ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

پیشینه تاریخی استان چهارمحال و بختیاری

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

پرش به: ناوبری, جستجو


محتویات

وجه تسمیه

درباره وجه تسميه چهارمحال و بختيارى نظريات مختلفى ابراز شده است. برخى معتقدند چون اين ناحيه مشتمل بر محال چهار گانه لار، كيار، گندمان و ميزدج، بوده به چهارمحال شهرت يافته است.

درباره علت نامگذارى اين منطقه به بختيارى در كتاب تاريخ بختيارى آمده است: «بختيارى‏ها از نژاد يونانيان هستند و جمعى از يونانيان بعد از فتح اين سرزمين در اين منطقه ساكن شدند و نام بختيارى را نيز ايرانيان بومى بر آنان گذاشتند. چون معتقدند بودند در فتح ايران بخت يار آنها بوده است. از اينرو به بختيارى مشهور شدند.

برخى از مورخين از رابطه لغوى بين بختياريان و باكتريان استفاده كرده و بختياريان را از نژاد باكتريان به حساب آورده‏اند. سرزمين بلخ را در قديم، باكتر، و مردم آن را باكتريان مى‏ناميدند. برخى‏هم بختياريان را به باختريان نسبت داده‏اند. باختر را نيز محلى بين عراق عجم،همدان، فارس و محل سكونت بختياريان مى‏دانند.

همچنين از قديمى‏ترين نوشته‏هاى تاريخى كه مربوط به هرودت است چنين استنباط مى‏شود كه بختيارى‏ها از نژاد قديم ايرانى هستند كه از كوه‏هاى آرارات و قفقاز به سوى مغرب حركت كردند، عده‏اى به جنوب رود جيحون (بلخ) رسيدند و چون اراضى آنجا را خوب، وسيع و بلامنازع يافتند در كنار نهر آبى كه دهاز ناميده مى‏شد مسكن گزيدند كه بعدها اين محل را« بخت آر» ناميدند.

به مرور بخت آر، به بختيار تبديل شد.

رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

استان چهارمحال و بختيارى قبل از دوره اسلامى

دوران ما قبل تاريخ

دوران ما قبل تاريخ كه دوران سنگ يا عصر حجر ناميده مى‏شود، خود به سه دوره، سنگ قديم يا پارينه سنگى، سنگ ميانه و سنگ جديد يا نوسنگى تقسيم مى‏شود. در ابتداى اين دوره بشر اوليه در غارها و شكاف كوه‏ها زندگى مشقت بارى را ادامه مى‏داد و سپس در دوران نوسنگى غار را ترك كرده و راهى دشتها و جلگه‏هاى حاشيه رودهاى پر آب شدند. از دوره پارينه سنگى در ايران، در كاوش‏هاى باستان‏شناسى غارى در تنگ پبده (كوه‏هاى بختيارى، شمال شرقى شوشتر) ابزارها و سلاح‏هايى از سنگ ناصاف (چكش، پيكان، تيغه، و تبر سنگى) يافت شده است كه قدمتشان به حدود 15 هزار سال ق.م مى‏رسد. صاحبان اين آثار از راه شكار دسته جمعى و صيد ماهى و گرد آورى ريشه و برگ گياهان غذايى خود رابه دست مى‏آورده‏اند.

دوران تاريخى

اين دوره از اواخر عصر سنگ جديد آغاز مى‏شود و به آن عصر مفرغ نيز مى‏گويند. تمدن‏هاى كهن بشرى در اين دوران شكل گرفته است. در سال 1367 ه .ش هيأت اعزامى از سازمان ميراث فرهنگى كشور شش مورد گمانه زنى بر روى تپه موسوم به گوركاى واقع در شهرك ـ 5 كيلومترى شهركرد ـ انجام داد كه بر اساس آن اين محل حداقل در هزاره پنجم قبل از ميلاد مسيح محل سكونت بشر بوده است. بقاياى معمارى درساخت ديوارهاى خشتى به صورت كاملاً گويا بيانگر پيشرفت در تمدن ساكنان منطقه بختيارى در دوران ماقبل تاريخ مى‏باشد. بنابر شواهد باستانى حداقل در هفت هزار سال قبل گوركاى تپه شهرك به عنوان پل ارتباط گسترش فرهنگ و تمدن شوش به فلات مركزى ايران ايفاى نقش مى‏نموده است.

دوره عيلاميان

چهارمحال و بختيارى در دوران عيلامى‏ها تحت قلمرو آنان و جزء ايالت بزرگ انشان يا انزان (ايذه كنونى) و قسمتى از ايالت پارسوماش بوده كه از طريق جاده باستانى عيلام به نواحى مركزى ايران (كيبانه ـ اصفهان) وصل مى‏شده است. در زمان‏هاى قديم عيلام به مملكتى كه از ولايات خوزستان، لرستان، پشتكوه و كوه‏هاى بختيارى تركيب شده بود، گفته مى‏شد. بر اساس شواهد تاريخى و نظر محققين تمامى استان چهارمحال و بختيارى در ايالت عيلام واقع بوده است. دوره هخامنشيان

دولت هخامنشى در حدود 600 سال قبل از ميلاد مسيح پاگرفت و بر نواحى وسيعى از فلات ايران و آسيا سلطه پيدا كرد. آنها سرزمين آنشان (آنزن) را كه در شمال خوزستان قرار داشت به تصرف خود در آوردند. حكومت بر سرزمين انشان، پارسها را با تمدن عيلامى‏ها آشنا ساخت، آنها خط ميخى را از عيلامى‏ها آموختند. كتيبه‏هاى به جامانده از هخامنشيان ونوشته‏هاى كول فره (ايذه) هر دو با خط ميخى نوشته شده‏اند. اين خود نشان دهنده اين است كه تمدن هخامنشى تا حد زيادى متأثر از تمدن عيلام بوده است.

هنگام حمله جيش پيش يا چادس پسر هخامنش به سرزمين آنزان (بختيارى) دلاور مردان بختيارى مقاومت چشمگيرى از خود نشان دادند، با اين وجود جيش موفق شد با تكيه بر سپاهيان ورزيده و بى شمارش كه در آن زمان بزرگترين و شجاع‏ترين لشگر جهان راتشكيل مى‏دادند سرزمين بختيارى را تصرف نمايند. پس از جيش، كورش هخامنشى فرمانرواى اين مناطق شد. در اين دوران اين سرزمين كه بر اساس تقسيمات جديد كشورى داريوش، يكى از 21 ساتراپ نشين (استان) ايران محسوب مى‏گرديد و شاهد قدرت و تحرك والاى مردمان خود شد. اين امر با شركت و رشادت‏هاى عشاير سلحشور اين منطقه در سواره نظام خشايار شاه به هنگام وقوع جنگهاى بزرگ او به خوبى نمايان شد. تصرف سرزمين بختيارى بدست هخامنشيان باعث ادغام نيروى عظيم بختيارى در سپاه هخامنشى شد. كه بعدها در فتوحات و كشور گشايى دولت شاهنشاهى هخامنشى سهم بسزائى ايفا كردند.

انتخاب رزمندگان بختيارى در لشگريان هخامنشى تازمان داريوش سوم، آخرين پادشاه هخامنشى، ادامه داشت. يكى از رزمندگان بزرگ بختيارى در سپاه هخامنشى سردار نامى تاريخ ايران و فرزند برومند بختيارى، آريوبرزن بود كه توانست رشادتهاى كم نظيرى را از خود بروز دهد.

عده‏اى از صاحب نظران آورده‏اند: آريو برزن در خاك بختيارى خروج كرد و با حمله برق آسا به كمك سربازان خود ضمن متوقف كردن سپاه اسكندر ضربات سنگين و تلفات فراوانى را به آنان وارد كرد. مقاومت شجاعانه آريو برزن و سپاهيانش باعث شد بختياريها تا انتهاى ضلع شرقى كوه منگشت پيشروى نمايند. ولى بدليل فزونى لشگر اسكندر و همچنين راهنمايى يكى از اسيران ايرانى، آريو برزن شكست خورد و مملكت ايران به تصرف پادشاه كشور گشاى يونان، اسكندر مقدونى افتاد و سلسله هخامنشى كه زمانى طولانى مركز ثقل جهان بود سقوط كرد.

دوره سلوكيان و اشكانيان

بعد از اسكندر مقدونى سلوكيان در ايران قدرت رابدست گرفتند. در اين ميان دو خاندان قارن و اشكانى مانع قدرت يابى كامل سلوكيان شدند و از شكل گرفتن حكومت آنها جلوگيرى كردند. خاندان قارن با نفوذ و قدرتيكه در قبيله خود داشتند توانستند سرزمين‏هاى فراوانى را از دست يونانيان (سلوكيان) خارج كرده و به تأسيس سلسله اشكانى نيز كمك كردند. درايت فكرى و توان جنگى خاندان قارن «بختيارى‏ها» بود كه همراه با ديگر سپاهيان ايران توانست عرصه را بر سلوكيان تنگ كرده و تسلط فكرى و توان كافى براوضاع مملكت را از آنان سلب نمايد.

بنابراين فرصتى مناسب براى خاندان قارن (بختياريها) و قبيله آنها بوجود آمده بود كه توانستند با استفاده از آن، با جمع آورى و سازمان دهى سپاه خود به عنوان يك قدرت بزرگ در مقابل سلوكيان قد علم كنند و با پيروزى چشمگير در برابر آنان موجبات ضعف و انحطاط سلوكيان را فراهم آوردند. از سوئى با بدست آوردن ايالات مختلف فرمانروايى آنها را نيز در دست گرفتند. بنابراين پس از سقوط سلوكيان و روى كار آمدن اشكانيان بختياريها با پيشينه خوبى كه در به ثمر رسانيدن اين سلسله داشتند مى‏بايست از جايگاه ويژه‏اى برخوردار باشند. آنان با استفاده از مقام و محبوبيت خود در بين بزرگان اشكانى به آبادانى در منطقه بختيارى پرداختند از جمله اين آبادانى‏ها مى‏توان از ايجاد جاده دزپارت (سپارد كنونى) كه ايذه را به چهارمحال و بختيارى و سرانجام به اصفهان وصل مى‏كرد نام برد.

دوره ساسانيان

پس از سقوط سلسله اشكانيان و به قدرت رسيدن دولت ساسانى و تشكيل حكومت واحد، مملكت از دست قدرت‏هاى محلى «ملوك الطوايفى» بيرون آمد، لذا قدرت بختياريها نيز به قبيله خود محدود شد و آنها در محدوده جغرافيايى سكونت خويش، در كوه‏هاى زاگرس و بخش عظيمى از دشت‏هاى خوزستان به حيات خود ادامه دادند. بختيارى‏ها با توجه به روحيه جنگاورى و جنگجويى كه داشتند در عصر ساسانيان بى نقش نبودند و همراه سپاه ساسانى پيش تاز بودند و دليرانه در جنگهاى طولانى با امپراتور روم و ساير كشورهاى بيگانه جنگيدند در همين راستا مى‏توان به كار نامك شاهپور ذوالاكتاف اشاره كرد كه در خرابه‏هاى تيسفون بعد از هزار ششصد سال توسط باستان شناسان از داخل صندوقى به دست آمده كه درآن از درايت فكرى فرزندى از تبار ايل رشيد بختيارى به نام بهمن انشانى (آنزانى) سخن به ميان آورده شده است. دوره پادشاهى ساسانيان، اگر چه كارنامه‏اى درخشان از ظهور شهرهاى آباد و اقتصاد شكوفا را ارائه داد. اما اعتقاد و تكيه شديد آنان به امر زراعت ـ كه ريشه در اعتقادات مذهبى دين زرتشت داشت ـ اين منطقه كوهستانى كه از فقر زمينهاى مسطح و قابل كشت رنج مى‏برد را از حيطه توجه و اهميت دربار ساسانى دور نمود و اين سرآغاز دوران تاريك ركورد و عقب ماندگى اجتماعى سرزمين بختيارى گرديد.

در نهايت اين امر، به چند پارگى اين سرزمين و پيوستن هر بخش آن به يكى از استانهاى حاصلخيز مجاور آن (پارسه، خوزيا، اصفهان) انجاميد. البته با وجود شرايط سخت منطقه، ساسانيان در جهت رونق زراعت در اين منطقه تلاش زيادى انجام دادند به طورى كه دامنه اين اقدامات به كوه‏هاى زاگرس نيز رسيد. آنها دامنه دره‏ها و كوهها را آباد كردند و نظام آبرسانى را گسترش دادند و امروز، به همين سبب، در تمام نقاط بختيارى آثارى از تراكم جمعيت مشاهده مى‏شود. امروزه آثار و ابنيه متعددى در نقاط مختلف چهارمحال و بختيارى وجود دارد كه مى‏توان حدس زد متعلق به دوره ساسانيان باشد. از آن جمله اين آثار مى‏توان به آتشكده لردگان، تونل باستانى و آثار دژى كه در ارتفاعات جنوب روستاى ده چشمه از توابع بخش ميزدج قرار دارد، اشاره كرد.

دوره اسلامى

سلسله ساسانى پس از 426 سال حكومت در سال 31 ه .ق به دست مسلمانان منقرض گرديد. فاتحان مسلمان از سرزمينى روبه ايران نهادند كه با دشت‏هاى كويرى و هموار عربستان احاطه گرديده بود. اين عامل مهمى گرديد تا اين مهاجمان پس از استيلابر ايران، به اقامت در دشت‏هاى هموار و جلگه‏اى اين منطقه رغبت بيشترى نشان دهند. در نتيجه مناطق كوهستانى زاگرس (بخصوص كوههاى بختيارى)، به سبب ناسازگارى شرايط زيستى با نوع زندگى اعراب، تا حدى از دايره اهميت و توجه خلفاى عرب دور ماند. از اولين مورخينى كه به هنگام بيان حوادث و تحولات ناشى از هجوم اعراب، اشاره‏اى به مردم كوه نشين اين منطقه نموده‏اند، طبرى و احمد بن يحيى بلاذرى بوده‏اند كه ضمن توصيف پيروزى لشكريان اسلام در تسخير ايذج (ايذه فعلى)، از همكارى كوه نشينان «كرد» مجاور با مدافعان اين شهرها نيز سخن رانده‏اند.

در اين منطقه تاروى كار آمدن ديلميان در اواسط قرن سوم هجرى هيچ نشانه‏اى از يك نوع حكومت محلى در نواحى زاگرس مركزى در دست نيست. در عهد ديلميان نواحى چهارمحال و بختيارى كه به مركز حكومت ديلميان (اصفهان) نزديك بود تحت تسلط حكومت اين سلسله قرار گرفت. در قرون اوليه اسلامى اين حدود تا پيرامون گلپايگان در كتب تاريخى به نام جرفادقان يادشده و در دوران ديالمه، غزنويان، خوارزمشاهيان، مغولان و اتابكان امير نشين بوده است. در اين زمان به دو قسمت سردسيرى و گرمسيرى تقسيم گرديده و نويسندگان اسلامى در آثار خود به نامهاى مختلف جبل، ميزدج، و گندمان از آن ياد كرده‏اند.

برخى‏بر اين باورند كه مأمون خليفه عباسى گروهى از اكراد را به اين منطقه كوچانده كه جمعى از آنان در ايذه و عده‏اى نيز در حدود گندمان ساكن شدند. در دوران حكومت ديالمه يكى از سرداران شيعى بنام «بكرد شير باريك» فرماندهى اين سرزمين را عهده دار بوده و از اينرو اين منطقه به «بكرد شير باريك» معروف شده است. در حدود سال 300 ه .ق لرستان عملا به دو منطقه «لركوچك» و «لربزرگ» تقسيم گرديد و دو برادر زمام امور اين بخش را عهده دار بودند و حد فاصل و مرزهاى حوزه قدرت هر دو قسمت لرنشين به وسيله رودخانه دز از حوالى بروجرد تا دزفول مشخص مى‏گشت. قسمت غربى منطقه لر نشين به لر كوچك شهرت داشت كه امروزه در غرب ايران به لرستان موسوم است و قسمت شرقى لُر بزرگ (بختيارى) ناميده شد كه منطقه وسيع‏ترى را شامل مى‏شده است.

در اوايل قرن ششم هجرى، اين منطقه شاهد بلوغ و قدرت يابى قبايلى گرديد كه جذب زبان، آداب و سنن كهنسال اين سرزمين گرديدند و توانستند براى يافتن مراتع و زمينهاى سر سبز بيشتر به مبارزه با اقوام همسايه بپردازند.

دوره سلجوقى

پهناورترين حكومتى كه بعد از اسلام در ايران تشكيل گرديد حكومت سلجوقيان بود. آنها در سال 430 ه .ق سلطان مسعود غزنوى را شكست دادند و گرگان و طبرستان را متصرف شدند. سپس نواحى مركزى و غربى ايران را كه در دست شاهزادگان آل بويه بود به چنگ آوردند و حكومت خود را تا شام گسترش دادند وخليفه بغداد را مطيع خود ساختند. سلجوقيان براى اداره نواحى گوناگون قلمرو خود بخصوص نواحى تازه فتح شده، يكى از شاهزادگان جوان سلجوقى را به حكومت آنجا منصوب مى‏نمودند. از طرف ديگر بخاطر آنكه اين شاهزادگان از امور كشور دارى بى‏اطلاع بودند شخصى را با لقب اتابك (پدربزرگ) به همراه آنان اعزام مى‏كردند. اتابك وظيفه داشت اولا ناحيه مربوط به خود را براى شاهزاده سلجوقى اداره نمايد و ثانيا او را براى كشور دارى آماده سازد.

بر اين اساس اتابك داراى اختيارات بسيار بود و عملا همه كارها بدست او انجام مى‏گرفت. در بسيارى از نواحى قلمرو سلجوقيان اتابكان در نظر داشتند يا خود حكومت را بدست گيرند و ياشاهزاده تحت سرپرستى خود را مستقل نمايند. حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده در شرح تاريخ اين قوم آورده است:

كه در سال 500 ه .ق قريب صد خانوار كرد از جبل السماق شام (نام كوه ونجدى در حلب) به سبب وحشتى كه ايشان از مهتر خود داشتند، به لرستان پناه آوردند و در خيل احفاد محمد بن خورشيد كه از وزراء بود، در آمدند. بزرگ اين قوم كرد ابوالحسن فضلويه بود كه فرزندى شجاع داشت به نام «ابوطاهر» كه ملازمت اتابك سنقر را اختيار كرد. در آن زمان ميان اتابك سنقر و حكام شبانكاره خصومت و دشمنى وجود داشت. بدين لحاظ اتابك، ابوطاهر را با سپاهى عظيم به جنگ آنها فرستاد. ابوطاهر بر مخالفين غلبه كرد و پيروزمندانه به فارس بازگشت. اتابك سنقر او را تحسين نموده و گفت از من چيزى بخواه. ابو طاهر گفت اگر اجازه دهى به لرستان بروم و آن ولايت را تحت اختيار و سلطه جنابعالى در آورم. اتابك او را لشكر داد و به لرستان فرستاد. ابو طاهر توانست ملك لرستان را در اختيار بگيرد و چون تمكين و استقرار يافت هوس استقلال كرد وخود را اتابك خواند. وى در سال 555 ه .ق در گذشت و پسر وى اتابك هزار اسب جانشين پدر شد.

هزار اسب، ضمن تعيين ايذج «ايذه فعلى» به پايتختى خويش يكپارچگى را به سرزمين لر باز گردانيد. به طورى كه دامنه حكومت او از دشت خوزستان در غرب، تا فيروزان (فلاورجان فعلى) در چهار فرسخى اصفهان در شرق، امتداد يافت. هزار اسب براى جبران سالها ركود و عقب ماندگى اجتماعى سرزمين لر، شروع به تعمير واحداث راههاى باستانى، بناى مدارس و بنياد شهرهاى متعددى در اين سرزمين كرد. شهركرد (دهكردسابق) مركز استان چهارمحال و بختيارى در زمان او بنا شد. شكوفايى فرهنگى و پيشرفتهاى اقتصادى و نظامى اتابكان سبب شد تا اقوام ديگرى از سرزمينهاى دور و نزديك به سوى اين ديار بشتابند. در سفرنامه لرستان، نام بيست و هشت قبيله عرب آمده است كه در ميان آنها به طوايف عقيلى، هاشمى، بختيارى، مختارى، جوانكى، مراسلى، گوتوند، جانكى، سيراوى و مماسنى (ممسنى) بر مى‏خوريم.

دوره مغول

چنگيزخان مغول در سال 616 ه .ق در زمان سلطان محمود خوارزمشاه و در زمان اتابك هزار اسب والى لرستان به ايران حمله كرد. حمله مغول وحشيانه‏ترين و زيانبارترين حمله به ايران بوده است. در حمله مغولان سلطان محمد خوارزمشاه بدون هيچ استقامتى پابه فرار گذاشت. اما پسرش سلطان جلال الدين در مقابل هجوم مغول‏ها استقامت چشمگيرى از خود نشان داد.

ولى او هم سرانجام از مغول‏ها شكست خورد و قسمت اعظمى از خاك ايران بدست مغول‏ها افتاد. در سال 656 ه .ق سلسله خلفاى عباسى، با فتح بغداد به دست هلاكوخان نواده چنگيز، برچيده شد. هلاكوخان در سالهاى حكومتش در ايران دولت ايلخانان مغول را تشكيل داد. در سال 691 ه .ق قبيله چادر نشين لر (بختيارى) به قيام بزرگى عليه مغولها دست زدند و حتى شهر اصفهان را از اشغال مغول‏ها بيرون كردند. مقاومت خستگى ناپذير دلير مردان بختيارى در مقابل هجوم بيگانگان به ويژه هجوم وحشيانه و خونخوار مغول، قابل تحسين است. مغول‏ها در كشور گشايى و غارت سرزمين ديگران با تبحرى كه در جنگ و گريز داشتند موفقيت‏هاى بسيارى به دست آوردند. ولى با وجود حملات پى در پى به قلمرو بختيارى باز نتوانستند سرزمين بختيارى را تسخير كنند.

از آنجا كه سرزمين بختيارى قسمت اعظمى از كشور پهناور ايران را شامل مى‏شد، مغول‏ها تسلط بر آن را در اهداف خود گنجانده بودند، ولى روحيه دليرى، عشق به وطن و همبستگى قوم بختيارى، آنان را ناكام ساخت. افتخار استقامت در مقابل حمله مغول برگ زرينى بود كه بختيارى‏ها نصيب تاريخ كشور خود ساختند.

اتابكان لر بزرگ (سلسله فضلويه)

با به قدرت رسيدن اتابكان لرستان در محدوده زاگرس مركزى، طوايف بختيارى صاحب حكومت مستقل گرديدند. سر سلسله اتابكان لرستان فرزند رهبر كرده‏هاى فضلوى بود كه در سال 484 ه .ق از سوريه به لرستان بزرگ (بختيارى) آمد. وى محمد نام داشت و بعد از او برادر زاده‏اش ابو طاهر به سال 548 ه .ق به نام اتابك اعظم حكومت لرستان بزرگ را برعهده گرفت. با شروع نيمه دوم قرن ششم ه .ق طوايف زيادى از لرها به نام هزار اسب به لرستان آمدند. اتابكان با حمايت از قبايل لر، لرستان بزرگ را در عهد خلفاى عباسى و شاهان سلجوقى از گزند محفوظ داشتند. سرزمين لرستان بزرگ در زمان حكومت اتابكان از شكوفايى ويژه‏اى برخوردار بود. پايتخت و مركز تجارت آنان شهر باستانى ايذه بود. بعد از فوت ابو طاهر فرزند او هزار اسب به حكومت لرستان رسيد. در عهداو سرزمين لرستان رونق بسيار يافت و طوايف زيادى به او پيوستند.

او توانست شولستان (بوير احمد و ممسنى) رانيز تحت تصرف خود درآورد. هزار اسب در عمارت و آبادانى لرستان و شولستان همت نمود. زمينهاى قابل زراعت را اباد كرد و مردم را به كار كشاورزى ترغيب نمود. حكومت او با عدل و داد همراه بود و به رعايا احسان مى‏نمود و خليفه بغداد براى او منشور (فرمان) و خلعت فرستاد. بعداز هزار اسب فرزند او ـاتابك تكله ـ كه نسبت مادريش به اتابك سعد سلغرى مى‏رسيد به حكومت رسيد. حكومت تكله مقارن با لشكر كشى هلاكوخان مغول به بغداد بود. چون بعد از فتح بغداد و كشمش خليفه به هلاكوخان خبر رسيد كه مظفرالدين تكله حاكم لرستان بزرگ بر مرگ خليفه تأسف مى‏خورد، از او رنجيده خاطر شد و قصد از بين بردن تكله را نمود و سرانجام تكله را به قتل رسانيد.

بعد از تكله، برادرش اتابك شمس الدين آلب ارغون با فرمان هلاكوخان به حكومت لرستان رسيد. او مدت پانزده سال به عدل و داد در لرستان حكومت كرد و به آبادانى اين ولايت پرداخت. ماليات يك سال را به رعايا بخشيد و عمران خرابى‏ها را به عهده گرفت. يكى از دلايل آبادانى و رفاه در اين ايالت اين بود كه اتابك شمس الدين به روش معمول نزد مغولان شيوه ييلاق ـ قشلاق (سردسير ـ گرمسير) را در ناحيه لرستان برقرار ساخت. وى ايل و عشيره خود را در زمستان به ناحيه شوش وايذه و در تابستان به زردك (زرد كوه) مى‏برد.

به دستور شمس الدين قوانين مغولها در سرتا سر لرستان بزرگ اجرا مى‏شد. وى مدتها در دربار ايلخانان مغول خدمت كرد و جاى شك نيست كه بينش مغولى و بخشى از آداب و فرهنگ آنها را برگزيده باشد. با مرگ شمس الدين، فرزند او يوسف شاه بافرمان آباقاخان (فرزند هلاكو) حاكم لرستان شد. او به پاس خدمت گزارى به خان مغول ملقب به لقب بهادر (كه از القاب با اهميت بوده است) گرديد و ايالت خوزستان، كهكيلويه، شهر فيروزان، جرباد قان فارس به محدوده حكومت او افزوده شد.

بعد از مرگ يوسف شاه، اتابك افراسياب به جاى پدرش از سوى ارغوان خان به حكومت لرستان انتخاب شد و برادر خود احمد را به گروگان به نزد او فرستاد.ولى او بناى ظلم و ستم را با مردم گذاشت. با مرگ ارغوان خان، افراسياب سر به شورش گذاشت اما از سپاه مغولان شكست خورد و دستگير شد و سرانجام به قتل رسيد. طبق فرمان غازان خان (در سال 695 ه .ق) اتابك نصرة الدين احمد برادر افراسياب كه تا اين زمان در دربار بسر مى‏برد به حكومت لرستان بزرگ رسيد. او مدت سى و هشت سال (و به قولى سى سال) بر مسند قدرت بود.

او كه اهل علم و همچنين عالم پرور بود در ترويج دين اسلام بسيار كوشش نمود، پس از مرگ او فرزندش ركن‏الدين، يوسف شاه در 734 ه .ق به حكومت رسيد و مدت شش سال در لرستان حكومت نمود و طريق عدل و داد و انصاف درپيش گرفت و بارعايا رفتارى كريمانه داشت.

اتابك ركن الدين علاقه بسيارى به احداث ابنيه و اماكن داشت و آثار زيادى در نواحى حكومت خود بر جاى گذاش. وى در سال 740 ه .ق در گذشت و در مدرسه ركن آباد به خاك سپرده شد. در سال 740 ه .ق مظفر الدين افراسياب به حكومت رسيد. او مدت 55 سال حاكم لرستان بزرگ بود. در زمان حكومت وى بسيارى از ايلات در روستاها ساكن شدند. حكومت مظفرالدين افراسياب با حكومت آخرين ايلخان مغول ابو سعيد بهادر خان همزمان بود. در ايام حكومت مظفرالدين افراسياب در لرستان بزرگ، تيمور گوركانى (تيمور لنگ) به ايران حمله كرد و حكومت لرستان بزرگ را تحت نفوذ خود درآورد. بعد از فوت مظفرالدين افراسياب، به ترتيب اتابك پشنگ، اتابك احمد، ابوسعيد و شاه حسين در لرستان حكومتهاى نيمه مستقل محلى تشكيل دادند.

سرانجام حكومت اتابكان لرستان در سال 802 ه .ق با حمله سلطان ابراهيم، نواده امير تيمور گوركانى برچيده شد.

دوره صفويه

با تشكيل دولت صفوى در اوايل قرن دهم هجرى قمرى، ايران از حالت هرج و مرج و ملوك الطوايفى نجات پيدا كرد. در ناحيه بختيارى بعداز برچيده شدن بساط اتابكان لرستان اين ناحيه تحت تسلط دولت صفوى قرار گرفت. صفويان با بهره‏گيرى از سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» بين خانها و بزرگان منطقه نفاق ايجاد مى‏كردند و از طريق آنها عشاير را تحت نفوذ خود قرار مى‏دادند. بدين جهت مالكان بزرگ بعد از اتابكان در ناحيه بختيارى به قدرت دست يافتند. در عهد سلطنت شاه تهماسب صفوى به منظور ايجاد يك نظام مالياتى در بين بختيارى، اين ايل به دو بخش هفت لنگ و چهارلنگ تقسيم شد. شاه تهماسب اولين بار تاجمير از طايفه آستركى از طوايف بختيارى را به حكومت اين منطقه منصوب كرد. تاجمير به علت بى لياقتى در امر حكومت اعدام گرديد.

بعد از تاجمير، مير جهانگير حاكم بختيارى شد. او موظف گرديد سالانه ده هزار قاطر (استر) در اختيار حكومت صفوى بگذارد. از آن طرف به علت افزايش ماليات مردم ناحيه شورش كردند و در اثر اين شورش كوه كيلويه (كه گلو) از حكومت بختيارى جدا شد و جزء حكومت فارس گرديد.

مير جهانگير (جهانگير خان) به علت خدمات زيادى كه نسبت به حكومت صفويه انجام داد به لقب ايل بگى مفتخر شد. جهانگير خان و پسرش خليل خان از اولاد شيخ زاهد گيلانى بودند و اصلا از نژاد لريا كرد نبودند. آنها به علت قرابت با شاهان صفوى به رياست ناحيه بختيارى رسيدند. خليل خان بعد از پدر، حاكم بختيارى شد اما بعد از مدتى به علت ظلم و فشار به طبقات مختلف مردم و عشاير منطقه، اهالى براوشورش كردند و حكومت بدست بختياريها افتاد و حكام گيلانى الاصل از بين رفتند. پادشاهان صفوى تا زمانى كه پايتخت آنان در قزوين بود توجه چندانى به عشاير جنوب كردند. اما از هنگامى كه اصفهان پايتخت منتقل شد به علت نزديكى پايتخت به ناحيه بختيارى ـ مركز يكى از ايلات مهم ايران ـ شاهان صفوى دقت بسيار زيادى در كنترل اين ايل نمودند تا هم از نيروى آنها استفاده كنند و هم از خطر آنان در امان باشند و در همين راستا بين خوانين تفرقه مى‏اندختند و از اين تفرقه سود مى‏بردند.

در اين دوره بعضى از طوايف عرب وارد خوزستان و مجاور بختيارى شدند و همچنين گروهى از ارامنه به مناطق شمالى ولايت بختيارى كوچ داده شدند.

حمله افغان‏ها به اصفهان

در زمان حمله محمود افغان به اصفهان و محاصره آن (دردوره پادشاهى شاه حسين صفوى) ايل بختيارى به فرماندهى على مردان خان بسيار كوشيد تا جلو ورود افغانها را به اصفهان بگيرد ليكن به علت ضعف شاه سلطان حسين، موفق به اين امر نشد. در سال 1100 ه .ق بختياريهادر جنگ با محمود افغان شكست خوردند و حدود 2000 نفر از سپاه حسن خان بختيارى (و به قولى قاسم خان) كه با دوازده هزار سواره و پياده در نزديكى اصفهان با محمود جنگيدند، كشته شدند. محمود بعد از فتح اصفهان به جهت اين كه بختيارى‏ها به اطاعت او تن در ندادند، با سپاهى بسيارعظيم به عزم تسخير لرستا ن، كوه گيلويه و بختيارى حركت نمود.

چون به ناحيه بختيارى رسيد طايفه بختيارى با قشون خود حاضر و آماده بودند كه غفلتا بر سپاه او ريخته و از هر سو ايشان را در ميان گرفتند و رزمى سخت در گرفت و گروهى بسيار از سپاهيان محمود به هلاكت رسيدند و به ناچار محمود راه فرار در پيش گرفت. در حمله محمود به بختيارى 360 آبادى با خاك يكسان شد و پاشاى موصول نيز از وضعيت استفاده كرده و نواحى جنوب بختيارى را به تصرف در آورد.

دوره افشاريه و زنديه

نادرشاه افشار در سال 1149 ه .ق به سلطنت رسيد و آماده حمله به قندهار شد. اين جنگ كه از مشهورترين جنگهاى نادر به حساب مى‏آيد، او با چهار هزار سوار بختيارى همراه خود هفده ماه قندهار را در محاصره قرار داد و چندين مرتبه نادرشاه با لشكريان خود حمله برد اما فتح ميسر نشد. بختياريها وقتى از اصرار نادر شاه بر فتح قندهار پى بردند بدون اطلاع نادرشاه در روز جمعه، شوال 1150 ه .ق به برج افغانها كه معروف به شاه برج بود حمله بردند و آن برج را به تصرف خود در آوردند. هنگامى كه حمله آغاز شد نادرشاه در خواب بود و از صداى شليك گلوله‏ها از خواب بيدار شد و گمان برد كه افغانها به اردوى او حمله كردند و وقتى تحقيق كرد مطلع شد كه ايل بختيارى به قلعه قندهار حمله نموده، فورا دستور داد تا نيروها به كمك ايل بختيارى بشتابند، نادر در هنگام عبور از قلعه قندهار پرچم ايران را بر روى ديوار ديد.

پس از فتح قندهار به نادرشاه خبر رسيد كه اصفهان از سوى جمعى از افراد ايل بختيارى مورد تاخت و تاز قرار گرفته است. نادرشاه دستور داد تا جمعى از بهادران به سوى اصفهان جهت مهار ايل بختيارى روانه گردند. ايل بختيارى از موقعيت سوق الجيشى كوهستان اصفهان به عنوان پناهگاه استفاده مى‏كردند. سرانجام در مدت يك ماه اين شورش سركوب شد و على مراد خان حاكم اصفهان اسير و سپس به قتل رسيد و اسراى اين غائله به پاس رشادتهاى ايل بختيارى در فتح قندهار از سوى نادر شاه بخشيده شدند. نادر شاه «شهرك» واقع در 5 كيلومترى شرق شهركرد را به عنوان مركز چهارمحال انتخاب كرد و «محب على بيك» را به حاكميت آن گماشت.

پس از كشته شدن نادر شاه افشار، در سال 1160 ه .ق طوايف بختيارى كه در خراسان درتبعيد به سر مى‏بردند به يارى عادل شاه جانشين نادر، شتافته و او را در محاصره كلات نادرى يارى نمودند. بختيارى‏ها با زوال دولت نادرى از تبعيدگاه خود خراسان، به بختيارى بازگشتند و به دنبال ضعف در ساختار دولت «على مردان خان» از سران ايل بختيارى فرصت را غنيمت شمرد و تصميم گرفت از خلاء موجود در رأس زمامدارى كشور استفاده كرده خود را به پادشاهى برساند و بختيارى‏ها را حاكم بلامنازع كشور گرداند. على مردان خان كه قيام خود را در سال 1164 ه .ق آغاز كرد در ابتدا متوجه اصفهان شد و فتح اين شهر را عامل رسيدن به قدرت به حساب آورد.

در اين زمان حكومت اصفهان از طرف شاهرخ شاه زند به دست «ابوالفتح خان» سپرده شده بود كه او خود از بزرگان بختيارى بود. در اولين برخورد بين على مردان و ابوالفتح خان در اطراف شهر اصفهان، على مردان خان شكست خورد. به علت دوستى كه با كريم خان زند داشت از او تقاضاى مساعدت و يارى نمود. در جنگى كه بين كريم خان به همراهى على مردان خان از يك طرف و ابوالفتح خان از طرف ديگر در گرفت، حاكم اصفهان مغلوب شد و هر سه تصميم گرفتند كه نوه دخترى شاه سلطان حسين صفوى كه بيش از هشت سال نداشت را به پادشاهى گمارده و او را شاه اسماعيل بخوانند و قدرت اجرايى بين دو خان بختيارى و يك خان زند تقسيم گردد. على مردان خان كه خود را تا مرحله نايب سلطنت رساند و تخت پادشاهى را در يك قدمى خود مى‏ديد، كريم خان را به سركوبى حاكمان متمرد همدان و كردستان دعوت كرد. با دور شدن كريم خان از مركز قدرت، على مردان خان به بهانه‏اى ابوالفتح خان را كشت، شاه اسماعيل را برداشته عزم تسخير فارس نمود و آنجا را فتح كرد. تا اين زمان على مردان خان دو مركز قدرت يعنى اصفهان و فارس را متصرف شده بود و يك عامل قدرت (شاه اسماعيل نوجوان) را در چنگ داشت ولى يك مدعى قدرت، كريمخان را در برابر خود داشت. خان زند نيز به خاطر پيمان شكنى على مردان خان به مبارزه با او پرداخت و سرانجام پس از كشمكش‏ها و درگيرى‏هايى كه در سراب كران در « ميزدج» و «دشت گندمان» در گرفت، على مردان خان كشته شد و بختيارى‏ها بار ديگر يك فرصت طلايى جهت حاكميت بر كشور را از دست دادند. پس از كشته شدن على مردان خان،كريم خان نا آرامى‏هاى محلى در چهارمحال و بختيارى را آرام ساخت. او بخشى از مردمان هفت لنگ را به قم و قسمتى از اهالى چهار لنگ (نرتراقى) رابه فسا تبعيد كرد. كريم خان زند هم مانند ساير سردمداران حكومت پيش از خود براى كنترل بختيارى‏ها و استحكام حكومت، افراد فاميل خان را در نزديك دربار خود به زندان انداخت.

دوره قاجاريه

پس از مرگ كريم خان زند تا غلبه آقا محمد خان قاجار در سال 1230 ه .ق ميان طوايف مختلف بخصوص افشار، زند و قاجار منازعاتى مبتنى بر دسته بندى 4 و اتحاديه‏هاى قبيله‏اى جريان داشت. در بختيارى نيز ابدال خان با متحد كردن طوايف هفت لنگ وچهار لنگ ميدان دارى مى‏كرد مبارزه او با آقا محمد خان از 1199 ه .ق تا 1203 به درازا كشيد. ابدال خان يك بار خان قاجار را شكست داد و اين در حالى بود كه از حمايت هر دو طايفه برخوردار بود. اما بار ديگر آقامحمد خان با ايجاد تفرقه بين آنها به كشتار و چپاول پرداخت و غنايم زيادى را نصيب سپاهان خود ساخت و ابدال خان را كشت. بدينگونه بختيارى به اطاعت از او گردن نهاد اما پس از مرگ آقامحمد خان باز اوضاع كشور پريشان شد. در دوران حكومت فتح على شاه قاجار بختيارى‏ها همچون دوران قبل عده‏اى در لشكر كشيها و جنگهاى ايران و روس در سپاه عباس ميرزا حضور جدى داشتند.

ولى بعضى از سران ايل همچون اسدخان و حاجى هاشم خان عليه حكومت مركزى ايران علم طغيان بر افراشتند. اسدخان بنابر تاكيد شاهزاده محمد تقى ميرزا به اصطبل همايونى پناهنده و جان بدر برد. ولى حاجى هاشم خان كه عوامل او در اصفهان اقدام به قتل و غارت و تجاوز به عنف نمودند مغلوب سپاه فتح على شاه شد و براى هميشه چشمان خود را از دست داد. در دوران زمامدارى فتح على شاه حكومت بختيارى و لرستان به افرادى قابل اعتماد سپرده مى‏شد. از جمله طى حكمى از طرف فتح على شاه، حسين خان سردار ايروانى با حسين خان قاجار قزوينى به حكومت چهارمحال و نظم طوايف بختيارى منصوب گرديدند. اين در حاليست كه كماكان قدرت سران ايل به صورت سنتى در منطقه محفوظ و در اصل آنها گرداننده امورات بودند و گماردگان دولتى نقش ناظر را از طرف دولت داشتند. مهمترين واقعه‏اى كه در دوران پادشاهى فتح على شاه قاجار در منطقه بختيارى رخ داد قيام همه جانبه محمد تقى خان بختيارى از ايل هفت لنگ بود.

وى كه داراى درايت خاصى بوده است توانست ايلات چهار لنگ و هفت لنگ را متحد و با تصرف قسمتهايى از فارس، لرستان، و كهگيلويه و بوير احمد قدرت خود را گسترش داده، سر از اطاعت دولت بردارد. شاه قاجار كه خطر جدى او را احساس نمود در سال 1249 ه .ق با فراخوانى سپاه و لشكريان فراوان از اقصى نقاط كشور، خود جهت هدايت جنگ عليه بختياريها وارد اصفهان گرديد ولى در همانجا در گذشت. خان بختيارى از اين موقعيت استفاده كرده قيام خود را مستحكم‏تر نمود. دراين موقع سرهنرى ليارد يكى از جاسوسان انگليسى نيز بدو پيوست و در اردوى او جاى گرفت و تا آخر كار همراه او بود.

سرانجام محمد شاه قاجار منوچهر خان معتمد الدوله را به حكومت اصفهان، فارس و لرستان منصوب و مامور سركوبى خان بختيارى نمود. پس از دو سال جنگ محمد تقى خان شكست خود و به تهران تبعيد و در تبعيد جان سپرد. در دوره ناصر الدين شاه (كه تا اين زمان چهارمحال به مركزيت چالشتر توسط كدخدايان و كلانتران اداره ميشد) يكى از سران ايل بختيارى بنام «حسين قلى خان» به مقام «ايلخانى چهارمحال و بختيارى» منصوب و بار ديگر اين دو ناحيه يك پارچه گرديدند. دولت قاجار جهت تعيين روساى ايل بختيارى بصورت تماشاگر جنگ و درگيرى بين سران ايلات و طوايف عمل مى‏كرد، و سرانجام فرد پيروز را به رياست اين منصوب مى‏نمود.

در اين راستا هنگامى كه حسين قلى‏خان با كمك برادرهايش، و تمام عمو و عموزاده‏ها خود را كشت از سوى ناصر الدين شاه به رياست و ايل‏خانى بختيارى گماشته شد. اما حسين قلى خان نيز به شيوه سران گذشته بختيارى سر از اطاعت دولت برداشته، راه عناد پيشه گرفت. به گونه‏اى كه ناصرالدين شاه حكم قتل او را صادر كرد و ظل السلطان را مامور اين كار نمود. در سال 1299 ه .ق ظل السلطان او را به اصفهان دعوت كرد و در آنجا او را به قتل رساند. موضوع مهمى كه در رابطه با حكومت حسين قلى خان بايد گفته شود اينست كه چون با انتصاب وى به مقام ايلخانى عملا اقتدار خوانين چالشتر كه حاكم چهارمحال بودند از بين رفت، پايه نفوذ و مالكيت خوانين بختيارى در چهارمحال و بختيارى بسرعت گسترش يافت و از اين زمان ساخت و احداث «قلاع» در ناحيه چهارمحال رونق گرفت.


منابع