ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

پیشینه تاریخی استان تهران

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

پرش به: ناوبری, جستجو


محتویات

وجه تسمیه

تهران، شهرى كه امروز مركز سياسى و ادارى كشور است در گذشته‏اى نه چندان دور روستايى كوچك از توابع «شهر رى» بوده است.

احتمالاً در روزگاران كهن قشلاق مردمى بوده كه تابستانها در شميران ييلاق مى‏كردند. المسالك و الممالك تأليف ابواسحق استخرى (تأليف 340 ه .ق) كهن‏ترين منبعى است كه از تهران ياد كرده است.

درباره اينكه چگونه آن آبادى كوچك و اين شهر بزرگ امروز، نام تهران گرفته نظرات مختلفى ابراز شده است.

برخى معتقدند كه طهران در اصل كهران ـ به معناى گرمستان و گرمگاه ـ بوده است. عده‏اى ديگر معتقدند كه وجه تسميه آن بدان علت مى‏باشد كه تيره‏اى از سلسله طاهريان در اين مكان سكونت داشته‏اند.

گروه ديگرى در وجه تسميه آن آورده‏اند: ساكنان آن از ترس دشمن، خانه‏هاى خود را در زيرزمين مى‏ساختند و هنگامى كه دشمن به آنها حمله مى‏نمود به خانه‏هاى خود در زيرزمين پناه مى‏بردند. از اين رو آن را «ته ران» مى‏گفتند كه از دو جزء «ته» به معناى زير و كف و «ران» به معناى راننده (از فعل راندن) تشكيل شده است. يعنى كسى كه در زير زمين حركت مى‏كند. قزوينى در آثار بلاد درباره تهران نوشته است:

«خانه‏هاى اهالى طهران در زير زمين ساخته شده و به مانند لانه‏ى مورچگان است هرگاه دشمنانى به آنان حمله‏ور شوند ساكنان طهران فورا در خانه‏هاى زيرزمينى خود پنهان مى‏شوند».

«تهران» يا «طهران»

بررسى آثار گذشتگان و متون كهن اسناد تاريخى نشانگر آن است كه تا آغاز عصر مشروطيت واژه تهران با «ط» ـ كه به طاى مؤلف يا عربى مشهور است ـ نوشته مى‏شد و تنها برخى از قدما به ارجحيت ضبط تهران با «ت فارسى» اشاراتى داشته‏اند. پس از صدور فرمان مشروطيت در سال 1324 ه .ق، نخست روزنامه‏ها و سپس بسيارى از اهل قلم تهران را با حرف «ت» نوشته‏اند و از آن تاريخ به بعد نوشتن هر دو املاء «تهران» و «طهران» متداول گشته است.

همزمان با نهضت پيرايش زبان فارسى از حروف غير فارسى، سعى در ترويج نگارش تهران با حرف «ت» و طرد مطلق نوشتن آن با حرف «ط» گرديد و پس از شهريور 1320 در روزنامه‏ها، كتاب‏ها و اسناد و نامه‏هاى دولتى نگارش تهران با «ت» عموميت يافت.

سابقه تاريخى

تهران اين شهر آباد و زيبا و پايتخت كشور ايران در سابق يكى از آباديهاى قصران بوده است. قصران سرزمين وسيعى از شهر رى تا مازندران را در بر مى‏گرفته و مشتمل بر دو ناحيه بوده است يكى قصران داخل و ديگرى قصران خارج.

«قصران داخل» آبادى‏هاى داخل دره‏هاى متفرع از سلسله كوه دماوند و توچال تا نور و لاريجان مازندران و «قصران خارج» آبادى‏هاى واقع در جنوب اين سلسله كوه تا شهر بزرگ رى را فرا مى‏گرفته است. تهران كه اكنون بدين پايه از وسعت و شهرت رسيده است، در ازمنه پيشين يكى از ده‏هاى كم اهميت قصران خارج بوده است.

اطلاق نام «قصران» بر اين ناحيه كوهستانى نخستين بار در منابع مورد استفاده در احوال محمد بن ابان قصرانى معاصر با هارون الرشيد و مأمون آمده است.

گويا ظاهرا مى‏توان تعريف «كوهسران» يا «كوهساران» را به «قصران» مربوط به زمان محمد مهدى پسر منصور دوانيقى پنداشت. زيرا وى بود كه دستور داد تا «رى زيرين» را پى افكنند و «رى» را نيز از سال 149 ه .ق «محمديه» بخوانند. نام «طهران» نخستين بار به صورت نسبت «طهرانى» در احوال محمد بن حماد طهرانى متوفى به سال 261 ـ 271 ه .ق در منابع ذكر شده است.

پس از زمان شاه سليمان صفوى «طهران» به تدريج توسعه و عظمت پيدا مى‏كند و ذكر و شهرت مى‏يابد و به پايتختى برگزيده مى‏شود و نامش نام «قصران خارج» را تحت الشعاع قرار مى‏دهد و اندك اندك جاى آن را مى‏گيرد اما نام «قصران» در «قصران خارج» همچنان تا حال بر زبانها سارى و جارى است.

رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

پيش از اسلام

قدمت پاره‏اى از نواحى قصران با قدمت رى و تاريخ نژاد آريا همراه است و عمر سفال‏هاى به دست آمده از پهنه رى و قصران ميان سه هزار سال تا شش هزار سال پيش است. در حفاريى كه در دامنه جنوبى كوه چشمه على در سال 1935 ميلادى به كوشش هيئت آمريكايى صورت گرفت، ظروف سفالين و نقش‏هايى متعلق به حدود 6 هزار تا چهار سال قبل كشف گرديد. همچنين ظروف به دست آمده در مناطق شميران و روستاى آهار از آبادى‏هاى رودبار قصران داخل كه حدود 3 هزار قدمت دارد بازگو كننده اين حقيقت است كه جنب و جوش زندگى و فعاليت در پهنه قصران پيشينه‏اى ديرينه دارد.

دوره مادها

مردم ماد پيش از آغاز استقلال مدتها تحت نفوذ دولت جبار آشور، و گرفتار تاخت و تازهاى سران آن دولت بودند. سرزمين ماد از دو قسمت تشكيل مى‏شد يكى ماد بزرگ و ديگرى ماد كوچك. مطابق برخى شواهد سرزمين قصران داخل و خارج جزء ماد بزرگ به شمار مى‏رفت. با روى كار آمدن دولت ماد كه با انقراض دولت آشور توسط هووخشتر، پادشاه ماد به وقوع پيوست، سرزمين قصران از اهميت و اعتبار خاصى برخوردار شد چون بيشتر پهنه قصران به رى و قسمتى از آن نيز به دماوند متعلق بوده است و اين دو مكان در عهد باستان دو مركز مهم دينى زرتشتى بوده است. دماوند و شهررى نيز از روزگار باستان مركز حكومت دينى مصمغان (بزرگتر مغان) بوده‏اند. شهررى را در اين زمين مركز حكومت دينى و پايگاه بزرگ مغان و زرتشتيان دانسته‏اند و در آنجا نوعى حكومت دينى همچون حكومت پاپ، به وسيله موبدان داير بوده است.

دوره هخامنشيان

كورش بزرگ پس از غلبه بر آستياك و تسخير همدان در سال 550 ق.م سرزمين ماد را به تصرف خود درآورد و حكومت آن را به فرزندش واگذار كرد. انقراض دولت ماد بر مغان و مردم ماد سخت گران آمد. از اين روى مى‏كوشيدند تا فرصتى به دست آورند تا پادشاهى را از پارسيان باز ستانند و دوباره پادشاهى را از آن خود كنند. قيام گئومات مغ و طغيان فرورتيش مادى نيز با اين انگيزه آغاز گشته و واقعه اين دو تن در تاريخ پادشاهى داريوش هخامنشى بسيار معروف است. بنا به مندرجات كتيبه بيستون، كمبوجيه پسر كورش به طور پنهانى برادر خود «بردى» را كشت و كسى از اين واقع خبردار نشد.

هنگامى كه كمبوجيه سرگرم فتوحاتى در مصر بود، مغ گئومات مردم را فريب داد كه من «بردى» پسر كورش و برادر كمبوجيه هستم. پس از آن تمام مردم بر كمبوجيه بشوريدند و پارس و ماد و ديگر ايالات با او همراه شدند و او شاه شد. داريوش مى‏گويد كه پس از آن من از اهورمزدا يارى طلبيدم و با كمى از مردم، گئومات را با كسانى كه سردسته همراهان او بودند در ماد كشتم و پادشاهى را از او باز ستاندم. همچنين زمانى كه داريوش پس از فتح بابل به سوى ماد برمى‏گشت، «فرورتيش» خود را شاه ماد خواند و با سپاهيان خود به سوى داريوش آمد تا جنگ كند، ولى در اين جنگ شكست خورد و به طرف رى فرار كرد.

دوره سلوكيان

اسكندر در تعقيب داريوش از راه همدان به رى رسيد و مدت پنج روز در آنجا ماند و به سپاهيان خويش استراحت داد. وى در رى و ماد براى جلوگيرى از تهاجم مردمان شمالى، قلعه‏هايى ساخت و مى‏توان احتمال داد كه قدمت پاره‏اى از دژهاى قصران مربوط به همان زمان است. اسكندر در امور مردم اختلالى عظيم پديد آورد، اوستا را سوزاند، و آتشكده‏ها را خراب كرد. در زمان سلوكيان، رى بر اثر زلزله‏اى شديد سخت ويران شد. سلوكوس اول، معروف به «نيكاتر»، از نو آنجا را ساخت و به ياد موطن خود «اورپس» در مقدونيه، به رى اورپس يا اروپا نام‏گذارى كرد و از آن پس تا پايان عهد سلوكى پهنه رى، اورپا يا اورپس خوانده مى‏شد.

مى‏توان احتمال داد آبادى‏هاى قصران بى‏گمان از آسيب اين زلزله و همچنين از توجه سلوكوس به اين ناحيه بى‏نصيب نبوده است. سلوكيان در پهنه رى و پاره‏اى از شهرهاى ديگر، جمعى از مقدونيان را جهت ترويج يونانى‏گرى به اين نواحى اعزام داشتند.

دوره اشكانيان

رى و قصران در زمان پادشاهى اشكانيان اهميت مخصوصى پيدا كردند و اين خطه به پايتختى برگزيده شد. ذكر رى در روزگار اين سلسله از زمان پادشاهى تيرداد اشك دوم به ميان مى‏آيد، «نيلسون دوبو» در كتاب تاريخ سياسى پارت بيان مى‏دارد كه: «تيرداد و يا سلطان جانشين او شهر رگا (رى) را تجديد بنا كردند». تيرداد در حدود سنه 211 ق.م پس از 37 سال پادشاهى درگذشت. در آغاز سلطنت اشكانيان، پهنه رى ميان سلوكى‏ها و شاهان اشكانى دست به دست مى‏گشت، تا آنكه فرهاد اول، اشك پنجم آنجا را رسما به تصرف درآورد و تا پايان عهد آن خاندان همچنان در تصرف آنان بود و سمت پايتختى داشت.

دوره اسلامى

مطابق نقل طبرى، نعيم بن مقرن در سال 22 ه .ق قصران و رى را بدون جنگ فتح كرد. مرزبانى رى را در آن عصر سپهبدى از خاندان بزرگ مهران موسوم به سياوخش بن مهران بن بهرام چوبين داشت و جهت مقابله سپاهيانى از نواحى اطراف فراهم آورد. سردار عرب به كمك زينبى (پسر فرخان كه در سابق از سپاهيان سياوخش بود) بر سياوخش پيروز آمد و رازيان همانند ذميان جزيه و خراج مى‏پرداختند.

مردم رى و قصران پس از اين فتح در هر فرصتى شورشى بپا مى‏داشتند و سردارى از سوى خلفا آن را فرو مى‏نشاند. در زمان حكومت حضرت على عليه‏السلام، يزيد بن قيس الارحبى كارگزار رى، همدان و اصفهان گرديد و نيز ربيع به خثيم ابوزيد اسدى معروف به خواجه ربيع در زمان آن حضرت چندى رياست لشكر عرب را در رى و عراق داشت.

در زمان معاويه حكومت خراسان و رى تا سال 51 ه .ق به زياد به ابيه و از آن پس به پسر او عبيدالله بن زياد واگذار شد. عبيدالله بن زياد در آغاز خلافت يزيد بن معاويه، عمر بن سعد و شمر بن ذى‏الجوشن را به وعده حكومت رى فريب داد تا به جنگ حضرت امام حسين عليه‏السلامبه كربلا رفتند و آن فاجعه بزرگ را به وجود آوردند. در سال 64 ه .ق پس از مرگ يزيد، مردم رى شورشى بپا كردند كه عتاب بن ورقا از سوى عامر بن مسعود امير كوفه مأمور دفع آن گرديد.

نكته‏اى كه در باب رى و قصران در زمان بنى‏اميه گفتنى است آن است كه اين دودمان در اثر بيدادگرى‏هاى 20 ساله حجاج بن يوسف در حكومت بر عراقين و سفاكى‏هاى قتيبة بن مسلم كه از سوى حجاج والى رى شد، بر اوضاع تسلطى جابرانه يافتند و از اين به بعد تا پايان عهد بنى‏اميه و ظهور ابو مسلم خراسانى ميل اكثر مردم رى به سوى امويان بود و بدين سبب به هنگام استيلاى عباسيان اكثر ايشان ترك وطن كردند.

دوره عباسيان

با كشته شدن ابومسلم خراسانى و روى كار آمدن منصور عباسى اوضاع رى و قصران تحولات زيادى پيدا كرد. در زمان محمد مهدى عباسى در رى بناهايى به وجود آمد و اين شهر را به نام خود محمديه ناميد. رى در اين زمان از لحاظ آبادى و كثرت جمعيت بر زمان‏هاى سابق برترى يافت و در زمان جانشينان مهدى به اوج عظمت خود رسيد و پر جمعيت‏ترين شهر آسيا شد.

مسلم است كه اين مهم در آباد شدن قصران خارج كه ييلاق و پناهگاه تابستانى مردم رى بوده است تأثيرى به سزا داشته و امر زندگى را رونق مخصوصى بخشيده بوده است.

دوره سامانيان

با به قدرت رسيدن آل سامان، المعتضد خليفه، منشور خراسان، طبرستان و جرجان را به نام امير اسماعيل صادر كرد. امير اسماعيل، محمد بن هارون را به طبرستان فرستاد و آنجا را از دست علويان به در آورد، اما بعد نسبت به اسماعيل راه طغيان پيش گرفت.

در اين هنگام در رى از طرف على مكتفى شخصى به نام «اعزتمش» ولايت داشت ولى به علت رفتار بدش، رازيان از او ناراضى بودند. بدين سبب از محمد بن هارون درخواست كردند تا بدانجا رود. محمد بدان سو شتافت و اعزتمش را از ميان برداشت و رى را به دست آورد.

اسماعيل چون اطلاع يافت آهنگ او كرد، و وى را تا قزوين براند. در اين احوال المعتضد مرد و المكتفى پسرش خلافت يافت و عهد لواى خراسان را براى اسماعيل فرستاد و همچنين ولايت رى، قزوين و زنجان را نيز بدان افزود. اسماعيل ولايت رى را به برادرزاده خويش ابوصالح منصور سپرد. بدين ترتيب تمامى پهنه قصران داخل و خارج به اختيار آل سامان درآمد.

دوره آل بويه آل بويه پس از اسفار و مرداويج، رى و رويان را كه قصران داخل و خارج نيز قسمتى از آن بود، در اختيار داشتند. بويه، پدر اين سلسله مردى ديلمى بود و فرزندان او عمادالدوله و ركن‏الدوله و معزالدوله در خدمت ماكان كاكى بودند و چون مرداويج روى كار آمد، ماكان را ترك كرده و خدمت مرداويج را پذيرفتند، تا آنكه بر وى نيز خروج كردند و كرمان و فارس را به اختيار درآوردند.

پس از قتل مرداويج، برادرش وشمگير كه در رى بود به دعوت ياران مرداويج به تخت شاهى نشست. در سال 328 ه .ق بين ركن الدوله حسن بويه و وشمگير در مشكويه رى جنگى عظيم رخ داد كه در اين جنگ وشمگير پيروز شد. عمادالدوله و ركن الدوله با وعده مساعدت، ابوعلى محتاج را به جنگ وشمگير برانگيختند. وشمگير از اين موضوع باخبر شد و ماكان را فراخواند.

روز بيست و يكم ربيع الاول سال 329 بين ابوعلى و ركن الدوله از يك سو و وشمگير و ماكانى از سوى ديگر جنگى سخت آغاز شد و در اين جنگ تيرى به پيشانى ماكان رسيد و كشته شد، وشمگير نيز شكست خود و به طبرستان گريخت. از اين پس دولت فرزندان بويه به تدريج نضج و قوام يافتند و دو شهر بزرگ آن روز يعنى بغداد و رى را دارالملك خويش قرار دادند.

خاندان آل بويه به طريقت شيعه بودند و حكومتشان ملجأ شيعيان گرديده بود. يكى از سنن مهم مذهب شيعه اقامه عزا در سوك فرزندان على عليه‏السلام است و بوييان در ترويج اين سنت در نواحى رى و قصران اهتمامى عظيم داشتند و در حدود سال 400 ه .ق فرمان دادند در رز عاشورا دسته‏هايى با طبل و علم به راه افتند. همچنين شاهان اين خاندان دانشمندان و عالمان را مورد بزرگداشت و تكريم قرار مى‏دادند و در همين زمان فنون مختلف از فقه، طب، نجوم، حكمت و كلام سخت به رونق افتاد.

شاهان آل بويه به احيا و حفظ رسوم ايران پاى‏بند بودند، و نيز در نشر و ترويج علوم و آداب عربى بيش از ساير سلسله‏ها مى‏كوشيدند و بعضى از آنها از قبيل عضدالدوله و پسرش تاج‏الدوله بر سرودن اشعار عربى و بعضى از قبيل فخرالدوله بر تكلم به عربى قدرت تمام داشتند. صاحب بن عباد وزير مشهور و دانشمند ايرانى از صاحب منصبان اين دوره بوده است.

دوره غزنويان

در سال‏هاى پايانى سلطنت آل بويه، پس از آنكه آثار اختلال امور بر اثر بى‏تدبيرى و خودكامگى واليان حكومت ظاهر شده بود، مجدالدوله آخرين پادشاه اين سلسله، به قصد استمداد، نامه‏اى به محمود غزنوى فرستاد، اين امر فرصتى مناسب براى محمود غزنوى پيش آورد تا مسعود فرزند خود را از خراسان به عراق بفرستد و فرزند ديگرش محمد پس از وى به تخت بنشيند.

بدين سبب درخواست مجدالدوله را دست‏آويز قرار داد و بدان بهانه راه رى در پيش گرفت و در سال 420 ه .ق به قصران رسيد. بدين هنگام مجدالدوله بدين گمان كه محمود به مدد وى آمده است با تعداد كمى از سپاهيان و نزديكان خويش به طرف محمود رفت، ياران محمود او و پسرش را اسير كردند و محمود غزنوى بدون هيچ مقاومتى وارد رى شد و تمام اموال مجدالدوله را در اختيار خود گرفت.

محمود پس از اين تهاجم مرتكب ستمگرى‏ها و بيدادگرى‏هاى فراوان در رى گرديد و چون محمود خود حنفى و اشعرى متعصب بود، شيعيان رى را كه نيمى از جمعيت آن شهر را تشكيل مى‏دادند به تهمت قرمطى يا باطنى بودن از دم تيغ گذرانيد و علاوه بر اين دستور داد تا دويست چوبه دار برپا كردند و معاريف شيعيان آنجا را به دار كشيدند و كارها را از شيعيان گرفت و به سنيان آنجا سپرد. محمود از كتب كتابخانه رى هر چه در اعتزال و فلسفه و نجوم بود بسوزانيد و صد بار از باقى كتابها به خراسان فرستاد.

دوره سلجوقيان

هنگامى كه سلطان محمود غزنوى در سال 415 ه .ق به ماوراء النهر رفت، به طايفه سلجوقى اجازه داد تا به خراسان كوچ كنند. در زمان سلطان مسعود نزديك به 10 هزار نفر از آل سلجوقيان به رياست طغرل بيك و چغرى بيك و يبغو از ماوراءالنهر به خراسان آمدند و از مسعود براى ورود به داخل ايران اجازه خواستند امّا او نپذيرفت و كارشان به جنگ كشيد. مسعود تاب پايدارى نداشت و طغرل بيك به سال 429 ه .ق استقلال يافت و در سال 431 ه .ق در جنگ دندانقان مسعود را شكست داد و از اين تاريخ دولت سلجوقيان در ايران استقرار يافت.

رى در اين زمان در دست غُزان بود. طغرل، ابراهيم ينال برادر مادرى خود را در سال 433 عازم رى كرد. غزان كه تاب پايدارى نداشتند راه موصل را پيش گرفتند و ابراهيم ينال بر رى و ولايات مجاور دست يافت. طغرل در سال 434 ه .ق از خراسان به رى آمد و آنجا را پايتخت خويش قرار داد و ابراهيم ينال را به همدان فرستاد.

دوره خوارزمشاهيان

در سال 590 ه .ق تكش خوارزمشاه با سپاه فراوان به رى فرو آمد، طغرل بن ارسلان چون سپاه خصم را ديد آماده جنگ شد و از دو جانب تهاجم را آغاز كرد و موفقيت‏هاى به دست آورد. در حمله دوم فرماندهان وى سستى كردند و او آسان به چنگ دشمن افتاد و كشته شد. تكش بر عراق تسلط يافت و يونس فرزند خويش را به ايالت رى فرستاد و پس از سامان دادن كارها به خوارزم بازگشت. پس از بازگشت خوارزمشاه به خراسان امراى پهلوانيه، كوكجه مملوك پهلوان محمد بن ايلدگز را به رئيسى برگزيدند و خوارزميان را براندند و بر رى و قصران مسلط شدند. پس از اين چندى رى بين خوارزمشاهيان و پهلوانيه دست به دست گشت تا اينكه در سال 600 ه .ق مملوك ديگر اتابك پهلوان به نام آيتغمش جمعى را با خود همراه كرد و كوكجه را از ميان برداشت و رى را در اختيار گرفت.

در سال 608 ه .ق منكلى مملوك ازبك بن پهلوان خروج كرد و رى و اصفهان را به تصرف درآورد و آيتغمش به بغداد فرار كرد. در سال 612 ه .ق ازبك بن محمد پهلوان، منكلى را از ميان برداشت و ازبك بن محمد اغلمش را به جاى منكلى نشاند. سلطان محمد خوارزمشاه پس از اغلمش جهت حفظ قدرت خويش وارد رى شد و آنجا را در اختيار درآورد.

دوره مغولان و ايلخانان

چنگيز پس از فتوحاتى در شرق، در صدد برآمد تا رابطه سياسى و تجارى با سلطان محمد خوارزمشاه برقرار كند. بدين هنگام چند تن از بازرگانان ايرانى با كالاهايى به دربار چنگيز رفتند. خان مغول از ايشان به خوبى پذيرايى كرد و در مقابل نمايندگانى با سرمايه كافى به قصد تجارت به ايران عازم داشت و به سلطان محمد پيام فرستاد كه تجار آن سو به جانب ما آمدند، ايشان را چنانكه خواهيد شنيد بازگردانيديم، و ما نيز دسته‏اى را به مصاحبت ايشان به آن طرف فرستاديم. چون تجار مغول به شهر رسيدند امير آنجا طمع در مال آنها كرد و همه را موقوف گردانيد و رسولى را به دربار فرستاد و سلطان بدون انديشه دستور به قتل آنها داد. اين واقعه چنگيز را سخت آشفته كرد و باعث تهاجم وى به ايران شد. خوارزمشاه كه تاب پايدارى در مقابل چنگيز را نداشت راه عراق را در پيش گرفت تا آنكه خود را به طوس رسانيد و بدون توقف به بسطام و از آنجا به رى آمد.

چنگيز جبه يايمه و سوبداى ياسبتاى را با سى هزار سوار مأمور تعقيب خوارزمشاه كرد. سوبداى دسته‏اى از سپاه را انتخاب كرد و به سوى رى رفت، چون اين خبر به سلطان محمد رسيد. از رى به دامغان رفت. جبه هم از طرف ديگر به سو رى رفت و به سوبداى پيوست و با يكديگر به قتل و غارت اهالى رى، كه گرفتار اختلافات مذهبى بودند پرداختند. در آغاز شافعيان رى، جبه و سوبداى را به جنگ با حنفيان برانگيختند ولى بعد نيز خود دچار همين سرنوشت شدند. مغولان گروه انبوهى از مردم رى را كشتند، شهر را غارت كردند و زنان را به اسيرى و خردسالان را به بندگى گرفتند.

دوره تيموريان

امير تيمور در سال 782 ه .ق لشكركشى به ايران را آغاز كرد و امير ولى را از جرجان براند و آن ديار را به لقمان پسر طغاتيمور داد و در سال 786 قصد عزيمت به رى كرد و آنجا را بدون هيچ مقاومتى به اختيار خود درآورد و زمستان را در آنجا ماند و در فصل بهار از رى عازم سلطانيه شد. پس از تيمور، ميرزا خليل سلطان، فرزند ميرانشاه در سمرقند سلطنت يافت و شاهرخ ميرزا فرزند تيمور نيز در هرات به شاهى نشست. سلطان خليل در شهر رى بيمار شد و در همانجا درگذشت و مدفون شد. شاهرخ نيز در ايام پادشاهى چند بار براى دفع قرايوسف و پسرانش اسكندر و ميرزا جهانشاه از شاهان قراقونيلو از ولايات رى، به آنجا درآمد و آن بلاد را مطيع خويش ساخت.

دوره صفويه

شاه اسماعيل صفوى آذربايجان را در اوايل سال 907 ه .ق از اختيار الوند ميرزاى آق قوينلو به در آورد و در ربيع‏الاول سال 909 عازم شيراز شد و جملگى عراق و فارس و كرمان را نيز به تصرف درآورد و زمستان را در قم ماند. مير حسين كياى چلاوى كه از طرف شاهان آق قونيلو مدتى حاكم فيروزكوه، دماوند، خوار و سمنان رستمدار و جبال فيروزكوه و دماوند و هبلرود و آن حدود بود و به رى آمد و الياس بيك ايغوت اغلى، حاكم شاه اسماعيل در رى را، در كبود گنبد ورامين كشت و جمعى از امراى آق قوينلو را به دور خود جمع كرد. شاه اسماعيل در اواخر زمستان از قم به رى رسيد و قلعه گل خندان قلعه فيروزكوه را به تصرف درآورد و به سوى قلعه استا رفت و آنجا را فتح كرد و به رى بازگشت. در اين عهد قصران داخل همچنان به دست بادوسپانان رويان و رستمدار بود و آنان از شاه اسماعيل تبعيت مى‏كردند.

پس از شاه اسماعيل پسرش شاه طهماسب به تخت شاهى نشست. وى در سال 943 ه .ق به رى آمد. رى در اين دوره ديگر شهرى آباد نبود. از اين پس طهران (در قصران خارج) اهميت و اعتبار پيدا كرد و مورد توجه شاهان واقع گرديد. شاه طهماسب به سال 944 از هرات به طهران آمد. پهنه طهران بدان سبب كه مزار امام زاده حمزه، جد اعلاى صفويان است مورد توجه بزرگان آن خاندان قرار داشت و شاه طهماسب گاه گاه به زيارت آن مرقد مى‏رفت. وى در سال 961 ه .ق فرمان داد تا بارويى در اطراف آن ساختند و دور بارو نيز خندقى به وجود آوردند. شاه طهماسب در هر دو قصران داخل و خارج آثارى را بنا كرد، منبر و دَرِ مسجد لواسان در قصران داخل، موقوفات امامزاده داود در قصران خارج و بناى ايوان حضرت عبدالعظيم به فرمان او صورت گرفت. تهران در زمان شاه طهماسب دوم مورد حمله افغانها قرار گرفت. گرچه مردم تهران در اين زمان شجاعانه در مقابل لشكر افغان ايستادگى كرده‏اند، اما سرانجام شكست خورده و تهران دست لشكريان افغان افتاد. افغان‏ها در قصران داخل نيز خرابيها كردند و زيان‏هاى مالى و جانى فراوان وارد ساختند.

دوره افشاريه و زنديه

بعد از انقراض سلسله صفويه، نادرشاه افشار به سمت تهران آمد و در سال 1144 ه .ق ولايت تهران را توقفى كوتاه كرد. در سال 1154 ه .ق چون به سمت نادر تير انداختند، در پش رضا قلى ميرزا دستور يافت تا در طهران بماند. چندى بعد نادر رضا قلى ميرزا را احضار كرد، و او را به فرمان پدر كور كردند. در سال 1171 سلطان محمد حسن خان قاجار كه سرگرم محاصره شيراز بود، چون در ميان امراى وى نفاق و اختلاف پيدا شد نتوانست بر كريم خان زند دست يابد، لذا از طريق اصفهان به طهران آمد، و اطرافيان از دورش رفتند، چنانكه وقتى به مازندران رسيد از 50 هزار سوار كه به همراهش از شيراز بازگشته بودند بيش از 14 تن باقى نماندند.

در اين سال چون كريم خان پراكندگى سپاه محمد حسن خان و گرفتارى او را دانست و پى برد كه طهران و مازندران و استر آباد از وجود او خالى است عازم تهران شد. تا آنكه محمد حسن خان كشته شد و سرش را به تهران نزد كريم خان آوردند. كريم خان آن را به حضرت عبدالعظيم فرستاد تا دفن كنند. از اين پس بود كه سلطنت ايران در اختيار او قرار گرفت و در ديوان خانه طهران به تخت شاهى نشست. كريم خان در آباد ساختن طهران كوشش فراوان نمود، و در نظر داشت كه اين قلعه بزرگ را به پايتختى برگزيند چنانكه در مرآت البلدان در اين باره چنين آمده است: «در تابستان 1173 بواسطه بدى هواى طهران، كريمخان به شميران رفته و حكم كرد در غيبت او بناى عمارت سلطنتى و ديوانخانه بزرگ و باغ جنب ديوانخانه و يكدست حرمخانه در طهران بنا كردند، و اوائل زمستان كه اين عمارت تمام شده از شميران كريمخان به شهر مراجعت نمود».

ولكن چون درخت دولتش بيخ گرفت و امرش قوام يافت، و فكرش از انديشه مخالفان بياسود، خراسان را به فرزندان نادر باز گذارد، و به سال 1176 ه .ق از فكر اقامت در طهران انصراف پيدا كرد، و عازم فارس گرديد، و رحل اقامت در شيراز افكند تا به سال 1193 درگذشت. كريم خان، غفور خان نامى را در طهران حاكم گردانيد، اما وى در وباى عام 1197 ه .ق طهران مرد و طاهر خان زند جانشين وى گرديد.

دوره قاجاريه

بعد از فوت كريم خان زند، آقا محمد خان قاجار فرزند محمد حسن خان در سال 1193 ه .ق به همراه 14 تن از بستگان خود، از شيراز فرار كرد. نخست خود را به شاه عبدالعظيم رسانيد و قول داد كه در ميان اهل و قبيله خود باز مى‏گردد. ليكن در خفا عدّه‏اى سوار به دور خود جمع كرد و بعد از چندين جنگ، غفور خان حاكم شهر را مغلوب نمود و تهران را به تصرف خود درآورد. آقا محمد خان قاجار در سال 1210 ه .ق تهران را پايتخت خود قرار داد و تهران را دارالخلافه ناميد تا روزى خود خليفه مسلمين گردد. او در ارگ تهران فقط به ساختن تخت مرمر اكتفا كرد و گويند كه سنگ‏هاى مرمر ستون‏ها و آينه‏هاى آن را نيز از تالار سلام كريم‏خانى كنده و در اينجا به كار گذاشته‏اند. در زمان فتحعلى شاه كه مدت 37 سال بر كشور ايران حكومت كرد، تهران رو به آبادانى گذاشت و در پى آن به وسعت و جمعيت تهران افزوده شد.

ژاك موريه در سال 1232 ه .ق به تهران سفر كرده است. وى در مورد تهران عصر فتحعلى شاه چنين مى‏نويسد: «تهران پايتخت ايران بارويى به طول 5/14 ميل به دور خود دارد، و داراى 6 دروازه است كه به دستور فتحعلى شاه آنها را به طرز زيبايى كاشى كارى كرده‏اند. شهر تهران به بزرگى شيراز است؛ ليكن عمارتهاى آن به مراتب كم‏تر است. ساختمانهاى تهران چندان خوب نيست و غالبا با خشت و گل ساخته شده است و شباهت چندانى با عمارتهاى عالى ندارد». در عصر ناصرالدين شاه جمعيت شهر رو به فزونى گذاشت به حدى كه ترسيم و تنظيم نقشه تهران مورد توجه قرار گرفت.

معتمدالدوله (فرهاد ميرزا) فرزند عباس ميرزا در كتاب جام جم نوشته است در زمان ناصرالدين شاه قاجار، جمعيت شهر طهران تخمينا 150 هزار نفر بوده است و چون طهران هر روز وسعت و گسترش بيشترى مى‏يافت و برج و باروهاى دوران صفويه شهر را محدود ساخته بود، ناصرالدين شاه، ميرزا يوسف مستوفى الممالك صدر اعظم و ميرزا عيسى وزير طهران را مأمور ساخت كه براى پايتخت محدوده و نقشه‏اى در نظر گرفته و با وسعت بيشترى پيرامون آن خندقهاى جديدى حفر كنند. اين دو نفر با همكارى يك نفر مهندس فرانسوى به نام مسيو (بوهلر) و جمعى از مهندسان و معماران ديگر، نقشه‏اى براى طهران طرح كردند تا حدود مساقات و منضمات و مواقع ورودى و مدار خط و مسير خندقها و ابعاد و اقطار و ساير جهات اين كار روشن گردد، با اين طرح اراضى وسيعى داخل محدوده شهر قرار گرفت و به اين كيفيت شهر تهران مجددا با خندق‏هايى محصور گرديد و ارتباط شهر با داخل، با 12 دروازه تأمين گرديد.



منابع