ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

پیشینه تاریخی استان فارس

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

پرش به: ناوبری, جستجو


محتویات

وجه تسمیه

از آنجايى كه سرزمين فارس در گذشته ميهن اصلى شاهان هخامنشى و به عنوان نخستين خاستگاه آنان بوده است كه وجود آتشكده زرتشت، تخت جمشيد، پاسارگاد و تخت رستم و غيره شاهد اين مدعاست، يونانيان اين ايالت را پرسيس و اروپاييان به تقليد آنها تمام مملكت ايران را پرس يا پرشيا مى‏خواندند و بنا به نوشته يعقوبى، فرمانرواى كوستك جنوبى ايران ـ كه سرزمين پارس مهمترين استان كوستك نيمروز بود ـ داراى لقب سپهبد پارس بوده است.

به استناد گفته‏هاى هرودت كه با كتيبه‏هاى داريوش اول مطابقت دارد، آريايى‏ها پس از ورود به ايران به دوازده قبيله تقسيم شده‏اند كه از جمله اين قبايل «پارس‏ها» بوده‏اند كه در جنوب ايران سكونت داشتند.

بدين ترتيب، نام فارس (معرب پارس)، برگرفته از قوم ساكن در اين منطقه مى‏باشد، و ايرانيان سرزمين خود را ايران و زبان خود را فارسى ناميدند و با اين نامگذارى خاطره استان باستانى هخامنشيان، يعنى استان جنوبى كه امروزه فارس ناميده مى‏شود را نگاه داشته‏اند.

استان فارس در عهد باستان

استان فارس يكى از استان‏هاى مهم ايران است كه داراى سوابق تاريخى كهن از دوران پيش از اسلام مى‏باشد و آثار تاريخى موجود در اين استان به ويژه در تخت جمشيد، پاسارگاد، تخت رستم، آتشكده‏ى زردشت و غيره شاهد اين مدعاست. پارس ميهن اصلى شاهنشاهان هخامنشى و نخستين خاستگاه ايشان بوده است.

در پى كند و كاوهايى كه در يكى از تپه‏هاى جنوب شيراز (مركز استان فارس) انجام گرفته است، مقدارى سفال‏هاى شكسته مربوط به هزاره‏هاى سوم پيش از تاريخ به دست آمده است.

همچنين خاور شناسان آمريكايى در چهل سال پيش در كنار درياچه مهارلو (در شرق شيراز)، اشياء مربوط به هنر دوره نوسنگى يافته‏اند كه به دست آمدن اين اشيا حكايت از مسكونى بودن اين خطه در دوران‏هاى بسيار قديم دارد. استان فارس در قديم، وسعتى بيش از امروز داشت، زيرا علاوه بر استان فعلى، استان بوشهر، قسمت غربى استان هرمزگان، استان كهگيلويه و بويراحمد و حتى استان يزد جزء ايالت فارس محسوب مى‏شدند.

در ضمن شهرستان بهبهان كه فعلاً جزء استان خوزستان است، در گذشته جزء استان فارس به حساب مى‏آمد. به هر حال منطقه فارس از قديمى‏ترين مراكز تمدن ايران است. ساكنان آن يعنى پارسى‏ها مردمانى آريايى‏نژاد بودند كه تاريخ آمدنشان به اين سرزمين روشن نيست.

همين اندازه از بيانات پادشاهان آشور استنباط مى‏شود كه پارسى‏ها نيز مانند مادها مدتهاى مديد تحت تسلط آشورى‏ها بوده‏اند و در اطراف درياچه اروميه يا در كرمانشاهان كنونى سكونت داشته‏اند و بعدها به احتمال زياد در حدود سال 700 ق.م رهسپار نواحى جنوبى ايران شده‏اند و در سرزمين فارس اقامت گزيدند.

بنا به گفته هرودت پارسى‏ها به شش طايفه شهرنشين و دِه نشين و چهار طايفه چادر نشين تقسيم مى‏شدند و خانواده هخامنشى از نجيب‏ترين طايفه پارس يعنى طايفه پاسارگادى‏ها بود.

رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

قبل از اسلام

دوره هخامنشى

كورش امپراتورى هخامنشى را به سال 550 پيش از ميلاد بنيان نهاد و سى سال بعد داريوش آن را استحكام بخشيد. بدين ترتيب تاريخ 2500 ساله ايران بر مبناى حكومت هخامنشى شكل گرفت. به استناد اسناد و مداركى كه از حفريات شوش به دست آمده و نيز آثارى كه از بابلى‏ها به جاى مانده است، كورش در ايلام و آنزان (لرستان كنونى) سلطنت داشته است.

توضيح آنكه بعد از هخامنش كه سرسلسله اين دودمان است، پسر او چيش پش (740ـ675 ق.م) پادشاه پارس و آنزان بود و بعد از درگذشت وى سلسله هخامنشى به دو شعبه تقسيم شده است؛ يك شعبه در پارس و شعبه ديگر در ايلام و آنزان سلطنت كرده‏اند. در سال 553 ق.م كورش اول پادشاه انشان (انزان) عليه ايخ توويگو پادشاه ماد قيام كرد و به ماد لشگر كشيد و در سال 550 ق.م همدان را به تصرف خود درآورد و به دوران فرمانروايى سلسله ماد پايان داد. پس از اين پيروزى همه قبايل پارس او را به شاهى شناختند. از اين تاريخ به بعد از اتحاد ماد و پارس دولتى بزرگ به وجود آمد كه بانى آن كورش مؤسس سلسله هخامنشى است.

اين سلسله تا درگذشت داريوش سوم (331 ق.م)، قريب 219 سال در ايران سلطنت كرد و سرانجام توسط اسكندر مقدونى منقرض شدند. مرگ ناگهانى اسكندر در سال 322 ق.م وضع حكومت او را آشفته كرد. هنوز جسدش سرد نشده بود كه سرداران وى به جان هم افتادند و سرانجام در سال 312 ق.م سلطنت بر سرزمين ايران نصيب سلوكوس شد. او و پسرش آنتيوخوس كوشيدند تا تمدن يونان را وارد ايران كنند و براى نيل به اين هدف، مبادرت به بناى شهرهايى در ايران از جمله در پارس كردند و عده‏اى از يونانيان را در اين شهر ساكن گرديدند. با اين همه در همين ايام در ناحيه استخر سلسله‏اى محلى كه در تاريخ به سلسله پادشاهان روحانى معروف است روى كار آمد كه از سال 250 ق.م به بعد بر سكه‏هاى آنها كه داراى خط پهلوى آرامى است قيافه‏هاى ايرانى و نقش اهورامزدا و نقش آتشدان و پرچم ايرانى مشاهده مى‏شود.

اين سلسله را آثرپاتا مى‏نامند كه وظيفه مهم آن حفظ و نگهدارى آتشكده‏ها و اداره كردن مغ‏ها بوده است. همچنين پارس تا زمان آنتينوخوس چهارم جزو قلمرو سلوكى بود. هنگامى كه وى در سال 164 ق.م درگذشت، پارس استقلال يافت. هر چند پادشاهان پارس در دورانى كه سلاطين اشكانى صاحب قدرت بودند از آنها اطاعت مى‏كردند، با اين وجود پارس هرگز ضميمه متصرفات اشكانيان نشد. از سلاطين پارس سكه‏هايى به دست آمده كه تقريبا اسامى تمامى پادشاهان محلى را مى‏توان از روى آن سكه‏ها به دست آورد. سلاطين پارس نفوذ و قدرت خود را بر سواحل كارامانيا (كرمان) و سواحل عربستان بسط دادند. از روايات مربوط به اردشير اول چنين مستفاد مى‏شود كه در زمان وى پارس به چند ناحيه كوچك تقسيم مى‏شده است. با توجه به نقوش سكه‏هاى اين زمان چنين مى‏توان نتيجه گرفت كه از تمدن يونانى اثر قابل توجهى در پارس باقى نمانده بود و تنها دين غالب با آداب و سنن مربوط به دين زردشت بوده است.

دوره ساسانى

در زمان ساسانيان، پادشاهان ساسانى ايالت پارس (فارس) را به پنج ولايت بزرگ كه هر كدام يك «كوره» ناميده مى‏شد، تقسيم كردند و اين تقسيم تا زمان هجوم مغولان باقى و برقرار بود. اين پنج كوره عبارت بودند از:

1ـ كوره اردشير خُره كه شيراز كُرسى (پايتخت) آن كوره و هم مركز ايالت بود.

2ـ كوره شاپور خُره كه كرسى آن، شهر شاپور بود.

3ـ ارجان (ارگان) كه شهرى به همين نام كُرسى آن بود.

4ـ شهر باستانى استخر (اصطخر) كه همان شهر كهن پرسپوليس پايتخت پارس در دوره ساسانيان كُرسى آن بود.

5ـ كوره دارابجرد (داراب گرد) كه شهرى به همين نام كُرسى آن بود.

به عقيده نولد در تاريخ طبرى، واژه «كوره» لفظى است سريانى كه در آن زبان به صورت «خورا» آمده است و در زبان پارسى از آن به معنى شهر اراده شده است كه به معنى ولايت است. اصطخر (پرس پوليس) اول شهرى است كه در فارس بنا كرده‏اند. كوره استخر تمام قسمت فارس شمالى را شامل مى‏گرديد. اين ولايت تا قرن هفتم، يزد و شهرهاى پيرامون آن و اراضى و قرايى را كه در امتداد حاشيه كوير لوت است نيز شامل بوده و شهر استخر كُرسى اين ولايت محسوب مى‏گرديده است. اسم «اسطخر» را اعراب بر شهرى نهادند كه در زمان ساسانيان، يونانيان آن را «پرسپوليس» مى‏ناميدند. «پرسپوليس» يا «پرسيا پوليسا» در زبان يونان باستان به معناى «شهر پارس» مى‏باشد. به هر حال ناحيه استخر در منطقه پارس از قديمى‏ترين مراكز تمدن ايران است و اين خطه قرن‏ها مركز حكومت و شاهنشاهى ايران بوده است. قبل از اسلام دو مرد بزرگ، كورش كبير مؤسس سلسله هخامنشى و اردشير بابكان مؤسس سلسله ساسانى از اين ايالت برخاسته‏اند كه دو سلسله فارسى را تشكيل داده‏اند.

در دوره اسلامى

در سال 17 ه .ق مقارن با خلافت عمر، خليفه دوم، علاء بن حضرمى حاكم بحرين يكى از سرداران خود را مأمور فتح فارس گردانيد ليكن از حاكم ايرانى فارس شكست خورد. ديرى نپاييد كه چند تن از سرداران اسلام از جمله عتبة بن غزوان، احنف بن قيس، عثمان بن ابى العاص و ابوموسى اشعرى هر يك به نوبه خود به سرزمين پارس لشگر كشيدند، هر چند بر فارس استيلا يافتند با اين همه در بعضى نواحى متصرفى اغلب اوقات مردم عليه تسلط آنها سر به شورش برمى‏داشتند. به همين علت در اخبار مربوط به حوادث آن ايام چند تاريخ براى تصرف يك ناحيه ديده مى‏شود.

ظاهرا پس از اينكه در سال 28 ه .ق استخر و فيروز آباد به تصرف مسلمانان درآمدند، تمامى فارس ضميمه متصرفات مسلمانان گرديد. ماليات اين استان ابتدا بالغ بر 33 هزار درهم تعيين گرديد ولى در زمان خلافت متوكل (232ـ247 ه .ق) خليفه عباسى به 35 هزار درهم رسيد. در زمان تسلط مسلمانان بر ايالت فارس، تقسيم بندى مربوط به دوره ساسانيان كه فارس را به پنج كوره تقسيم مى‏كرد، همچنان رايج بوده است. در قرون اوليه اسلام استخر هنوز هم از اهميت و اعتبار زيادى برخوردار بود، ولى پس از بناى شيراز به تدريج اهميت خود را از دست داد.

يعقوب ليث مؤسس سلسله صفارى (247ـ265 ه .ق) در سال 262 ه .ق به فارس لشگر كشيد. پس از تسخير استخر، رهسپار شيراز شد. بعد از يعقوب، برادرش عمرو در سال 268 ه .ق عازم فارس شد و امنيت را در آنجا برقرار كرد. بعد از صفاريان فارس به تصرف ديالمه آل بويه درآمد. عضدالدوله (338ـ372 ه .ق) با اينكه بغداد را در تصرف داشت اما پايتخت خود را شيراز قرار داد. به فرمان او بر روى رود كر سدى بسته شد كه به بند امير معروف است. پس از آل بويه، فارس به تصرف سلجوقيان درآمد. در زمان ضعف سلاجقه سنقر بن مودود كه رئيس يك دسته از تركمنان بود بر فارس استيلا يافت. وى مؤسس سلسله اتابكان فارس است كه از سال 543ـ684 ه .ق در آن منطقه حكومت كردند.

اتابكان فارس

سنقر بن مودود در سال 543 ه .ق بر ولى نعمت خود (سلطان مسعود) شوريد و در فارس به استقلال رسيد. خاندانى كه او بنياد نهاد به خاطر نام جدش سلغر كه سركرده تركمنان بود به نام سلغريان معروف گرديد. اتابكان سلغرى يا اتابكان فارس از آن جهت در تاريخ ايران اهميت دارند كه با حسن تدبير و سياست، 120 سال از حمله قشون مغول به فارس جلوگيرى كردند و در كمال فراغت بال به تشويق شعرا و دانشمندان و احداث بناهاى باشكوه پرداختند. سنقر در سال 558 ه .ق وفات يافت و نامش، بيش از همه، به پاس مسجدى كه در اين شهر بنا كرد و در روزگار خود بنايى باشكوه بود، در دلها زنده ماند. از اين بنا، امروزه اثرى باقى نمانده است.

پس از سنقر بن مودود، برادرش، زنگى به جاى او نشست كه از جمله اقدامات مفيد زنگى بناى مقبره ابن خفيف بوده است. پس از مرگ زنگى، پسر ارشدش «تلكه» بر جايش نشست و با اجازه سلجوقيان عراق، از سال 571 تا 591 ه .ق بر فارس حكمروايى كرد. با مرگ تلكه عم زاده‏اش، طغرل، بر سر فرمانروايى فارس با برادر كوچكتر او سعد به جنگ برخاست و هشت سال پياپى اين خطه دستخوش نبردهاى خانگى و عواقب اجتناب ناپذير آن، يعنى قحطى و بيمارى بود تا آنكه در سال 599 ه .ق سرانجام سعد، طغرل را اسير كرد و از آن پس، فارغ از بيم مدعيان سال‏ها بر خاك فارس فرمان راند. بعدها در جنگى كه بين سعد و خوارزمشاه (تكش) روى داد، سعد اسير شد و به بهاى تعهد خراج و از كف دادن پاره‏اى از قلمرو خويش، از بند رهايى يافت، ولى پس از بازگشت، پسرش ابوبكر را بر تخت پادشاهى ديد. نبردى خونين درگرفت و در آن بر پسر خود پيروز شد و او را به زندان افكند. ابوبكر تا سال 621 ه .ق در زندان قلعه سفيد همچنان در بند بود تا آنكه به شفاعت سلطان جلال الدين خوارزمشاه از بند رهايى يافت.

ابوبكر در سال 623 يا به قولى ديگر 628، تخت پدر را به ارث برد و تا سال 658 بر آن مسند باقى ماند. سعد و پسرش، ابوبكر، هر دو به ميزان قابل توجهى چهره‏ى فارس را بهبود بخشيدند. او در شيراز مسجدى به نام مسجد نو بنا كرد. همچنين مهمانسراى بزرگى ساخت كه وقف سياحان و ديگر كسانى بود كه به ديدن شيراز مى‏آمدند. ابوبكر نيز با ساختن چندين كاروان‏سرا در سرتاسر ايالت فارس، مدارس، درمانگاه و ديگر آبادانى‏ها خدماتى در حق مردم فارس نمود. همچنين با حمله مغول‏ها (هلاكو خان) به فارس، با سياستى خردمندانه و روشى كج دار و مريض توانست شيراز و ديگر مناطق را از آتش خانمان برانداز مغول حفظ كند.

در هر صورت، با مرگ ابوبكر دوران انقراض معنوى خاندان سلغر فرا رسيد. پسرش سعد فقط دو هفته به كام دل حكومت كرد. نواده‏اش محمد، كه هنوز كودك بود عصاى شاهى را دو سال بيشتر به كف نگرفت. عمو زاده‏اش محمد شاه، روزگار فرمانروائيش به يك سال نرسيده برافتاد و به قتل رسيد و برادر جوانترش، سلجوقشاه برجايش نشست، ولى او نيز، على‏رغم نام بلند خود، سرنوشتى بهتر نداشت. او كه از زندان قلعه اصطخر به درآمده و يك راست بر تخت نشسته بود، با ولى نعمت مغول خويش درافتاد و در آن سوى شيراز تا كازرون از پى‏اش تاخت و به قتلش رسانيد تا اينكه در پايان سال 662 حكومت فارس بهره آبش خاتون، دختر سعد دوم شد. اين بانو بعد از يك سال حكومت در پرتو مغول‏ها، به عقد همسرى منكو تيمور، پسر هلاكو خان درآمد و از آن پس فارس مستقيما زير فرمان مغول‏ها اداره شد.

دوره مغول

هلاكو خان نخستين ايلخان ايران (اگرچه پهناى كشورش بس گسترده‏تر از حدود اين مملكت بود)، در سال 663 ه .ق مرد و پسرش آباقا برجايش نشست و تا سال 680 فرمانروايى كرد. آباقا خان، بهاء الدين، پسر عطا ملك جوينى (صدر اعظم آباقا خان و فرماندار بغداد و مورخ مشهور صاحب تاريخ جهانگشا)، را به حكومت فارس برگماشت. او فرمانروايى بى‏نهايت سخت‏گير و كم گذشت بود و وحشتى عظيم در دل رعاياى خود افكنده بود، البته از اين نكته نيز نبايد غافل گذشت كه مهابت و سختگيرى بى‏گذشت او سبب شده بود تا در سرتاسر ايالت‏هاى زير فرمانش امنيت كامل حكمروا باشد. حتى بينش و درايت آباقا هم نتوانست مانع آن گردد كه تكودر شاهزاده جاه طلب جغتايى در سال 678 ه .ق، با حمله‏اى برق آسا خطه فارس را به ويرانى كشد.

آباقا خان در سن سى و دو سالگى مُرد. پس از او چهارمين ايلخان ارغون خان (683 ه .ق) و سپس غازان خان (694ـ703 ه .ق) حكومت كردند. حكومت غازان خان سرآغاز دوران نيك روزى مسلمانان ايران بود، چرا كه او خود مسلمانى مؤمن بود و مرگش در سى و دو سالگى، مردم سرتاسر كشور را به سوگوارى برانگيخت. برادرش الجايتو (703ـ716 ه .ق) مردى به نام شرف الدين محمودشاه را كه گفته مى‏شد از نسل خواجه عبدالله انصارى، عارف معروف بود به صاحب ديوانى فارس برگماشت. ابو سعيد (جانشين غازان خان) او را در اين مقام ابقاء كرد و او تا سال 726 ه .ق اگرچه صاحب ديوان فارس بود ولى در عمل خويشتن را فرمانرواى خود مختار ايالت فارس كرده بود. بعد از مرگ او، ابو سعيد، شيخ حسين بن چوپان را به حكومت فارس كه مقامى پر سود و مورد طمع ورزى بسيارى بود، برگماشت. شيخ حسين از سر احتياط دستور داد سه پسر محمودشاه را دستگير و زندانى كنند، اما در حالى كه آنها در چنگال اسير كنندگان خويش از كوچه‏هاى شيراز مى‏گذشتند، مادرشان، كه در كنار آنها بود، ناگهان نقاب از چهره به سويى زد و با بيانى نافذ از مردم خواست تا به پاس نيكى‏ها و بزرگوارى‏هايى كه از امير فقيد ـ پدر اين سه نوجوان ـ ديده بودند، اينك ايشان را مدد رسانند. سخنان وى بى‏درنگ مردم را برانگيزاند تا او و پسرانش را نجات دادند و شيخ حسين را از شهر بيرون كردند. اما او به هر حال با سپاهى كه ابو سعيد در اختيارش نهاده بود، بازگشت و شيراز را بازپس گرفت.

ولى يكى دو سال پس از اين واقعه، ابو سعيد در سال 716 ه .ق درگذشت و با مرگش بناى قدرت خاندان هلاكو فرو ريخت و از پى آن هرج و مرج و نابسامانى استان فارس را فرا گرفت تا آنگاه كه اويس، يك تن ديگر از اخلاف هلاكو خان بر اورنگ سلطنت دست يافت. به هر حال، در سال 738 ه .ق با درگذشت موسى، آخرين ايلخان مغول، طومار حكومت خاندان مغول در ايران در هم پيچيده شد.

دوره آل مظفر

در سال 754 ه .ق فارس به تصرف امير مبارز الدين محمد، موسس سلسله آل مظفر درآمد. پس از ابو سعيد، ابو اسحاق، يكى از پسران محمود شاه انجو، بر شيراز و اصفهان دست يافت و در همان حال محمد بن مظفر، كه در خدمت ابو سعيد به شجاعت و بى‏باكى مشهور بود، فرمانرواى گرديد. ابو اسحاق هنوز چندى بيش حكومت نكرده بود كه در سال 741 ه .ق، اتابكى ديگر شيراز را محاصره و فتح كرد و پسر محمود شاه ناچار شد به حكومت اصفهان دل خوش گرداند.

اما سال بعد بازگشت و شيراز را بازپس گرفت. آخرين سال‏هاى فرمانروايى وى بيشتر در لشگركشى‏هايى عليه يزد گذشت كه در آنجا محمد بن مظفر و پسرانش رفته رفته نيرويى هراس انگيز به وجود آورده بودند. در سال 753 محمد به عزم پايان بخشيدن به اين لشگركشى‏ها، به سوى فارس حركت كرد و شيراز را محاصره كرد. ابو اسحاق نيز كه بر وفادارى شيرازيان اعتمادى نداشت، كليه ساكنان دو محله اين شهر را از لب تيغ گذرانيد و در انديشه آن شد كه به همين شيوه خويش را از بيم محله‏اى ديگر نيز رهايى بخشد. ولى ريش سفيد محله‏اى كه در معرض خطر بود، از قصد و عزم شاه خبردار شد، لذا كليدهاى دروازه خود را تسليم شاه شجاع، پسر محمد بن مظفر كرد.

چهار سال بعد، ابو اسحاق را تسليم محمد كردند و او نيز وى را به شيراز فرستاد و فرمان داد تا در فضاى باز مقابل ويرانه‏هاى تخت جمشيد، گردنش را زدند. سلسله آل مظفر تا سال 795 ه .ق، بر فارس حكومت كردند.

دوره صفويه و افشاريه

شاه اسماعيل مؤسس سلسله صفوى (907ـ930 ه .ق) در سال 907 ه .ق فارس را تصرف كرد. در اواخر سلسله صفويه فارس به تصرف محمود افغان درآمد و هر چند نادر در سال 1142 ه .ق اشرف افغان را براى آخرين بار در زرقان واقع در پنج فرسنگى شيراز مغلوب كرد، ليكن در جريان اين حوادث به بسيارى از نقاط فارس زيانهاى جانى و مالى زيادى وارد آمد. نادر قلى پس از شكست دادن افغان‏ها آرامش و امنيت را بازگرداند. او فرمان داد تا زيانهاى رسيده را جبران و باغستانها را از نو درختكارى كنند. اما متأسفانه بلند پروازى تقى خان شيرازى امير الامراى فارس، او را برانگيخت تا به پا خاسته، دم از استقلال زند.

نادر فورا لشگرى به سركوبى شورشيان مأمور كرد. پس از يك محاصره چهار ماه و نيمه، شيراز را به تصرف درآورد. اين شهر به غارت سربازان رفت و بسيارى از مردم بى‏گناه كشته شدند. دو مناره از كله كشتگان برپا شد و باغستانهاى دل انگيز يكبار ديگر به ويرانه مبدل شد. علاوه بر اين همه تيره روزى و نگون بختى، طاعون هم بروز كرد و حدود چهارده هزار نفر را از پاى درآورد. در سالهاى پر آشوبى كه پس از قتل نادرشاه در سال 1160 ه .ق، بر اين كشور گذشت، شيراز (كه از مهمترين شهرهاى خطه فارس بود) متحمل زيانهاى فراوانى شد.

دوره زنديه و قاجاريه

پس از مدتى با ظهور كريم خان زند (1163ـ1193 ه .ق) بار ديگر صلح و آرامش به فارس بازگشت. او شيراز را پايتخت خود قرار داد و اين منطقه بار ديگر آبادانى يافت و پاره‏اى از آن شكوه و جلال پيشين را باز يافت. در حوادثى كه بعد از درگذشت كريم خان به وقوع پيوست از جمله جنگ‏هايى كه بين آغا محمد خان قاجار و لطفعلى خان زند روى داد، فارس باز هم متحمل خسارات فراوان شد. شاه قاجار تهران را، بر جاى شيراز، پايتخت ايران برگزيد و شيراز (و به طور كلى فارس) يكبار ديگر از آن اوج عزت فرو افتاد. آقا محمد خان پس از شكست لطفعلى خان با همدستى ابراهيم خان كلانتر در ماه ذى الحجه 1206 وارد شيراز گرديد. از جمله فرمان‏هاى عجيب وى دستور انتقال استخوان‏هاى كريمخان زند به تهران است كه در زير پلكان كاخ گلستان دفن مى‏گرديد. او كه دشمن ديرين و آشتى‏ناپذير زنديان بود، با اين كار مى‏خواست هر روز خاطره خود از لگدمال كردن استخوان دشمن عمده‏ى خاندان خويش، را محفوظ دارد.

در تمام دوران حكومت آقا محمد خان، فتحعلى خان قاجار والى شيراز بود و هنگام به تخت نشستن، او چند تن از فرزندانش به حكومت فارس رسيدند كه يكى از آنها حسين على ميرزا فرمانفرما بود كه در دوران كهولت سن شاه سر به شورش برداشت. به جز او فرهاد ميرزا، عموى فتحعلى شاه نيز بر شيراز حكومت راند. پس از قتل آقا محمد خان، فتحعلى خان وليعهد در اواخر محرم 1212 ه .ق از فارس به قصد تهران حركت كرد و در ماه جمادى الثانى همان سال به تهران رسيده و تاجگذارى كرد. او در سال 1214 ه .ق شاهزاده نواب حسين على ميرزا را به حكومت فارس و لقب فرمانفرمايى منصوب نمود. در اواخر سال 1224 ه .ق حسين على ميرزا فرمانفرماى مملكت فارس، محمد نبى خان شيرازى را از وزارت معزول مى‏كرد كه به همين دليل در محاسبات ديوانى نيز اختلافاتى به وجود آمد. در نهايت نواب فرمانفرما، ميرزا يوسف اشرفى مازندرانى را به وزارت فارس منصوب كرد.

با شنيدن خبر فوت فتحعلى شاه نواب حسين على ميرزا، فرمانفرماى مملكت فارس، قاصدى به كرمان فرستاده و خبر فوت شاه را به اطلاع برادرش حسينعلى ميرزا شجاع‏السلطنه مى‏رساند واو را به شيراز دعوت مى‏كند. پس از ورود شجاع السلطنه به شيراز، حسينعلى ميرزا خود را شاه خوانده و خطبه سلطنت و سكه به نام او مى‏زنند. محمد شاه قاجار در سال 1250 برادر خويش فيروز ميرزا را جهت دفع نواب فرمانفرما و نواب شجاع السلطنه و تسخير مملكت فارس، به شيراز گسيل داشت. نيروهاى شاه در نزديكى ايزدخواست با نيروهاى شجاع السلطنه درگير شدند كه سرانجام سپاه فارسيان شكست خورده و به سمت شيراز فرار كردند. در نهايت فيروز ميرزا شهر و ارگ شاهى را متصرف شد و حسينعلى ميرزا و برادرش شجاع السلطنه را به تهران فرستاد كه حسينعلى ميرزا در سال 1215 به مرض وبا در تهران بدرود حيات گفت. پس از سركوبى شيراز، ميرزا محمد نبى خان قزوينى، مباشر امور ايالت مملكت فارس گرديد. پس از چندى خبر به محمد شاه قاجار رسيد كه ميرزا نبى خان مورد قبول اهالى فارس قرار نگرفته است. او هم نصرالله خان قاجار دولّو را به لقب صاحب اختيارى فارس برگزيد. ولى او نيز پس از مدت كوتاهى به مرض غش دچار شده و فوت كرد. بعد از فوت دولو، ناصرالدين ميرزاى وليعهد در سال 1257 ه .ق به حكومت فارس انتخاب شد.

به هر حال وضع فارس تا سقوط سلسله قاجار بدين منوال بود كه هر از چندى والى جديدى به منطقه اعزام مى‏گرديد كه بيشتر آنها وقتشان يا در عياشى مى‏گذشت و يا به سركوبى شورش‏هايى كه در گوشه و كنار بروز مى‏كرد، از جمله شورش ممسنى‏ها و قشقايى‏ها مى‏پرداختند. شاهان قاجار همواره از قدرت نظامى رؤساى ايلات بيمناك بودند و از همين رو بود كه محمد شاه مانند اعقابش رئيس ايالت را براى جلوگيرى از شورشهاى عشايرى در مركز نگاه مى‏داشت.



منابع