پیشینه تاریخی استان خراسان رضوی
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
محتویات |
وجه تسمیه
در رابطه با وجه تسميه خراسان چند قول وجود دارد:
1ـ خراسان در حقيقت «خور آسان» و از دو كلمه تشكيل شده است. خور كه مخفّف و به معنى خورشيد است و آسان كه در اينجا به معنى آمدن، ظاهر شدن و نمايان شدن است. چون اين ايالت، شرقىترين ايالت ايران بوده است و طلوع خورشيد را زودتر از ساير نقاط مىبينند، چنين نامى به خود گرفته است.
البته منظور از ساير نقاط، نقاطى هستند كه طلوع خورشيد را نسبت به خراسان ديرتر مىبينند، يعنى در مغرب خراسان واقع شدهاند.
در فرهنگ معين و برهان قاطع خراسان به معنى مشرق آمده است.
2ـ خورسان يعنى آفتاب مانند، و منسوب بدان را خُرسى و خراسانى گفتهاند.
3ـ خراسان همان خورآيان زبان پهلوى است كه به معنى مشرق است و چون اين منطقه در شرق ايران بوده به آن خورآيان و سپس خورآسان و بعد خراسان نام نهادهاند.
4ـ برخى نيز نام قديم خراسان را كوروميترن يا خوروميترن كه از كلمه خور و مهر مركب شده، ذكر كردهاند. ميتر يا ميترن در پهلوى به معنى مهر مىباشد و نامهاى بسيارى از مكانها و اشخاص با اين واژه كه ايمان، محبت و خورشيد معنى مىدهد، ساخته شده است.
5ـ خراسان و هيطل، دو فرزند عالم بن سام بن نوح، در يك روز، درآمدند و هر يك به جايى وارد شدند كه تاكنون اين منطقه به نام آنان است.
رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف
پيشينه تاريخى
در دوران باستان خراسان يكى از ركنهاى عظيم كشور ايران به شمار مىرفت. اين خطه جزء ساتراپهاى پهناورى بود كه در كتيبه داريوش كبير در بيستون و ديگر كتيبههاى شاهان هخامنشى آمده است. اين ايالت پهناور كه سرانجام قرارگاه و كشور پارتها و اشكانيان شد در آغاز تاريخ ايران باستان، مادها را به سوى خود كشانيد.
استرابون جغرافى نگار يونانى مىگويد:
«چون تنگدستى عمومى و عوامل نامطلوب طبيعى اين استان با حشمت شاهانه و زندگى پرتجمل پادشاهان هخامنشى ايران ناسازگار بود، هرگاه كه گذرشان به اين سرزمين مىافتاد تا آنجا كه امكان داشت مىكوشيدند هرچه زودتر سرزمين پارتها را پشت سر گذارند.
اما همين عوامل نامساعد طبيعى، پارتها را مردمى سختكوش، بردبار و دلير گردانيد و اين خصوصيات اخلاقى نام آنها را بلند آوازه كرد. به هنگام زوال دولت هخامنشى از اين ناحيه اشك نامى كه بنيانگذار دودمان اشكانيان شناخته شده است، بساط حكومت سلوكيه يا جانشينان اسكندر مقدونى را برچيد، و سلسله نوينى را بنياد نهاد.»
دوره ساسانى
در دوره پادشاهى ساسانيان كه بساط فئوداليته برچيده شد خراسان باستانى يا ساتراپى پارت به شكل يكى از استانهاى مهم ايرانشهر درآمد. دانشمندان و نويسندگان مسلمان از جمله ابن رسته اصفهانى، ابنخرداد به طبرى، اصطخرى، ابن حوقل، مقدسى، ياقوت حموى، سرزمين ايران (ايرانشهر) را از نظر تقسيمات سياسى و بخشهاى طبيعى در دوره ساسانى به هشت اقليم (استان)، و از نظر جهات به يك بخش مركزى و چهار منطقه شمالى، جنوبى، شرقى و غربى تقسيم كردهاند كه به شرح زير مىباشد:
اقليم يكم: خوزستان.
اقليم دوم: پارس (ايالت فارس).
اقليم سوم: عراق (از مرز بينالنهرين تا رى و اصفهان به مركزيت همدان).
اقليم چهارم: كوهستان (قهستان) يا (اقليم الجبال).
اقليم پنجم: سورستان (عراق يعنى بينالنهرين).
اقليم ششم: تبرستان (طبرستان) ـ يذشخوارگر.
اقليم هفتم: آذر آبادگان و ارمنستان.
اقليم هشتم: خراسان.
ظاهرا تقسيم كشور ايران به هشت اقليم بدين ترتيب تا اواخر عهد ساسانيان معمول بوده است.
ابن رسته درباره خراسان و شهرهاى عمده آن مىگويد:
«بخشهاى ايرانشهر هر كدام شامل چندين كوره (شهرستان) و روستا مىباشد و از جمله بخشهاى ايرانشهر، خراسان و سجستان است و كورههاى خراسان عبارت است از: طبسين، قهستان، نيشابور، هرات، بوشنج (پوشنگ)، بادغيس، طوس، نسا، سرخس، ابيورد، مرو الرود، طالقان، فارياب، جوزجان، بلخ، طخيرستان، ترمذ، بخارا، سمرقند، كش، نسف، چاچ، فرغانه و اشروسنه و حدود آن از دروازههاى خزر نزديك رى آغاز مىشد، از كوههاى البرز و دره اترك گذشته تا درگز امتداد مىيافت، سپس از بيابان تجن و مرو به جيحون و پامير مىرسيد و از آنجا در امتداد جيحون تا قله هندوكش و از آن نقطه به سمت مغرب در امتداد رشته كوههاى مزبور به جنوب متوجه شده از ناحيه هرات، كاشمر و خواف مىگذشت و ناحيه كهستان را قطع كرده دوباره به دروازههاى خزر مىپيوست.»
خراسان پس از استيلاى اعراب
اعراب از هنگامى كه پا به خاك ايران نهادند نظر به سوى خراسان دوختند. اما فتح ناحيه بزرگ و پرثروتى كه به گفته يكى از جغرافيانگاران اسلامى به داشتن كانهاى سيم و زر، فيروزه، اسبهاى اصيل، جامههاى زربفت و مردمانى تندرست و نيرومند برخود مىباليد به آسانى ميسّر نگرديد. از اوان خلافت عمر تا اواسط عهد خلافت عثمان يعنى در عرض بيستسال با وجود كوششهاى پياپى سرداران عرب سرزمين خراسان بر روى سپاهيان مسلمان ناگشوده ماند تا آنكه در سال 31 ه .ق عبدالله بن عامر از طرف عثمان مأمور تسخير آن ناحيه شد. نخستين شهرى كه در خراسان بدست يكى از سرداران عبدالله گشوده شد طبس بود و بدين سان ساكنان طبس قبل از آن كه مردم ساير نواحى خراسان كيش نياكانشان را رها كنند اسلام آوردند. تسخير تمامى سرزمين پهناور خراسان در عهد خلفاء راشدين صورت گرفت و پس از خلفاء راشدين خلفاى بنىاميه بر آن ديار تسلط پيدا كرده و بر آنجا حكومت مىكردند.
در عهد خلافت مروان نهال دولت بنىالعباس در خراسان باليدن گرفت و در سال 129 ه .ق ابومسلم خراسانى از شهر مرو قيام كرد و سراسر خراسان را متصرف گرديده و دولت بنىاميه را بر انداخت و در زمان خلافت مأمون عباسى ملوك طاهرى ظهور كردند و تمام خراسان را به تصرف خويش درآورند.
دوره طاهريان
مدت صد و پنجاه سال كه خراسان مستقيماً زير نظر نمايندگان خلفاى بغداد اداره مىشد، يا اوضاع براى روى كار آمدن مردانى كه در آن سرزمين داعيه استقلال داشتند مساعد نبود و يا نهضتهايى كه تشكيل گرديد به ثمر نرسيد. نخستين فرصتى كه براى تحقق آن آرمان ديرينه پديدار شد، اختلافى بود كه ميان امين و مأمون فرزندان هارون الرشيد بر سر مسئله جانشينى درگرفت.
در اين كشمكش مأمون از سردار سپاه خراسان طاهربن حسين مشهور به ذواليمينين كمك خواست و جنگهايى ميان لشكريان آن دو روى داد كه سرانجام مأمون با كمك طاهر بن حسين در سال 198 ه .ق بغداد را محاصره و آن شهر را تسخير كرد. مأمون به پاس جانفشانيها و لشكركشيهاى طاهر در سال 205 ه .ق حكومت بخش شرقى خراسان را به او بخشيد. بدين سان طاهر كه فقط اسماً نماينده خليفه عباسى در خراسان بود پايتخت را از شهر مرو به نيشابور منتقل ساخت و شالوده دودمانى را ريخت كه نخستين سلسله مستقل حكمرانان ايرانى پس از هجوم تازيان به شمار مىآيد. دليلى در دست نيست كه آبادى و ميزان ثروت خراسان عهد طاهريان را كمتر از دوران پادشاهى ساسانيان بدانيم.
دوره سامانيان
دوران حكمرانى طاهريان بر خراسان كه آغاز استقلال اين ناحيه از ايران بود، در حالى كه از نيم قرن تجاوز كرده بود سرانجام به وسيله يعقوب ليث صفارى بنيانگذار دودمان صفاريان با گرفتن شهر نيشابور در سال 259 ه .ق فرمانروايى آنان پايان يافت. اما دوران حكومت صفاريان نيز زودگذر بود؛ زيرا قلمرو آنان به دست اسماعيل سامانى افتاد و آنچه از عهد مأمون عباسى به خراسان شرقى مشهور شده بود دوباره به سرزمين ورز رود يا ماوراءالنهر ملحق گرديد. در دوران فرمانروايى سامانيان زبان فارسى جان تازهاى يافت. در اين زمان ترجمه تاريخ طبرى و تفسير طبرى فراهم گرديد و هم در اين عهد بود كه بزرگترين شاعر نغزگوى تاريخ ادبى ما ابوعبدالله جعفر مشهور به رودكى شعر فارسى را بر شالوده نوينى استوار ساخت.
دوران صد و سى ساله فرمانروائى خاندان سامان (261 تا 389 ه .ق) بر خراسان و ماوراءالنهر، يكى از درخشانترين فصلهاى تاريخى ايران را تشكيل مىدهد. هنگامى كه همين سرزمين پهناور بدست غزنويان افتاد ايشان نيز به تقليد فرزندان سامان به ترويج علم و ادب و تشويق شاعران و نويسندگان فارسى زبان دل بستند. مهمترين رويداد دوران دويست و سى ساله (351 تا 581 ه .ق) حكمرانى غزنويان تجزيه خراسان باستانى به دو بخش بود كه در سال 451 ه .ق (يعنى سى سال پس از مرگ سلطان محمود غزنوى) صورت گرفت. بخش بزرگى كه شامل افغانستان امروزى مىشد و پايتختش شهر غزنى بود در دست غزنويان باقى ماند و بقيه خراسان از آنِ سلجوقيان گرديد. قلمرو پادشاهان سلجوقى نيز پس از صد و بيست و سه سال (552 ـ 429 ه .ق) بدست خوارزمشاهيان افتاد و بساط حكومت خوارزمشاهيان هم پس از يك قرن و نيم بدست لشكريان مغول برچيده شد و سرانجام خراسانى كه بيش از ششصد سال از امنيتى نسبى برخوردار بود به يكباره لگدكوب سم ستوران چنگيزخان گرديد.
خراسان در عهد مغول
هرات يكى از كهن سالترين شهرهاى خراسان باستان مىباشد كه مانند بسيارى ديگر از شهرها در حمله مغول آسيب فراوان ديد. ظاهراً در اوائل سده هشتم هجرى اين شهر دوباره از بزرگترين و آبادترين شهرهاى خراسان شده بود و همچنين نيشابور نيز پس از يكسان شدن با خاك در اثر فتنه مغول، بعد از صد و بيست سال چنان آباد گرديده بود كه آن را دمشق كوچك مىناميدند. بلخ و مرو كه هر دو مانند هرات و نيشابور در بيست سال اول سده هفتم هجرى بدست لشكريان مغول ويران گرديده بودند تا دو قرن بعد نيز روى آبادى نديدند. بلخ يا شهر باختر تا هنگام هجوم لشكريان عرب از مهمترين شهرهاى خراسان شمرده مىشد. بزرگترين پرستشگاه كه به نوبهار مشهور بود در اين شهر قرار داشته است. نوبهار زمانى قرارگاه زرتشت بوده است. هنگام ورود سپاهيان چنگيز به بلخ مسجد آدينه آنجا بيش از هر بنايى آسيب ديد. آثار خرابى و تاراج مرو از خرابىهاى بلخ به مراتب شديدتر و دراز مدتتر بود. نام مرو بر دو شهر واقع در كنار رود مرغاب اطلاق مىشد كه فاصله ميان آن دو سى و دو فرسنگ راه بود. يكى را كه كوچكتر بود مرو رود و ديگرى را مرو شاهگان مىناميدند. مرو شاهگان كه براى نخستين بار در عهد خلافت مأمون عباسى بزرگترين مركز حكمرانى مسلمانان در خراسان بود، صاحب بزرگترين و گرانبهاترين كتابخانههاى جهان اسلامى بود كه در هجوم مغولان به كلى از بين رفت.
دوره تيمورى
تعدادى از شهرهاى خراسان و ماوراء النهر، صد و شصت و شش سال پس از ايلغا، چنگيزى با هجوم لشكريان تيمور روبرو گرديدند. لطمههايى كه بر اثر اين بلاى جديد بر مردم شهرهاى خراسان وارد آمد به مراتب سبكتر و كم زيانتر بود. جهانگردانى كه از خراسان عبور كردهاند سفر نامههاى جالبى به جا نهادهاند كه مطالعه آن اوضاع خراسان را در آغاز سده نهم هجرى بر ما روشن مىسازد. مىگويند بخارا همان شهرى كه دست كم سه بار بدست لشكريان مغول تاراج و ويران گرديده بود، و به گفته ابن بطوطه مردمش در نهايت ذلت و خوارى بسر مىبردند و از مسجدها و بازارهايش جز بخش كوچكى باقى نمانده بود، در عرض كمتر از هفتاد سال چنان ترقى كرده بود كه به گواهى كلاويخو از شهرهاى آباد و پرجمعيت شمرده مىشد. تنها شهرى كه در دوره فرمانروايى تيمور به اوج رونق و اشتهار خود رسيد سمرقند بود. اين شهر در مشرق بخارا و نزديك رود زرافشان قرار داشت كه آن را يكى از چهار بهشت روى زمين مىدانستند. لازم به ذكر است كه سمرقند تا پيش از هجوم چنگيز يكى از آبادترين و ثروتمندترين شهرهاى خراسان باستانى بوده است. اين شهر از آغاز سده نهم هجرى كه تيمور سمرقند را پايتخت خود قرار داد رو به آبادى نهاد.
آغاز هجوم ازبكان بر خراسان
دوره فرمانروايى جانشينان تيمور بر خراسان و ورز رود از صد سال (807 ـ 913 ه .ق) تجاوز كرد و در خلال اين سده بيشتر شهرهاى اين بخش از ايران از آرامش نسبى برخوردار بودند. سلطان ابوسعيد، نواده تيمور كه مدت هفده سال (855 ـ 872 ه .ق) بر خراسان فرمانروايى كرد در جنگ با امير حسنبيگ مشهور به اوزون حسن، سرسلسله دودمان بايندرى يا تركمان آق قويونلو كشته شد. همزمان با قيام شاه اسماعيل صفوى به خونخواهى پدر، در خراسان سلطان حسين بايقرا از بازماندگان ابوسعيد سلطنت مىكرد. دوران حكمرانى جانشينان سلطان حسين به سال 913 ه .ق با افتادن خراسان بدست شيبكخان ازبك بسر آمد. تسلط شيبكخان ازبك، نواده چنگيز بر سرزمينهاى خراسان آغاز تجاوزهاى بىشمارى شد كه باعث خرابيها و آسيبهاى فراوانى بر شهرهاى هرات، نيشابور و طوس (مشهد) گرديد. سنگدلى، غرور و گستاخى شيبكخان اوزبك با مزاج شاه اسماعيل جوان كه خويشتن را از جانب نياكان مأمور انجام وظيفه بزرگى چون ترويج آراى شيعى مىدانست سازگار نبود. طبق نوشته يكى از مورخان، هنگامى كه دعوى پادشاهى اسماعيل جوان در مرو به گوش شيبكخان رسيد وى در نامهاى خطاب به وى نوشت:
«اين زمان ادعاى سلطنت از جانب مادر كردن تو را وقتى روا بودى كه مادر دهر را فرزندى چون من سلطان بن سلطان نبودى.» غرض از اين عبارت آن بود كه تا نواده چنگيز زنده باشد جوانى كه از جانب مادر يعنى دختر اوزون حسن و همسر شيخ حيدر صفوى خود را با خاندان بايندرى خويشاوند مىشمرد حق سلطنت ندارد». كينه اسماعيل از گستاخى اين چنين حريفى چندان بود كه سه سال پس از تسلط شيبكخان بر ماوراءالنهر و خراسان، به آن ناحيه لشكر كشيد و شيبك خان را در دهكده محمودآباد واقع در نزديكى مرو به هلاكت رساند و بدين سان سراسر خاك خراسان به دست صفويان افتاد و مذهب شيعه امامى، كيش رسمى مردم اين ناحيه شد. خطر هجوم ازبكان بر خراسان پس از كشته شدن شيبكخان هم چنان ادامه يافت و از آنجا كه هرات موضع مقدّمى در قلمرو پهناور صفوى شد، شاهاسماعيل به تحكيم آن شهر فرمان داد.
در سال 921 ه .ق شاه اسماعيل فرزند خويش طهماسب را به عنوان سلطنت خراسان به شهر هرات فرستاد. شاه طهماسب براى آن كه خراسان را از شرّ هجوم ناگهانى ازبكان برهاند مقرر داشت كه سالى سيصد تومان به جانشين شيبكخان در مرو بپردازند. اما پس از هرج و مرجى كه به دنبال مرگ طهماسب و دوره پادشاهى كوتاه اسماعيل دوم درگرفت، مقررى مزبور نيز قطع شد. به همين سبب در سال 986 ه .ق جلالخان فرزند دين محمدخان ازبك به خراسان لشكر كشيد؛ اما فرجام كار جلال خان جز مرگ چيزى براى او به ارمغان نياورد.
با تمام اين احوال در خلال بيست سال بعدى (986 تا 1006 ه .ق) كه شاه عباس در نزديكى هرات اوزبكان را به كلى شكست داد، شهرهاى خراسان چه بر اثر هجومهاى اين قوم سركش و چه بر اثر آشوبهاى داخلى زيان فراوان ديد. در جنگهايى كه ميان طرفداران و مخالفان عباس ميرزا درگرفت، مشهد و نيشابور و تربت هر كدام در حدود چهارماه در محاصره بود. از سال 989 ه .ق كه در پشت ديوار نيشابور عباس ميرزا فرزند محمد خدابنده را بر تخت سلطنت نشاندند در سراسر آن استان پهناور خواندن خطبه به نام شاه عباس مرسوم گرديد. در دوران پادشاهى شاه عباس بزرگ اعتبار و رونق شهر مشهد رو به فزونى نهاد. صحن عتيق آستان قدس در اين زمان توسعه يافت. همچنين در اين زمان ميان اصفهان، مشهد و هرات شاهراهى احداث گرديد.
دوره افشاريه
چون مردم خراسان و به ويژه ساكنان شهر مشهد معتقد بودند كه بدون وجود نادر دفع شر افغانهاى مهاجم و ازبكان مزاحم به آسانى ميسر نمىشد خود را سپاسگزار نادر مىدانستند و نادر، رضاقلى ميرزا فرزند خود را مأمور كرده بود كه همهگونه اسباب رفاه مردم و آبادى شهر مشهد را فراهم آورد. از سراسر نقاط ايران دسته دسته مردم هنرمند و بازرگان متوجه مشهد شدند به طورى كه در آغاز نيمه دوم سده دوازدهم هجرى بازرگانى خراسان رونق شايانى داشت. ولى در عرض سه سال از 1153 تا 1156 ه .ق اوضاع ايران بر اثر آز و طمع نادرشاه و ستمگريهاى مأموران و محصلان مالياتى وى چندان وخيم گرديد كه بازرگانى عمومى از رونق افتاد و مشهد، شهرى كه مورد نظر و علاقه نادر بود نيز مانند ساير شهرهاى ايران رو به انحطاط نهاد. از سال 1156 تا 1160 ه .ق (يعنى سالى كه نادر بدست چند تن از سردارانش كشته شد) نيز وضع به همين منوال بود.
دوره قاجاريه
در سال 1210 ه .ق ولايت خراسان به وسيله آقا محمدخان قاجار فتح گرديد و حكومت قاجاريه در اين منطقه استقرار يافت. پس از مرگ آقا محمدخان در سال 1211 ه .ق، فتحعلىشاه به حكومت رسيد. در زمان وى استان خراسان از طرف شمال شرقى و مشرق به جيحون و سرزمين بلخ، از سمت جنوب به كابل و سيستان و از سمت مغرب به عراق و استرآباد محدود مىشد. در اين زمان از خراسان پهناور عهد شاه عباس بزرگ و دوران پادشاهى خود كامه نادر به مراتب كاسته شده بود. محمدولى ميرزا، فرزند فتحعليشاه با آن كه اسماً فرمانرواى خراسان بود اما عملاً فقط در مشهد، نيشابور، ترشيز، تون، طبس و توابع آن نفوذ داشت. در خلال سى سال يعنى از 1220 ه .ق تا مرگ عباس ميرزاى وليعهد در سال 1249، خراسان دستخوش آشوبهاى پياپى بود كه در نتيجه، نفوذ فتحعليشاه در آن ايالت پهناور محدود و يا رو به كاهش بود. يكى از عواملى كه به هرج و مرج اوضاع خراسان كمك كرد ستمگرى و نابخردى شاهزاده محمدولى ميرزا بود كه بر آن ايالت حكومت مىكرد. رفتار اين شاهزاده در اندك مدتى موجب رنجش خانها و اميران خراسان گرديد و زمينه را براى فتنه انگيزى حكمران هرات حاجى فيروزالدين ميرزاى افغانى فراهم ساخت.
در سال 1222 حاجى فيروز يكى از گماشتگان دولت ايران موسوم به يوسف علىخان را كه حكمران غوريان بود به دشمنى با شاهزاده محمدولى ميرزا برانگيخت. ولى اين فتنه دوامى نياورد و با شكست حاجى فيروز و يوسف علىخان اين غائله خوابيد. اما تا موقعى كه موجبات نارضايتى فراهم بود مخالفان از كوچكترين فرصتى كه دست مىداد استفاده مىكردند، چنان كه چهار سال بعد (1226 ه .ق) حاجى فيروز مجدداً سر به شورش برداشت و ساير گماشتگان ايران را به جنگ با والى خراسان برانگيخت. چون اين بار آتش فتنه به مراتب شديدتر شد و فتحعليشاه را بيمناك كرد شاه قاجار محمد ولى ميرزا را از حكومت خراسان برداشت و برادرش حسنعلى ميرزا را بر جاى وى نشانيد. در زمان حسنعلى ميرزا، مشهور به شجاعالسلطنه، تمامى سركشان سركوب شدند و دست كم خراسان دوازده سال امن بود. در سال 1246 ه .ق آشوب خوانين نيرومند خراسان به اوج شدت رسيده بود. براى خوابانيدن فتنه اين سركشان به ويژه والى خوارزم، فتحعليشاه فرزند دليرش عباس ميرزا نايبالسلطنه را از آذربايجان فراخواند. عباس ميرزا در اندك مدتى سراسر خراسان، يزد و كرمان را امن گردانيد و به آسانى قوچان، سرخس و ترشيز را از چنگ سركشان بيرون آورد، تركمانان را عقب راند و والى هرات كامران ميرزا، پسر محمود شاه افغان را بيمناك ساخت. با آن كه محاصره هرات به آسانى ميسر گرديد؛ اما عباس ميرزا كه ناگهان به پايتخت فرا خوانده شد و نتوانست آن مهم را به پايان رساند. در غيبت وليعهد فرزندش محمد ميرزا مأمور شد هرات را در محاصره نگه دارد و جنگ را دنبال كند. چون محاصره هرات به درازا كشيد كامران ميرزا چارهاى جز قبول پيشنهادهاى عباس ميرزا نديد. يار محمدخان وزير كامران ميرزا براى تعيين ميزان خراج به مشهد آمد و مذاكراتى بىنتيجه درگرفت كه عباس ميرزا را بىنهايت خشمگين گردانيد. بدين سان دوباره جنگ آغاز و حلقه محاصره بر دور هرات تنگ شد و چيزى نمانده بود كه اين جريان به پيروزى لشكريان ايرانى و شكست كامران ميرزا بيانجامد كه عباس ميرزا در اثر بيمارى در مشهد درگذشت.
با درگذشت عباس ميرزا، فرزندش محمد ميرزا در آستانه پيروزى مجبور به سازش و قبول شرايط صلح كامران ميرزا گرديد. يك سال پس از اين رويداد فتحعليشاه كه نواده خويش محمد ميرزا را نامزد مقام وليعهدى كرده بود درگذشت. محمد ميرزا كه به نام محمدشاه تاج بر سر نهاد از آغاز كار فقط يك فكر در سرداشت و آن فتح هرات بود كه با دخالت دولت انگليس اين كار صورت نگرفت. پيروزى ديپلماسى انگليس در افغانستان (هرات) زودگذر بود زيرا كمتر از چهارسال پس از شكست سياسى محمدشاه، كامران ميرزا، بدست يارمحمدخان كشته شد و يار محمدخان خود را نماينده و فرمانبردار پادشاه ايران خواند و سكه به نام محمدشاه قاجار زد. در اواخر سلطنت محمدشاه قاجار هنوز دامنه اغتشاشات خراسان ادامه داشت و خطر تجزيه اين ايالت به درجه قطعى رسيده بود. جمعى از خوانين ياغى تركمان و ازبك و افغان با دستيارى روسها و انگليسها بر شهرهاى بزرگ اين ملك مثل بخارا، مرو و هرات و... دست انداخته و علم استقلال برافراشته بودند. در اين اثناء شورش حسنعلى خان سالاربار در اطراف مشهد و سرخس آغاز گرديد و شهر مشهد را تصرف كرد. دولت محمدشاه قاجار چندين بار براى سركوبى او اقداماتى انجام داد لكن موفقيتى كسب نكرد. سالار بار چندين سال در قسمتى از خراسان (مشهد و توابع آن) حكومت كرد تا اينكه در زمان حكومت ناصرالدين شاه و صدارت اميركبير، در سال 1256 ه .ق سپاهى به فرماندهى حسامالسلطنه به خراسان گسيل شد و سالاربار از اين منطقه خلع يد گرديد.
خراسان در سال قحطى
در خلال سالهاى 1288 و 1289 ه .ق مردم محنت كشيده خراسان بر اثر قحطى بزرگى كه بيشتر نقاط ايران را فراگرفت دچار تنگدستى بىسابقهاى گرديدند. از اوضاع خراسان آن عهد چنين استنباط مىشود. كه بارانهاى زمستان سال 1288 ه .ق زودتر از موعد معين آغاز گرديد. در اثناى تابستان وفور ميوه و سبزى مانع از آن بود كه نخستين علائم قحطى آشكار شود. اما با فرا رسيدن فصل خزان از هر سو انبوه مردم بيمار و گرسنه چون سيلى بنيانكن رو به شهرها نهادند و چون همه دروازهها بر روى تازهواردان بسته بود ابتدا گدايى و بدنبال آن بيمارى وبا در بيرون دروازه شهرها قوت گرفت. درباره تلفاتى كه بر اثر قحطى، به طور كلى در ايران، و به ويژه در ايالت خراسان روى داد هيچگونه آمار و اطلاع درستى در دست نيست. ولى برخى از جهانگردان خارجى آمار قربانيان در شهر مشهد را تقريباً بيست هزار نفر و آمار قربانيان ايالت خراسان را حدود صدهزار نفر تخمين زدهاند.
دكتر بليو كارمند كميسيون مرزى در سفرنامهاش از قول سلطان مراد ميرزا حسامالسلطنه ميزان تلفات خراسان را صد و بيست هزار نفر نوشته است و مدعى است كه به گفته نماينده انگليس در مشهد از نه هزار خانه شهر مزبور بيش از نيمى غير مسكون افتاده بود و در زمستان 1288 صدها تن از مردم مشهد در زاغهها و كلبهها و كوچهها از شدت سرما و گرسنگى جان باخته بودند و كار به جايى رسيده بود كه هفتهها اجساد مردگان، دفن نشده بر روى زمين مىماند. همين نويسنده ذكر كرده است كه در طول راه قائن تا تهران هيچ جا نوزاد يا كودكان خردسال نديديم زيرا تقريباً همگى كودكان بر اثر قحطى جان باخته بودند. در پارهاى از نقاط خراسان كاهش جمعيت و خرابيهاى وارده از قحطى محسوستر از ديگر نقاط آن ايالت بود به طورى كه جمعيت تربت حيدريه به بيست هزار نفر كاهش يافته بود. لازم به ذكر است كه بيرجند و قائن و دهات اطراف اين دو شهر تنها ناحيهاى از خاك خراسان بود كه در قحطى سال 1288 ه .ق نسبتاً آسيب و زيان كمترى ديد.