پیشینه تاریخی استان یزد
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
محتویات |
وجه تسمیه
شهر يزد، از روزگاران كهن تا كنون ايستاتيس، ايستيفاى، ايزاطيفه، كثه، كثنوا، كثنويه، كثويه، كثروا، كته، كتروا، كهنو، زندان ذوالقرنين، سند خانه سرهنگان داراب و اكابر عجم، سيدى، دارالعباد، دار العباده، شهر بادگيرها، نگين كوير خوانده شده از دورانهاى گذشته تنها نام يك شهر نبوده بلكه به منطقهاى از فهرج تا نائين اطلاق مىشده كه چندين شهر و روستاهاى بسيارى را در بر مىگرفته است.
بر پايه روايتى نيز گفته شده كه گويا شهر باستانى يزد را «ايستاتيس» مىناميدهاند و محل آن، در دامنه بلندىهاى مهريز بوده است. در دوران هخامنشى و شايد پيش از آن، ايستاتيس ناميده مىشده و شايد ايستاتيس همان است، كه در جغرافياى بطلميوس، به نام «ايستيفاى» در بيابان «كارمانيا» (كرمان) از آن، ياد شده است.
پيرنيا در كتاب ايران باستان نيز درباره اين نظريه آورده است كه نام اين شهر نخستين بار «ايستاتيس» بوده كه در قلمروى حكومت مادها قرار داشته است، پس از آن در كتاب مسالك و ممالك ابن خردادبه از آن به عنوان يزد نام برده شده است، در كتاب ديگرى به نام حدود العالم از آن با عنوان نيز «كثه» ياد شده است.
برخى يكى از نامهاى شهر فعلى يزد را كِثِه دانسته و درباره وجه تسميه و بناى آن آوردهاند:
«هنگامى كه تعدادى از بزرگان ايران در رى بر ضد اسكندر مقدونى برخواستند وى ايشان را دستگير كرد و به همراه خود به سوى اصطخر (فارس كنونى) برد چون به يزد رسيد زندانيان را در چاهى محبوس كرد و آن محل را «كِثه» به يونانى معنى زندان مىدهد ناميد بعد از آنكه اسكندر يزد را ترك نمود نگهبانان با كمك زندانيان به آبادى و عمارت يزد همت گماشتند».
واژه يزد، نامى است باستانى كه ريشه در (يَشْتْ yast) يا (يَزْتْ yazt) و (يَسْنْ yasn) دارد، به معانى نيايش، پرستش، ستايش و ايزد. يكى از فصول پنجگانه اوستا هم به يكى از اين نامها يعنى يشت خوانده شده است.
يزد لغتى است مشتق از يزدان و معنى لغوى آن به معنى پاك و مقدس و فرخنده و درخور آفرين آمده و ذات خدا هم به اين نام ناميده شده است.
يزد يعنى آفريننده خوبىها و پاكىها و شهر خدا و شهرى كه در خور آفرين آمده است. بعضى از مورخان مىنويسند: «يزدگرد در سر راه خود به خراسان زمينى زيبا ديد و گفت من در اينجا شهرى به نام يزدان خواهم ساخت كه همان يزدان شهر است. بنايان در كار آمدند و به كار مشغول شدند و چون به نام يزدان مىساخت آن را يزدان كرت نام نهاد، اسم او كه شاپور بود به يزدگرد مشهور شد و بعد از آن اين خطه به يزد معروف گرديد».
پس از اسلام و گرايش مردم يزد به دين اسلام، عنوان دارالعباد يا دارالعباده به اين شهر داده شد.
منطقه يزد يكى از سرزمينهاى باستانى اقوام ايرانى و داراى ميراثى درخشان از فرهنگ و تمدن كهن و ادوار مختلف است.
مورخين يونانى شهر كهن و باستانى يزد را «ايستاتيس» خواندهاند كه احتمالاً بعد از ويرانى آن شهر «كثه» پديد آمده است.
«كثه» هسته اوليه شهر فعلى يزد و مركز حكومتى و اقتصادى منطقه يزد در قرون اسلامى بوده است. در طى قرون متمادى آبادىهاى كوچك و بزرگ متعددى در اين سرزمين پديد آمده و از ميان رفته است. آنچه اينك سرفراز از ميان ريگهاى روان و از رخدادهاى مخرب تاريخى برجا مانده يادگارهايى گويا از سرنوشت تاريخى اين سرزمين و نشانگر فرهنگ و تمدن پربار است. گرچه قدمت آبادى نشينى و تمدن در اين سرزمين از هزاره سوم پيش از ميلاد فراتر مىرود ولى نخستين كانونهاى تمدن كاريزى در آغاز اين هزاره در جلگههاى يزد تكوين يافته است. منابع مكتوب پيدايش يزد را به عهد پيشداديان نسبت دادهاند. مهمترين كانونهاى اوليه تجمع انسانى در اين سرزمين عبارتند از: ابركوه، ارد (اردان)، اشكذر، پهره (فهرج)، خورميش (خورميز)، زارچ، شواز، طزنج، عقدا، فهرستان (احتمالاً اهرستان)، قلاع موبدان (ميبد)، مهرپادين (مركز مهريجرد يا مهريز)، هرفته، يزوك و ... . به لحاظ اهميت، يزد در راس آبادىهاى مزبور است كه عطيه خداوندى (يزدكرت) و محلى پاك و مقدس بوده است. به همين دليل در ادوار ماقبل اسلامى از اكناف واقعى نقاط ايران زمين براى زيارت پرستشگاهها به اين كعبه آئينهاى باستانى آمده و در آن مجاور مىشدند.
مدنيت يزد در دورهاى كه كشاورزى آغاز مىشود، در چهار كانون عمده پا گرفته است، كه عبارتند از كانونهاى «مهريز و فهرج»، «يزد»، «رستاق» و «ميبد» كه البته به يك اعتبار مىتوان منطقه «ابركوه» را نيز به اين چهار كانون افزود.
مناطق ياد شده در دشت يزد كه در امتداد شاهراه باستانى رى ـ كرمان قرار گرفته بودند، در دورههاى باستان جزء «سرزمينهاى دور دست ماد» شمرده مىشدند.
آبادى نشينهاى منطقه يزد علاوه بر اين كه در مسير شاهراه باستانى «رى ـ كرمان» بودهاند، در گذرگاه راه «پارس ـ خراسان» نيز قرار گرفته و يزد در يك چهار راه منطقهاى واقع مىشده است و نوعى نقش مرزبانى ايالتها و نگهبانى راههاى متعددى را كه به چهار سوى ايران مىرفته، ايفا مىكرده است.
منطقه يزد به گمان قوى، در دوره هخامنشى داراى راههاى معتبر و موسسات راهدارى و مراكز پستى و چاپارى بوده است. زمانى كه اسكندر بر تخت سلطنت نشست، عزم خراسان نمود. وى از رى به اصطخر رفت و شهرهاى آنجا را تصرف كرد و از راه ابرقو به سوى بيابان يزد رفت. چون بدانجا رسيد، هواى آن را در نهايت اعتدال يافت ولى تا سى فرسنگى آن هيچ ساختمانى نبود. وى دستور داد كه در آنجا زندانى بنا كنند. اين بنا به نام زندان اسكندر مشهور است و اكنون جزء آثار باستانى استان يزد است.
بهرام گور نيز در هنگام حركت خود به سوى خراسان چون به ولايت كثه (يزد) رسيد، بيمارى وى اندكى بهبود يافت و اين سرزمين مبارك داشت و دستور داد در آنجا شهرى بسازند و چون به نام يزدان مىساخت آن را «يزدان گرد» نام نهاد.
چون بهرام گور درگذشت يزدگرد به پادشاهى رسيد. وى دو پسر داشت به نام شاه فيروز و شاه بلاس. بعد از مدتى يزدگرد، يزد را به دو فرزندش بخشيد و آن دو شهر را بين خود تقسيم كردند. شاه فيروز دو ده در ولايت يزد ساخت، يكى «فيروز آباد مجو مرد» و ديگرى «فيروز آباد ميبد».
زمانى كه انوشيروان به حكومت رسيد، يزد را به دختر خود «مهرنگار» بخشيد و وى را از مداين به يزد فرستاد و در آنجا ساختمانهاى زيادى ساخت.
در هشت فرسنگى يزد دهى ساخت و آن را «مهرگرد» نام گذاشت و اكنون آن قريه را «مهريجرد» مىگويند. همچنين در كنار ميبد دهى ساخت و آن را «مهرجرد» نام نهاد و برادر وى «شاه هرمز» در جنب مهريجرد دهى ساخت و آن را «هرميز» نام گذاشت كه اكنون به «خورميز» شهرت دارد.
پس از انوشيروان خسروپرويز به پادشاهى رسيد. وى ولايت يزد را به دو دختر خود به نامهاى ايران دخت و توران دخت بخشيد و دستور داد دهى بسازند و آن را «توران پشت» نام نهاد.
توران دخت هشت ماه پادشاهى كرد و بعد درگذشت. بعد از وى ايران دخت به سلطنت رسيد. وى نمايندهاى به نام «ابرند» به يزد فرستاد و به وى دستور داد كه بر عمارت و آبادى يزد بيفزايد. ابرند نيز در دو فرسنگى شهر يزد ده جديدى احداث كرد و آن را «ابرند آباد» نام نهاد.
چون ايران دخت مرد، از نسل وى كسى نبود كه شايسته پادشاهى باشد لذا يزدگرد بر تخت نشست اما پادشاهى وى در نبرد قادسيه كه بين مسلمانان و او رخ داد از بين رفت و خود وى نيز به سوى نهاوند رفت.
رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف
يزد در دوره اسلامى
لشكر اسلام بعد از تصرف مداين، به منظور فتح ساير نقاط ايران به ويژه دستگيرى يزدگرد به سوى مركز كشور هجوم آوردند و نقاط مختلف اين سرزمين را به تصرف خويش درآوردند. يزدگرد به جهت حفظ جان خود در شهرهاى مختلف متوارى شد تا اينكه سرانجام به سوى يزد گريخت و مدت دو ماه در يزد به سر برد و بعد از راه طبس راهى خراسان شد. لشكر اسلام نيز به يزد آمد و به دنبال يزدگرد راه طبس را در پيش گرفت. لشكر اسلام در راه بازگشت راه را گم كردند. در نتيجه بعضى در بيابان از تشنگى جان دادند و بقيه نيز از هم پراكنده شدند. چون لشكر اسلام در بيابان طبس راه را گم كردند و پراكندگى بين آنها افتاد، بعضى از صحابه و تابعين در «فهرج» فرود آمدند و سه روز در آنجا بودند. روز چهارم اهالى فهرج را به اسلام خواندند ولى آنها در روز مهلت طلبيدند.
اهالى فهرج با مردم «خويدك» مشورت كردند. اهالى خويدك از پذيرش اسلام خوددارى كردند و گفتند كه ما از دين قديم خود دست برنمىداريم. از طرفى هم ما اكثريت هستيم و اينان جماعتى اندك هستند، پس بهتر است بر آنان شبيخون بزنيم و آنها را به قتل برسانيم. اهالى فهرج چون اين سخن را شنيدند از انديشه خود پشيمان شدند و با اهالى خويدك همراه گشتند و سلاح برداشتند و مترصد بودند. چون نيمى از شب بگذشت به لشكر اسلام حملهور شدند و بسيارى از صحابه و تابعين از جمله حويطب بن هانى خواهرزاده اميرمؤمنان عليهالسلام، عمروبن عاصم، عبدالله بن عامر كريز، عبدالله تميمى و جمع زيادى به شهادت رسيدند. بعد از مرگ عمر و به خلافت رسيدن عثمان، وى به منظور فتح خراسان و ماوراء النهر، وى پسرش سعيد بن عثمان را به همراه قثم بن عباس و عمرو بن مالك با لشكرى به طرف خراسان روانه كرد. لشكر به طرف فارس آمد و از آنجا از راه ابرقو به طرف يزد حركت كردند. در اين زمان مردم يزد تماما به اسلام گرويدند و همراه با لشكر اسلام به سوى فهرج روان گشتند و آنجا را فتح كردند.
لشكر اسلام در يزد آتشكدهها را به مسجد و محراب تبديل كردند و يزد را به عمربن مغيره سپردند. گذشته از اين دو قبيله از اعراب نيز در يزد ساكن شدند.
با به قدرت رسيدن بنى اميه، عبدالملك، يزد را به ابوالعلا داد و به جهت تبرك و تيمن پرچم يزيد كه عبيدالله بن زياد در واقعه كربلا همراه داشت همراه او نمود به يزد فرستاد.
ابوالعلا در يزد در محلى به نام «بابله» فرود آمد و دستور داد تا براى او قصرى ساختند. ابوالعلا در آن قصر ساكن شد.
دوره بنى عباس
با پيروزى بنى عباس حميد قحطبه با لشگرى به سوى فارس امد و احمد بن محمد زمجى را با لشگرى به سوى اصفهان و يزد فرستاد. احمد زمجى پس از اصفهان به سوى يزد رفت و چون به نزديكى يزد رسيد ابوالعلا حاكم بنى اميه به سوى دژ ابرند آباد گريخت و در آنجا مخفى شد. احمد زمجى به دنبال محاصره دژ ابوالعلا را دستگير كرد و دژ را نيز ويران نمود. سپس ابوالعلا را به يزد آورد و وى را در آتش سوزاند و قصر وى را نيز ويران كرد و براى خود نيز كاخى درست كرد و نهر در آن جارى گردانيد و آن را به نام محمد آباد ناميد و اكنون آن باغ به محله و خانه مبدل شده و به نام «مد آباد كوچه باغ» معروف است.
حكومت آل كاكويه
علاء الدوله ابو جعفر بنيان گذار اين خاندان در سال 398 ه .ق از سوى ديلميان به حكومت مستقل اصفهان برگزيده شد. با مرگ ابو جعفر، ظهير الدين ابو منصور فرامرز بر اصفهان حكومت كرد. اما طغرل سلجوقى در سال 443 ه .ق اصفهان را از ظهير الدين ابو منصور فرامرز كاكويى گرفت و در عوض حكومت يزد و ابرقو را به او داد. حكمرانى ابو منصور فرامرز مصادف با فرمان روايى پادشاه مقتدر سلجوقى يعنى طغرل، آلب ارسلان و ملكشاه بود و نزد آنان احترامى سزاوار داشت. پس از او فرزندش امير على و سپس علاء الدوله كاليجار و پسرش امير فرامرز به حكومت يزد رسيدند و اين هر سه در دستگاه سلجوقيان صاحب مقام بودند. چون امير فرامرز پسر نداشت حكومت يزد به دو دختر وى واگذار شد و ركن الدين سام بن وردان روز، به اتابكى آنان گماشته شد. بدين ترتيب حكومت يزد از آل كاكويه به اتابكان انتقال يافت. حكام آل كاكويه در يزد منشاء اثر و باعث خير و بركت شدند و در توسعه شهر و رفاه عامه سعى فراوان داشتند. مساجد و مدارسى چند و قناتهاى متعددى جهت مشروب ساختن دهات و محلات شهر ايجاد كردند.
اتابكان يزد
اتابكان يزد نزديك به 140 سال بر اين خطه حكومت كردند. با كشته شدن فرامرز بن على در جنگ با خان فتاى، سلطان سنجر، حكومت يزد را به دختران فرمانده خود كه پسرى نداشت واگذاشت و ركن الدين سام از سرداران سپاه فرامرز را براى اداره يزد به اتابكى آنان گماشت.
ركن الدين سام نخستين ايمر اين خاندان به علت پيرى و ناتوانى در اداره حكومت در سال 584 ه .ق جاى خود را به برادر كوچكش عز الدين لنگر سپرد. با مرگ عزالدين در سال 640 ه .ق ورد انزور به حكومت رسيد و در سال 652 ه .ق حكومت به ابو منصور اسفهسالار مشهور به قطب الدين رسيد. مادر او مريم تركان بناهاى زيادى را در يزد ساخت و در دوره قطب الدين مغولان به ايران حمله كردند. اتابك چيرهگى مغولان را پذيرفت و يزد را از سپاه مغول مصون داشت. با مرگ قطب الدين در سال 626 ه .ق پسرش محمد بر تخت نشست و او نيز تا سال 639 ه .ق حكومت كرد. پس از او به ترتيب سفلر شاه (متوفى 649 ه .ق)، طفى شاه (متوفى 670)، علاء الدوله (متوفى 673) يوسف شاه (متوفى 690) حكومت كردند. در دوره يوسف شاه در اثر بى احترامى او به فرستاده غازان خان، سپاه غازان وى به يزد حمله كرد و او مجبور به فرار به سيستان شد اما مردم يزد به همراه علما به نزد امير محمد ابداجى فرمانده سپاه غازان رفتند و او را از ورود به داخل يزد بازداشتند. سرانجام سلسله اتابكان يزد در سال 718 به دست امير مبارز الدين برچيده شد و آخرين امير سلسله اتابكان حاجى شاه فرزند يوسف شاه سرنگون گرديد.
اتابكان در آبادى و عمران يزد كوششهاى وافرى كردند و بناهاى بسيارى از خود به يادگار گذاشتند. ركن الدين سام در نزديكى دروازه مهريز مدرسهاى ساخت كه آن را «اتابك» مىخواندند. محمودشاه در توسعه شهر كوشيد و محلات خارج شهر را درون حصار آورد و ميدانى وسيع ايجاد كرد. مادرش، مريم تركان، دهى به نام «مريم آباد» ساخت.
دوره مغول
در زمان حكومت سلطان قطب الدين، چنگيزخان مغول به ايران حمله كرد. وى سلطه مغولان را پذيرفت و جانشينانش به عنوان دست نشاندگان مغولان در يزد ابقا شدند و با كفايت و زيركى يزد را از ايلغار مغولان مصون داشتند. در سايه امنيت و آرامش نسبى يزد، در اين دوره بازرگانى و مبادله كالاهاى مختلف رونق يافت. عوامل متعددى در بسط و توسعه بازرگانى دخيل بود از جمله اين كه ايالات جنوبى ايران تحت حاكميت مغولان قرار گرفته بود، لذا كالاهاى يزدى تا آن سوى آبهاى جنوبى ايران به خصوص هندوستان راه يافت و تنها مشكل، حفظ و حراست راههاى منتهى به بازار فروش بود. راهدارى و نگهدارى راههاى كشور از زمان مغولان مورد توجه قرار گرفت و حفاظت راهها را اغلب به امرا و بزرگان واگذار مىكردند. در اوايل قرن هشتم هر دو جنبه، يعنى گسترش شبكه راههاى منتهى به يزد و هم امنيت آن حاصل شد و اين دو از مواردى بود كه نقش به سزايى در توسعه بازرگانى يزد و در نهايت شكوفايى اقتصادى و فرهنگى و اجتماعى اين ايالت داشت.
حاكمان آل مظفر
اهميت راهدارى، امنيت و گسترش راهها در گذشته به اندازهاى بود كه خاندان مظفر از راهدارى يزد و ميبد به پادشاهى رسيدند. امير مظفر، بزرگ اين خاندان، از نوادگان غياث الدين خراسانى بود، كه در دربار ايلخان مغول وارد خدمت شد و به حكومت ميبد رسيد. پس از مرگ او، پسرش امير مبارز الدين محمد در اوايل حكومت ابو سعيد بهادر خان (716ـ736 ه .ق) ايلخان مغول به حكومت ميبد و راهدارى يزد انتخاب شد. در سال 718 ه .ق، حاجى شاه بن يوسف، اتابك يزد را در نبردى شكست داد و به حكومت اتابكان يزد پايان داد و از سوى ابو سعيد بهادر خان، به حكومت يزد نيز رسيد.
مبارز الدين محمد، پس از درگذشت ابو سعيد بهادر خان، دم از استقلال زد و بر كرمان، شيراز و قلمرو حكومت ملوك شبانكاره در جنوب ايران چيره شد و در سال 723 ه .ق حكومت آل مظفر را تشكيل داد. حكومت آل مظفر نقطه عطفى در تاريخ يزد به حساب مىآيد، چرا كه براى نخستين بار اين خطه در طى حيات ديرينهاش سلسلهاى را در درون خود پرورانيد كه بيش از نيم قرن مقدرات صفحات جنوبى ايران را در دست داشت. آل مظفر، ميبد را پايگاه اصلى خود قرار دادند و از اينجا به نواحى ديگر (كرمان، فارس، اصفهان و تبريز) چنگ انداختند، لذا يزد از نظر سياسى و اقتصادى به چنان اعتبار و اهميتى دست يافت كه در هيچ عصرى از تاريخ خود بدان منزلت نرسيده بود. اوج شكوفايى و عظمت فرهنگى يزد نيز مربوط به همين زمان است. در هيچ جاى ايران به اندازه يزد دارالتعليم به وجود نيامد، به گونهاى كه يزد به «دارالعلم» ملقب شد. در مدارس، مساجد، دارالسيادهها و خانقاهها علوم مختلف رايج زمان تدريس مىشد. ويژگى ديگر دوران آل مظفر رونق تصوف در يزد است.
دوره تيموريان
در سال 795 ه .ق امير تيمور در يورش سه ساله خود طومار دولت مظفرى را درنورديد و يزد را به يكى از عمال خود سپرد. بعد از مراجعت تيمور به ماوراء النهر گروهى از همدلى مردم نسبت به آل مظفر سوء استفاده كرده، به رهبرى حاجى آبدار، يزد را از تصرف حاكم تيمور بيرون آوردند و سپس سلطان محمد پسر ابو سعيد طبسى، يزد را به چنگ آورد و استقلال آنرا اعلام كرد. حاكمان تيمورى، اصفهان، نايين و اردستان براى اعاده نظم به يزد لشكر كشيدند، اما شكست خوردند. به ناچار پير محمد بن عمر شيخ بن تيمور، حاكم فارس، با سپاهى فراوان رهسپار يزد شد و به امر تيمور، حاكم سيستان هم همراهى و مساعدت كرد و از هر سو يزد را در محاصره گرفتند و در نهايت يزد را گشودند. كاشى كارىهاى مسجد جامع و ميدان امير چخماق و مسجد امير چخماق، مصلاى عتيق و ... از آثار اين دوران است. مدارس و كتابخانههاى متعددى چون مدرسه و كتابخانه قطبيه سرپلوك، مدرسه دار الصفا، مدرسه و كتابخانه يوسف چهره، مدرسه و كتابخانه اصيليه سرد هوك و كتابخانه باورديه تاسيس شدند، كه نويسندگان و علما و مورخان نامى نظير شرف الدين على يزدى در آنها پرورش يافتند.
با برآمدن تركمانان قراقويونلو و آق قويونلو، يزد از دست تيموريان بيرون رفت و اميران تركمان، يكى پس از ديگرى بر ايالت يزد حكومت كردند و در روزگار آنها يزد رو به پستى گرائيد. كشمكش اميران تركمان و هزينه سنگين لشكركشىهاى آنان، براى مردم اين ديار سخت بود و سختىهاى طبيعى هم افزوده شد، چنان كه چندين سال، در اثر خشكسالى، در يزد قحطى و گرانى پديد آمده بود، سپس در سال 860 ه .ق، سيل ويرانگرى روى داد و خرابىهاى بسيارى پيش آمد.
دوره صفويه
مقارن ظهور شاه اسماعيل صفوى طايفههاى مختلفى در ايران حكومت مىكردند. در سراسر ايران در حدود چهل حاكم مستقل و نيمه مستقل حكم مىراندند و يزد در تصرف مراد بيك بايندرى بود. شاه اسماعيل مدعيان را منكوب كرد و يزد را به تصرف خويش درآورد. اما افراط در تعصب مذهبى و كشتارهاى بىمورد خسارت معنوى بزرگى به ايران و به ويژه يزد وارد كرد. نمونه آن كشتن دانشمند بزرگ آن روزگار قاضى مير حسين ميبدى است. درگيرى يزدىها با عامل حكومت منجر به يورش محمد كره حاكم ابرقو به يزد شد. وى با كمك لرهاى خويشاوندش يزد را گرفت و شاه اسماعيل جهت دفع وى به يزد آمد و بعد از مدتى محاصره، وى را دستگير و در اصفهان سوزاند. نعمت الله باقى پسر امير ميرزا عبدالباقى (صوفى سرشناس) كه در جنگ چالدران كشته شد، در زمان شاه طهماسب، دختر شاه اسماعيل را به زنى گرفت و حاكم يزد شد. وى ديوان خانهاى به نام «عباسيه» ساخت و مسجد شاه طهماسب در نزديكى ميدان بعثت از يادگارهاى اوست.
بعد از وى پسرش مير ميران، حاكم يزد شد كه غياث آباد تفت از جمله يادگارهاى اوست. مدرسه شفيعيه يادگار ميرزا شفيع از حاكمان يزد در اين دوران است. در عصر صفوى بازرگانى ايران رواج و اهميت زيادى يافت، به ويژه ابريشم و منسوجات ايران در بازارهاى اروپايى به خوبى معرفى شد و بازرگانان خارجى به ايران روى آوردند. از يك سو بازرگانان اروپايى و از سوى ديگر تجار هندى از طريق راههاى زمينى بين اصفهان و دهلى در رفت و آمد بودند و يزد به علت داشتن ابريشم و منسوجات مرغوب و موقعيتى كه در مسير راه زمينى داشت رونق و اهميت زيادى يافت.
در زمان يورش افغانها به ايران، يزدىها به رهبرى ميرزا عنايت سلطان دلاورىهاى فراوانى از خود نشان دادند. محمود افغان در تصرف يزد ناكام ماند و عاقبت يزد را رها كرد و اصفهان را فتح كرد. اشرف جانشين محمود چهار سال با يزدىها و عنايت سلطان جنگيد و عاقبت با حيله بر او و دودمانش دست يافت و به استثناى مؤمن خان و محمد تقى خان، خواهر زادگان عنايت سلطان، همه را به قتل رساند. مؤمن خان، از جانب نادرشاه افشار، حاكم كرمان شد و محمد تقى خان و فرزندانش تا اواخر زمان قاجار در نقش حاكم يا مستوفى يزد خدمت كردند. اين خاندان خدمات ارزندهاى به يزد كردند و آثار و بناهاى فراوانى در يزد ساختند. باغ دولت آباد، باغ ناصريه، مدرسه خان، ميدان خان، بازار خان، بازار قيصريه و ... از آثار اين خاندان است.
دوره زنديه
از فرماندارانى كه در سلطنت زنديه به يزد آمدهاند از زين العابدين خان و بعد از او عبدالرحيم خان نام برده شده است. عبدالرحيم خان به آبادى و عمران ميل زيادى داشت و مزرعه رحيم آباد را كه جزء حومه يزد است احداث نمود. همچنين مدرسه عبدالرحيم خان كه اكنون با عنوان دبستان همت است از بناهاى اوست. او در سال 1201 ه .ق مرحوم شد. در سال 1309 ه .ق لطفعلى خان زند (آخرين جانشين كريم خان زند) پس از واقعه ايرج به لار رفت و چون نتيجهاى نگرفت عازم راور كرمان گرديد و چون حاكم كرمان قصد دستگيرى او را داشت از طريق لوط و چهل پايه و ناى بند خود را به طبس رساند.
امير حسينخان طبسى مقدم لطفعلى خان و اتباعش را گرامى شمرد و بعد از 50 روز پذيرايى سيصد سوار در اختيار او قرار داد. خان زند كه در مدت اقامت خود در طبس از تخريب قلعه و حصار شيراز خبر يافت، لذا با همان نفرات كم به عزم تسخير آن شهر حركت كرد. در حوالى يزد محمد تقى خان يزدى به مخالفت برخاست و به مقابله آمد. لطفعلى خان با سپاه زند و سواران طبس در ناحيه اردكان بر خان يزدى حمله برد و افرادش را پراكنده و منهزم و گروهى را اسير نمود و راه ابرقو را در پيش گرفت.
دوره قاجاريه
با به حكومت رسيدن آقا محمد خان قاجار، محمد تقى خان كه از سال 1161 (دوره افشاريه) حاكم يزد بود در مقام خود باقى ماند. با مرگ وى در سال 1213 ه .ق چند تن از فرزندانش از سوى فتحعلى شاه به حكومت رسيدند. فرزندان وى در دوره حكومت خود به عمران و آبادى يزد پرداختند. در سال 1236 ه .ق فتحعلى شاه فرزند 32 ساله خود محمد ولى ميرزا را به حكومت يزد گماشت. وى در دوران حكومت به تعمير و گسترش برخى از بناها پرداخت. در سال 1243 ه .ق ظل السلطان به حكومت يزد انتخاب گرديد اما پس از مرگ فتحعلى شاه قبل از آنكه وليعهد رسمى محمد شاه از تبريز به پايتخت برسد از يزد به سوى تهران شتافت و به يارى برادران بر تخت سلطنت جلوس كرد و خود را عادلشاه ناميد. اما پس از 90 روز مغلوب شد و به روسيه گريخت.
قتل امام فرقه اسماعيليه
يكى از وقايع مهم يزد قتل شاه خليل در سال 1232 ه .ق در دوره سلطنت فتحعلى شاه مىباشد. پس از سيد ابوالحسن خان امامت فرقه اسماعيليه به شاه خليل الله فرزند او رسيد و بعد از روزگارى به يزد سفر كرد و دو سال در آنجا بود. روزى دو تن از ملازمان او در اودر بازار يزد به نزاع و ضرب و شتم مردم پرداختند، مضروبين شكايت پيش حضرت نواب ميرزا جعفر صدر الممالك بردند و ايشان به احضار ملازمان شاه خليل الله حكم فرمود. افراد شاه خليل ترسيدند و به خانه شاه خليل الله گريختند و مأموران صدر الممالك نااميد بازگشتند. در اين هنگام ملا محمد حسين يزدى كه مردى اديب و فاضل بود چون اين قضيه را ديد با جماعتى از عوام به خانه شاه خليل رفت و در جريان درگيرى شاه خليل و سه تن از ياران او كشته شدند. حاجى زمان خان حاكم يزد ملا محمد حسين و جمعى از افراد را گرفت و به دستور فتحعلى شاه آنان را به تهران فرستاد. نواب صدر الممالك بى گناه شناخته شد، ملا محمد حسين محكوم به زندان شد و در نهايت به شلاق محكوم گرديد و چون قاتل معين نبود ديه مقتول را از تمام مرتكبين گرفتند و فتحعلى شاه به جاى شاه خليل آقا خان را به امامت اسماعيليه تعيين و حكومت قم و محلات را به او داد و او نيز با حكمى جعلى خود را حاكم كرمان ناميد و به طرف كرمان و يزد رهسپار گرديد.
شورش عبدالرضا خان
در سال 1242 ه .ق، محمد قاسم خان كرمانى، در كرمان سر به شورش برداشت و كاركنان دولت را معزول و اموال بسيارى را ضبط كرد و عدهاى را نيز به زندان انداخت. در اين هنگام حاكم يزد محمد على ميرزا (فرزند فتحعلى شاه) با شنيدن خبر شورش به سوى تهران حركت كرد و عبدالرضا خان را به نيابت خود تعيين كرد. اما با خروج محمدعلى ميرزا، عبدالرضا خان مردم شهر را برانگيخت و با كمك آنان خاندان محمدعلى ميرزا را پس از اخذ اموالشان از يزد اخراج كرد.
در سال 1242 ه .ق محمد قاسم خان كرمانى در پى آشفتگى اوضاع با جماعتى از بلوچستان و سيستان و بلوچستان به طرف يزد لشكر كشيد كه در نزديكى يزد در اثر برخى از حوادث نيروى وى از هم پاشيد و خود وى متوارى گرديد. در اين موقع به واسطه آشفتگى يزد و كرمان حكومت هر دو محل را به شاهزاده حسينعلى ميرزا شجاع السلطنه داد تا دو شهر مذكور را منظم نمايد و وى با ورود به يزد آنجا را محاصره كرد. علما و اعيان يزد از فتحعلى شاه خواستند تا دستور دهد شجاع السلطنه دست از محاصره يزد بردارد و به سوى كرمان رفت و حكومت به عبدالرضا خان تفويض شود و شاه قبول كرد.
در سال 1245 در پى خويشاوندى عبدالرضا خان با حاكم راور و مستحكم شدن قدرتش از فرمان شجاع السلطنه سرباز زد و شجاع السلطنه مجدد يزد را محاصره كرد. از سوى ديگر سيف الدوله پسر ظل السلطان به حكومت يزد فرستاده شد و از شجاع السلطنه خواسته شد از محاصره دست بردارد و به سوى كرمان رود اما وى از انجام اين عمل امتناع كرد. در اين هنگام فتحعلى شاه نايب السلطنه عباس ميرزا را به طرف يزد فرستاد و غائله فيصله يافت.
قيام آقا خان محلاتى
در زمان حكومت بهمن ميرزا بهاء الدوله، آقا خان محلاتى رهبر فرقه اسماعيليه در سال 1251 ه .ق عليه دولت مركزى قيام كرد. وى به قصد تسخير يزد و كرمان با سپاهى اندك به سوى يزد حركت كرد وى با حكمى جعلى كه نشانگر حكومت وى بر كرمان بود به دست افراد امين خود سپرد و آنها را به سوى كرمان فرستاد. از سوى ديگر با انتشار خبر حركت آقا خان از سوى دولت مركزى به حكام يزد و كرمان دستور دستگيرى شد. با نزديك شدن آقا خان به يزد، او دبير خود را همراه با دست خط جعلى از سوى محمد شاه و ميرزا آقاسى روانه يزد كرد كه او با اجازه از دولت مركزى از طريق بندر عباس عازم حكم است و حكام سر راه بايد نهايت احترام را نسبت به او به جا آورند.
اما آقا خان به جاى ورود به شهر در 6 كيلومترى يزد در قلعه نو اقامت نمود و به فرستاده بهاء الدوله ابراز داشت كه من فردا به شهر خواهم آمد. اما سربازان آقا خان با غارت 70 شتر از مردم تا صبحگاهان به سوى كرمان گريختند. در غروب همان روز فرمانى از تهران به دست بهاء الدوله رسيد كه آقا خان از محلات فرار كرده لذا او را دستگير و به تهران اعزام شود. بهمن ميرزا بهاء الدوله پس از كشف مسير و تعداد نفرات آقا خان به سوى او حركت كرد و پس از تجهيز نيرو در ميانه راه، در آن سوى مهريز به آقا خان و سوارانش برخورد نمودند و تا هنگام غروب آفتاب به زد و خورد پرداختند كه در نتيجه 8 نفر از سربازان ميرزا بهاء الدوله و 16 نفر از سپاهيان آقا خان كشته شدند و با فرا رسيدن شب آقا خان از تاريكى استفاده كرده و به سوى سيرجان گريخت و از آنجا به هندوستان رفت و بهمن ميرزا نخواست وارد منطقه كرمان شود لذا به يزد بازگشت.
طغيان محمد عبدالله
در ابتداى حكومت ناصر الدين شاه در بين سالهاى 1264ـ1265 اشرار در يزد به شرارت پرداخته و دست به غارت اموال مردم زدند بعد از مدتى فردى از اشرار به نام محمد فرزند عبداله كه پدرش دربان كاروانسراى تجارتى بود رياست آنان را بر عهده گرفت. در اين زمان شهاب الملك طبق دستخطى از سوى ناصر الدين شاه جهت سركوب او وارد عمل شد و وى به خانه حاجى محمد كريم خان از بزرگان علماى شيخيه پناهنده شد. پس از چندى از خانه او بيرون آمد و با جمع آورى اشرار قلعه ارگ را محاصره كرد و با حمله متقابل مردم وى و اتباعش به روستاهاى اطراف گريختند. و چند نفر از آنان كه اسير شده بودند به دستور آقا خان حاكم يزد به توپ بسته شدند و محمد عبداله نيز زخمى شد و نهانى به يزد آمد. با رفتن آقا خان و نصب شيخعلى خان وى سراغ محمد عبداله را گرفت و وى را مطمئن ساخت كه به نزد او بيايد و چون محمد آمد پس از سه روز پذيرايى وى را به قتل رساند.
واقعه رژى
در اول فروردين 1269 ه .ش ناصر الدين شاه براى تأمين مخارج عياشىهاى خود در صدد تهيه پول برآمد، از اينرو تهيه و فروش توتون را در سراسر كشور به مدت 50 سال انحصار يك كمپانى انگليسى به مديريت ماژور تالبوت واگذار نمود. بر اساس اين امتياز حق زيد و فروش توتون و تنباكو و كالاهاى مربوطه به كمپانى رژى اختصاص يافت. به دنبال آن در تمام شهرها شورش پديد آمد و مردم يزد كه سالها از ظلم و ستم قاجاريه و عمال فاسد آنان به تنگ آمده بودند پا به پاى هموطنان خود در ديگر شهرها بنا بر فتواى آيت الله ميرزا حسن شيرازى به پا خاستند. در آذر 1270 اعتراض وسيع ملى با تحريم تنباكو به اوج خود رسيد. در صبح روز پنج شنبه 12 آذر 1270 حكم تحريم تنباكو از جانب ميرزاى شيرازى بود بدست مردم رسيد و تمام فروشندگان دخانيات نيز با اتحاد كامل يكباره دكاكين خود بستند. هنگامى كه ناصر الدين شاه در اثر مبارزات مردم و علما مجبور به لغو امتياز داخله گرديد و جريان آن به شهرها اطلاع دادند، آيت الله مير سيد على مدرسى كه مرجع مردم يزد بود درباره چگونگى حكم تحريم قبلى از مراجع سامرا پرسش نموده كه در جواب، دستور زير فرستاده شد: «يزد ـ خدمت سركار شريعتمدار آقاى آقا مير سيد على مدرس دام علا از تفصيل احكام بر حرمت استعمال دخانيات باى نحو كان البته اطلاع داريد ولى اكنون بر حكم مزبور باقى اند و مقرر فرمودهاند كه مادام كه رفع امتياز بالمره از داخله و خارجه به طريق تحقيق برخودشان محقق نشود و اعلام جديد به رفع حكم نفرمايند، حكم به حرمت باقى و اجتناب لازم و رخصت نيست. دستخط مبارك به همين مضمون خواهد رسيد. سيد حسن النورى». سرانجام پس از مبارزات فراوان پيمان رژى لغو گرديد و حكم تحريم 55 روزه در تاريخ 6 بهمن 1270 ه .ش لغو شد.