پیشینه تاریخی استان کهگیلویه و بویراحمد
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
محتویات |
وجه تسمیه
در رابطه با وجه تسميه كهگيلويه و بويراحمد نظرات گوناگونى ارائه شده است كه در زير به برخى از آنها اشاره مىشود: بعضى مورخين نوشتهاند، گيلويه فرزند مهرگان فرزند روزبه سردارى از عشاير ناحيه خمايگاه سفلى از ولايت اصطخر، حومه كنونى شهر اردكان فارس بود كه به نزد «سلمه» پادشاه «رم زميجان» يا زنيجان آمد و به خدمتگزارى پرداخت. چون سلمه مرد، گيلويه موقعيت را مناسب ديد و آنجا را به تصرف خود درآورد و خود را پادشاه رم زميجان ناميد و از آن به بعد نام گيلويه بر اين منطقه نهاده شد.
گيلويه به معنى زالزالك وحشى است و علت را وجود زالزالك فراوان در منطقه مىدانند. كهگيلويه به معنى كوه گيلو مىباشد و بعضى نيز آنرا به نام كوه گيلويه، كوه شاهان و يا كوهستان كيان دانستهاند و بويراحمد اشتقاق از طايفه «باوى» و كلمه «بوا» به معنى پشت بام و سقف جام و يا ريشه آن از كلمه مركب ى ـ ره ـ مد يعنى چشمهاى كه در راه ماد واقع است.
در تاريخ فارسنامه ناصرى كه توسط ابن بلخى تأليف شده مناطق زيدون، دو دانگه، قالند، منصوريه بهبهان، ليراوى، دشتستان بوشهر، جانكى بختيارى و دشمن زيارى ممسنى از منضمات قبلى كهگيلويه دانسته است و در دوره معاصر از نظر تقسيمات كشورى كهگيلويه شهرستانى تابع فارس و مركز آن تل خسرو بوده است.
پس از آنكه تل خسرو توسط تفنگداران بويراحمدى در سال 1322 ه .ش غارت و به ويرانى گرائيد اولين سنگ بناى ياسوج به زمين زده شد و استان كهگيلويه و بويراحمد از فارس جدا و به خوزستان منضم گرديد، غائله جنوب كه در سال 1343 خاتمه پذيرفت اين استان به صورت فرماندارى كل مستقل در آمد و شهرستان ياسوج بنا به موقعيت سياسى، مركز فرماندارى كل گرديد.
در سال 1352 مركز ادارى و سياسى به ياسوج انتقال يافت. سرانجام بر حسب تصويب تقسيمات كشورى وزارت كشور در سال 1356 كهگيلويه و بويراحمد به استان تبديل شد.
رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف
قبل از اسلام
منطقهاى كه امروزه استان كهگيلويه و بويراحمد نام دارد، از ديرباز مسكونى بوده است. آثارى كه به دست آمده نشان مىدهد كه از هزاران سال پيش، اقوام عيلامى بابليها، كاسيها و انسانهاى ديگر در اين خطه مسكن داشتهاند چنانچه ايالت انزان (انشان) عيلامى به مركزيت شهر انشان در بيضا امروزى شامل سراسر استان كهگيلويه و بويراحمد، سپيدان، ممسنى و حتى بعضى از بنادر خليج فارس بود.
دوره هخامنشى
پارسيان (لرها) صدها سال پيش از ميلاد مسيح از آسياى ميانه به سوى جنوب درياچه اروميه و مناطق امروزى محل سكونتشان حركت نمودند. پس از مدتى اقامت در اين مناطق سلسله قدرتمند هخامنشيان را به وجود آوردند. آنها مادها، كاسيها و عيلاميها را به مدتهاى مديدى زير سلطه و نفوذ خود داشتند. ويل دورانت مؤلف تاريخ تمدن بشر چنين مىنويسد: «كورش جوان فرماندار ولايت انشان (شامل خوزستان، بختيارى و كهگيلويه) كه در فرمان ماديان بود، عليه شاه ستمگر اكباتانا قيام كرد، و خود ماديان از پيروزى وى بر اين مرد خود كامه شاد شدند و به شاهى او خوشنود گشتند و پس از آن دولت پارس رفته رفته كارش به جايى رسيد كه تمام شرق نزديك را به زير فرمان خود درآورد. او با همكارى قوم پارس (كهگيلويه و بويراحمد، بختيارى، بوشهر، خوزستان شمالى، بخشهاى پراكنده ديگر در غرب و جنوب غربى و فارس امروزى) با كشور گشائيهاى حيرتانگيز خود به عنوان بزرگترين پهلوان و مدبرترين فرمانرواى عالم باستان بر نيمى از كره زمين مسلط شد.»
كورش نيز مانند اسكندر امپراطورى بزرگى را به چنگ آورد ولى پيش از اينكه فرصت سازمان دادن به آن را پيدا كند اجل آن امپراطورى را از چنگش بيرون آورد. بعد از آن داريوش به حكومت رسيد و با آن همه فتوحات دوران عزت به پايان رسيد. داريوش اول در حاليكه آخرين نغمه عظمت ايران را مىسرود در اثر بيمارى درگذشت و پس از او شاهان نالايقى بر تخت نشستند تا اينكه اسكندر مقدونى يگانگى و قدرت امپراطورى هخامنشى را با هجوم خود درهم شكست. اسكندر در سال 331 ق.م پس از درهم شكستن نيروى داريوش سوم، با سپاه عظيم خود از شوش براى تسخير پرس پوليس (استخر) و به دست آوردن گنجينههاى شاهان هخامنشى به حركت درآمد و به دامنه كوههاى صعب العبور كهگيلويه كه معبر پرس پوليس شناخته مىشد رسيد.
در اينجا اسكندر قشون خود را به دو قسمت تقسيم كرد. قسمتى از لشكر را به فرماندهى پارمن يون از راه جلگه (يعنى نواحى بهبهان و ممسنى) به طرف پارس فرستاد و خود به همراه تعداد ديگرى از سپاهيان، راه كوهستانى را كه به درون پارس امتداد مىيافت در پيش گرفت.
اسكندر منطقه كوهستانى كهگيلويه را از نظر نظامى منطقهاى استراتژيك مىدانست و معتقد بود كه پارسيان ممكن است سپاهيان و تجهيزات خود را در اين منطقه استقرار دهند و منتظر ورود او شوند و از پشت سر به او حمله كنند. به اين دليل تصميم گرفت از طريق كهگيلويه به پارس حمله و ضمن در هم شكستن مقاومت آنها اين خطر را بر طرف كند.
بالاخره اسكندر در دربند پارس كه معبرى است تنگ و صعب العبور با مردم كهگيلويه درگير شد. محققان در مورد محل دقيق اين معبر اختلاف نظر دارند. اين معبر را برخى تنگ تكاب، برخى تنگ پيرزا يا تنگ نالى و برخى ديگر تنگ تامرادى، كه هر چهار معبرهايى صعب العبور هستند، دانستهاند. به هر حال آريو برزن، سردار دلير ايرانى، با بيست و پنج هزار سپاهى ارتفاعات دو لبه معبر را اشغال كرده و مترصد ورود اسكندر به معبر بود. هنگامى كه سپاه اسكندر به نقطهاى از معبر وارد شد كه از نظر نظامى مطلوب آريو برزن بود، آريو برزن دستور حمله داد. طوفان تير و سنگ فلاخن بر مقدونيان باريدن گرفت. سنگهاى عظيمى كه از بالاى كوه به درون معبر غلطانده مىشد، گروه گروه از سپاهيان اسكندر را به هلاكت مىرساند. آنها در موقعيت بسيار وخيمى قرار گرفته بودند و حتى تلاش آنها به منظور اينكه خود را به سپاهيان ايرانى برسانند و جنگ تن به تن را آغاز كنند ناكام ماند.
اسكندر كه به واسطه بى مبالاتى دربار ايران توانسته بود بدون دادن هيچ تلفاتى از دربندهاى كيليكيه و سوريه به راحتى بگذرد، مىپنداشت كه از اين دربند هم به همان سادگى خواهد گذشت. از اين رو بىمحابا قشون خود را وارد معبر كرد، اما مقاومت دليرانه و مدبّرانه سكنه كهگيلويه به او نشان داد كه اشتباه كرده و در بنبستى نظامى گرفتار آمده است؛ زيرا امكان پيشروى نداشت و پذيرش عقب نشينى هم برايش دشوار بود.
سرانجام وى ناگزير سى استاد (يك فرسنگ) عقب نشينى كرد و به جلگه برگشت و با مشاوران خود به شور نشست. برخى از آنان راه ماد را براى رسيدن به پارس پيشنهاد كردند، ولى چون اجساد كشتگان آنها در داخل تنگ بر زمين مانده بود اسكندر اين پيشنهاد را نپذيرفت.
همچنين از برخى از اسرايى كه در حوالى جلگه به اسارت گرفته شده بودند، تحقيقاتى به عمل آوردند و سرانجام با تهديد و تطميع كوره راهى را نشان دادند كه بدان وسيله قشون اسكندر مىتوانستند از پشت به سپاه آريو برزن حمله كنند. اسكندر در پاس سوم شب، مخفيانه و بدون اينكه شيپور حركت را به صدا درآورد، با اسلحهدارها و دستهاى كه «آژما» نام داشت حركت كرد و پس از دو شب و يك روز با تحمل مشكلات فراوان در باد و برف و سرما از جنگلها و صخرهها گذشت و به قله كوه رسيد و نبرد شروع گرديد.
ديگر سپاهيان اسكندر كه در جلگه مستقر بودند، طبق دستور قبلى، همين كه از شروع نبرد مطلع شدند به معبر حمله كردند. سپاه آريو برزن از هر سو مورد حمله و محاصره قرار گرفت، برخى از آنان كشته و زخمى و برخى فرارى شدند. در اين احوال آريو برزن با چهل نفر سوار و پنج هزار پياده به سپاه دشمن حمله كرد و با تلفات زيادى كه بر آنان وارد ساخت موفق شد از ميان سپاه مقدونى بگذرد و حلقه محاصره را بشكند. او مىخواست خود را به پايتخت برساند و قبل از رسيدن مقدونىها آن را اشغال و حفاظت كند. اما قشونى كه اسكندر از طريق جلگه به سوى پارس اعزام كرده بود، سد راه او گرديد.
آريو برزن در وضعى پر مخاطره قرار گرفت، زيرا نه مىتوانست به پايتخت برسد و نه تسليم را با شرافت و جوانمردى خود سازگار مىديد. از اين روى چندان جنگيد تا خود و همسنگرانش شرافتمندانه به خاك افتادند. در نهايت اگر چه اسكندر موفق شد سلسله هخامنشى را براندازد و پايتخت آنها را ويران سازد، اما در اين ميان سكنه كهگيلويه در آن روزگار برگى زرّين از غيرت و شجاعت و ايثار از خود برجاى گذاشتند. در اين ميان اهالى بر اين اعتقاد هستند كه گور آريو برزن در دشت ريم كهگيلويه كه اكنون دشت روم گفته مىشود در محلى بنام تنگارى در جنوب ارتفاعات تل خسروى است كه پير بلدك يا پير بليطك نام دارد بعد از آن ايران به مدت حدود ششصد سال در دو سلسله سلوكيها و اشكانيان دوران طلايى قبلى خود را از دست داد. سرزمين كهگيلويه باستان به عنوان جزئى از آن كل نابسامان، در محل زير فرمانروايى بلا منازعه دو سلسله سلوكى و اشكانى قرار نگرفت.
دوره اشكانيان
نظام حكومتى در اين دوره، تمركز دوران هخامنشى را از دست داد و به ملوك الطوايفى گراييد. ايران در آن زمان به چند دولت كوچكتر از جمله ارمنستان، ماد، آديابن، پارس، خوزستان، اصفهان، رى، كرمان، يزد، باختر و بعضى قسمتهاى هند تقسيم شده بود. اين ممالك در امور داخلى استقلال داشتند و مذهب و عادات و سلسله پادشاهى آنها محفوظ بود. منطقه كهگيلويه در اين دوره بايد جزء دولت پارس بوده باشد اما از تحقيقات پروفسور فراى (Frye) اين گونه استنباط مىشود كه كهگيلويه در ساتراپ اليمائيد قرار داشته است. ساتراپ اليمائيد قسمت اعظم ايلام باستان را در بر مىگرفت، زيرا بيشتر خوزستان در اين موقع از آن جدا شده بود. تمدن يونانى كه به دست اسكندر و جانشينانش به ايران وارد شد، در ايران نفوذ چندانى نيافت. به ويژه با توجه به ملوك الطوايفى بودن دوره اشكانيان و آزادى و استقلال مناطق مختلف در حفظ آداب و آيينشان و نبودن مذهب رسمى فراگير، مىتوان گفت كه سكنه كهگيلويه قسمت عمده عقايد و رسوم خود را كه از دوره هخامنشيان به ارث برده بودند، همچنان حفظ كردند.
دوره ساسانيان
دوران اشكانى در ايران و طرز حكومت آنان باعث عدم ثبات نظم اجتماعى گرديد و نياكان عشاير كنونى بويراحمد و كهگيلويه قديم با همسايگان خود متحد شده و به يارى اردشير ساسانى شتافتند و در سال 224 ميلادى اردوان پنجم آخرين پادشاه سلسله اشكانى و نيروهاى او را در خطه بويراحمد و كهگيلويه از دم تيغ گذرانيدند و در سال 226 ميلادى با تاجگذارى رسمى اردشير سلسله تواناى ساسانى تشكيل شد.
با تشكيل سلسله ساسانى اردشير نظام ملوك الطوايفى دوران اشكانى را برانداخت و به جاى آن تشكيلاتى متمركز و منحصر به فرد بر اساس ديانت به وجود آورد. واقع شدن كوهگيلويه بين شهرهاى مهم و معتبر ساسانى مانند شهر گور (فيروزآباد فارس)، بيشابور كازرون و ديگر آباديهاى فارس از يك طرف و كوره اردشير خوره، كوره شاپور خوره، كوره ارجان و ناحيه رامهرمز، هوجستان و اجار ساسانى (اهواز و گندى شاپور) از طرف ديگر، باعث شد تا اين سرزمين مورد توجه ساسانيان قرار گيرد. مطابق برخى نوشتهها، در روزگار اشكانيان ولايت استخر و ولايت بازرنگ يعنى نواحى كوهستان چرام و شمال باشت محل فرمانروايى و قدرت فكرى، مذهبى، روحانى و ادارى «آذربانان» پارس يعنى اجداد اردشير ساسانى بوده است كه به نگهبانى معابد آناهيتا اشتغال داشتهاند و خانواده درجه اول و نيمه مستقل پارس بودهاند و تا كوره اردشير خوره دوره ساسانى يعنى حدود سواحل درياى پارس قدرت روحانى و ادارى داشتهاند. گروهى از محققان معتقدند كه خاندان اردشير در ولايت بازرنگ بومى نژاد بوده و از آنجا برخاستهاند و به «داراب گرد» و نواحى كوره «شاپور خوره» رفتهاند. آثار بر جاى مانده در كهگيلويه قديم و بويراحمد نشان مىدهد كه در دوران ساسانى اين منطقه بيش از هر جاى ديگر آباد بوده و در همه زمينهها به مدت صدها سال پيشاهنگ ايران بوده است. بنا به روايتى كه از استرابو (استرابوان) جغرافيدان نقل شده است، در آن هنگام، قباد ساسانى اركان را در قسمت دشت سرزمين استان فعلى كهگيلويه و بويراحمد بنا نهاد و نام قباد خُره را بر آن نهاد.
دوران اسلامى
از سال دوازدهم هجرى به تدريج حمله مسلمين به ايران آغاز شد و سرانجام ساسانيان مغلوب آنان شدند و امپراطورى پهناور ايران به دست مسلمانان افتاد. اما چون اعراب تجربه كافى براى اداره مملكتى نداشتند، از تجربه صاحب منصبان ادارى ايران استفاده كردند. در اوايل اين دوره تمام منطقه فارس به 5 ولايت بزرگ تقسيم شد كه هر كدام كوره ناميده ميشد و از پادشاهان ساسانى به ارث بردند. هر بخش را تحت اختيار يك فرمانرواى عرب قرار دادند: 1ـ كوره اردشير خره كه شيراز كرسى آن كوره و هم مركز ايالت بود.
2ـ كوره شاپور خره كه شهر شاپور كرسى آن كوره بود. 3ـ ارجان كه شهرى به همين نام كرسى آن بود. 4ـ اصطخر كه شهر قديمى پرس پليس پايتخت فارس كرسى آن بود. 5ـ كوره دارابجرد كه شهرى به همين نام كرسى آن بود.
ناحيه كهگيلويه به مركزيت ارجان بخشى از منطقه فارس بوده است، بنابراين بسيارى از حوادث فارس در اين دوره، حوادث استان كهگيلويه و بويراحمد كنونى را نيز شامل مىشود. منطقه كهگيلويه اگر چه از زمان غلبه مسلمين در زمره مملكت فارس و در مجموع تحت حاكميت حكام عرب قرار داشت، اما موقعيت جغرافيايى خاص آن موجب مىگرديد كه مردم اين منطقه بتوانند زندگى عشايرى خود را به طور طبيعى ادامه دهند و از نظر سياسى از سران قبايل خود پيروى كنند. قديمترين اثرى كه در آن نامى از اين منطقه رفته، المسالك و الممالك نوشته ابن خرداذبه است كه در قرن سوم هجرى به رشته تحرير درآمده است. ابن خرداذبه، زموم (رموم) فارس را چهارتا و اولين آنها را به نام زم حسن بن جيلويه يا بازنجان معرفى مىكند.
رياست مردم كهگيلويه در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم هجرى به عهده فردى به نام روز به بود كه او را پادشاه اين منطقه (پادشاه زميگان) نيز مىخواندند. پس از او فرزندش مهرگان متصدى اين مقام گرديد و پس از مهرگان برادرش سلمه حكومت را در دست گرفت. گيلويه از خمايگاه سفلى نزد سلمه آمد و در دستگاه او قدر و منزلتى پيدا كرد و پس از مرگ او توانست زمام امور را به دست گيرد و آن چنان عظمت يافت كه منطقه را به نام او خواندند. وى همچنين در خود اين توانايى را ديد كه با امراى عرب درآويزد و از اطاعت آنان سرپيچد. اما سرانجام به دست آنان كشته شد. ولى عمرو ليث در سال 277 به فارس حمله كرد و احمد بن عبدالعزيز والى عرب را شكست داد و دوباره رياست را به خاندان گيلويه باز گرداند. تحولات دهههاى آخر قرن دوم هجرى موجب شد كه در تقسيمات كشورى نيز تحولاتى ايجاد گردد. از قرن سوم هجرى به بعد محدوده وسيعى از مملكت ايران شامل استان هاى لرستان، ايلام، چهارمحال و بختيارى، كهگيلويه و بويراحمد و بخشهايى از استانهاى فارس و خوزستان، تحت عنوان بلاد اللور (لرستان) شناخته شد و در سال 300 ه .ق در اختيار دو برادر به نامهاى بدر و منصور قرار گرفت.
ابو اسحق ابراهيم اصطخرى نيز در قرن چهارم تحت عنوان نواحى كوره ارغان مىنويسد: «هر رمى را شهرى و ناحيتى هست و آنجا رئيسى باشد كى خراج و معاملت به ضمان دارد، و بدرقه راهها برو باشد و رم جيلويه كى به رميجان بازخوانند نزديك سپاهان است و طرفىاز كوره اصطخر، و طرفى از كوره سابور، و طرفى از كوره ارّجان درين جمله بود. حدّى سوى بيضا دارد، و ديگرى سوى حدود سپاهان، و سديگر [سه ديگر] سوى حدود خوزستان، و حدّى سوى ناحيت سابور، و هرچ [چه] درين حدود باشد ديه و شهر [،] جمله در شمار اين رم آيد».
منطقهاى كه استان چهار محال و بختيارى و كهگيلويه و بويراحمد را در بر مىگرفت در اختيار برادر بزرگتر يعنى بدر قرار گرفت و به همين جهت در قرون بعدى به نام «لر بزرگ» معروف گرديد.
دوره آل بويه
پس از بدر، حكومت به پسر زادهاش نصيرالدين محمد بن هلال بن بدر رسيد. اما از سال 320 تا 447 ه .ق ديالمه آل بويه نواحى جنوب و جنوب غربى ايران از جمله استان كهگيلويه و بويراحمد را در اختيار داشتند. عماد الدوله على بن بويه ديلمى از اصفهان به ارجان آمد و با كمك ايلات كهگيلويه چندين بار با سپاه ياقوت جنگيد و در اطراف شولستان آنها را شكست داد. همچنين امير ابو كاليجار در سال 417 ه .ق براى مدتى نواحى لوان و سپس ارجان را مركز حكمرانى خود قرار داد و از آنجا دامنه متصرفات خود را توسعه داد.
دوره غزنويان
در دوران غزنويان خطه كهگيلويه باستان كه بويراحمد نيز قسمتى از آن بود و همينطور سرزمين فارس همچنان زير سلطه آل بويه بودند و غزنويان موفق به تصرف اين نواحى نگرديدند. ويل دورانت در كتاب عصر ايمان درباره محمود غزنوى مىگويد: «محمود در اين وقت از هر جهت بزرگترين مرد جهان بود ولى هفت سال پس از مرگ وى مملكتش به دست تركان سلجوقى افتاد. در هنگام ظهور طغرل سلجوقى، غرب و جنوب غربى و بخشهايى مهم از مركز ايران كنونى زير سلطه آل بويه بود كه قدرت سياسى را در ميان اعضاى خود تقسيم كرده بودند. به همين دليل طغرل شكست اسماعيليان و آل بويه را وجه همت خود قرار داد و در سال 422 اصفهان را از دست آل بويه خارج كرد و با لشگركشى به بغداد خليفه عباسى را هم از دست آل بويه كه در آن موقع تحت نفوذشان بود، رهانيد. اما او موفق نشد كه كهگيلويه و فارس را به تصرف درآورد.
دوره سلجوقيان
در فاصله سالهاى 447ـ448 كه حكومت آل بويه به دست سلجوقيان منقرض گشت، فضلويه شبانكاره بر نواحى فارس استيلا يافت و در هر طرف اميرى از شبانكاره قرار داد ولى خواجه نظام الملك طوسى وزير مشهور دوره سلجوقى براى سركوب او به فارس آمد و او را به قتل رساند.
سلاجقه تا سال 552 ه .ق حكومت كردند اما در اوايل استيلاى سلجوقيان گروهى از تركمنها به رهبرى سلغر از تركستان به ايران آمدند و مشغول خدمتگزارى سلجوقيان گشتند. فرزندان سلغر در نواحى فارس و كهگيلويه و خوزستان اقامت گزيدند. در سال 543 ه .ق پس از آنكه امير بوزابه والى فارس كشته شد و ملكشاه سلجوقى زمام امور مملكت فارس را به دست گرفت، سنقر بن مودود سلغرى كه در كهگيلويه اقامت داشت بر ملكشاه خروج كرد و توانست ملكشاه را شكست دهد و جاى او را بگيرد. وى پس از دستيابى به قدرت، خود را اتابك مظفر الدين سنقر خواند و چندين بار يعقوب بن اتابك تركمانى (اتابك شُمله) را كه از خوزستان به فارس لشكر كشيده بود شكست داد. سنقر بن مودود حدود چهارده سال (تا سال 556 ه .ق) بر اين ديار حكومت كرد.
چگونگى قدرت يافتن اتابكان لر
در زمان حكومت اتابك مظفرالدين سنقر فردى به نام ابوطاهر در دستگاه او خدمت مىكرد كه به دليل شجاعت به تدريج مرتبهاى بلند يافت و مورد توجه اتابك فارس قرار گرفت. اتابك سنقر كه با حكام شبانكاره خصومت داشت، ابو طاهر را با سپاهى گران به سركوبى آنها فرستاد. ابو طاهر اين مأموريت را با شجاعت و موفقيت به انجام رساند و سنقر براى پاداش اين خدمت، حكمرانى كهگيلويه را به وى داد و بنا به درخواست ابو طاهر او را براى فتح لرستان روانه آن ديار ساخت. ابو طاهر اين مأموريت را به پايان رساند، اما پس از اين موفقيتها دعوى استقلال كرد و با سنقر به جنگ پرداخت و بالاخره در سال 550 ه .ق خود را اتابك خواند و حكومت مستقلى را بنيان نهاد كه با عنوان اتابكان لر بزرگ در تاريخ شناخته شدهاند. اتابكان لر بزرگ از اين تاريخ تا سال 827 ه .ق يعنى نزديك به 277 سال بر ناحيه لر بزرگ يعنى منطقه كهگيلويه و چهارمحال و بختيارى حكومت كردند و مركز حكومت آنها شهر كنونى ايذه بود.
در قرن ششم هجرى كه اتابكان بر منطقه لر بزرگ حاكم شدند، مملكت فارس نيز به پنج كوره تقسيم شده بود و قسمت عمده اين سرزمين كه امروزه استان كهگيلويه و بويراحمد را تشكيل مىدهد در اين مقطع تاريخى جزء شاپور خره محسوب مىشد و تقريبا به جز بخشى از منطقه بهمئى گرمسير، بقيه مناطق استان جزء اين كوره به حساب مىآمدند. ابن بلخى نيز در قرن ششم هجرى از مناطقى به نامهاى جنبد ملغان، صرام و بازرنگ، سيم تخت، بلاد شاپور (ميان پارس و خوزستان)، زير و كوه جيلويه در حوزه كوره شاپور خره نام برده است.
دوره تيموريان
نحوه برخورد تيمور گوركانى با مردم منطقه كهگيلويه و بويراحمد و متقابلاً مقاومت مردم اين منطقه در مقابل تيمور چندان روشن نيست. در كتاب «منم تيمور جهانگشاه» نوشته مارسل بريون فرانسوى آورده است كه عمر شيخ بهادر فرزند امير تيمور كه به دستور پدر بر منطقه فارس فرمانفرمايى مىكرد به دست بويراحمديها به قتل رسيد. در نتيجه امير تيمور به آنجا لشكر كشى كرد و مردم آنجا را قتل و عام كرد. امير تيمور در سال 807 ه .ق مرد و ممالك متصرفى خود را قبل از مرگ ميان فرزندانش تقسيم كرد. اين دوره مقارن بود با رشد و قدرت گرفتن طوايف قراقويونلو و پس از آن آققويونلو، به اين دليل وضع منطقه كهگيلويه از سال 827 كه اتابكان لر سرنگون شدند تا 907 كه سلسله صفويه تأسيس شد، چندان روشن نيست. در اين فاصله زمانى 80 ساله، ايران عرصه تاخت و تاز و منازعات طوايف قراقويونلو با همديگر و با جانشينان تيمور بود و هيچ كدام از آنان قادر به اعمال سلطه بر منطقه كهگيلويه و بويراحمد نشدند.
ولى تيموريان به تدريج موقعيت خود را در لرستان تحكيم نموده و سرانجام در سال 837 اتابك لر بزرگ منقرض گرديد پس از اينكه اتابك لر بزرگ از ميان برداشته شد، رؤساى طوايف مختلف قدرت را در دست گرفتند ديگر پس از سقوط اتابكان، سلسله ديگرى نتوانست مرزهاى منطقه لر بزرگ را به صورت يكپارچه نگه دارد. از مجموعه تاريخى عهد تيموريان در اين استان چنين استنباط مىشود كه همواره بين اهالى اين منطقه با تيموريان كشت و كشتار و كينه شديد حكمفرما بوده است، زيرا علاوه بر كشتن شيخ عمر، امير زاده رستم در سال 802 ه .ق لرهاى كوه گيلويه را غارت كرد، و در سال 830 ه .ق شخصى نمد پوش به نام احمد لر، كاردى به شكم شاهرخ فرزند تيمور زد، اما به واسطه ضخامت لباس كارى نگشت و احمد را پاره پاره كردند. شايد به ياد او از آن تاريخ به بعد اين محل را بويراحمد (يعنى به ياد احمد) گفته باشند.
دوره صفويه
در دهه اول قرن دهم ه .ق فرزندان صفى الدين اردبيلى موفق به پايه گذارى سلسله صفوى شدند كه اين سلسله رسما از سال 907 تا سال 1135 ه .ق ادامه يافت. آنها به منازعات مذهبى پايان داده و شيعه را مذهب رسمى كشور اعلام نمودند و تمام اقوام ايرانى را متحد و حكومت ملوك الطوايفى را از ايران برچيدند. پيش از تأسيس سلسله صفويه، منطقهاى كه به عنوان استان ارجان شناخته مىشد به دو منطقه پشتكوه (كهگيلويه و بويراحمد) و زير كوه تقسيم مىشد.
از دوران شاه طهماسب اول (984ـ930) مملكت ايران به 13 ايالت تقسيم و ايالت ارّجان كه قبلاً ضميمه فارس بود، مجزا شد و به عنوان ايالت كهگيلويه رسما به صورت حاكم نشينى مستقل درآمد و يكى از ايالتهاى مهم كشور را تشكيل داد. در دوره صفويه، بزرگان طوايف قزلباش صاحبان واقعى قدرت بودند و مأموران عالى رتبه دربارى و حكام ايالات از ميان آنان برگزيده مىشدند. به همين مناسبت بخشى از ايل افشار كه يكى از ايلات تشكيل دهنده قزلباش بود به ايالت كهگيلويه منتقل شد و سران اين ايل تا 1005 ه .ق زمام امور كهگيلويه را در دست داشتند.
در دوره 243 ساله حكومت صفويه، سلاطين اين سلسله براى منطقه كهگيلويه و بويراحمد اهميت شايانى قايل بودند. اين امر به دليل موقعيت سوق الجيشى اين منطقه از يك سو و استعداد و توان رزمى و نظامى مردم دلاور آن در حراست از ميهن از سوى ديگر بوده است و به همين دليل بيش از هفتاد سال يعنى از سال 930 تا 1005 ه .ق حاكميت اين منطقه را به سران افشار كه مورد اعتماد كامل دستگاه سلطنت بود، سپردند.
ظهور قلندر در كهگيلويه و بويراحمد
در سال 985 ه .ق شاه اسماعيل دوم به نحو مرموزى به قتل رسيد و فرزندش سلطان محمد ميرزا (معروف به سلطان محمد خدابنده) جاى او را گرفت. در اين اثنا فردى در ميان مردم كهگيلويه ظاهر شد و ادعا كرد كه شاه اسماعيل دوم به قتل نرسيده و شاه اسماعيل واقعى خود اوست كه توانسته به نحوى از توطئه قتل، جان سالم بدر برد. مردم منطقه كهگيلويه حرف او را باور كردند و به دور او گرد آمدند و سپاهى عظيم تشكيل دادند.
اين امر منجر به شورشى عظيم گشت كه در آن حداقل چند تن از حكام كهگيلويه از جمله خليل خان و دو پسرش به نام رستم بيك و على سلطان به قتل رسيدند. همين كه خبر كشته شدن حكام و تصرف مجدد دهدشت به دست قلندر به گوش سلطان محمد خدابنده رسيد، اسكندر خان برادر زاده خليل خان را به حكومت كهگيلويه منصوب و او را به دفع فتنه قلندر مأمور ساخت. همچنين امت خان، بيگلر بيگى فارس و امراى ذوالقدر را به كمك اسكندر خان، مأمور ساخت.
اسكندر خان با كمك اين نيروها توانست طايفه افشار را كه متفرق و آواره شده بودند گرد آورده و سازمان دهد و به دهدشت كه مقر قلندر بود حمله كند. در اين شرايط دهدشت به محاصره قواى اسكندر خان در آمد و هواداران قلندر به تدريج از اطراف او پراكنده شدند. طوايف ذوالقدر كه از تنهايى قلندر آگاه شده بودند توانستند وارد شهر شوند و به قلع و قمع هواداران وى بپردازند و قلندر را دستگير كنند. آنها قول داده بودند كه او را زنده به دربار صفوى بفرستند، اما افراد طايفه افشار كه به دليل حوادث قبل و رفتار قلندر با آنها، خشم بسيارى از او در دل داشتند همين كه به او دست يافتند او را به قتل رساندند و سر او را به دربار شاه فرستادند. بدين گونه پس از حدود دو سال نبرد و كشته شدن چند تن از حاكمان و ريخته شدن خون صدها نفر از توده مردم، اين غائله پايان يافت.
اسكندر خان كه توانسته بود قلندر را از ميان بردارد همچنان كهگيلويه را در دست داشت. اما دوران حكومت او چندان طول نكشيد، زيرا جمعى از سران ايل افشار به شاهقلى بيگ فرزند خليل خان مقتول حاكم سابق كهگيلويه پيوستند و او را به رياست خود پذيرفتند و به تدريج وى را وادار به قتل اسكندر خان كردند. در اين ميان حسن بيگ فرزند عبدالطيف بيك افشار، رياست و حكومت شاهقلى خان را به رسميت نشناخت و خود ادعاى رياست كرد. بدين گونه براى مدت چند سال نوعى بلاتكليفى در امور حكومتى و مسائل منطقه به وجود آمد و شاهقلى خان و حسن بيك هر دو در امور ملاحظه مىكردند و منطقه به نحوى غير رسمى ميان آن دو تقسيم شده بود. در اين اثنا حسن بيگ يا حسن خان افشار نيز سر به شورش برداشته بود و با دولت مركزى همكارى نمىكرد. در سال 998 ه .ق اگر چه شاه در تدارك حمله به تركان ازبك بود ولى قنبر خان شاملو را مأمور كهگيلويه كرد. با ورود قنبر خان، حسن خان، اظهار اطاعت كرد و با هدايا و پيشكشهاى شايسته و چند رأس اسب و استر به اتفاق قنبر خان وارد اصفهان شد و مورد عنايت شاه واقع گشت.
در غياب حسن خان، شاهقلى خان و ساير خوانين كهگيلويه فرصت را غنيمت شمردند و به تحكيم قدرت خود پرداختند و حسن خان در بازگشت درگير مبارزه با شاهقلى خان و ساير خوانين گرديد. سرانجام در سال 999 ه .ق حسن خان افشار توانست پس از قتل شاهقلى خان، حكم ايالت كهگيلويه و بويراحمد را دريافت كند، اما ظاهرا وى با زوار كربلا بدرفتارى مىكرد و علاوه بر آن، هر كدام از احكام دربار را كه به نفع خود نمىدانست ناديده مىگرفت. در نتيجه شاه عباس، حسن خان را عزل و حكومت كهگيلويه را به امير خان افشار كه پيش از آن حاكم كازرون بود، سپرد.
بعد از حدود يك سال در سال 1004 عدهاى از ايل افشار به ويژه طوايف اراشلو و كندورلو از اطاعت امير خان سرپيچيدند و در رامهرمز كه در آن زمان يكى از قصبات كهگيلويه محسوب مىشد گرد آمدند و ابوالفتح بيگ نواده خليل خان افشار را حاكم خود تعيين نمودند. شاه عباس، مهديقلى خان شاملو حاكم شوشتر را مأمور سركوب آنها نمود كه در نتيجه بين رامهرمز و شوشتر بين طرفين نزاع درگرفت و مهديقلى خان شكست خورد و شاه عباس در سال 1005 ه .ق حكومت كهگيلويه را به صورت ضميمه فارس به الله وردى خان سپرد و او را مأمور تنبيه و تسليم متمردان گردانيد.
الله وردى خان در كهگيلويه مشغول حل و فصل امور بود كه شاه عباس پيكى فرستاد و او را براى حمله به ازبكها احضار كرد. الله وردى خان، ارچين سلطان را حاكم آنجا قرار داد و خود عازم شيراز گرديد. در همين اثنا از كهگيلويه به او خبر رسيد كه الوار كهگيلويه از اطاعت حاكم سرپيچى كرده و سر به شورش برداشتهاند. الله وردى خان به سرعت عازم كهگيلويه شد و به سركوبى خوانين و شورشيان پرداخت و پس از برقرارى آرامش ارچين سلطان را عزل و حكومت كهگيلويه را به همدم بيگ سپرد.
در دوره حكومت همدم سلطان، در فاصله سالهاى 1006 تا 1012 ه .ق، ملا هدايت آرندى ادعاى مهدويت كرد و به قيامى سياسى دست زد. وى قبل از آمدن به دهدشت مدتى نزد شيخ حبيب الله بصرى درس آموخته بود و توانست با اظهار برخى مطالب و برخى اقدامات به ظاهر خارق العاده، نظر مساعد عوام الناس منطقه را به خود جلب كند و از مريدان خود خواست در آرند معبدى برايش بنا كنند. به تدريج بر تعداد طرفداران او افزوده شد و مردم از مناطق مختلف كهگيلويه به ديدار او مىآمدند. وى براى مناطق مختلف كهگيلويه نماينده و حاكم گمارد، از جمله منطقه بلاد شاپور و چرام را به يكى از مريدان خود سپرد و كليان (منطقه امامزاده سيد طلحه كنونى) را به سلطان شاه كور آرندى بخشيد.
وقتى قضيه ملا هدايت به اطلاع همدم سلطان رسيد به يكى از ملازمان خود دستور داد تا بساط او را برچيند. مأمور همدم سلطان موفق شد با تدبير و تزوير ملا هدايت را به دهدشت به حضور همدم سلطان ببرد. در دهدشت ملا هدايت را بر گاو سوار كردند و بعد از گرداندن در شهر او را به قتل رساندند. بدين گونه قيام ملا هدايت به پايان آمد و از اين تاريخ به بعد مردمان منطقه كهگيلويه و بويراحمد تحت رياست همدم سلطان به آرامش نسبى دست يافتند. گذشته از اين، در دوره صفويه هرگاه منطقه كهگيلويه از امنيت داخلى برخوردار بود، نه تنها در حل مسائل مهم داخل مملكت اثر چشمگير داشتند، بلكه در جنگهاى خارجى و نبرد با بيگانگان و براى حفظ استقلال و تماميت كشور نيز خدمات شايان توجهى انجام دادهاند.
براى مثال در جريان حوادث سال 1031 كه امام قلى خان توانست جزاير قشم، هرمز و متعلقات آنها را از پرتغالىها باز پس گيرد، نيروهاى دلير منطقه كهگيلويه و بويراحمد حضور مؤثرى داشتند.
هجوم افغانهابه كهگيلويه و بويراحمد
در اواخر دوره صفويه و در زمان سلطنت شاه سلطان حسين (1105ـ1135 ه .ق) كه حكومت اين خاندان به نهايت ضعف رسيده بود، محمود افغان تصميم به حمله به اصفهان پايتخت صفويه گرفت و سرانجام در سال 1135 موفق به تصرف اصفهان و عزل شاه سلطان حسين گرديد. در اين ميان طوايف ساكن كهگيلويه نيز گذشته از داعيه دفاع از وطن، به دليل شيعه بودن خاندان صفوى از آنها حمايت مىكردند. زمانى كه محمود افغان مشغول محاصره اصفهان بود، على قلى بيگ كه علاوه بر وزارت شيراز، بيگلربيگى كهگيلويه را نيز عهدهدار بود، دستور يافت كه به جمع آورى سپاه بپردازد و به سوى اصفهان حركت كند. سپاه سه هزار نفرى كهگيلويه به سوى اصفهان رهسپار بود كه در حوالى كوههاى اورچينى به ساربانان افغان برخوردند و طى زد و خوردى حدود دو هزار شتر آنها را تصاحب نمودند. چند روز بعد از اين نبرد دو باره خبر رسيد كه خان كهگيلويه و بويراحمد با ده هزار سوار براى نبرد با محمود افغان به سوى اصفهان حركت كرده است. با ورود سپاه كهگيلويه به عرصه جنگ، محمود افغان تصميم گرفت فرماندهى حمله به اين سپاه را شخصا به عهده بگيرد. در جنگى كه بين اين دو نيرو درگرفت سپاه كهگيلويه با تحمل حدود دو هزار نفر قربانى، ناگزير به عقب نشينى شد. محمود افغان بعد از تسخير اصفهان در سال 1136 با سپاهى عظيم به كهگيلويه تاخت. ايلات لر در اين مسير تعداد زيادى از سپاهيان او را به قتل رساندند، اما محمود همچنان به هجوم خود ادامه داد تا به دهدشت رسيد. سكنه دهدشت متوارى شدند و در بهبهان استقرار يافتند.
محمود از دهدشت گذشت و به محاصره بهبهان پرداخت. بهبهان در اين هنگام مركز قواى كهگيلويه محسوب مىشد. بنابراين تصرف اين شهر، مقدمه و شرط لازمى براى مطيع كردن ايلات كهگيلويه به حساب مىآمد. مقاومت ميرزا قوام الدين طباطبايى كلانتر بهبهان از يك سو و حمايت دليرانه ايلات كهگيلويه و بويراحمد از وى و حملات پى در پى آنها بر سپاهيان محمود و قطع راههاى ارتباطى آنها موجب شد كه محمود افغان پس از چندين ماه محاصره بهبهان، كارى از پيش نبرد و با دادن كشتههاى بسيار، عملاً شكست خود را بپذيرد و با سرشكستگى به اصفهان باز گردد. محمود بر اثر اين واقعه، كينه مردم اين خطه را به دل گرفت و همواره مصمم بود كه انتقام اين شكست خفت بار را بگيرد. از اين رو در سال 1137 ه .ق به امام قلى خان شاملو والى لارستان فرمان داد كه با تمام قوا براى تنبيه مردم كهگيلويه و تسخير بهبهان عزيمت كند. امام قلى خان نيز با سپاهى عازم منطقه شد و به محاصره بهبهان پرداخت. ولى اين بار نيز مقاومت مردم دوران محاصره را طولانى كرد. سرانجام امام قلى خان نيز در مأموريت خود شكست خورد و دست از محاصره بهبهان كشيد.
دوره افشاريه
در سال 1149 ه .ق، در حالى كه هنوز چند ماهى از سلطنت نادر نگذشته بود، عليمردان خان از سران ايل چهار لنگ بختيارى، با بهرهگيرى از علاقه مردم به خاندان صفوى، آنها را بر ضد نادرشاه تحريك كرد و سر به شورش برداشت. نادر شاه در جهت سركوب اين شورش از نيروهاى كهگيلويه و بويراحمد كمك خواست و آنها توانستند اين شورش را سركوب كنند. در سال 1152 ه .ش نادر شاه به سپاه كهگيلويه و بويراحمد دستور داد كه براى سركوبى خدايار خان عباسى در سند هندوستان، به سپاه او ملحق شوند. خدايار خان زميندار سند بود و با آنكه پس از تصرف هندوستان، سند نيز جزو مملكت ايران محسوب مىشد، خدايار خان از اطاعت نادر شاه سر باز زد. از اين رو نادر شاه تصميم به حمله گرفت و به كمك نيروهاى دلير كهگيلويه و بويراحمد خدايار خان را شكست داد. نيروهاى كهگيلويه و بويراحمد در نبردهاى نادر شاه با دولت عثمانى نيز او را يارى دادند و در اين جنگ شجاعت بسيارى از خود نشان دادند، به گونهاى كه در عقب راندن نيروهاى عثمانى نقش چشمگيرى داشتند.
دوره زنديه
پس از مرگ نادر شاه در سال 1160 ه .ق، كشمكش و نبرد ميان مدعيان قدرت آغاز شد. سرانجام كريم خان زند در سال 1163 ه .ق، به سلطنت رسيد. اما آزاد خان افغان، فتحعلى خان افشار و محمد حسن خان قاجار در مقام مهمترين مدعيان قدرت تا سالها با كريم خان زند به نبرد پرداختند. در طول اين مبارزات، كريم خان كه بيش از پيش به موقعيت استراتژيكى منطقه كهگيلويه و بويراحمد پى برده بود و اين منطقه را شاهرگ حياتى راههاى ارتباطى خوزستان، بختيارى، لرستان به حساب مىآورد، تسلط بر اين سرزمين را هدف مهم سياسى نظامى خود قرار داد و در صدد بود تا در اولين فرصت به اين هدف خود دست يابد. در سال 1170 ه .ق كه دو تن از حريفان كريم خان به نامهاى آزاد خان و محمد حسن خان در اروميه درگير جنگ با همديگر بودند، كريم خان فرصت را براى پرداختن به امور كهگيلويه مناسب ديد. از اين رو در بهار سال 1170 سپاه زند ابتدا به خوزستان رفت و طايفه بنى كعب و رئيس آنها شيخ عثمان را تسليم كرد و پس از آن به سرعت جبهه دوم لشكر كشى را با هجوم به سوى بهبهان گشود.
كلانترى بهبهان در اين زمان در دست ميرزا على رضا خان طباطبايى بود كه پس از ميرزا قوام الدين به اين سمت منصوب شده بود. ميرزا عليرضا گرايش به خاندان افشار داشت و از اوامر كريم خان اطاعت نمىكرد. علاوه بر اين، بهبهان در اين ايام مركز الوار و كوه نشينان كهگيلويه محسوب مىشد كه بعد از مرگ نادر شاه همواره حكومتها را به مبارزه مىطلبيدند. بالاخره سپاه زند بهبهان را محاصره كرد. كريم خان پس از محاصره شهر، قاصدى فرستاد و وعده خوش رفتارى و تأمين جان به آنان داد ولى فرمانده نيروهاى لر پيشنهاد كريم خان را رد كرد، در نتيجه كريم خان بر شدت حملات خود افزود. اما پس از چندين ماه نتوانست شهر را تصرف كند. تا اينكه در زمستان سال 1170 ه .ق يكى از سران نيروى بهبهان به نام رئيس على رضا قنواتى، كه ظاهرا با ميرزا على رضا طباطبايى عداوت داشت، محرمانه با اردوى زند سازش كرد و شب هنگام كنترل قسمتى از حصار شهر را به نيروى كريم خان وا گذاشت و بدين گونه شهر به تصرف نيروهاى زند در آمد. ميرزا على رضا خان به شيراز تبعيد شد و قنواتى به پاس خدمتش، لقب «خانى» دريافت كرد و به جاى او منصوب شد.
در سال 1178 ه .ق كه كريمخان زند از فارس به شيراز مىرفت، اهالى ليراوى [شامل طيبى و بهمئى و ليراوى] اظهار اطاعت نكردند، كريمخان دستور سركوبى آنها را داد، ليراويها مجبور شدند، به طرف ماهور ميلاتى مهاجرت كنند، قشون كريمخان به تعقيب آنها رفت، برخى را كشتند، اموالشان را بردند و بعضى را اسير كردند و اسيران را در چهار فرسخى بهبهان كنار رودخانه خير آباد، به خان زند عرضه داشتند، وى حكم قتل آنها را صادر كرد و از سرهاى آنها كله منارى را بر پا نمود. سپس از راه باشت و فهليان و دشمن زيارى ممسنى و قريه خلار گذشته و در ماه صفر سال 1179 وارد شيراز گرديد. كريمخان زند كوه گيلويه را به دو قسمت زير كوه و پشتكوه تقسيم كرد، قسمت زير كوه را ضميمه بهبهان نمود و اداره آن را به عليرضا قنواتى بهبهانى سپرد، قسمت پشتكوه را به هيبت الله خان كه از ياران قديمى و كلانتر باشت و باوى كوه گيلويه بود واگذار كرد. خشونتى كه كريمخان درباره ليراويها نشان داد، نظيرش حتى در دوران نادرى نيز ديده نشده است. از سالهاى 1204 به بعد كه ميان لطفعلى خان آخرين شاه زند و آقا محمد خان قاجار نبرد قدرت در جريان بود، نيروهاى ايل بويراحمد به فرماندهى كى ملك و فرزندانش و محمد على خان برائى از شاه زند حمايت مىكردند. اما سران بويراحمدىها همين كه آثار شكست را در سپاه زند مشاهده كردند و آينده آنان را تاريك ديدند، در اولين فرصت در شيراز به حضور خان بابا خان كه در اين موقع وليعهد و والى فارس بود، رسيدند و همبستگى خود را اعلام كردند.
دوره قاجاريه
دوره قاجاريه در سال 1209 ه .ق با شكست قطعى لطفعلى خان زند و سرنگونى بقاياى زنديه به دست آقا محمد خان قاجار و به سلطنت رسيدن وى آغاز مىشود. پس از آنكه آقا محمد خان در سال 1211 به قتل رسيد، فتحعلى شاه توانست با تدبير و كمك حاج ابراهيم خان كلانتر بر مدعيان سلطنت غلبه يابد و به سلطنت برسد. حاج ابراهيم خان كه در مقام صدر اعظم در دستگاه سلطنت قدرت فراوان داشت، بسيارى از منسوبان خود را به مناصب سياسى گمارد. از جمله در سال 1213، حكومت كهگيلويه را به برادرش محمد حسين خان سپرد. بعد از اينكه فتحعلى شاه در سال 1215 نسبت به حاج ابراهيم خان صدر اعظم خشمگين شد وى را به قتل رساند، در پى آن تمام بستگان وى را كه عهده دار مناصبى در امور حكومتى بودند عزل و يا به قتل رساند.
در پى اين سياست، فتحعلى شاه، على خان آقاى قاجار را مأمور قتل محمد حسين خان كرد. پس از قتل محمد حسين خان، امور ديوانى كهگيلويه به ميرزا سلطان محمد خان سپرده شد. اين وضعيت تا سال 1217 ادامه داشت و در اين مدت برخورد خاصى ميان سران كهگيلويه و حكام دولتى پيش نيامد. در سال 1217 حكومت كهگيلويه و بهبهان به صادق خان آقاى قاجار سپرده شد. در حدود سال 1218 برخوردى ميان صادق خان و سران كهگيلويه اتفاق مىافتد، بدين گونه كه صادق خان بدون هماهنگى با حكومت مركزى، سران كهگيلويه و بهبهان را از جمله، محمد طاهر خان بويراحمدى، شريف خان بابويى، كريم خان دشمن زيارى و ميرزا سلطان محمد خان بهبهانى و پسرش ميرزا اسماعيل خان را به دهدشت فرا مىخواند و به اتهام طرح نقشه بر ضد حكومت مركزى آنان را از دو چشم كور مىكند. فتحعلى شاه پس از اطلاع از اين واقعه، صادق خان را از حكومت كهگيلويه و بويراحمد عزل و تمام مواجب و رسوم او را قطع كرد و حكومت كهگيلويه را كلاً به ميرزا سلطان محمد خان تفويض كرد.
ميرزا سلطان محمد خان تا پايان عمر به حكومت كهگيلويه و بهبهان منصوب بود و پس از وفات او پسرش ميرزا منصور خان جاى او را گرفت و كليه امور حكومتى را به برادر كوچكتر خود ميرزا قوما سپرد. در جنگى كه بين ميرزا منصور خان و دامادش نجفقلى ميرزا در گرفت دست ميرزا منصور خان از امورات حكومتى كوتاه گشت و او و عيالش به شيراز تبعيد شدند.
اما بعد از چندى ميرزا منصور خان با همكارى و مساعدت سران كهگيلويه، حكومت كهگيلويه و بهبهان را دوباره به دست گرفت و تا پايان عمر فتحعلى شاه و حتى چند سال در دوران محمد شاه، اين سمت را به عهده داشت. بعد از مرگ وى فرزندش ميرزا سلطان محمد خان دوم جانشين پدر شد و امور حكومتى را به عموى خود ميرزا قوما واگذاشت.