پیشینه مذهبی استان مازندران
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
مردم مازندران پيش از فتح مازندران مانند اغلب نقاط كشور بر آيين زرتشت بودهاند. اين آيين حتى بعد از فتح مازندران به وسيله مسلمين در ميان مردم رسوخ داشته. در طول قرن اول و دوم مردم مازندران بر آيين خود باقى ماندند و در پرداخت جزيه با مسلمين موافقت كردند.
«حكمرانان آنجا (اصفهبذان) بيش از يك قرن پس از فتوحات عرب، در كوهستانهاى خود مستقل باقى ماندند و تا نيمه دوم قرن دوم هم هنوز روى سكههايى كه در آن منطقه ضرب مىشد، خط پهلوى نقش بسته بود و مردم آن سرزمين بر دين زردشت بودند.
اسلام در اوايل قرن دوم هجرى جايگزين دين مزديسنا و آتشپرستى در طبرستان شد.»
بقاياى آتشكدههايى كه در اطراف آمل و ديگر مناطق مازندران به جا مانده گواه و مؤيد زردشتى بودن اهالى مازندران است.
وجود جايگاهها و آبادىهايى كه تاكنون هم بعضا به همان نامهاى باستانى خوانده مىشوند مانند آتشگاه در غرب شهرستان رشت و شرق فومن و نيز روستاى آتشان و مرزداران در جنوب غربى فيروزكوه و مزده ـ كه بايد مزد ده باشد ـ در كوهستان جنوبى مازندران بين بهشهر و نكا و نيز روستاى مزگا در شرق شهرستان نوشهر كه در اصل مزدگاه بوده ... دليل آشكار بر زرتشتى بودن مردم اين سامان (شمال ايران) پيش از اسلام است.
ابن اسفنديار در ذكر حكومت «باو» در طبرستان مىنويسد: «لشكر اسلام (نصرهم الله) بر يزدگرد ظفر يافتند و او منهزم به رى افتاد. «باو» با او بود، اجازت طلبيد كه به طريق طبرستان بگذرد و به كوسان آتشكدهاى كه جدّ او كيوس بنياد نهاده بود زيارت كند و به گرگان بدو پيوندد. يزدگرد اجازت داد ... اما «باو» سر بتراشيد و مجاور كوسان به آتشگاه بنشست، تركان جمله خراسان و طبرستان را خراب كردند ...»
ورود اسلام به مازندران
آغاز ورود اسلام به مازندران از طريق استرآباد و گرگان بوده است؛ زيرا راههاى ديگر صعبالعبور بوده و امكان لشكركشى در آن عصر نبوده است. طبق نظر مدائنى در سال 30 ه .ق، در زمان خلافت عثمان، سعيد بن عاص گرگان را فتح كرد و همين تاريخ را مىتوان مبناى ورود اسلام به كرانههاى خزر به حساب آورد.
در سال 48 ه .ق در دوران معاوية بن ابىسفيان، مصقلة بن هبيرة الشيبانى به طبرستان حمله كرد و مدت دو سال با اسپهبد مازندران جنگيد و سرانجام خود و لشگريانش در سال 50 ه .ق كشته شده و شكست خوردند.
سال 98 ه .ق يزيد بن مهلب دست نشانده سليمان بن عبدالملك حاكم اموى، به گرگان و طبرستان حمله كرد و اين منطقه را فتح كرد. البته وى كشتار سختى در گرگان به راه انداخت.
اين فتح زمينهساز ورود اسلام به مازندران شد. با همه اين اوضاع، هنوز مردم طبرستان بطور عمومى مسلمان نشده بودند و همانند سابق اسپهبدان بومى بر مازندران حكومت مىكردند. مثلاً در سال 137 ه .ق اسپهبد خورشيد حاكم مازندران بوده است.
در سال 142 ه .ق لشكريان خليفه عباسى منصور قلعه اسپهبد خورشيد را محاصره كردند و اسپهبد و نيروهايش در اين نبرد كشته شدند.
اما با وجود تسلط نسبى اعراب بر مازندران همواره در اين سامان شورشهايى عليه خلفاء برپا مىشد و اسلام گسترش چندانى در مازندران نداشت. اولين گرايش مردمى به اسلام و به دور از زور در زمان هارون الرشيد و به دنبال پناهنده شدن يحيى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن امام حسن مجتبى عليهالسلام به ديلمستان بود كه در سال 175 ه .ق بعد از واقعه فخ اتفاق افتاد.
مرحله عمومى گرايش به اسلام از دوران روى كار آمدن علويان آغاز مىشود. سال 250 ه .ق با تشكيل حكومت علويان به دست حسن بن زيد مردم اين سامان خود ابتكار را به دست گرفتند و با حمايت از علويان، حكمرانان عباسى را بيرون كردند و رسما مسلمان و شيعه شدند.
دوران شكوفايى شيعه با خاطرات خوش مردم از حكومت داعى كبير در اين خطه همراه است. اكثريت قريب به اتفاق مردم مازندران مسلمان و شيعه هستند و اهل سنت نيز جمعيت كمى را در اين استان تشكيل مىدهند.
از غير مسلمانان تعداد اندكى در اين استان زندگى مىكنند. زرتشتيان، مسيحيان، كليميان و حتى بهائيان و صوفيه با تعداد بسيار كم در استان وجود دارند.
بر اساس آمار 1375 از 2602008 نفر جمعيت استان 2593263 نفر مسلمان، 592 نفر (295 مرد و 297 زن) زرتشتى، 250 نفر (136 مرد و 114 زن) مسيحى، 22 نفر (9 مرد و 13 زن) كليمى، 4912 نفر از ساير اديان و مذاهب و 2969 نيز اظهار نشده بودهاند.
چگونگى پيدايش فرق و مذاهب، كشمكشها و درگيرىهاى مذهبى
با توجه به اينكه آغاز ورود اسلام به مازندران در زمان عثمان خليفه سوم بوده است. مبلغان اسلامى به شيوه تسنن دعوت مىكردند و مسأله تشيع مطرح نبوده است. با ورود علويان به ويژه ناصر كبير تشيع در مازندران مطرح شد و مردم اين سامان به سرعت به اسلام و تشيع گرويدند. بسيارى تشيع علويان را تشيع زيدى دانستهاند. مير ظهير مىنويسد: «از اهالى گيلان و ديلمان خلق بسيار با او [حسن بن زيد] بيعت كردند و از طريق زردشتى به دين محمدى از انفاس متبركه او نقل كردند و مذهب او اختيار كردند.»
شواهد نشان مىدهد مردم طبرستان و آمل ابتدا مالكى و شافعى مذهب بودند و پس از قيام دعاة علوى كه در خيزش اوليه انقلابى خود منسوب به زيديه هستند و با جد و جهد آنان و تعهدى كه نسبت به مذهب تشيع داشته و در رواج آن كوشا بودند به شيعه گرايش يافتند.
بر همين اساس گفته شده كه ابتدا مذهب شيعه زيدى در مازندران رواج يافته است.
بعد از شيعه زيدى، اسماعيليه نيز كه از فرقههاى شيعى محسوب مىشدهاند در مازندران دورانى مطرح بودهاند و از درگيرىهاى به وجود آمده در جاى جاى استان در قرن پنجم معلوم مىشود كه در اكثر نواحى، اسماعيليان طرفدارانى داشتهاند.
البته بعدها به دليل فعاليت علماى شيعه و گرايش فكرى مردم اين سامان به تشيع اثنى عشرى در زمان حكومت سادات مرعشى (760 ه .ق) مذهب تشيع، مذهب رسمى مازندران شد.
كشمكشهاى مذهبى
1ـ فتنه باب
ميرزا على محمّد شيرازى، در سال 1260 ه .ق به دنبال مرگ شيخ احمد احسايى و سيد كاظم رشتى (جانشين شيخ احمد) در جاده انحراف پيش رفت و با ادعاى مهدويت عده معدودى به او گرويدند. علما با وى مبارزه سختى كردهاند و سرانجام به فرمان ناصرالدين شاه در سال 1266 ه .ق با فتواى علما به دار آويخته شد. يكى از كسانى كه به سيد على محمد باب ايمان آورد حاج ملا محمد على نام داشت.
بابيه پس از رسوايىهاى فراوان و رانده شدن از ديگر شهرها، به دعوت حاج ملا محمد على بارفروش، مشهور به قدوس به مازندران روى آوردند تا به زعم باطل خويش، در آنجا عدهاى را گرد آورده، بر اصحاب و يارانشان بيفزايند.
همين كه تبليغات حاج ملا محمد على در دعوت به مرام بابيه به گوش سعيدالعلما (از مجتهدان مسلم و مشهور مازندران) رسيد، دست به كار شد و وضع را به حكمران مازندران گزارش داد.
حكمران، حاج ملا محمد على، را تحت نظارت به سارى آورد و زير نظر آقا ميرزا محمّد تقى كبير (از مجتهدان و رئيس علماى سارى) قرار داد. عدهاى از مردم بارفروش (بابل) گول سران اين فرقه را خوردند و به بابيت گرويدند. اين حركت گمراه كننده بابيه، در شهر بارفروش، خشم مردم سارى را برانگيخت.
سعيد العلما دست به كار شد. به دستور او علما و اصناف در مسجد جمع شدند. عالم مجاهد، به منبر رفته، اهداف بابيان را تشريح كرد.
نبردى خونين در خارج شهر بابل درگرفت. عدهاى از هر دو طرف كشته و مجروح شدند. بابيان از ترس به قلعه شيخ طبرسى پناه برده و آنجا را سنگر قرار دارند و مدت چند ماه در مقابل قواى دولتى مقاومت كردند.
بالاخره با كمك نيروهاى دولتى به دستور ناصرالدين شاه حاج ملا محمد على و پيروانش دستگير و به فتواى سعيدالعلما و ديگر عالمان گردن زده شدند.
2ـ قيام سيد محمد كلاردشتى
از وقايع مهم دوران اخير در مازندران قيام سيد محمد كلاردشتى مىباشد. سيد محمد آتشبگى معروف به سيد محمد كلاردشتى از سادات خاندان آتشبگى مىباشد. وى داعى و مبلغ دايى خود سيد حسن آتش بگى بود. ايل خواجهوند از سر سپردگان خاندان آتش بگى در شمال ايران و منطقه كلاردشت بودهاند.
در سال 1300 ه .ق با ورود سيد حسن به كلاردشت برخى با او بيعت كردند. سيد در كلاردشت بيان داشت كشيدن قليان و مصرف دخانيات حرام است و تكاليف مانند نماز و گرفتن روزه نيز ساقط است.
در اين ميان برخى مريد او شدند و برخى نيز بر ضد او قيام كردند. سيد حسن به ناچار همراه با برخى از مريدان خود كلاردشت را ترك كرد.
در سال 1308 ه .ق، سيد محمد براى تبليغ آيين دايى خود به كلاردشت بازگشت و ادعاى نيابت سيد حسن (دايى خود) را نمود. گروهى از مردم ايل خواجهوند و برخى ديگر از ايلهاى مهاجر كلاردشت دور سيد جمع شدند. وى به پيروان خود دستور داد كه چون ظهور حضرت مهدى عليهالسلام نزديك است مال دنيا ديگر به كار نمىآيد. لذا بايد اموال را فروخت و اسب و شمشير تهيه كرد. مردم زيادى در كلاردشت به سيد گرويدند. سيد چون به قدرت رسيد، دستور كشتن مخالفين دعوت خود را داد.
آوازه قيام سيد از كلاردشت بيرون رفت. سبحانقلى خان از بزرگان و ملاكين كلاردشت و رئيس قشون استرآباد با شنيدن خبر قيام سيّد محمّد خود را شتابان به كلاردشت رساند. اما چون با شورشيان روبرو شد به سوى آنان شليك كرد و چند نفر را از پاى درآورد و در نتيجه درگيرى سختى به وجود آمد.
سبحانقلى به خانه خود فرار كرد اما پيروان سيد دور خانه او جمع شدند و خانه او را به آتش كشيدند. چون سبحانقلى از بيم آتش بيرون آمد او را مجروح و سپس به همراه دو پسر عمويش در آتش سوزانيدند.
خبر واقعه كلاردشت به دربار ناصرالدين شاه رسيد. او ساعدالدوله را مأمور آرام ساختن شورش نمود. ساعدالدوله در ابتدا قاصدى را به دنبال سيد فرستاد، اما او از آمدن نزد وى اجتناب كرد.
سيد در جواب مريدان كه نزديك شدن اردوى دولتى را به او گوشزد مىكردند گفت كه تسليحات جنگى بر بدن شما كارگر نيست، آسوده باشيد اين اردويى كه از تهران آمده مثل پشه به نظر شما خواهد آمد.
طلوع آفتاب هر دو طرف مقابل هم قرار گرفتند و سپاه سيد دو پرچم يكى سبز و يكى قرمز برداشتند و خود سيد نيز لباس جنگ پوشيد و شمشير به كمر بست وارد صحنه جنگ شد. ولى سپاه او در هنگام غروب شكست خورد و خود سيد نيز دستگير و به تهران اعزام شد. كشته شدگان سپاه سيد را بين پانصد تا دوهزار نفر در آن روز نوشتهاند.
سيد در 22 ربيعالثانى 1309 ه .ق وارد تهران شد. او را به نزد ناصرالدين شاه بردند. به فرمان ناصرالدين شاه، عمامه سبز را از سر سيد برداشتند و او را روانه زندان كردند. سيد پس از چندى در زندان وفات يافت و در چيتگر تهران مدفون گرديد.