ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

پیشینه تاریخی استان خوزستان

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

پرش به: ناوبری, جستجو


محتویات

وجه تسمیه

سرزمينى كه امروزه آن را خوزستان مى‏ناميم در طى ادوار مختلف به نام‏هاى گوناگونى ناميده شده است. خوزستان در روزگاران پيشين جزئى از سرزمين وسيع و دولت ايلام بوده است.

در دوره حكومت عيلامى‏ها سرزمين خوزستان را «حالتامتى» به معنى مملكت «حالتام‏ها» مى‏ناميده‏اند و اين كلمه در متون ايلامى كتيبه‏هاى هخامنشى و همچنين در كتيبه‏هاى بومى ايلام مكرر ديده مى‏شود.

ژول اپ پر، اين كلمه را «حالپيرتى» و به معنى سرزمين «اپيرتى‏ها» خوانده است. اكديها كه ملتى در مجاورت ايلامى‏ها و از نژاد سامى بوده‏اند كلمه حالتامى را بر حسب قواعد زبان خود «علامتو» بكسر عين تلفظ مى‏كردند كه به معنى سرزمين حالتامها باشد و اين كلمه است كه در تورات به صورت علام ضبط شده است.

به هر حال اين اسم تا حدود قرن سيزدهم قبل از ميلاد بر منطقه مورد بحث ما اطلاق مى‏شده ولى از اين تاريخ به بعد در كتيبه‏هاى ايلامى و بومى نام «انشان سوسنكا» يعنى مملكت انشان و شوش ناميده مى‏شوند.

اين نام تا آغاز روى كار آمدن خاندان هخامنشى باقى بود ولى از وقتى كه چئيش پيش دوم (جد كمبوجيه پدر كورش بزرگ) هخامنشى انشان را تصرف كرد (در حدود سال 640 قبل از ميلاد)، نام انشان در كتيبه‏هاى پارسى و انشانى به صورت انزان تحريف گرديد و در همين ايام بابلى‏ها و آشورى‏ها آنجا را همچنان علام مى‏گفتند و از اينجا مى‏توان استنباط كرد كه علام يا عيلام در حقيقت بر يك منطقه جغرافيايى و بر تشكيلاتى ادارى و حكومتى كه در آن منطقه برقرار بوده اطلاق مى‏شده است و پايتخت آن شهر معروف شوش بوده و انشان و خوج يا اوژ از ولايات آن بوده است.

هخامنشيان عيلام را به نام «اوژ» مى‏خواندند و به همين سبب در متن پارسى كتيبه‏هاى آنها هم هر جا كه سخن از اين منطقه رفته به صورت اوژ ضبط شده است.

ولى در متن ايلامى كتيبه‏هاى مزبور جز در يك موضع، همه جا به زبان بومى «حالتاتى» ضبط است و آن يك موضع در كتيبه بيستون ستون پنجم و جايى است كه از سومين شورش مردم خوزستان يعنى همان ناحيه اوژ صحبت شده و در آنجا بر حسب قرائت «اپ پر» وازه [اوزه] ضبط گرديده و متأسفانه در اين موضوع هم حرف اول كلمه مذكور محو گشته است و نمى‏توان آن را خواند به همين مناسبت بعضى حرف مزبور را خ دانسته‏اند و اپ پر آن حرف را الف مفتوح خوانده است و از قضا در رسم الخط ايلامى اين دو حرف شبيه يكديگر بوده و اين شباهت موجب شده است كه اين اسم به نقل در زبان و خط ايلامى به دو صورت «خوز» و «اوز» قرائت شود و بدون ترديد اصل آن همان كلمه «اوژ» پارسى است و اسامى امروزى «خوزستان» و اهواز هر دو به ترتيب از كلمات خوز و اوز كه ايلامى شده اوژ باشد گرفته شده است.

اما در دوره اسلامى مورخان اسلامى اعم از ايرانيان و اعراب خوزستان را به نام اهواز و مملكت اهواز خوانده‏اند. چنانچه در ترجمه تاريخ طبرى كه قديمى‏ترين مدرك ما در اين مورد است در شرح جنگهاى اردشير بابكان با اشكانيان به تصريح مى‏نويسد:

«و باز لشكر كشيد و بحرب ملك اهواز شد و همه شهرهاى اهواز بگرفت و برا (م) هرمز بنشست و آن بزرگترين شهر اهوازست و بزمين اهواز شهرى بنا كرد و او را سوق الاهواز نام نهاد».

در ديگر كتب تاريخى و معتبر بعد از اسلام مانند زين الاخبار گرديزى و تاريخ بيهقى و تاريخ سيستان و سفرنامه ناصر خسرو هم نام اهواز را به جاى اسم منطقه خوزستان مى‏يابيم.

ولى با توجه به تسلط مشعشيان بر بخشى از مناطق عرب نشين خوزستان در آخر سده نهم هجرى منطقه خوزستان به دو بخش عربستان و خوزستان تفكيك شد و ذكر نام عربستان به بخشى از خوزستان به زمان قاجاريه كشيده شد و در زمان سلطنت مظفرالدين شاه قاجار بر سراسر خوزستان نام عربستان اطلاق مى‏شد.

بنابراين استان خوزستان در دوره صفويه و قاجاريه بنام «عربستان» و گاهى عربستان ايران ناميده مى‏شد. اما در ديماه 1302 ه .ش به دستور دولت موقت (رضاخان) به كار بردن كلمه «عربستان» موقوف شد و نام خوزستان بر آن گذارده شد.


رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

دوره ی قبل از اسلامی

دوره عيلاميان

منطقه‏اى كه امروزه خوزستان ناميده مى‏شود در روزگاران پيشين قسمتى از سرزمين وسيع و دولت مستقلى به نام عيلام بوده است. تحقيقات «ديالافوآ» و «دمرگان» نشان مى‏دهد كه عيلاميان از حدود هشت هزار سال قبل از ميلاد مسيح در اين ناحيه سكونت داشته و احتمالاً اولين اقوامى بوده‏اند كه در اين منطقه دولتى مستقل تشكيل داده‏اند. بر اساس شواهد تاريخى موجود نام عيلام تا حدود قرن سيزده قبل از ميلاد به خوزستان اطلاق گرديده و از اين تاريخ به بعد نام «انشان سوسنكا» يعنى مملكت انشان و شوش نيز در كتيبه‏هاى عيلامى به ثبت رسيده است. شهر شوش كه در ناحيه دشت قرار داشت، به منزله پايتخت كشور بوده و جغرافى نگاران قديم يونان و روم، مانند استرابون، ايالتى از عيلام را كه شهر شوش در آن واقع بوده، به مناسبت اهميت اين شهر سوزيان يا سوزيانا خوانده‏اند. در سال 640 ق.م با حمله آشور بانيپال، شوش به دست آنها تسخير و عيلام از بين رفت.

دوره مادها

در هزاره دوم قبل از ميلاد قبايل مادايى و پارسوا كه همان نام يونانى براى مادها و پارس‏ها است، ناشناس بودند. پارس‏ها در جنوب و جنوب غربى درياچه اروميه سكونت داشتند و مادها در جنوب شرقى دامنه‏هاى كوهستانى شمالى منطقه كردستان به سر مى‏بردند. حمله‏هاى پى در پى آشورى‏ها به سرزمين ماد، مردم ماد را بر آن داشت كه اختلاف‏هاى داخلى را كنار بگذارند. از اين رو براى به دست آوردن آزادى و استقلال، ديائوكو، امير دلير و خردمند ماد، قبايل ماد را با خود متحد گردانيد و در 708 ق.م اولين دولت آريايى را در فلات ايران تأسيس كرد. ديائوكو در سال 655 ق.م وفات يافت و پسرش فرورتى به سلطنت رسيد و او هم در سال 633 ق.م در جنگ با سكاها كشته شد. پس از كشته شدن فرورتى، پسرش اووخشتره (هوخشتره = كياكسار) به سلطنت رسيد. وى بزرگترين پادشاه ماد بود كه از شكست پدرش در برابر دشمنانش درس عبرت گرفت و سپاهى همانند قشون آشور تشكيل داد و دشمنان ماد را يكى پس از ديگرى شكست داد. پس از فتح نينوا و ضميمه شدن قسمتهاى شرقى كشور آشور به كشور ماد، رود دجله سرحد غربى ماد را تشكيل داد و در جنوب غربى سرزمين عيلام از جمله خوزستان كه جزو مملكت آشور بود ضميمه دولت ماد شد. خوزستان در زمان مادها (708ـ550 ق.م) يكى از ايالتهاى غربى آن دولت بود. در زمان كياكسار، ساتراپ نشين هشتم مملكت ماد بود و از آن به نام عيلام (خوزستان، شوش، سوزيانا و كيسيه) ياد شده است. سلسله ماد پس از 158 سال حكومت، در سال 550 ق.م به دست كوروش منقرض شد.

دوره هخامنشيان

پارس‏ها در حدود 700 ق.م از جنوب و جنوب غربى درياچه اروميه به سمت جنوب و جنوب غربى ايران سرازير شدند و همزمان با سلطنت سارگون دوم مشغول تصرف دره‏هاى دامنه كوههاى بختيارى شدند و آنها در سرزمين بختيارى واقع در شرق شوشتر و شمال شرقى شوش در نزديكى ناحيه عيلامى انشان كه بعدها پارس (پارسوماش) ناميده شد اقامت گزيدند. كوروش دوم نيز پس از فتح بابل شهر شوش را به عنوان يكى از پايتخت‏هاى خويش انتخاب كرد. زيرا از نظر موقعيت جغرافيايى بين آريائى‏هاى شرق و ساميهاى غرب واقع بود و از لحاظ مركزيت ادارى كشور وضعيت ممتازى داشت. پس از قتل كوروش، فرزند ارشد وى كمبوجيه به پادشاهى رسيد و بعد از آن نوبت به داريوش بزرگ رسيد. داريوش بزرگ پس از اينكه به پادشاهى رسيد حدود سال 521 ق.م شوش را از لحاظ موقعيت خاص و پيشينه تاريخى و قرار گرفتن در مركز شاهنشاهى يكى از پايتخت‏هاى بزرگ خود انتخاب كرد و در آن كاخى باشكوه از سنگ به نام «هديش» احداث كرد. در پيرامون كاخ شوش، ساختمانهاى ديگرى نيز براى درباريان، همراهان و مشاوران ساخت كه به وسيله خيابانى از كاخ هديش جدا مى‏شدند. در پاى ديوار كاخ خندقى عميق كنده بود كه آب رودخانه شائور (شاوور) از آن مى‏گذشت و به طور كلى كاخ و شهر به صورت جزيره‏اى درآمد.

دوره سلوكيان

از اواسط سده چهارم قبل از ميلاد دوران عظمت و ارتقاى سلطنت مقدونى آغاز شد. فيليپ كه به سردارى كل يونان انتخاب شده بود در سال 336 در فكر تسخير آسيا و ايران بود كه بدست يوزانياس كشته شد. پس از وى پسرش به نام اسكندر جانشين وى گرديد. اسكندر در سال 334 ق.م با فرمان بسيج عمومى را براى جنگ با ايران صادر كرد و سپاهيان او به سوى ايران به حركت آمدند و شهرهاى مختلف ايران را تصرف كردند. اسكندر پس از تصرف بابل به سوى شوش حركت كرد و در شوش مورد استقبال ساتراپ آن قرار گرفت و پس از ابقاى ساتراپ ايرانى شوش، از راه اهواز و بهبهان عازم پارس شد. اسكندر پس از عبور از رود كارون به سوى تخت جمشيد و پارس رفت و با وجود مقاومت‏هاى دليرانه‏اى كه از جانب مردم ناحيه اوكسيان ـ بين شوش و پاسارگارد ـ به عمل آمد، روانه دربند پارس شد. اسكندر پس از فتح كامل ايران، سرانجام در سال 323 ق.م درگذشت. پس از مرگ اسكندر حكمرانى كشور پارس به همراه خوزستان به په سِسِت و يا به تلپ تولم واگذار شد.

در سال 319 ق.م سرانجام سردبير اعظم اسكندر به نام اومن با متحد كردن ساتراپ‏هاى ايران حكومت بزرگى را شكل داد. در سال 317 آنتى گون در نبردى با اومن، پيروز شد و فرمانرواى مطلق شرق از جمله خوزستان شد و پس از غارت خزانه‏هاى اسكندر به مركز دولت خود آسياى صغير بازگشت. در سال 312 ق.م سلوكوس بر آنتى گون غلبه كرد و خوزستان و ماد را ضميمه حكومت بابل نمود و سلطنت سلوكى را در ايران تشكيل داد. سلوكوس در سال 281 ق.م درگذشت و جانشينان او نتوانستند آن مجد و عظمت سلوكى را حفظ كنند. در سال 187 ق.م در اثر ضعف دولت سلوكى، پارس و خوزستان متحد و از دولت سلوكى جدا شدند. در زمان سلطنت اشك ششم (164ـ140 ق.م)، شاه اشكانى، «دمترى» يا «دمتريوس» شاه سلوكى بود كه در جنگى از اشكانيان شكست خورد و سلسله سلوكى به دست مهرداد متصرف شد و از شخصى به نام «كامناسكير» را كه از خاندان اشكانى بود به حكومت خوزستان منصوب كرد.

دوره اشكانيان

«پرنى‏ها» يا «پارت‏ها» كه قبيله‏اى از اتحاديه قبايل دهه يا راهه بودند و در دشت‏هاى ميان جيحون و درياى مازندران زندگى بيابان‏گردى داشتند، اساس دولت پارت را بنياد نهادند. پس از درگذشت اسكندر مقدونى و تقسيم ميراث او بين سردارانش، طوايف پارت عليه حكومت جانشينان اسكندر قيام كردند و در سال 250 ق.م، به رهبرى ارشك اول بر حكام محلى سلوكيان در پارت شوريدند و پس از غلبه بر آنها، از دولت سلوكى جدا شدند و حكومت جديدى به شيوه ايرانى در آن سرزمين بنياد نهادند كه به دولت اشكانى موسوم گشت. دولت پارت در زمان سلطنت مهرداد اول به دولتى بزرگ مبدل شد و سرزمين‏هاى باختر و خوزستان كنونى را به كشور خود افزود. مهرداد اول در غرب، پايدارى دمتريوس پادشاه سلوكى را درهم شكست و بين‏النهرين را نيز فتح كرد و در آنجا به تخت نشست. در زمان سلطنت مهرداد اول ايالت خوزستان، تحت حكومت اشكانى درآمد. پس از اردوان پنجم در اثر وقوع حوادث داخلى سلسله اشكانى منقرض شد و سلطنت ايران از پارتيها به پارسيها منتقل شد.

دوره ساسانيان

اردشير بابكان مقارن سال 222 م با شاهان دست نشانده پارس و ملوك طوايف اطراف به خصوص كرمان، اصفهان و خوزستان جنگيد و آنان را شكست داد. اردشير پس از فتح كرمان بر ضد اردوان پنجم، پادشاه اشكانى قيام كرد و به تسخير شهرهاى مركزى و خوزستان پرداخت و حكام آنها را به اطاعت خود درآورد. اردشير در خوزستان شهرهاى تستر (شوشتر)، هرمز اردشير (اهواز) و رامهرمز اردشير (رامهرمز) را بنا كرد. اردشير بابكان پس از 17 سال سلطنت در سال 241 .م درگذشت و پسرش شاپور به سلطنت رسيد. شاپور اول در پيشرفت و آبادانى خوزستان كوشش فراوان كرد و پس از شكست دادن روم، والرين امپراتور روم و ساير بزرگان رومى را مجبور كرد، تا سد عظيم شوشتر را بنا كنند. گذشته از آبادانى شوشتر، شاپور شهر معروف جندى شاپور را در 48 كيلومترى شمال غربى شوشتر بنا نهاد و در آنجا دانشكده پزشكى تأسيس كرد كه طى سده‏هاى متمادى از مراكز بزرگ علمى دنيا بود.

اين دانشكده تا زمان منصور خليفه عباسى به سرپرستى يك پزشك نصرانى به كار خود ادامه مى‏داد. در سال 297 پادشاه ايران، نرسى، در جنگى با قواى روم شكست خورد و روم پنج ولايت ايران در چپ دجله به دولت روم واگذار كرد. پس از اين شكست از پادشاهى كناره گرفت و فرزندش هرمز دوم به پادشاهى رسيد. در زمان هرمز شهر رامهرمز توسعه يافت و وى آنجا را بهشت هرمز ناميد. در زمان شاپور دوم پنج ولايت از دست رفته در ساحل چپ دجله به ايران مسترد گرديد. پس از مرگ شاپور دوم زمام امور به دست شاهان بى لياقت افتاد و سرانجام بين سال‏هاى 640 تا 642 .م سلسله شاهنشاهى ساسانى با بيش از چهارصد سال حكومت در نتيجه جنگ نهاوند كه اعراب آن را فتح الفتوح ناميدند، منقرض شد.

دوره اسلام

در سال 14 ه .ق خليفه دوم مسلمين سعد بن ابى وقاص را با سى هزار تن به ايران فرستاد. يزدگرد سوم سپاهى را به فرماندهى رستم فرخ زاد مأمور دفع اعراب نمود. سپاه ايران در قادسيه شكست خورد و تيسفون به تصرف اعراب درآمد. پس از جنگ قادسيه نيروى هرمزان از سوى اهواز به اعراب حمله كردند و پس از اندكى پيشروى، سپاه عرب از پيشروى آنها جلوگيرى نمود و نيروهاى هرمزان مجبور به عقب نشينى شدند. پس از چند روز درگيرى ايرانى‏ها به قلعه جلولا پناه بردند و اعراب آن را محاصره نمودند. سرانجام پس از چهار ماه محاصره قلعه، اين قلعه بدست هاشم بن عتبه تسخير شد. پس از تصرف قلعه توسط اعراب، يزدگرد سوم سپاهى را به مقابله با اعراب به آنجا فرستاد، اما سپاه او نيز مقهور اعراب گرديد.

پس از فتح شهر مدائن توسط اعراب، والى بصره در سال 16 ه .ق «مغيرة بن ثعبه» را از طرف خود مأمور فتح شهرهاى خوزستان كرد و مغيرة به آسانى دهقانان اهواز را به تسليم و قبول جزيه مجبور ساخت. پس از آن مغيره را از حكومت بصره برداشت و «ابو موسى اشعرى» را به جاى او فرستاد. ابو موسى پس از فتح شوش و رامهرمز آماده فتح شوشتر شد. وى بصره را مركز كار خود قرار داد و در سال 17 ه .ق سردارانى را براى تسخير ولايت‏هاى ايران انتخاب كرد و هاشم بن عتبه را مأمور فتح ديگر شهرهاى خوزستان نمود. در سال 18 ه .ق كه عتبه والى بصره بود، نيروهاى هرمزان در نواحى مرزى به تاخت و تاز پرداختند. والى بصره با سپاهى به هرمزان حمله نمود و او را از اهواز بيرون راند و در مصالحه‏اى اهواز جزو قلمرو عرب‏ها شد. در سال 19 ه .ق قواى عرب به فرماندهى عمرو بن معدى از مرز گذشتند و در حدود رامهرمز با هرمزان جنگيدند. سپاه هرمزان شكست خورده و به سوى شوشتر عقب نشينى نمودند و در قلعه آنجا سنگر گرفتند. به هر حال پس از چند ماه، اين قلعه توسط نيروهاى عمرو بن معدى فتح گرديد و هرمزان اسير شد.

عرب‏ها پس از فتح شوشتر، شهر شوش را محاصره كردند و مردم خوزستان نيز به مسلمانان پيوستند. عمرو بن معدى پس از تصرف شوش به شمال حركت كرد و جندى شاپور را نيز تصرف نمود. در سال 19 ه .ق سراسر خوزستان به تصرف مسلمانان درآمد. در سال 38 ه .ق مردم اهواز عليه اعراب قيام كردند، ولى معقل بن قيس به اهواز لشكر كشيد و قيام مردم را سركوب كرد. در زمان خلافت عثمان، عبدالله بن عامر در سال 29 ه .ق جانشين ابوموسى اشعرى گرديد و وى عبيدالله بن معمر را به سوى فارس و خوزستان فرستاد.

در سال 36 ه .ق حضرت على عليه‏السلام، عثمان بن حنيف را به بصره فرستاد و او بر خوزستان حاكمى گمارد. حكمران بصره در سال 40 ه .ق عبدالله بن عباس بود. وى زياد بن ابيه را به حكومت خوزستان و فارس فرستاد. معاويه در زمان خود زياد بن ابيه (ابى سفيان) را به حكومت بصره تعيين كرد و وى از طرف خود حاكمانى به خوزستان و فارس اعزام داشت. وى در زمان حكومت يزيد نيز در سمتش ابقاء گرديد. بعد از معاويه در سال 67 ه .ق عبيدالله بن زياد به دست جنگجويان مختار بن ابى عبيد كه در كوفه به خونخواهى حسين بن على عليه‏السلام برخاسته بودند كشته شد و عبدالله بن زبير، قباع حاكم بصره را از حكومت اين شهر برداشت و برادرش مصعب بن زبير را آنجا فرستاد تا بر بصره و خوزستان و فارس حكومت كند. در سال 67 ه .ق در سرزمين‏هاى عراق و خوزستان توده‏هاى بدويان و روستاييان عرب و ايرانى كه در زير لواى رهبر خوارج، ازرقى متحد شده بودند دست به شورش زدند.

از جمله كسانى كه از خوارج توانست يك چندى توجه امويان را به خود جلب كند و حتى ضرباتى نيز به آنها وارد نمايد و مناطقى چون خوزستان و خصوصا شوشتر را مقر خود قرار دهد، «شبيب خارجى» بود. صاحب تذكره شوشتر مى‏نويسد: «در اين زمان حجاج بن يوسف ثقفى از جانب عبدالملك والى بود تلاش بسيارى براى سركوبى وى انجام داد، ولى نتيجه‏اى نگرفت». در سال 71 ه .ق خالد بن عبدالله به حكومت بصره منصوب شد و مأمور جنگ با ازارقه گرديد. او نيز در سال 72 ه .ق داود بن مخدم را به جنگ ازارقه فرستاد. در سال 73 ه .ق خالد بن عبدالله از حكومت اين نواحى عزل و بشر بن مروان به حكومت آنجا گماشته شد. در سال 74 ه .ق مهلب بن ابى صفره مأمور جنگ با ازارقه شد اما به علت درگذشت حاكم بصره، جنگ منتفى شد و حجاج بن يوسف به حكومت عراق منصوب شد.

او در سال 78 ه .ق توانست قيام ازارقه را سركوب نمايد. حكومت وى تا سال 95 ه .ق ادامه داشت. پس از حجاج، يزيد بن مهلب به جاى او نشست. پس از او عدى بن ارطاة فزارى به حكومت خوزستان برگزيده شد. در زمان حكومت او يزيد بن مهلب قيام كرد و ضمن دستگيرى حاكم خوزستان و عراق، خليفه را نيز از حكومت عزل نمود. پس از مرگ يزيد بن مهلب در سال 102 ه .ق، مسلمة بن عبدالملك به حكومت عراق و از جمله خوزستان منصوب شد. در همين سال او عزل و عمر بن هبيره فزارى به جاى او منصوب شد. در سال 106 ه .ق عبدالله قسرى به حكومت اين ناحيه منصوب شد. پس از او به ترتيب خالد بن عبدالله، بلال بن ابى برده، كثير بن عبدالله سلمى، منصور بن حمبور، عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز، نضر بن حرشى و يزيد بن عمر بن هبيره بر اين منطقه تا سال 132 ه .ق حكومت كرده‏اند.

دوره عباسيان

عباسيان يا بنى عباس سلسله مشهور از سلسله‏هاى خلفاى اسلامى كه بعد از امويان 37 تن از ايشان از 132 ه .ق تا 656 ه .ق به توالى خلافت داشته‏اند و بغداد مقر خلافت آنان بود. در سال 132 ه .ق، نخستين سال حكومت عباسيان بود، بسام بن ابراهيم به اهواز فرستاده شد و ايالت بصره به سفيان بن معاويه واگذار شد. در سال 136 ه .ق، در زمان حكومت منصور عباسى، سليمان بن على حكمران بصره بود و مجددا در سال 139 ه .ق سفيان بن معاويه به جاى او منصوب گرديد. در سال 145 ه .ق سلم بن قتيبه باهلى به حكومت بصره و توابع آن منصوب شد و سپس در سال 151 ه .ق جابر بن توبه كلابى به جاى وى منصوب شد.

در سال 153 ه .ق يزيد بن منصور، در سال 155 ه .ق هيثم بن معاويه، در سال 156 ه .ق عمارة بن حمزه، در سال 160 ه .ق محمد بن سليمان، در سال 165 ه .ق مهدى عباسى (خليفه)، در سال 170 ه .ق مجددا محمد بن سليمان و در سال 195 يزيد بن مهلبى به حكومت اهواز منصوب شدند. در دوره خلافت عباسيان در ايران قيام‏هايى براى رهايى از سلطه اعراب شكل گرفت و برخى از اين قيام منجر به شكل‏گيرى حكومت‏هاى مستقلى چون حكومت صفاريان، طاهريان و آل بويه گرديد و برخى نيز در آغاز شكل‏گيرى سركوب گرديدند.

دوره طاهريان

سلسله‏اى از امراى معروف ايران در عهد خلافت عباسيان و منسوب به يكى از سرداران مأمون عباسى، طاهر ذواليمين بودند كه از سال 206 تا 259 ه .ق در خراسان حكومت كردند. طاهريان از زمان مأمون خليفه عباسى، در خراسان حكومت مستقلى تشكيل دادند. در سال 196 ه .ق طاهر بن حسين بنيانگذار سلسله طاهرى خراسان، از حلوان به اهواز رفت و عامل محمد امين يعنى يزيد بن محلبى را كشت و حسين بن عمر رستمى را به اهواز فرستاد. در سال 198 ه .ق مأمون بن عبدالله بن هارون به خلافت رسيد و حكومت ولايت‏هاى جبال، فارس، خوزستان، بصره و كوفه را كه طاهر بن حسين تسخير كرده بود، به حسن بن سهل سپرد.

صاحب الزنج

ظلم و جور خلفاى عباسى نسبت به بردگان و نير شرايط سخت و محيط غير امن زندگى برده‏ها در زمان خلفا، طغيان آنان را سبب شد. بردگان ناراضى و ستمديده كه در آن زمان با فجيع‏ترين وضعى، زندگى حيوانى خود را مى‏گذراندند بالاخره دست به شورش زدند. جنبش عمومى و اصلى بردگان سياه و سفيد در سال 255 ه .ق به رهبرى على بن محمد طالقانى صاحب الزنج (رهبر زنگ) در سواحل جنوبى خليج فارس به وقوع پيوست. در سال 256 ه .ق صاحب زنج شهرهاى ابله و آبادان را تصرف نمود و سپس شهر جى را با قتل و غارت فتح كرده و به اهواز رفت. سپاهيان زنگى شهر اهواز را به آتش كشيدند و عامل خراج شهر، ابراهيم بن مدبر را اسير نمودند. در سال 257 ه .ق سپاه خليفه در كنار نهر مرغاب بر زنگيان حمله بردند و در اين حمله ضمن كشتن و به اسارت گرفتن عده‏اى، ابراهيم بن مدبر را آزاد نمودند. اما در حملات بعدى سپاه زنگيان پيروز شدند و عده زيادى از لشكريان عباسى كشته شدند. زنگيان در سال 257 بصره را نيز تصرف نمودند. خليفه عباسى سپاهى را به مقابله با زنگيان فرستاد كه در اين درگيرى عده‏اى از زنگيان كشته شدند.

در سال 259 ه .ق صاحب الزنج على ابن ابان مهلبى را به اهواز فرستاد. والى اهواز به مقابله با او شتافت و در دشت ميشان ميان آنان جنگ روى داد و سپاهيان خليفه شكست خورده و مجددا اهواز به دست زنگيان افتاد. زنگيان مدت 15 سال از اطاعت خلفاى عباسى سر باز زدند و با عباسيان جنگيدند و كشته‏ها دادند. سرانجام قيام آنان در ماه صفر سال 270 ه .ق توسط معتمد عباسى سركوب گرديد و تعداد زيادى در راه آزادى خود جان باختند.

دوره صفاريان

از اواسط قرن سوم هجرى (247 ه .ق) دولت نيرومند عباسى رو به زوال نهاد و شوكت و عظمت پيشين خود را از دست داد. در اين هنگام در تاريخ ايران بعد از اسلام اولين سلسله ايرانى به نام صفاريان از طريق خروج بر خليفه عباسى و خلع طاعت او دولتى نسبتا مستقل و با دوام تأسيس نمودند. موسس اين سلسله يعقوب ليث بود كه در آغاز حال مانند پدرش ليث صفار (صفار = مسگر) بود و به همين جهت اين سلسله به نام صفاريان موسوم شد. يعقوب پس از تصرف فارس در سال 261 ه .ق، عازم خوزستان گرديد. او در سال 262 ه .ق جمعى از لشكريان خود را به فرماندهى ابو معاذ بلال بن ازهر به اهواز فرستاد و خود نيز بدانجا رفت تا از اين طريق عازم بغداد گردد. خليفه معتمد عباسى چون خبر حركت يعقوب به بغداد را شنيد، به مقابله با او شتافت و در محل دير العقول بين آنها جنگ روى داد و يعقوب شكست خورد و عقب نشينى نمود و سپس به شوش رفت و از آنجا عازم شوشتر شد و ضمن فتح آنجا روانه فارس گرديد و ضمن گردآورى سپاه به جندى شاپور آمد و آماده نبرد با خليفه شد كه اجل به او مهلت نداد و در سال 265 ه .ق درگذشت.

پس از او عمرو ليث به حكومت رسيد. او با خليفه از در اطاعت درآمد و خليفه نيز فرمان حكومت بيشتر نواحى ايران از جمله خوزستان را به او داد. عمرو ليث در سال 266 ه .ق حكومت خوزستان و سيستان را به محمد بن ليث بن روح واگذار كرد. سرانجام حكومت صفاريان در سال 287 ه .ق به وسيله سامانيان منقرض گرديد و عمرو ليث توسط آنها دستگير و زندانى شد و در سال 288 ه .ق در زندان بغداد جان سپرد. بدين ترتيب دوباره خوزستان بدست عاملان خليفه افتاد.

دوره ديلميان (آل بويه)

ديلميان از مشهورترين خاندان‏هاى شيعه ايرانى بودند كه دولت بزرگى تأسيس نمودند و به ديلميان و يا ديالمه نيز مشهور شدند. حكومت اين سلسله در يازدهم ذى القعده 321 ه .ق آغاز و با سقوط بغداد به دست سلاجقه در سال 448 ه .ق پايان يافت. اين طايفه از فرزندان بويه، ماهيگيرى از اهل ديلم (ناحيه كوهستانى گيلان) بودند كه نام وى عنوان اين خاندان گشت. بنيانگذاران دولت آل بويه على، حسن و احمد هستند كه بعدها به ترتيب عمادالدوله و ركن الدوله و معز الدوله خوانده شدند. در سال 323 ه .ق على (عماد الدوله) فارس، بنادر و جزاير درياى پارس را تصرف كرد. حسن (ركن الدوله) نيز در اين سال اصفهان، رى و همدان را گشود.

در سال 326 ه .ق احمد (معز الدوله)، كرمان و خوزستان را متصرف شد. معز الدوله تا سال 356 ه .ق حكومت كرد. پس از مرگ او عضد الدوله پسر ركن الدوله به حكومت فارس و خوزستان منصوب شد. او در سال 366 ه .ق بغداد را تصرف كرد. پس از مرگ او در سال 372 ه .ق، صمصام الدوله به حكومت خوزستان منصوب شد. در اين سال شرف الدوله به خوزستان لشكر كشيد و آنجا را فتح كرد و بهاء الدوله را به حكومت خوزستان گماشت. پنج سال بعد (377 ه .ق)، شرف الدوله از دنيا رفت. با مرگ او بين برادران بر سر حكومت اختلاف افتاد و جنگ سختى روى داد و سرانجام قرار بر اين شد كه فارس و قسمت شرقى خوزستان يعنى ناحيه ارجان (بهبهان) متعلق به صمصام الدوله و بقيه خاك خوزستان و ناحيه عراق تحت فرمان بهاء الدوله باشد. در سال 383 صمصام الدوله خوزستان را از حيطه تصرف بهاء الدوله خارج ساخت. پس از دو سال بهاء الدوله موفق شد خوزستان را بازپس گيرد. اما مجددا صمصام الدوله خوزستان را تصرف كرد. در سال 388 ه .ق صمصام الدوله كشته شد و بهاء الدوله فارس و خوزستان را تصرف كرد. سرانجام او نيز در سال 403 ه .ق از دنيا رفت. پس از مرگ او فرزندش سلطان الدوله به حكومت رسيد. در سال 411 ه .ق سپاهيان ديلمى بر سلطان الدوله شوريدند و او را از حكومت خلع كردند و برادرش ابو على مشرف الدوله را به جاى او برگزيدند.

سلطان الدوله به اهواز رفت و پس از مدتى بين دو برادر پيمان صلح امضاء شد و پس از آن سلطان الدوله به مدت سه سال بر فارس و بخشى از خوزستان و كرمان حكومت كرد و در سال 415 ه .ق درگذشت. با مرگ او مشرف الدوله فرمانروايى خوزستان را عهده‏دار شد. پس از او ابوطاهر جلال الدوله به حكومت رسيد. او همواره بر سر تصرف بصره و اهواز با اميران فارس نزاع داشت. در سال 419 ابو كاليجار حاكم فارس به اهواز و بصره تسلط يافت. سال بعد جلال الدوله اهواز را از او گرفت. نزاع بين آنها تا سال 428 ه .ق ادامه يافت. در اين سال بين آنها پيمان صلحى منعقد شد. جلال الدوله در سال 435 درگذشت و ابوكاليجار تمامى قلمرو جلال الدوله را ضميمه قلمرو خويش نمود. ابوكاليجار در سال 440 ه .ق از دنيا رفت و فرزندش ملك رحيم به جاى او نشست. ملك رحيم ابتدا برادرش فولاد ستون را كه داعى تاج و تخت او را داشت زندانى كرد و حكومت ارجان (بهبهان) را به ديگر برادرش ابوطالب كامروا سپرد. در سال 441 ه .ق فولاد ستون از زندان فرار كرد و فارس و اهواز را تصرف نمود و يك سال بعد به علت شورش سپاهيان آن شهر را ترك كرد.

در سال 443 ه .ق ملك رحيم فارس را از فولاد ستون پس گرفت و فولاد ستون به طغرل سلجوقى پناه برد و از او كمك خواست. او به يارى نيروهاى سلجوقى اهواز و شيراز را فتح كرد. در سال 447 ه .ق ملك رحيم توسط طغرل سلجوقى اسير شد و حكومت آل بويه منقرض گرديد.

دوره آل زيار

آل زيار يكى از دودمان‏هاى ايرانى بود كه از سال 316 تا 343 ه .ق در شهرهاى مختلف ايران فرمانروايى كردند. مؤسس اين سلسله مرداويج پسر زيار بود. مرداويج در سال 316 ه .ق طبرستان، گرگان، رى، اصفهان و همدان را تصرف كرد و خود را تا مغرب ايران رسانيد. لشكر خليفه به مقابله با او آمد. مرداويج ضمن شكست لشكر خليفه قلمرو خود را تا حدود عراق عرب گسترش داد و اهواز و خوزستان را نيز تصرف نمود. مرداويج در اين انديشه بود كه حكومت خلفاى عباسى را تسخير نمايد. از اين رو سپاهيان خود را به خوزستان فرستاد و قصد تصرف بغداد را نمود. اما به علت درگيرى با سامانيان در گرگان و نواحى شمال و درگيرى با آل بويه در نواحى مختلف ايران نتوانست انديشه‏هاى خود را عملى نمايد.

در سال 322 ه .ق على بويه (عماد الدوله) كه در اصفهان بود با شنيدن خبر حركت سپاه مرداويج به آنجا، با گرفتن خراج اصفهان، به بهبهان و رامهرمز رفت و بر خوزستان چيره شد و از طريق خوزستان به فارس حمله كرد. به دنبال آن مرداويج به اهواز لشكر كشيد و خليفه عباسى سپاهى را به فرماندهى ياقوت به جنگ با او فرستاد. مرداويج رامهرمز و اهواز را تصرف كرد ولى قواى عباسى مانع پيشروى او به سوى عراق شدند. در اين زمان على بويه با مرداويج صلح نمود و برادر على به نام حسن به عنوان گروگان نزد مرداويج فرستاده شد. در سال 323 ه .ق مرداويج به قتل رسيد و وشمگير به جاى او نشست. در اين زمان ديلميان خوزستان نيز با وشمگير بيعت نمودند و حسن بويه كه به عنوان گروگان در اهواز مى‏زيست از آنجا به فارس نزد برادرش على فرار كرد. پس از آن على بويه بر عليه وشمگير قيام كرد و شهرهاى همدان، رى، قزوين، قم و كاشان را تصرف كرد و بر خوزستان نيز دست يافت و سپاهيان مقيم بصره را براى جنگ با وشمگير در اختيار حسن بويه قرار داد. وشمگير تا سال 357 ه .ق با نيروهاى آل بويه نبرد كرد و شهرهايى را تصرف نمود و شهرهايى را نيز در اين نبرد از دست داد. گاهى با سامانيان عليه آل بويه متحد مى‏شد و زمانى به نبرد با آنها مى‏پرداخت. سرانجام در سال 357 ه .ق از دنيا رفت. پس از او فرزندش بهستون به جاى پدر نشست. اما او به ركن الدوله ديلمى پناه برد و يكى از كارگزاران او شد.

بدين ترتيب حكومت عملى آل زيار در ايران به پايان رسيد و آنان تنها بر مناطقى از شمال كشور آنهم به عنوان مأمور آل بويه و يا مأمور عباسيان انجام وظيفه مى‏كردند.

دوره سلجوقيان

سلجوقيان يكى از بزرگترين و مقتدرترين سلسله‏هايى است كه بعد از اسلام در ايران و مشرق زمين حكمفرمايى كرد و مهمترين ممالك اسلامى را تحت فرمان يك دولت واحد درآورد. هر چند كه پادشاهان اين سلسله ايرانى نژاد نبودند اما مركز اقتدار آنها در ايران بود. آنها توانستند خلق و خوى ايرانيان را بپذيرند و بر ايرانيان حكومت كنند. اين سلسله به مدت 161 سال از 429 تا 590 ه .ق بر ايران حكمفرمايى نمودند. اين طايفه از غزها بودند كه از تركستان به ماوراء النهر آمدند و قبول اسلام نمودند. دولت سلجوقى از بزرگترين دولت‏هايى است كه قبل از مغول در ايران تشكيل شده است. آنها چند امارت مستقل پديد آوردند كه يكى از آنها سلاجقه عراق است. سلاجقه عراق كه اولاد سلطان محمد بن ملكشاه سلجوقى هستند، از حدود 511 ه .ق تا 590 ه .ق در ولايات عراق، گاه فارس و خوزستان و غالبا در آذربايجان و كردستان سلطنت كرده‏اند. در اواخر دوره غزنويان و در سال 421 ه .ق ابو كاليجار ديلمى و جلال الدوله ديلمى حكومت نواحى مختلف خوزستان را برعهده داشتند.

ابو كاليجار تا سال 443 ه .ق بر خوزستان حكومت داشته است. در اين سال ابو كاليجار از دنيا رفت و نيروهاى طغرل سلجوقى به فرماندهى قاورد سلجوقى پس از تصرف كرمان، خوزستان و فارس را نيز به تصرف خود درآوردند. در زمان حكومت سلطان مسعود سلجوقى، حكومت خوزستان به ملكشاه سلجوقى سپرده شده بود. پس از مرگ سلطان مسعود ملكشاه به پادشاهى رسيد. در سال 541 ه .ق بوزابه حاكم فارس و خوزستان بر عليه سلطان مسعود شوريد و در همين سال قيام او توسط دولت مركزى سركوب شد و او نيز به قتل رسيد. در سال 547 ه .ق ملكشاه سلجوقى در همدان از سلطنت بركنار و زندانى شد و برادرش سلطان محمد حكومت را به دست گرفت. چندى بعد سلطان ملكشاه از زندان فرار كرد و به جنوب ايران رفت. همزمان با فرار سلطان ملكشاه به جنوب ايران، فردى از ايل افشار به نام شمله به همراه پسر سلطان ملكشاه از همدان به خوزستان رفت و در آنجا او را به سلطنت رسانيد و خود همه كاره خوزستان گرديد. شمله تا سال 570 ه .ق امور خوزستان را در دست داشت. در اين سال در جنگ با اتابك ايلدگز كشته شد و پس از او پسرش تا سال 590 ه .ق بر خوزستان حكمرانى نمود.

دوره خوارزمشاهيان

در زمان ملكشاه سلجوقى، انوشتكين عزجه در اثر لياقت و كاردانى مورد توجه شاه سلجوقى قرار گرفت و به حكومت خوارزم منصوب شد. پس از وى در سال 491 ه .ق پسرش قطب الدين محمد حكومت را به دست گرفت و خود را خوارزمشاه خواند. بعد از آنها علاء الدين تكش به حكومت رسيد و با غلبه بر خراسان در سال 590 سلسله سلجوقى را منقرض كرد و چون كار وى بالا گرفت خليفه عباسى الناصر الدين الله سلطنت وى را بر عراق، خوزستان و تركستان به رسميت شناخت. در اين زمان اتابكان فارس بر عمان، بحرين، خوزستان و سواحل و جزاير خليج فارس تسلط داشتند.

در سال 604 ه .ق سلطان غياث الدين پسر سلطان محمد خوارزمشاه از همدان به منظور برانداختن حكومت اتابك سعد بن زنگى لشكر كشيد و خوزستان و آن حدود را متصرف شد، ولى چون غياث الدين بازگشت، خوزستان مجددا به تصرف اتابك فارس درآمد. در سال 621 ه .ق سلطان جلال الدين خوارزمشاه به خوزستان لشكر كشيد و اين سرزمين را تصرف كرد. جلال الدين پس از استيلا بر خوزستان، از خليفه بغداد كمك خواست تا به دفع مغول بپردازد، ولى خليفه نه تنها خواهش او را نپذيرفت، بلكه قوايى به سردارى جمال الدين قشمسر به خوزستان فرستاد. سلطان جلال الدين براى مقابله با لشكريان خليفه تا حدود هفت فرسخى بغداد رفت، ولى چون احوال و اوضاع كار او چندان مساعد نبود، نتوانست قدرت خود را بر اين سرزمين مستقر سازد و خوزستان بار ديگر به دست عمال خليفه افتاد.

دوره مغول

مغول‏ها قبيله‏اى از اقوام زرد پوست بودند كه با قبايل ديگر در سرزمين‏هاى شمالى صحراى گما زندگى مى‏كردند. مهم‏ترين اين قبايل عبارت بودند از: تاتار، قيات، اويرات، حلاير، نايمان، اويغور و قرلق كه بعدها همگى آنها به دست چنگيز خان متحد شده و مغول نام گرفتند. مغول‏ها در سه نوبت به ايران حمله نمودند: ابتدا چنگيز خان در سال 616 ه .ق با سپاهى انبوه به ايران حمله كرد و بسيارى از شهرهاى ايران را ويران نمود. چنگيز خان در سال 624 ه .ق از دنيا رفت و اوكتاى جانشين او شد. به دستور او در اواخر سال 626 ه .ق مغول‏ها دوباره به ايران حمله نمودند و بسيارى از شهرهاى ايران نيز در اين حمله ويران و نابود شد. 30 سال پس از حمله دوم، هلاكو خان به ايران حمله نمود و حكومت ايلخانان را در ايران بنيان نهاد و خودش تا سال 663 در ايران حكومت داشت.

حكومت ايلخانان در ايران تا سال 783 ه .ق ادامه داشت. هلاكو خان مغول پس از فتح بغداد در سال 656 ه .ق برادر خود طغاتيمور را جهت تسخير واسط و بيك تيمور را براى تصرف شوشتر فرستاد. پس از اينكه بيك تيمور به نزديكى شوشتر رسيد، مردم شهر با تقديم هدايايى از وى استقبال كردند. بيك تيمور نيز دستور داد تا كسى مورد ظلم و تعدى قرار نگيرد. شوشتر تا سال 699 ه .ق در دست ايلخانان بود. در اين سال مغولان جغتايى ساكن ماوراء النهر از سيستان تا شوشتر را به تصرف خود درآوردند. اما پس از مدت كوتاهى دوباره شوشتر در دست ايلخانان قرار گرفت.

حكومت آل جلاير و آل مظفر

در آغاز قرن هشتم هجرى حكومت مغول سال‏هاى ضعف خود را سپرى مى‏كرد. در اين ايام سلسله‏هاى مستقلى در اطراف ايران شكل گرفت. يكى از مهمترين اين سلسله‏ها سلسله آل مظفر بود. سر سلسله اين دودمان امير مبارز الدين محمد بود. او در زمان سلطان ابو سعيد از ضعف حكومت مركزى استفاده كرد و شهرهاى كرمان، يزد، فارس، اصفهان، تبريز و خوزستان را تصرف نمود. همزمان با شكل‏گيرى حكومت آل مظفر، در نواحى غربى ايران سلسله‏اى ديگرى نيز قد علم كرد و حكومت مستقلى بنام جلايريان شكل داد. مؤسس اين سلسله شيخ حسن بزرگ بود. نواحى غربى ايران و نقاط مجاور بين النهرين تحت نفوذ آنها بود. در زمان حكومت اين دو خاندان (آل مظفر و آل جلاير)، بسيارى از مناطق از جمله خوزستان در بين آنها در حال دست به دست شدن بود. منطقه حاكم نشين خوزستان (شوشتر) در ابتدا جزء تصرفات امير مبارز الدين محمد بود. پس از چندى حكام جلايرى شوشتر را از دست آل مظفر بيرون آوردند.

در سال 779 ه .ق يكى از امراى بزرگ سلطان حسين جلايرى بنام پير على بادك، بر وى عصيان كرد و به شاه شجاع مظفرى پناهنده شد. شاه شجاع نيز نيرويى به شوشتر فرستاد و آنجا را تصرف كرد. پير على بادك پس از فتح شوشتر سكه و خطبه را به نام شاه شجاع كرد و خود به حكومت آنجا مشغول شد. در سال 788 ه .ق حاكم شوشتر به دعوت حاكم بغداد (شيخ على، برادر سلطان حسين جلاير) عليه سلطان حسين شورش كردند ولى نتوانستند كارى از پيش ببرند و به شوشتر فرار كردند. سلطان حسين نيز عادل آقا را در تعقيب آنها به سوى شوشتر فرستاد و سپاه عادل آقا بر سپاهيان شوشترى غالب آمد و سرانجام عادل آقا آنجا را رها كرد. پس از مرگ سلطان حسين جلاير، پير على و شيخ على نيز در لشكركشى به تبريز كشته شدند و سلطان احمد جلايرى، شاه منصور مظفرى را به حكومت شوشتر فرستاد. شاه منصور در آغاز، اسلام حاكم شاه شجاع را كه در شوشتر بود، از آنجا بيرون كرد. پس از آن شاه شجاع از طريق لر كوچك عازم شوشتر شد اما به علت طغيان آب نتوانست وارد شهر شود و سرانجام بين شاه شجاع و شاه منصور (عمو و برادرزاده) آشتى برقرار شد.

شاه منصور تا مدتى سرگرم جنگ با افراد خاندان خود بود. پس از غلبه بر آنها به ممالك جلايرى حمله برد و در واقع به علت ترس از تيمور بدين طريق از شوشتر فرار كرد و امير سلغرشاه را به جاى خود گذاشت. سلطان احمد جلايرى، پس از فرار شاه منصور، كوكى نوكر را از بغداد به شوشتر فرستاد. بين كوكى نوكر و امير سلغرشاه درگيرى حاصل شد و امير سلغر تاب مقاومت نياورد و شوشتر به دست كوكى نوكر افتاد. شاه منصور با شنيدن اين خبر سپاهى را تدارك ديد و قصد عزيمت به شوشتر را داشت كه كوكى نوكر به شاه منصور اظهار اطاعت كرد و شوشتر را تسليم نمود.

دوره تيموريان

تيمور مؤسس سلسله تيموريان در سال 736 بدنيا آمد. او در سال 771 در ماوراء النهر به سلطنت نشست و لقب صاحبقران يافت. پس از چندى داعيه جهان گشايى پيدا نمود. او در سال 782 ه .ق اولين حمله خود را به ايران آغاز كرد. در سال 788 حمله دوم او به ايران آغاز گرديد و نخست به لرستان تاخت و شهرهاى بروجرد و خرم آباد را ويران كرد. سپس به آذربايجان رفت و تبريز را تسخير نمود. پس از فتح سرزمين‏هاى قارص، تفليس، وان و اخلاط، آهنگ فارس نمود. در بين راه اصفهان را قتل عام نمود و در سال 790 ه .ق شيراز را تصرف كرد. سپس به ماوراء النهر برگشت. حمله سوم او به ايران در سال 794 ه .ق اتفاق افتاد. در اين حمله او پس از فتح گرگان و مازندران، از طريق بروجرد به دزفول و شوشتر رفت.

تيمور براى حمله به شوشتر، عمر شيخ را مأمور تدارك لشكر و حمله به آنجا نمود. با شنيدن خبر حمله تيمور به شوشتر، تمامى مخالفان او شهر را رها كردند. با ورود تيمور به خوزستان على كوتوال و اسكندر نامى كه از طرف شاه منصور مظفرى متصدى ضبط و ربط امور آن ولايت بودند، شهر را رها كردند و به شيراز پناه بردند. بدين ترتيب خوزستان بدون هيچ مقاومتى فرو ريخت. پس از فتح شوشتر، لشكريان تيمور، شهر و حوالى آن را غارت نمودند. سپس عمر شيخ به سوى هويزه حركت كرد و آنجا را نيز تسخير نمودند. پس از فتح شوشتر در سال 795 ه .ق، به مدت 25 سال اين شهر در دست تيموريان باقى ماند. سپس تيمور به شيراز رفت و شاه منصور را مغلوب و مقتول ساخت و عملاً حكومت آل مظفر منقرض گرديد. سرانجام امير تيمور در سال 807 ه .ق از دنيا رفت و فرزندش شاهرخ ميرزا به جاى او نشست.

شاهرخ ميرزا حكومت فارس و خوزستان را به نواده خود عبدالله سلطان بخشيد و او نيز ايالت خوزستان را به شيخ ابوالخير جزرى سپرد. او نيز شوشتر را مركز حكومت خود قرار داد و ولايت هويزه و نواحى اطراف آن را به پسرش شيخ جلال واگذار نمود. در زمان حكومت شاهرخ ميرزا در خوزستان نهضت مشعشعيان آغاز شد و بسيارى از نواحى خوزستان را در بر گرفت. مشعشعيان در واقع يك دولت شيعى 12 امامى در خوزستان بودند كه به رهبرى سيد محمد مشعشع شكل گرفته بود. سيد محمد كه خود را مهدى موعود مى‏خواند، توانست عده زيادى از عشاير را دور خود جمع كند و در رمضان 844 ه .ق به روستاى تنول در حوالى هويزه هجوم برد. مردم هويزه كه پارسى زبان بودند، به كمك فضل جزايرى به مقابله برخاستند اما در اين جنگ شكست سختى خوردند و تعداد زيادى از آنان كشته شدند.

سيد محمد پس از اين پيروزى به دوب، بين دجله و هويزه، بازگشت و سپس به واسط رفت و در شوال 844 ه .ق با امراى مغول جنگيد و آنان را شكست داد و بر آبادى‏هاى بين بصره و واسط به نام جزاير نيز دست يافت. در سال 845 ه .ق سيد محمد مشعشع، هويزه را تصرف كرد. از اين رو عبدالله سلطان (حاكم فارس) قشونى به فرماندهى امير خداقلى به خوزستان فرستاد و شيخ ابوالخير نيز لشكرى از داخل خوزستان فراهم كرد و متفقا به هويزه حمله كردند، ولى كارى از پيش نبردند و سيد محمد بر هويزه استيلا يافت و سلسله مشعشعى را به وجود آورد. تا زمان به قدرت رسيدن مشعشعيان وضع ادارى و حكومتى خوزستان عبارت از يك ناحيه حكومتى بود كه حكومت نشين آن شهر شوشتر بود و حكام هر منطقه توسط حكومت شوشتر تعيين مى‏شده‏اند و با آنكه در اين ايام وضع ادارى و حكومتى ايران به طرز ملوك الطوايفى اداره مى‏شد ولى با اين وجود، جز در دو سه مورد كه هر بار بيش از چند سالى دوام نياورد، همه وقت خوزستان در قلمرو حكمرانى امراى فارس بود.

ولى از اين زمان به بعد و با استيلاى سيد محمد مشعشع، منطقه خوزستان به تدريج به دو ناحيه عرب نشين و غير عرب نشين تقسيم گرديد. سيد محمد مشعشع در سال 861 ه .ق درگذشت. پس از وى پسرش سيد محسن به حكومت رسيد. در اين زمان اوضاع داخلى ايران بسيار آشفته بود و كشور درگير كشمكش‏هاى آق قويونلوها و قره قويونلوها بود. اين وضع زمينه مساعدى فراهم ساخت كه سيد محسن مشعشع بر كليه نواحى خوزستان تسلط يابد و حتى نفوذ و قدرت خود را تا بصره و حدود بغداد و از سوى ديگر تا كهگيلويه و بوير احمد و بنادر خليج فارس، چهار محال و بختيارى، لرستان و به قولى تا كرمانشاه توسعه و بسط دهد.

سيد محسن بيش از 40 سال بر نواحى وسيعى از جزاير و خوزستان تا بصره و بهبهان و بنادر خليج فارس و لرستان و كرمانشاه حكومت كرد و در سال 905 از دنيا رفت و پس از او پسرش به حكومت نشست.

دوره صفويه

در سال 650 ه .ق شيخ صفى الدين پسر امين الدين جبرائيل متولد شد. با ظهور شيخ صفى الدين، كار اين خاندان بالا گرفت و اين سلسله به مناسبت نام او به صفويه معروف شد. پادشاهان صفوى از حدود سال 905 تا 1135 ه .ق به طور مستمر در ايران سلطنت كردند. در سال 905 ه .ق شاه اسماعيل صفوى، سلسله صفوى را تشكيل داد و پس از استقرار سلطنت خود، در سال 909 ه .ق به فارس لشكر كشيد و در جنگى كه روى داد، سلطان مراد ميرزا آق قويونلو شكست خورد و به بغداد گريخت و در نتيجه فارس و خوزستان نيز ضميمه متصرفات شاه اسماعيل شد. ولى هنوز قسمت غربى خوزستان يعنى بخش هويزه و توابع آن در تصرف خاندان مشعشعى بود. چندى بعد، شاه اسماعيل به بغداد لشكر كشيد و در آنجا پسران ملا قوام الدين كه معلم پسران سيد محمد مشعشع بودند، به حضور شاه اسماعيل رسيدند و او را از خود سريهاى آنان آگاه ساخته و شاه اسماعيل را به تصرف هويزه برانگيختند. شاه اسماعيل در سال 914 ه .ق از بغداد به هويزه رفت و سيد على پسر سيد محسن حكمران آنجا را مغلوب ساخت و تعداد زيادى از مشعشعيان در اين جنگ كشته شدند.

بدين ترتيب قسمت غربى خوزستان به تصرف شاه اسماعيل درآمد. شاه اسماعيل، حكومت شوشتر و دزفول را به شيخ محمد و حاجى محمد پسران ملا قوام الدين كه به خاندان رعناشى معروف بودند، سپرد و بخش هويزه را بار ديگر به مشعشعيان واگذارد. پس از درگذشت شاه اسماعيل اول، پسرش شاه تهماسب اول به سلطنت رسيد. در سال 932 ه .ق مهديقلى سلطان از سوى شاه تهماسب به حكومت شوشتر منصوب شد و مدت 10 سال با قدرت حكومت كرد. پس از وى برادرش سوندر بيك، يك سال حكمرانى كرد. پس از او كجل افشار، دو سال حاكم آنجا بود. در سال 945 ه .ق حيدر قلى سلطان حكمران شوشتر شد. در اين زمان خوزستان سه حكمران داشت:

قسمتى از آن كه مركزش شوشتر بود به وسيله حكمرانان صفوى اداره مى‏شد، دزفول در دست خاندان رعناشى، و حكومت هويزه نيز به عهده سيد بدران مشعشعى بود. شاه تهماسب اول در سال 948 ه .ق به منظور سركوب علاء الدين پسر سيد خليل رعناشى به خوزستان لشكر كشيد. علاء الدين به بغداد گريخت و به خودسريهاى اعراب خاتمه داده شد. پس از درگذشت شاه تهماسب اول (948 ه .ق)، پسرش اسماعيل به سلطنت نشست. در اين زمان بخش عرب نشين خوزستان كه به عربستان معروف شده بود، دچار هرج و مرج و ناامنى شد و سيد سجاد مشعشعى حاكم هويزه به طرفدارى درويشى كه خود را اسماعيل ميرزا پسر شاه تهماسب خوانده بود، برخاست و او را كه از كهگيلويه به خوزستان آمده بود، پذيرفت. توقف اسماعيل ميرزاى دروغيق در خوزستان، گرچه چندان طول نكشيد، ولى در وضع منطقه اثر نامطلوبى گذارد، به طورى كه پس از رفتن او از خوزستان تظاهراتى به هواخواهى وى برپا شد، تا اينكه اسماعيل ميرزاى دروغى ايل ذوالقدر فارس در دهدشت دستگير و كشته شد.

سيد سجاد در سال 992 ه .ق درگذشت و پسرش سيد زنبور به جاى او نشست. زنبور تا سال 998 ه .ق فرمانروا بود، تا آنكه سيد مبارك او را از هويزه بيرون راند. پس از برافتادن خاندان رعناشى، ايل افشار قدرت يافته و از سوى دولت صفوى حكومت خوزستان به رؤساى آن واگذار شد و گاه به نافرمانى از دولت مركزى مى‏پرداخت. از سوى ديگر در بخش غربى خوزستان (هويزه) نيز حكومت مركزى قدرتى نداشت. با به قدرت رسيدن شاه عباس اول در سال 1003 ه .ق، مراد آقا جلودار باشى را با لشكرى به خوزستان فرستاده شد. وى شاهوردى خان گندزلو (افشار) حاكم شوشتر را كشت، ولى افشارهاى خوزستان به كمك سيد مبارك مشعشعى حاكم هويزه، او را در قلعه سلاسل محاصره كردند.

شاه عباس لشكر ديگرى به فرماندهى فرهاد خان ركن الدوله در معيت حاتم بيگ اعتماد الدوله وزير اعظم خود، به خوزستان فرستاد. اين لشكر بى جنگ و خونريزى شوشتر و دزفول را تصرف كرد، و مهدى قلى خان شاملو به حكومت شوشتر منصوب گرديد. در سال 1005 يا 1006 ه .ق افشارها بار ديگر شورش كردند و سيد مبارك مشعشعى به آنان پيوست. شورشيان مهدى قلى خان شاملو را در قلعه‏اى بين رامهرمز و شوشتر محصور كردند، ولى نتيجه‏اى نگرفته و دست از محاصره برداشتند. چندى بعد، لشكرى به سركردگى الله وردى خان حاكم فارس به سركوبى آنان عازم خوزستان شد و افشارها را گوشمالى سختى داد. شاه عباس اين بار نيز سيد مبارك مشعشعى را عفو و در حكومت هويزه ابقا كرد. در بين سال‏هاى 1005 و 1012 ه .ق افراسياب پاشا حاكم عثمانى بصره به خاك ايران تجاوز كرد و قبان را اشغال نمود و طايفه بنى كعب را به آنجا كوچ داد.

در سال 1024 ه .ق، جنوب خوزستان يعنى هنديجان، فلاحيه و دورق تا بندر خرمشهر در قلمرو حكومت فارس قرار گرفت و به امام قلى خان پسر الله وردى خان واگذار شد. در سال 1042 ه .ق شاه صفى كه نسبت به امام قلى خان بدبين شده بود، او و پسرانش را كشت، فارس و توابع آن را تجزيه كرد و هر بخشى را به كسى سپرد. در اين واقعه حكومت بخش شرقى خوزستان به واخشتو سلطان نامى واگذار شد. وى 37 سال با كاردانى و نيكوكارى بر آنجا حكومت كرد و در سال 1078 ه .ق درگذشت. پس از او پسرش فتحعلى خان به حكومت رسيد. وى نيز همانند پدر خود، مرد نيكو رفتار و توانايى بود و پل چهل و چهار چشمه شوشتر را كه امروز آثار آن باقى‏اند، احداث كرد. فتحعلى خان تا سال 1106 ه .ق به حكومت بخش شرقى خوزستان باقى بود و در اين سال به دستور شاه سلطان حسين به اصفهان احضار شد.

در اين سال بيمارى طاعون خوزستان را فراگرفت و عده زيادى در اثر اين بيمارى تلف شدند.

دوره افاغنه

در سال 1121 ه .ق مير اويس از بزرگان شرق خراسان با جمعى از ناراضيان بر گرگين خان والى قندهار شوريد و پس از كشتن او زمام امور حكومت آن شهر را به دست گرفت. پس از وى محمود حكومت قندهار را به دست گرفت و در سال 1134 ه .ق به ايران لشكر كشيد. محمود افغان در سال 1135 ه .ق در اصفهان بر تخت سلطنت نشست. وى در سال 1136 ه .ق قوائى را به فرماندهى امام قلى خان والى لارستان مأمور تسخير كهگيلويه و خوزستان نمود، ولى از اين اردوكشى نتيجه‏اى به دست نيامد جز اينكه بخش شرقى و شمالى خوزستان زير پاى لشكريان افغان پايمال گرديد. چندى بعد محمود افغان به قتل رسيد و اشرف افغان بجاى او بر تخت حكمرانى ايران نشست. مقارن اين احوال شخصى در ميان بختيارى‏ها خود را از شاهزادگان صفوى و به نام صفى ميرزا خواند و گروهى نيز گرد او جمع شدند و چون قدرتى يافت به سوى شوشتر عزيمت نمود.

در شوشتر ابوالفتح خان نامى كه از خاندان واخشتو خان بود و از سال 1135 ه .ق از جانب شاه طهماسب دوم پسر شاه سلطان حسين در شوشتر حكومت مى‏كرد او را دستگير نمود. اما بسيارى از مردم شوشتر و دزفول و نيز جماعت طايفه آل كثير كه هواخواهان صفى ميرزا بودند كار را بر ابوالفتح خان سخت گرفتند تا جايى كه شيخ فارس آل كثير، شوشتر را تصرف كرد و ابوالفتح خان به بختيارى گريخت و صفى ميرزا حكومت شوشتر و دزفول را به شيخ فارس داد. صفى ميرزا در سال 1140 ه .ق بالاخره به قتل رسيد ولى وضع آشفته بخش شرقى خوزستان و حكمرانى شيخ فارس آل كثير تا سال 1142 دوام يافت.

دوره افشاريه

افشاريه از قبايل ترك پراكنده در دشت‏ها بودند. اوشار (اوشر) بنيان‏گذار قبيله افشار، در جناح راست لشكر جدش اغوز مى‏جنگيد كه از سران معروف ترك به شمار مى‏آمد. نادر قلى در جوانى در سپاه ملك محمود سيستانى مشغول خدمت شد و سپس به سپاه شاه تهماسب دوم رفت و به فرماندهى سپاه او منصوب شد و در سال 1139 ه .ق شهر مشهد را تسخير كرد. پس از شكست‏هايى كه نادر شاه به افغان‏ها داد و آنان را از اصفهان بيرون راند، در بهار سال 1142 ه .ق از راه فارس و كهگيلويه روانه خوزستان گرديد تا به وضع آشفته خوزستان پايان ببخشد. با رسيدن او به خوزستان لرزه بر دل همه گردنكشان و فتنه جويان افتاد و چون او به رامهرمز رسيد والى هويزه سيد على خان، با ديگر بزرگان و سردستگان عرب به استقبال او شتافتند و همگى فرمانبردارى و چاكرى آشكار ساختند. نادر پيش از آنكه از خوزستان بيرون رود براى هر يك از شهرهاى آنجا حاكمى برگماشت و ابوالفتح خان را حكمرانى شوشتر داد. تا سال 1144 ه .ق ابوالفتح خان حكمران شوشتر بود. در اين سال به هنگامى كه نادر شاه، طهماسب را خلع كرده و خويشتن براى جنگ با عثمانيان و گشادن بغداد روانه عراق بود عباس قلى بيك را به جاى ابوالفتح خان به حكمرانى شوشتر فرستاد. ابوالفتح خان چون از حكومت شوشتر معزول شد به محمد خان بلوچ كه در آن روزها بر ضد نادر شاه قيام كرده بود پيوست و با او همراه گرديد و شوشتر را تصرف كردند.

دامنه اين اغتشاشات و فتنه‏ها به ساير نقاط خوزستان نيز كشيده شد و طوايف بنى كعب، آل كثير و مشعشعيان هم با محمد خان بلوچ همراه شدند و در نتيجه فتنه بزرگى برپا گرديد. مقارن اين احوال چون نادر شاه در گير و دار جنگ با عثمانى‏ها بود، نمى‏توانست به كار محمدخان بپردازد و اين موضوع خود بيشتر باعث شد كه محمد خان با فراغت خاطر دامنه قدرت و سلطه خود را توسعه دهد ولى رفته رفته غائله او نابسامانى‏هاى زيادى به وجود آورد. از اين رو نادرشاه مجبور شد قضيه عثمانى‏ها را ناتمام گذارده به دفع او بپردازد. در خلال اين ايام طوايف منتفق و بنى لام هم كه از طوايف عراق عرب بودند به خاك ايران تجاوزاتى كرده، هويزه را تصرف نموده بودند.

نادرشاه بالاخره در ماه رجب سال 1145 ه .ق از بغداد به سوى خوزستان روانه شد و لشكرى به فرماندهى نجف سلطان از لرستان به شوشتر فرستاد و خود با بقيه قوا به هويزه رفت و از آنجا محمد حسين خان قاجار را به سركوبى ديگر اعراب به خصوص اعراب آل كثير روانه دزفول ساخت و بدين نحو به غائله خوزستان به كلى خاتمه داده شد و محمد خان بلوچ از كهگيلويه به شولستان (ممسنى امروز) رفت ولى اقداماتش پايى نگرفت و متوارى گرديد و بالاخره سال بعد دستگير و به دستور نادر شاه نابينا شد و سه روز بعد درگذشت. بعد از اين واقعه تا سال 1150 ه .ق باز گاه به گاه شورشها و ناامنى‏هايى در خوزستان روى مى‏داد و اين فتنه‏ها بالاخره نادرشاه را براى دفعه سوم به خوزستان كشانيد. نادر اين بار به كلى ريشه فتنه و فساد را از سرزمين خوزستان بركند، به اين معنى كه خاندان مشعشعى را منقرض كرد و حكمرانى تمام خوزستان را به خواجه خان، سيف الدوله بيگلربيگى سپرد و هويزه را حكومت نشين خوزستان نمود. از اين پس تا به هنگام قتل نادرشاه خوزستان كاملاً آرام بود.

چون نادرشاه در سال 1160 ه .ق كشته شد وضع ايران آشفته گرديد و در خوزستان فتنه‏ها از نو برخاست و خاندان مشعشعى به رياست مولى مطلب دست به كار تجديد قدرت از دست رفته خود شدند و محمد خان بيگلربيگى را كه بعد از خواجه خان سيف الدوله بيگلربيگى شده بود كشته و هويزه را تصرف كردند. مشعشعى‏ها بعد از استقرار خود در هويزه، به جانب شوشتر، دزفول و شوش متوجه گرديدند و ميان آنها و طايفه آل كثير زد و خوردهايى روى داد تا اينكه شوش، دزفول و شوشتر هم به تصرف خاندان مشعشعى درآمد. اهالى دزفول و شوشتر كه از دست مولى مطلب و كسان او به جان آمده بودند با شيخ ناصر آل كثير همدست شده، مزاحمت مشعشعى‏ها را فراهم ساختند و بالاخره اين طغيان‏ها در سال 1165 ه .ق به نفع اهالى آن دو شهر و طايفه آل كثير خاتمه پذيرفت.

دوره زنديه

طايفه زند در اصل از روستاهاى پَرى و كُمازان از توابع ملاير و متعلق به طوايف لر بود. كريم خان به همراه طايفه خود در زمان سلطنت نادرشاه به خراسان كوچ داده شده بودند كه پس از قتل نادر شاه در سال 1160 ه .ق به وطن خود بازگشتند. در اين زمان مدعيان حكومت از هر گوشه سر برداشته بودند كه كريم خان پس از سال‏ها كشمكش بر سراسر فارس، خوزستان، كرمان، اصفهان و آذربايجان استيلا يافت و در شيراز از مقر فرماندهى خويش، با لقب وكيل الرعايا زمام امور مملكت را به دست گرفت. در سال 1170 ه .ق ميرزا على رضا خان طباطبايى از اجراى دستورات حكومت سرپيچى كرد. سپاه زنديه از طريق شولستان، باشت و بابويى به دست بهبهان آمد و شهر را محاصره كرد و چون قلاع شهر بر همه دشت مسلط بود فرمانده دستور داد تا با خاك دست ريز، چهار تپه مصنوعى در چهار سمت شهر به وجود آوردند و رفت و آمد را قطع كردند و عاقبت آنان تسليم قواى دولتى شدند و به دنبال آن ميرزا على خان طباطبايى از كلانترى بهبهان بركنار گرديد. در سال 1175 ه .ق زكى خان زند پسر عموى كريم خان زند بر ضد كريم خان برخاست و به سوى اصفهان آمد ولى چون تاب مقاومت را در خود نيافت به خوزستان رفت و در آنجا ميان او و مولى مطلب زد و خوردهايى روى داد كه به قتل مولى مطلب و تصرف هويزه به دست زكى خان منجر شد.

زكى خان از هويزه به دزفول و شوش و شوشتر شتافت و آن نواحى را نيز تصرف كرد. طايفه آل كثير كه با كريم خان دشمنى داشتند او را به خوبى پذيرفتند و زكى خان چندى در آن نواحى متوقف شد ولى چون وضع آذوقه آن سال بسيار بد و درتنگى بود ناچار به لرستان رفت و بالاخره آن حدود توسط نظر عليخان زند كه با قوايى از طرف كريم خان او را تعقيب مى‏كرد، شكست خورده و تسليم شد. جمعى از امراى بنى كعب كه در ساحل راست اروند رود (شط العرب) ساكن بودند از جور و ستم حاكم بغداد به ستوه آمده تحت فرماندهى شيخ سليمان از شط العرب گذشته، در ناحيه فلاحيه خوزستان متوقف شدند. شيخ سليمان چند زورق و كشتى فراهم آورده مدخل اروند رود در خليج فارس را بر روى مسافران و كشتى‏هاى تجارى بست و كشتى‏هاى عثمانى را در دهانه اروند رود توقيف كرد. عمر پاشا والى بغداد سفيرى به نام محمد سلام آغاسى نزد كريم خان اعزام داشته و از او خواهش كرد سپاهى براى سركوبى شيخ سليمان بفرستد.

كريم خان نيز براى حفظ دوستى و اتحاد با دولت عثمانى، اين درخواست را پذيرفته جمعى از تفنگچيان تنگستانى را به فرماندهى زكى خان زند مأمور اين مهم كرد. زكى خان با كشتى‏هاى والى بصره از كارون عبور كرده بر شيخ سليمان هجوم برد و سنگرهاى وى را ويران ساخت. شيخ عاقبت سر تسليم فرود آورده ميرزا محمد على صدر الممالك را كه نزد كريم خان محترم بود به شفاعت برانگيخت و متعهد شد كه سالانه خراج كافى به درباريان ايران بپردازد. از آنجا كه طوايف بنى كعب پيرو آئين تشيع بودند، خان زند در خواست شيخ را پذيرفت و دستور بازگشت نيروى اعزامى را صادر كرد.

دوره قاجاريه

با وفات كريم خان زند، آقا محمد خان به دعوى سلطنت برآمد و پس از 17 سال منازعات مستمر، سلسله قاجاريه را كه اعقاب برادر او حسينقلى خان جهانسوزند تأسيس كرد. آقا محمد خان در سال 1210 ه .ق تاجگذارى كرد و در سال 1211 ه .ق به قتل رسيد. سلسله قاجاريه از سال 1210 تا 1344 ه .ق بالغ بر 134 سال بر ايران حكومت كردند. معروفترين پادشاهان اين سلسله به غير از آقا محمد خان، فتحعلى شاه، محمد شاه، ناصرالدين شاه، مظفرالدين شاه مى‏باشد. بعد از مرگ كريم خان در سال 1193 ه .ق باز خوزستان دچار هرج و مرج و ناامنى شد و قبايل و طوايف مختلف هر يك از سويى دست به طغيان زدند و اين وضع تا سال 1200 ه .ق دوام يافت تا اينكه در اين سال آقا محمد خان قاجار كه اقتدارى به هم زده بود على قلى خان قاجار و على خان خمسه افشار را براى تصرف خوزستان و سركوبى متمردين آنجا مأمور كرد. اما سلطه قواى آقا محمد خان در خوزستان چندان دوامى نياورد زيرا جعفر خان زند قوايى به فرماندهى محمدخان سردار و عبدالله خان برادران خود به خوزستان فرستاد و آن ناحيه را به تصرف خود درآورد.

بعد از قتل آقا محمد خان فتحعلى خان (بابا خان) برادر زاده و وليعهد آقا محمد خان به تهران آمد و در سال 1212 ه .ق به تخت نشست. وى ابتدا با مدعيان سلطنت به جنگ پرداخت و همه آنان را شكست داد. در زمان فتحعلى شاه قاجار خوزستان به دو بخش تقسيم شد: بخش شمالى شامل شوشتر، دزفول و هويزه جزء كرمانشاهان و به محمد على ميرزاى دولتشاه سپرده شد. بخش جنوبى شامل رامهرمز، فلاحيه و هنديجان جزو فارس و به حسينعلى ميرزا پسر ديگر فتحعلى شاه واگذار شد. در سال‏هاى 1247 و 1248 بيمارى طاعون اين استان را فرا گرفت و بسيارى از آبادى‏ها و شهر شوشتر از سكنه خالى شدند. در سال 1247 بيمارى وبا شش بار در شهر شوشتر شايع شد و عده زيادى از مردم اين شهر تلف شدند. در سال 1249 ه .ق محمد تقى خان رئيس ايل بختيارى كه با دلاورى و كاردانى معروف بود، عليه دولت مركزى قيام كرد. وى با 8 هزار سوار به خوزستان آمد و شوشتر را تصرف كرد، سپس به دزفول حمله برد و به آنجا نيز دست يافت.

فتحعلى شاه در پاييز سال 1249 ه .ق براى تنبيه محمد تقى خان بختيارى با سپاه بزرگى از تهران خارج شد ولى قبل از رسيدن به خوزستان در اصفهان وفات يافت. پس از درگذشت فتحعلى شاه، محمد شاه قاجار به تخت نشست. در اين موقع انگليسى‏ها براى انصراف محمد شاه از سفر هرات از يك طرف عليرضا پاشا والى بغداد را تحريك كردند كه شهر محمره (خرمشهر) را خراب كند. از طرف ديگر شاهزادگانى را كه به تحريك خودشان بعد از فوت فتحعلى شاه مى‏خواستند ايران را تجزيه كنند و قائم مقام همه را در قلعه اردبيل زندانى كرده بود به طرف بغداد فرارى دادند. در همين ايام اسفناك، لايارد انگليسى هم براى تحريك كردن محمد تقى خان بختيارى به عصيان بر عليه دولت مركزى و تجزيه خوزستان و لرستان از ايران، به بختيارى رفت. لايارد از سال 1252 تا 1267 ه .ق مدت پانزده سال با لباس بختيارى براى تحريك و راهنمايى محمد تقى چهار لنگ به تجزيه لرستان و خوزستان از ايران نهايت كوشش را به جاى آورد.

به هر حال دولت مركزى منوچهر خان معتمد الدوله حاكم اصفهان را مأمور گرفتن محمد تقى خان كرد. سرانجام محمد تقى خان را دستگير و به مركز فرستاده شد. چندى بعد او در ميدان توپخانه زندانى و در همانجا فوت كرد. محمد شاه قاجار در سال 1264 ه .ق در 40 سالگى درگذشت و پس از او ناصرالدين ميرزا به سلطنت نشست. ناصرالدين شاه پس از تاج گذارى، عموى خود اردشير ميرزا را به حكومت لرستان و خوزستان فرستاد. در اين زمان شورش‏هايى در خوزستان برپا شدند.

يكى از مشايخ آل كثير به نام شيخ حداد با دسته‏اى از اعراب به شوشتر رفت و در آنجا دز سلاسل را تصرف كرد و خود را شاه حداد خواند. در سال 1265 ه .ق ميرزا قوما از سادات بهبهان در آن شهر به سركشى برخاست و به غارت و كشتار پرداخت و شيخ حاكم (برادر شيخ فارس)، شاه حداد، شيخ جابر (حاج جابر حاكم خرمشهر)، شيخ عبدالله و شيخ قادر نيز با او همدست شدند. در سال 1266 ه .ق اردشير ميرزا از لرستان به توپخانه و تجهيزات كافى به خوزستان رفت، ابتدا دزفول و سپس شوشتر را از چنگ شورشيان درآورد و سليمان خان نامى، را كه سردار سپه بود، به رامهرمز و فلاحيه فرستاد تا مشايخ عرب و بزرگان بختيارى را كه با ميرزا قوما همدست بودند تنبيه كند. سليمان خان، شاه حداد، شيخ حاكم و شيخ جابر را دستگير كرد و نزد اردشير ميرزا فرستاد. آنان را حدود يك ماه در دز شوشتر نگاه داشتند و سپس به تهران فرستادند.

در سال 1267 ه .ق خانلر ميرزاى حشمت الدوله عموى ديگر ناصرالدين شاه به حكومت لرستان و خوزستان منصوب شد. وى ساليان متمادى حكمران بود و خوزستان را به پسرش ابراهيم ميرزا سپرده بود. در سال 1272 ه .ق كه سلطان مراد به فرمان ناصرالدين شاه هرات را گرفت نيروهاى انگليسى شهر بوشهر را اشغال كردند و نيروهاى ايرانى در بندرهاى خوزستان مستقر شده و آماده دفاع گرديدند. با حمله نيروهاى انگليسى و آتش آنان خانلر ميرزا با سربازان به طرف اهواز عقب نشينى كردند. به دنبال آن سه كشتى انگليسى به سمت اهواز آمده و نيروهاى خانلر ميرزا به سمت شوشتر و دزفول عقب نشستند. عاقبت با آشتى ايران و انگليس، نيروهاى انگليسى از اهواز و خرمشهر خارج شدند.

پس از اين، جنگ با انگليس تا آخر دوران سلطنت ناصرالدين شاه كه چهل سال طول كشيد در خوزستان جنگى روى نداد. در اين زمان عشاير عرب به چند بخش تقسيم شده و هر بخش شيخى جداگانه داشته است. كعبيانى كه از خرمشهر تا اهواز اقامت داشتند با عشيره با وى سپرده حاج جابر خان بود. كعبيان فلاحيه شيخ ديگرى داشتند كه شيخ المشايخ لقب مى‏گرفتند. عشاير هويزه و اطراف آن تحت سرپرستى خاندان مشعشع بودند. آل كثير در ميانه شوشتر و دزفول و آل خميسى در نزديكى‏هاى رامهرمز هر يك شيخ جداگانه‏اى داشتند. در زمان مظفرالدين شاه كه دولت ايران ضعيف و ناتوان گرديده بود خوزستان نيز وضع بدى داشت. مشايخ عرب از پرداخت ماليات خوددارى و نافرمانى آغاز نمودند.

شيخ خزعل خان نيز از اين موقعيت استفاده نموده و با درباريان دوستى مى‏نمود و در نتيجه حكومت او در خرمشهر و فلاحيه از حكومت خوزستان جدا و مستقيما از تهران دستور مى‏گرفت. پس از چندى حكمرانى اهواز به وى محول و در سال 1319 ه .ق قسمتى از زمين‏هاى اهواز كه خالصه دولت بود با چند روستا به فرمان شاه به او واگذار شد. كار شيخ خزعل خان بدين سان در پيشرفت بود و شكوه و نيروى او روز به روز فزون‏تر گرديد تا اينكه در سال 1324 ه .ق قيام مشروطه در ايران آغاز شد.


منابع