ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

پیشینه تاریخی استان قم

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

پرش به: ناوبری, جستجو


محتویات

وجه تسمیه

در مورد وجه تسميه قم اقوال و نظراتى ذكر شده است كه هر يك از آنها تا حدى مى‏تواند با واقعيت سازگارى داشته باشد. در اينجا به چند نمونه از اقوال معروف اشاره مى‏كنيم:

الف) آب رودخانه‏هاى «تيمره» (ديمره) و «انار» در محلى كه فعلاً شهر قم است، جمع مى‏شد و آن‏قدر گياه و سبزه در اطراف اين آبها مى‏روييد كه به دشت كبود مشهور بود. چون موضع جمع شدن آب را به زبان عربى، «قم» گويند، آنجا را نيز قم ناميدند.

ب) در اثر كثرت گياه و علف كه اطراف رودخانه‏هاى فوق‏الذكر وجود داشت، شبان‏ها بر گرد آن، خانه‏ها و خيمه‏هايى از چوب و گياه درست مى‏كردند كه در فارسى به آنها «كومه» گفته مى‏شد. سپس به مرور ايام، كومه را «كُم» گفتند و كُم معرّب گشت و «قم» شد.

ج) بعضى گفته‏اند كه در مقابل «تيمره» و «برق رود» چشمه‏اى قرار داشت بسيار پر آب كه به آن «كُب» مى‏گفتند و آبى كه در زمين جمع مى‏شد، از اين چشمه بود. به رودخانه‏اى كه از آن چشمه مى‏آمد، «كُب رود» مى‏گفتند. سپس كب رود معرّب گشت و «قمرود» ناميده شد و آن محل را مناسب با نام آن رودخانه، «قم» گفته‏اند.

د) قم را «قمسارة بن لهراسب» بنا كرد و نام قم از قمساره گرفته شده است.

ه) «حمزه اصفهانى» مى‏گويد:

«چون اعراب اشعرى به قم آمدند، در اطراف قم در خيمه‏هايى ازموى نزول كردند و در صحارى هفت ده ساختند به نامهاى ممجّان، قزدان، مالون، جمر، سكن، جلنبادان و كميدان. چون اين هفت ده وسعت يافت و به يكديگر نزديك شد، از نامهاى هفت ده، نام قريه «كميدان» را اختيار كردند و مجموع اين هفت ده را «كميدان» گفتند. پس از مدتى به اختصار، «كُم» ناميدند». و) حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هنگام معراج، ابليس را ديدند كه در آنجا نشسته و سر به زانو فرو برده است. پس فرمودند: «قُمْ يامَلْعُونَ»، از آن به بعد، سرزمين قم، كه قبلاً «ارض جبل» نام داشت به قم معروف شد.

ز) روايت ديگر آنكه اهل اين شهر با قائم آل محمد(عج) جمع شوند و با او قائم و مستقيم باشند و او را از دل و جان مدد رسانند.

القاب قم

شهر مذهبى قم از آنجا كه موطن بسيارى از بزرگان علم و ادب و فقه و حديث بوده، مورد توجّه همگان قرار داشته و القاب زيادى همچون، «دارالمؤمنين، دارالموحدين، دارالعلم، مدينة المؤمنين، خاك فرج، دارالعباده و...» به خود گرفته است. در مورد اينكه چرا اين القاب به قم نسبت داده شده، مى‏توان به خصوصيات مذهبى و اهتمام خاص اهالى آن در پايبندى به فرايض و اعتقادات مذهبى و نيز مركزيت علوم دينى و وجهه علمى آن اشاره كرد اما در اينكه چه كسانى اين القاب را به قم نسبت داده‏اند، اطلاعات چندانى در دست نيست. همچنان كه در ارتباط با شهرهاى ديگر نيز اطلاعات قانع كننده‏اى در اين زمينه گردآورى نشده است.

رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

دوره‏هاى تاريخى

قم قبل از اسلام

در ميان حصارها و روستاها، در جنوب شرقى شهر قم، مزرعه و شهرى به نام «شهرستان» وجود دارد كه يكى از مكانهاى باستانى اين دشت است. در قرن چهارم هجرى در مزرعه شهرستان ديه يا دژى به همين نام وجود داشته است. حسن بن محمد بن حسن قمى مؤلف تاريخ قم درباره سابقه باستانى اين مكان مى‏گويد: «بعضى از مردم قم روايت كنند كه اين ديه را «خمانى»، (دختر بهمن اسفنديار) بنا كرده است». البته داستان عمارت «شهرستان» به دست «خمانى» از جمله افسانه‏هايى است كه درباره بنيانگذارى بسيارى از شهرها و روستاهاى باستانى ايران گفته‏اند. اغلب اين قصه‏ها تنها گوياى قدمت آن نقاط است و اعتبار تاريخى چندانى ندارند. در فرهنگ شهرى ايران دوره باستان، شهر به معنى امروز را «شهرستان» يا «شارستان» مى‏ناميدند. معنى اصلى شهرستان، قرارگاه حكام و محل حكومت است. مقر حكومتى به صورت دژى در درون شهر واقع بود و ساختمانهاى شهرى و خانه‏هاى مردم عادى در پيرامون آن قرار داشت. پس از اسلام، نواحى جديد التوسعه شهرى بيشتر در بيرون حصار «شارستان» گسترش يافتند.

با رشد شهرنشينى در قرون سوم و چهارم هجرى، اين بخش‏هاى جديد شهرى كه آن را «ربض» مى‏ناميدند توسعه بيشترى يافت و محل‏هاى باستانى «شهرستان» رو به ويرانى نهاد. بنابراين، مزرعه امروز «شهرستان» كه در قرن چهارم هجرى ديه و در دوره باستان «دژ» بوده است، به احتمال قريب به يقين محل باستانى شهر قم بوده، كه در هنگام فتوح مسلمين به وسيله پيشگامان سپاه ابوموسى اشعرى فتح و احتمالاً ويران گرديده است.

نويسنده كتاب گنجينه آثار قم عقيده دارد كه قم، پيش از اسلام وجود نداشته بلكه پس از اسلام بنا گرديده است. وى علّت انتساب قم از نظر قدمت به دوره پيش از اسلام را وجود حصارى كه به نام «كُم» خوانده مى‏شده و در جهت جنوب غربى شهر كنونى به فاصله بيست كيلومتر قرار داشته، مى‏داند. بنابراين واژه «كُم» هم باستانى و از اسامى عصر پيشدادى است و مى‏توان نتيجه گرفت كه وجود نام «كُم» الهام بخش عرب اشعرى در نامگذارى شهر اسلامى به نام «قم» بوده است.

ياقوت حموى در ذكرى از شهر قم به قلعه كهنه‏اى كه متعلق به ايرانيان است اشاره كرده از آن ياد مى‏كند. على‏اصغر فقيهى مؤلف كتاب تاريخ مذهبى قم، هجده دليل در قدمت قم قبل از اسلام بيان داشته است كه از جمله آنها دستور كيخسرو به «سورين قمى» براى انتقال آتش آتشكده قم به محلى در نزديكى ساوه است. همچنين در شاهنامه فردوسى نام قم در دو بيت، جزء شهرهاى عصر پيشداديان و كيانيان آمده است:

بفرمود عهد قم و اصفهان نهاد بزرگان و جاى مهان نوشتن ز مشك و ز عنبر دبير يكى نامه از پادشا با حرير به اين ترتيب، مقارن حمله مسلمانان به ايران، قم شهرى معتبر و معروف و پرجمعيت بوده و هنگام آمدن اشعريان، آثار قبل از اسلام، از قبيل آتشكده‏ها و قلعه‏هاى متعدد در آن وجود داشته كه هنوز هم پاره‏اى از آثار مزبور، باقى مى‏باشد.

قم از ورود اعراب تا قرن سوم هجرى بدون شك مى‏توان گسترش و آبادانى شهر قم را به دوران اسلامى منسوب دانست. اين شهر در سال 23 ه .ق به دست سپاه اسلام به فرماندهى ابوموسى اشعرى فتح گرديد. ولى ظاهرا مردم اين ناحيه همچنان به كيش زرتشتى باقى ماندند و با پرداخت جزيه به اسلام نگرويدند.

هفتاد سال بعد در زمان خلافت عبدالملك مروان، دسته‏اى از اعراب شيعه مذهب قبايل اشعرى ـ منسوب به ابوموسى اشعرى ـ از ستم خلفاى اموى به داخل ايران مهاجرت كردند و در جستجوى موطنى جديد، در آغاز سال 94 ه .ق وارد خطّه قم شدند. اين قوم ابتدا در صحراى قم مستقر شدند و در خيمه‏هايى از موى نزول كردند. «يزدان فاذار» دهگان ابرشتيجان، در همان آغاز، ديه ممجان را براى مسكن ايشان تعيين كرد و رؤساى قبيله اشعرى كه دو برادر به نامهاى عبدالله و احوص بودند، در سراى بزرگان ديه ممجان منزل كردند. يزدان فاذار، پس از چندى ابتدا روستاى گمر (جمر) و سپس ديه فرابه را به آنها واگذار كرد. مهاجرين عرب چند سال بعد از ورود به قم، به بهانه پيمان شكنى ساكنان قم، با آنان از در ستيز برآمدند و وجوه و اشراف عجم را كشتند و اراضى وسيع آنان را تملك كردند. سپس با شكستن سدها و بندهاى رودخانه در ناحيه «تيمره» ـ كمره يا خمين فعلى ـ كشاورزان آن ناحيه را با اجبار وادار به انعقاد قراردادى نمودند و سهم آب برى ناحيه قم از رودخانه را افزايش دادند. آنان در مدت كوتاهى با حفر قنوات و شهرهاى جديد، كشاورزى منطقه را آن چنان رونقى بخشيدند كه بنا به نوشته‏هاى جغرافى‏دانان اسلامى، جز در قرن ششم هجرى، هيچ‏گاه قم چنين رونقى نداشته است.

در اين زمان، قم از توابع اصفهان به شمار مى‏رفت و حدود آن از طرف همدان تا ساوه، از طرف رى تا ديرگچ، از طرف فراهان تا ديزآباد و از طرف اصفهان تا راوند كاشان بوده است. اين شهر در سال 185 هجرى از استان اصفهان جدا و خود كوره (استان يا شهرستان به معناى امروز) مستقلى شد.

دوره عباسيان

خلفاى عباسى، به قم توجه خاصى داشتند، البته توجه آنان به خاطر علاقه به اين شهر و مردمش نبود، بلكه چون قمى‏ها در هر فرصتى از فرمان آنان سرباز مى‏زدند، از اين رو، براى جلب رضايت مردم قم اغلب يكى از رجال بزرگ شيعه يا متمايل به شيعه را به اميرى آنجا مى‏فرستادند. از جمله مأمون حكومت قم را به «هَرثمه» كه از رجال بزرگ و با نفوذ شيعه بود، تفويض كرد. تفصيل مطلب اينكه چون «ابوالسّرايا» در زمان مأمون به طرفدارى از علويان بر مأمون خروج كرد، «فضل بن سهل» به مأمون گفت كه ابوالسّرايا را هَرثَمه تحريك كرده است، مأمون براى راضى نگاه داشتن هَرْثَمَه؛ وى را به اميرى قم (كه چون مردم آن شيعه بودند هَرْثَمه طبعا به آنجا علاقه داشت) فرستاد تا بدين وسيله اهل قم را كه قبلاً ايشان را قتل عام كرده بود، راضى نگاه دارد. همچنين مقتدر خليفه در سال 296 بعد از «عباس بن عمرو غَنَوى» (والى معروف قم در قرن سوم كه در تاريخ قم مكرّر نام او آمده است)، «حسين بن حَمْدان» را كه مردى متنفِّذ و مقتدر بود و سالها با آل عباس مبارزه كرده بود، به حكومت قم منصوب كرد.

علويان در قم

در زمان عباسيان، دو دسته به طور دائم با آنان در مبارزه بودند، يكى علويان و ديگرى ايرانيان، و به احتمال قوى همين امر باعث شد تا مأمون، حضرت على بن موسى الرضا عليه‏السلام را وادار به پذيرش ولايت عهدى خود كند، به اين منظور كه از مخالفت اين دو دسته كاسته شود. ايران همواره پناهگاه آل على بود كه هر كدام از آنان در مبارزه با آل عباس شكست مى‏خورد يا جان خود را در خطر مى‏ديد به ايران مى‏آمد. در نواحى مختلف ايران، ديلم و مازندران بيشتر از سرزمين‏هاى ديگر، مورد توجه علويان بود، زيرا مردم آن حدود خارج از نفوذ خلفا قرار داشتند و پيوسته با اعمال خلفا در نبرد بودند. گذشته از ديلم و مازندران، قم نيز از شهرهايى بود كه علويان به آن رو مى‏آوردند و در آن پناه مى‏جستند.

البته علويان غير از قم و مازندران و ديلم، به نواحى ديگر نيز مى‏رفتند و امروز در هر گوشه‏اى از ايران قبورى از آل على عليه‏السلام با بقعه و بارگاه وجود دارد، ولى در اين ميان قم از جايگاه ويژه و ممتازى برخوردار بوده است. علل عمده‏اى كه قم را در اين زمينه از ديگر نواحى ممتاز مى‏كرد عبارت بودند از: 1ـ قم از نظر مذهبى، شهرى اصيل و يكپارچه بود و براى علويان محلى امن به شمار مى‏رفت به گونه‏اى كه هيچ خطرى در آنجا، آنان را تهديد نمى‏كرد. 2ـ قم شهر دور افتاده‏اى بود، از اين رو كسى كه در آن سكونت اختيار مى‏كرد از آسيب و تعقيب پادشاهان در امان بود. 3ـ قم در زبان ائمه اطهار عليه‏السلام، آشيانه آل محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و پناهگاه ايشان خوانده مى‏شد و اين را هم علويان مى‏دانستند و هم مردم قم، بنابراين به آشيانه خود رو مى‏آوردند و اينان نيز در نگاهدارى و حمايتشان مى‏كوشيدند.

ورود امام رضا عليه‏السلام به قم

از عمده‏ترين وقايع در اين دوره كه در نوع خود يكى از بزرگترين عوامل اصلى توسعه و پيشرفت و سبب توجهات گوناگون در طول تاريخ به اين شهر گرديده، تشريف‏فرمايى ثامن‏الحجج حضرت امام رضا عليه‏السلام و خواهر مكرّمه‏اش حضرت فاطمه عليهاالسلام به قم مى‏باشد. نورالدين على منعل (978 ه .ق) از قول سيدبن طاووس نقل مى‏كند كه: «... چون بر آن حضرت لازم شد كه عنان عزيمت بدين صوب مصروف فرمايد، از مدينه مشرفه بعد از وداع حضرت سيد المرسلين به جانب بصره توجه فرمود و از آنجا اهواز [را] به شرف مقدم شريف خود مشرف ساخته، از آنجا توجه به جانب مدينه‏المؤمنين قم فرمودند و چون به حدود آن مدينه مشرفه (قم) رسيدند، اهل آنجا كه گل وجودشان به زلالِ ولاى غلامان آن حضرت مخمر گشته بود .... هر يك استدعاى آن نمودند كه غلامان آن حضرت منزل او را به قدوم هدايت لزوم مشرف سازند. فرمودند كه امشب شخصى از اهل اين شهر مأمور است كه به ضيافت ما قيام كند و ناقه من مأمور است كه به جانب خانه او حركت نمايد ....». سرانجام حضرت در سراى يكى از اهالى كه محل سكونتش مدرسه رضويه فعلى (واقع در خيابان آذر) است، مقام ساختند.

ورود حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

در چگونگى تشرف حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام، در تاريخ آمده است كه چون حضرت رضا عليه‏السلام در سال 200 ه .ق به خراسان تشريف برد، سال بعد خواهر والاگهرش حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام شوق ديدار برادرش افتاد با شوقى تمام (با كاروان خراسان) حركت كرد تا به شهر ساوه رسيد و در آنجا بيمار گرديد. پرسيد از اينجا تا قم چه مقدار مسافت است؟ گفتند ده فرسنگ. خادم خود را فرمود كه مرا به قم برسان. خبر عزيمت آن بانوى معظم به آل سعد رسيد. از ميان پسران سعد اشعرى، موسى بن خزرج گوى سبقت ربوده، شبانه به استقبال آن حضرت شتافت و آن حضرت را به قم آورد و شرط خدمت به جاى آورد.

ليكن حضرت معصومه عليهاالسلامبيمار و ناتوان بود و پس از هفده روز با دل شكسته و خاطر افسرده با غم هجران و دورى برادر، روح مقدسش به شاخسار جنان پرواز نمود. جسد پاكش را غسل داده، كفن كردند و در زمين بابلان (باغ بابلان) همان جا كه اكنون قبر آن بانوى معظمه است، دفن كردند. موسى بن خزرج از بوريا و حصير، مسقفى بر روى قبر شريف قرار داد تا آنكه زينب دختر امام جواد عليه‏السلام بر روى قبر مطهر قبه‏اى بنا نهاد.

بعد از دفن اين بانوى مكرم در قم، رونق اين شهر افزايش يافت. در قرن چهارم سادات حمزيه و شجريه به شهر قم مهاجرت و در جوار حضرت معصومه عليهاالسلاممدفون شدند. توجه علويان و سادات از اين پس نسبت به قم فزونى يافت. در فاصله كوتاهى عده بسيارى از فرزندان امام حسن عليه‏السلام، امام حسين عليه‏السلام، موسى بن جعفر عليه‏السلام، على بن موسى الرضا عليه‏السلام، محمد حنفيه، زيد بن على بن الحسين و اسماعيل فرزند امام صادق عليه‏السلام از اطراف به قم روى آوردند و مورد اكرام اهل اين شهر واقع گرديدند.

قم از قرن سوم تا قرن نهم

بيشتر مورخان، قم را در اواخر قرن سوم، شهرى آباد و بزرگ دانسته‏اند ولى از آن پس اين آبادى به عللى جاى خود را به ويرانى داد. عوامل اين ويرانى كه تا قرن نهم به درازا كشيد بر مورخان آشكار نيست ولى اسناد و شواهد تاريخى تا حدودى به روشن شدن آنها كمك كرده است. عمده‏ترين اين عامل‏ها بدين شرح است:

1ـ افزايش جمعيت و كمبود منابع آب: اگر چه قم به علت آب و هواى بيابانى و ريزش باران اندك همواره با كمى آب دست و پنجه نرم كرده، با اين وجود، جمعيت رو به رشد آن در قرن دوم و روند فزاينده آن در قرن سوم (پس از عزيمت حضرت معصومه عليهاالسلام) به كاهش منابع آبى شتاب بيشترى بخشيده است. اين امر درگيريهاى قومى و محلى را به دنبال داشته كه از جمله مى‏توان به اختلاف و درگيرى خونين بين عربهاى اشعرى و ساكنان اصلى قم اشاره كرد.

2ـ سيل سال 292 ه .ق كه به ويرانى بخش بزرگى از شهر انجاميد.

3ـ تعصب دينى و مذهبى: مهمترين عاملى كه در طول ساليان دراز فرسودگى و ويرانى قم را به دنبال داشت تعصب دينى و مذهبى اين ديار است.

مؤلف كتاب «تاريخ مذهبى قم» در بررسى روحيات مردم قم چنين مى‏نويسد: «پيش از صفويه، پيروان مذهب شيعه در اقليت بودند و اغلب در محدوديت شديد به سر مى‏بردند و گاهى اظهار عقيده براى آنان خطر جانى داشت، معهذا اهل قم در همه جا حتى در مراكز متعصبين از اهل تسنن به شيعه بودن تظاهر مى‏كردند حتى نسبت به اظهار عقايد خود اصرار مى‏ورزيدند».

هم او در جاى ديگر مى‏نويسد:

«در زمانى كه شيعه در ايران در اقليت و محدوديت فراوان بود مردم قم بدون پروا مذهب خود را آشكار مى‏كردند و با خلفا در مى‏افتادند و والى غير شيعه را نمى‏پذيرفتند، به طورى كه قاضى غير شيعى مثل ابوسعيد استخرى را فرارى دادند. اين امور و نظاير آن باعث شد كه مورد اتهام قرار گيرند، قتل عام و شكنجه شوند، شهرستان ويران شود، مورد طعن و ناسزا قرار گيرند و هر نوع صدمه‏اى به آنان وارد شود».

اين ناسازگارى و مخالفت شديد مردم قم با پادشاهان اموى و عباسى و خوددارى از پذيرش واليان غير شيعه از يك سو و ابراز عشق و ارادت آشكار و بى‏پروا به خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از سوى ديگر، موجب كينه و دشمنى خلفا و گماشتگان آنان شده و عامل بزرگ كشتار مردم و ويرانى قم در اين قرون (سوم تا نهم) بود.

در اينجا به شرح و بررسى چند نمونه از اين رخدادهاى ناگوار مى‏پردازيم:

قتل عام مردم در زمان مأمون

مردم قم در زمان مأمون عباسى به بهانه زياد بودن خراج، از پرداخت آن خوددارى كردند. مأمون سپاهى را به فرماندهى على بن هشام مَرْوَزى به قم فرستاد. وى مردم قم را به شدت سركوب كرد و بزرگ ايشان به نام يحيى بن عمران را بكشت.

كشتار مردم در دوران خلافت معتز

مردم قم در سال 254 نيز از فرمان معتز عباسى، فرزند متوكل سرپيچى كردند. موسى بن بغاء با سپاهى بزرگ شهر را تصرف كرد و بسيارى از مردم را كشت، گروهى را تبعيد نمود و باروى شهر را دوباره ويران نمود. ابن اثير كشتار مردم قم را به فرمان معتز و به وسيله «مفلحْ ترك» دانسته است. اين احتمال وجود دارد كه در دوران خلافت معتز، دو بار به قم حمله شده باشد، يك بار به فرماندهى موسى و بار ديگر به فرماندهى مفلح ترك.

كشتار بازرگانان و زائران قمى در اصفهان و بغداد

گاه آتش كينه و دشمنى در بيرون قم دامن قمى‏ها را مى‏گرفت. در سال 345 ه .ق گروهى از بازرگانان قمى در اصفهان آشكارا از بعضى صحابه به بدى ياد كردند. در پى آن جمعيت زيادى گرد آمدند و نزاعى درگرفت. در اين نزاع، چند تن از بازرگانان قمى كشته شدند و اموال ايشان نيز به غارت رفت.

در سال 422 ه .ق نيز كاروان زائران قمى در اوج درگيريهاى فرقه‏اى به بغداد رسيدند و مورد هجوم اهالى باب البصره قرار گرفتند. در اين درگيرى عده‏اى از قمى‏ها كشته و گروهى مجروح شدند.

درگيرى و ستيز با دربار پادشاهان ايرانى

مردم قم نه تنها زير بار زورگويى‏هاى خلفا و واليان اموى و عباسى نرفتند بلكه در قرون بعد نيز با پادشاهان ايرانى به مبارزه برخاستند. از آن جمله نافرمانى آنها از سلطان محمود غزنوى در سال 426 ه .ق است. اين شورش به وسيله ابوسهل حمدونى والى منطقه رى به سختى سركوب شد.

كشتار مردم در يورش مغول

بزرگترين زيانى كه مردم قم از اختلاف مذهبى ديدند كشتارى است كه مغولها در اين شهر به راه انداختند. به نوشته روضة الصفا هنگامى كه سپاه مغول به فرماندهى «جبه نويان» به قم رسيدند گروهى از مسلمانان كه در سپاه وى بودند به او گفتند كشتار مردم قم به سبب رافضى بودن ثواب دارد. فرمانده سپاه هم پذيرفت و دستور حمله داد. ابن اثير در اين باره مى‏نويسد: «سپاه مغول در سال 621 ه .ق مردم شهرهاى قم و كاشان را كشتند و هر دو شهر را خراب كردند و اين خرابى تا دوره تيموريان باقى بود».

زكرياى قزوينى مؤلف آثار العباد (قرن هفتم) در اين باره مى‏نويسد: «قم شهرى است واقع در بلاد جبل در سابق بزرگ و نيكو و پرنعمت بود و بيشتر آن اكنون ويران است». وضعيت سياسى قم در اين دوران بازتابى از وضعيت سياسى كشور است. تا پيش از قرن هفتم واليان شهرهاى ايران و از جمله قم، گماشتگان خلفاى اموى و عباسى بودند ولى پس از تهاجم مغولان در اوايل قرن هفتم، ايران به امپراتورى بزرگ مغول پيوست. با آمدن هلاكوخان به ايران و براندازى دستگاه خلافت بغداد يكى از سلسله‏هاى معروف حكومت ايران تشكيل گرديد. پس از مرگ ابو سعيد ايلخانى در سال 736 ه .ق شيرازه دولت مركزى، از هم پاشيده شد و تا پايان قرن هشتم بسيارى از نقاط كشور را حكومت خانخانى و ملوك الطوايفى فرا گرفت.

در تب و تاب اين كشمكش‏هاى ويرانگر، شهرهايى هم بودند كه به دور از آشوبهاى سياسى، به وسيله نخبگان مقتدر محلى اداره مى‏شدند. قم در زمره همين شهرها بود كه به وسيله خاندان صفى (از اواسط قرن هفتم تا دهه دوم قرن نهم) اداره مى‏شد. روش سياسى خاندان صفى بر پايه مردم دارى و همزيستى مسالمت‏آميز با همسايگان استوار بود. اين روش براى ساليانى دراز توانست تا حدودى آرامش و امنيت سياسى از دست رفته را به قم بازگرداند.

وضعيت قم در قرن نهم

ابرهاى تيره ويرانى در اين قرن به تدريج كنار رفتند و نور رشد و آبادانى بر اين سرزمين مقدس ولى رنج كشيده و محروم، تابيدن گرفت. به طورى كه «آمبروزيو» سفير فرمانرواى ونيز پس از ديدار از قم، آن شهر را شهرى كوچك ولى زيبا با حصار خشتى و وفور نعمت معرفى مى‏كند. مؤلف «تاريخ يزد» نيز مى‏نويسد: «قمِ خراب، معمور شد و رعايا، مرفه الحال گشتند». بسيارى از گنجينه‏هاى هنر معمارى قم، در اين دوره به وجود آمده‏اند. از سوى ديگر بخش كشاورزى در اين دوره رشد چشمگيرى يافت و كتابهاى تاريخى آن دوران از باغها، تاكستانهاى فراوان، كشتزارهاى وسيع و محصولات متنوع سخن گفته‏اند. گفتنى است كه پارچه‏بافى و بخش صنعت نيز در اين دوران پر رونق بوده است. دو علت عمده‏اى كه آبادانى و شكوفايى ياد شده را به ارمغان آورده است عبارتند از:

1ـ بهبود موقعيت سياسى قم در حكومت تيموريان:

در سال 846 ه .ق ميرزا سلطان محمد بهادر فرزند بايسنغُر، از طرف جدش شاهرخ، به ولايت عراق عجم برگزيده شد. او با انتخاب قم به عنوان مركز حكومت، وضعيت سياسى آن را بهبود بخشيد. پس از او نيز (در دوره سلطنت قره قويونلو) قم اهميت سياسى خود را از دست نداد. مورّخان دليل توجه فرزندان تيمور به قم را علاقه و ارادت آنان به حضرت على بن موسى الرضا عليه‏السلام دانسته‏اند.

2ـ اهميت ارتباطى:

قم از اين قرن به بعد، به علت شاهراه ارتباطى بودن ميان شهرهاى اصفهان، كاشان، رى، ساوه و همدان، جايگاه ويژه و متمايزى يافت. اين امر در كنار اهميت سياسى قم، رونق بازار و وضعيت اقتصادى را به دنبال داشت.

دوره صفويه

كشمكشهاى امير زادگان تركمان و ديگران بر سر تاج و تخت در دهه آخر قرن نهم، با ظهور شاه اسماعيل به پايان رسيد و سلسله صفويان پايه‏گذارى شد. قم در اين دوران در زمينه‏هاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى به اوج شكوفايى رسيد و از لحاظ آبادانى و كثرت جمعيت، از شهرهاى مشخص ايران شد. در حقيقت شاهزادگان صفوى براى تضعيف حكومت عثمانى، تلاش كردند از شمار زائران ايرانى عتبات عاليات بكاهند. از اين رو به گسترش و آبادانى مشهد و قم پرداختند. معمولاً پادشاهان معروف صفوى به قم مى‏آمدند و مدتى در اين شهر مى‏ماندند و به كارهاى خود رسيدگى مى‏كردند. از جمله شاه اسماعيل، نخستين پادشاه صفوى، در پاره‏اى از زمستانها در قم توقف مى‏كرد. شاه عباس دوم نيز مدتى در قم ماند و در همان ايام، توپخانه، در حضور وى آزمايش شد و به ملاّ محسن فيض در نماز اقتدا كرد. مهمترين رخدادها و دگرگونى‏هاى قم در دوران حكومت صفويان بدين شرح است:

رونق حوزه‏هاى علمى شيعى در قم: گرچه قم از زمان اشعريان مركز نشر علوم و معارف دينى بود و در اواخر قرن دوم و قرنهاى سوم و چهارم، مهمترين مركز راويان و محدثان شيعه به شمار مى‏آمد، اما در دوران صفويه با اعلام تشيع به عنوان مذهب رسمى كشور، اين شهر از جايگاه ممتازى برخوردار شد و حوزه‏هاى درسى با حضور دانشمندان بزرگى همچون صدرالمتألهين شيرازى، ملا عبدالرزاق لاهيجى، ملا محمد طاهر قمى، سيد صدرالدين رضوى قمى، قاضى سعيد قمى و ملا محسن فيض كاشانى، رونقى بسيار گرفت.

شمار روزافزون طلاب در دوران صفويه و قاجاريه به طورى بود كه حتى جهانگردان خارجى را به شگفتى وامى‏داشت. صفويان مدارس بسيارى در قم ساختند كه نمونه آن مدرسه فيضيه قم است.

نوسازى و بازسازى آستان مقدس حضرت معصومه عليهاالسلام.
ساخت بناهاى دينى با معمارى نمونه و ممتاز. (بيشتر بناها و آثار تاريخى قم در اين دوران ساخته شده‏اند).
رشد و تقويت بنيان اقتصادى: صنايع جديد توپ سازى، صابون پزى و شيشه سازى، در اين دوران راه اندازى و گسترش يافت.
تغيير مسير رودخانه از مسير غربى به مسير شمالى ـ جنوبى كه دگرگونى شكل بنيادين شهر را به دنبال داشت. 

قم از حمله احمد افغان تا پايان دوران قاجار قم از دهه اول قرن دوازدهم و پايان دوره صفويان ديگر بار رو به ويرانى و خرابى نهاد. در اين سالها كه همزمان با حكومت تهماسب دوم (دهمين پادشاه صفوى) بود، قم مورد تاخت و تاز محمود افغان (سال 1142) قرار گرفت و زيان بسيار ديد، جهانگردانى كه يك قرن پس از اين حمله از قم ديدار كرده‏اند، شهر را به توده‏اى از خاك توصيف نموده‏اند. محمود افغان براى جلوگيرى از حملات شاه تهماسب دوم، قم را به پادگان نظامى تبديل كرد و هفت هزار سرباز افغان را در اين شهر جاى داد و مدارس علميه را به انبار پشتيبانى تبديل كرد. پس از شكست سپاه محمود افغان به دست نادر افشار، سپاه او از كشتار و غارت اموال مردم و ويرانى شهر كوتاهى نكرد.

پس از قتل نادرشاه در سال 1160 ه .ق، برادرش ابراهيم خان (حاكم تبريز) خود را پادشاه ايران خواند و به سوى خراسان حركت كرد. در بين راه پس از درگيرى و شكست برادرزاده‏اش عادل شاه، وقتى به سرخه رسيد سپاهش پراكنده شد و از جنگ با شاهرخ (نوه پانزده ساله نادرشاه) منصرف شد و به سوى قم حركت كرد ولى دروازه‏بانان شهر راه او را بستند. ابراهيم خان با باقيمانده سپاهش به شهر حمله كرد و آن را تصرف نمود و به كشتار مردم و غارت اموال آنان پرداخت. قم از تاخت و تاز قاجاريان نيز در امان نبود. در سال 1208 كه آقا محمدخان قاجار براى نابودى سلسله زنديه به اصفهان، فارس و كرمان لشكر كشيد در سر راه خود با مقاومت حاكم زندى شهر قم برخورد كرد. وى با حيله و نيرنگ دروازه‏بانان شهر را فريفته، وارد شهر شد و به قتل عام مردم و آتش زدن خانه و كاشانه آنان پرداخت. پس از آن تا پايان دوره قاجاريه شهر قم در زير بار ماليات‏ها و عوارض سنگين شاهزادگان، كمر خم كرد. ويرانى و خرابى اين شهر در دوران قاجارى به اندازه‏اى بود كه «شاردن» از آن به عنوان «تبعيدگاه رجال سياسى ايران» نام مى‏برد. تا اواخر دوره قاجاريه شهر قم از ده محله بزرگ تشكيل مى‏شد كه عبارت بودند از:

1ـ محله آستانه،

2ـ محله عشقعلى،

3ـ محله الونديه

4ـ محله چهارمردان،

5ـ محله سيدان،

6ـ محله سنگ‏بند،

7ـ محله موسويان،

8ـ محله مسجد جامع،

9ـ محله باغ پنبه،

10ـ محله اسحاقيه.

تقسيمات سياسى ـ ادارى

تا سال 1316 ه .ش، ايران از نظر تقسيمات كشورى، به ترتيب به ايالت، ولايت و بلوك تقسيم مى‏شد. در اين سال نخستين قانون تقسيمات كشورى به صورت جديد تصويب شد. در اين قانون، ايران به 10 استان و 49 شهرستان تقسيم شده بود كه استانها با شماره، مشخص شده بودند و استان فعلى قم جزئى از استان دوم به شمار مى‏آمد. شهرستانهاى استان دوم عبارت بودند از: سارى، گرگان، سمنان، تهران، قم و كاشان. در سال 1339، طبق قانونى كه از مجلس گذشت مقرر شد كه به جاى شماره، استانها به اسامى اصلى و تاريخى خود ناميده شوند. در اين تقسيم بندى محدوده استان قم جزو استان مركزى و تهران مركز اين استان به شمار مى‏آمد. به دنبال تشكيل استان جديدى به نام استان تهران، با تصويب هيأت دولت در سال 1365، شهرستان قم از استان مركزى جدا گرديد و جزو استان تهران شد. سرانجام در سال 1375 شهرستان قم با تركيب چهار بخش شامل بخش مركزى، بخش نوفل لوشاتو، بخش خلجستان، بخش جعفرآباد و شهرهاى قم، كهك و گازران به استانى مستقل تبديل گرديد.


منابع