ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

پیشینه تاریخی استان اصفهان

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

پرش به: ناوبری, جستجو


محتویات

وجه تسمیه

اصفهان به شكل‏هاى مختلف نگارشى به ثبت رسيده است و قبل از اسلام به اين نام‏ها خوانده مى‏شده است. نگارش‏هاى مختلف نام اصفهان عبارتند از:

اِسپَدان، اِسپَدانه، سپاهان، سباهان،

اصبهان، اسباهان، اسفاهان، اَسپادنا،

اِسپاتنا، اسپهان، اِسپاهان، سفاهان،

صفاهان، اِصفاهان، اِسفهان، صفاهون و

اصفهان.

اما اينكه چرا اين ناحيه را به اين نام يا نامها مى‏خوانند، نظرات مختلفى وجود دارد و آنچه اكثرا بر آن تأكيد داشته‏اند، نظامى بودن منطقه بوده است. به علت اينكه اين محل يك منطقه نظامى يا اينكه داراى نيروى نظامى خوبى بوده به اين نام شهرت يافته است.

در ذيل به برخى از اين نظرات اشاره مى‏كنيم:

مفضل بن سعد مافروخى آورده است كه:

«... اصل نام اصفهان، «اسفاهان» بود، چرا كه در ايام فرس، گودرز بن كشواد بر آن مستولى و مالك بوده و هر وقت كه پاى اقتدار در ركاب استظهار آورى هشتاد پسر صلبى او با او سوار گشتندى، همه سواران جنگى فرزانه و جملگى دلاوران فرهنگى مردانه زيادت بر احفاد و اشباع و عباد چون سوار مى‏شدند مردم مى‏گفتند: اسفاهان يعنى لشكر، تداول كلام عوام، اصفهان را بدان نام نهاد».

ابن اثير نيز اصفهان را معرب سپاهان و محل تجمع پادشاهان ساسانى مى‏داند.

ابن دُريد اصبهان را مركب از دو كلمه اصب و هان مى‏داند كه اولى به معناى شهر و آخرى به معنى سواره و تركيب آنها به معنى شهر سواران مى‏باشد.

حسين توكلى مقدم معتقد است كه:

«چون اصفهان در زمان اشكانيان و ساسانيان و حتى پيش‏تر از آن از لحاظ موقعيت جغرافيايى، در قلب فلات ايران قرار داشته، اهميتى به‏سزا يافته و به واسطه جنبه استراتژيكى، مركز تجمع و جمع‏آورى سپاه قرار گرفته و به صورت دژى محكم خودنمايى كرده است.

لذا نام سپاهان را به واسطه نقش سپاهى‏گرى كه داشته بر خود گرفته و اين واژه، كم‏كم، معرب و به اصفهان تبديل شده است».

همچنين برخى اصفهان را منسوب به اصبهان بن فلوج بن لنطى بن يونان بن يافث و برخى ديگر آن را منسوب به اصبهان بن فلوج بن سام بن نوح عليه‏السلام مى‏دانند.

همچنين آورده‏اند كه حضرت سليمان عليه‏السلام با مركب به آنجا (اصفهان) وارد شد و در اين سرزمين با وزيرش آصف به سواحل زاينده رود اشاره كرد و به فارسى گفت: آصف، هان. كه «هان» در فارسى اشاره به جاى نزديك دارد، مقصود اينكه زمينى را كه مى‏طلبيدند همين است. از اين جهت آصف هان گفته شد.

نام قديم اصفهان «جى» بوده است. جى به معنى پاك و معرب كلمه «گى» مى‏باشد و گى را مخفف كى و كيان، محل پادشاهان كيانى مى‏دانند.

جابر انصارى «جى» را به پادشاهان جيان نسبت مى‏دهد كه قرن‏ها پيش از كيان و پيشداديان، بر ايران حكومت مى‏كردند.

برخى ديگر نيز شهر جى را به «جى بن زراده» نسبت داده‏اند و عده‏اى ديگر مثل حافظ ابو نعيم معتقدند كه اين شهر را اسكندر به وسيله «جى» پسر زراده اصفهانى بنا كرده است و به نام وى خوانده شده است.

رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

اصفهان قبل از اسلام

دوره مادها

مادها از نخستين تيره‏هاى آريايى بودند كه در آغاز سده هفتم و يا پايان سده هشتم پيش از ميلاد در ايران فرمانروايى نيرومندى برپا كردند.

اولين پادشاه آنها ديااُكو و آخرين آنها آژيد هاك بوده است كه تا سال 550 پيش از ميلاد فرمانروايى كرده است و سرانجام كورش هخامنشى آنها را شكست داده است.

يكى از سرزمين‏هاى تحت قلمرو مادها، «پارتاكِنا» بوده است. پارتاكنا شامل دره زاينده‏رود بوده است كه اصفهان و فريدن فعلى جزء اين بخش به شمار مى‏آمده است.

هرودت مادها را شش تيره مى‏داند. يكى از اين تيره‏ها پارتاسن (پارتاكن) نام داشته كه در سرزمين اصفهان زندگى مى‏كردند. به نوشته هرودت، زيستگاه پارتاكنيان در شرق اصفهان كنونى بوده و سرزمين پارتاكنا از سوى جنوب با كشور كوهستانى پارس هم مرز بوده است.

دوره هخامنشيان

اصفهان يكى از اقامتگاه‏هاى سلطنتى شهرياران هخامنشى بوده و به نام «گاباى» و «گِىْ» در پارس عليا از اهميت خاصى برخوردار بوده است.

در زمان هخامنشيان، ايالت پارس بزرگ، استان اسپادانا (اصفهان فعلى) را نيز در بر مى‏گرفت.

اصفهان در اين دوره يكى از مراكز مهم كشور محسوب مى‏شده است.

اطلاعات زيادى درباره اصفهان در اين دوره در دست نيست ولى آنچه مسلم است، اين است كه شهر «گاد» يا «گاى» و به قول استرابون «گابا» يا «گابال» يا «گاوى» يكى از مراكزى بوده كه پادشاهان هخامنشى در آن زندگى مى‏كردند.

دوره سلوكيان

عده‏اى بناى شهر اصفهان را به زمان اسكندر مقدونى كه به «شهرستانه» معروف بوده است، نسبت مى‏دهند.

حافظ ابو نعيم در اين باره مى‏گويد:

«بناى شهر را به اسكندر نسبت داده‏اند كه به دست جى پسر زراده اصفهانى بنا كرد و شهر به نام وى خوانده شد».

در اين دوره اصفهان از شهرهايى بود كه به مناسبت اهميت تاريخى و امتيازات جغرافيايى، حكومت آن همواره مدعيانى داشته است. در اين دوره نام شهر، پارتاكِنا بود و گاباى يا گابينا مركز حكومت نشين آن بوده است و همواره بين سرداران اسكندر دست به دست مى‏شده است.

در سال 317 ق.م بين دو تن از سرداران اسكندر آنتيگون سردار معروف با سردار اِوْمن در اين منطقه جنگى رخ داد. آنتيوخوس چهارم سلوكى ملقب به اپيفانس، در گابْيناى اصفهان وفات يافت. پس از او كامناسكيرس، گابيانه را به قلمرو خود افزود و حدود كشور خود را تا خليج فارس و سلوسيا در كنار درياى اريتره (نام قديمى درياى سرخ) افزايش داد.

دوره اشكانيان

در عهد اشكانيان ايران به صورت ملوك الطوايفى اداره مى‏شد. به هر يك از ملوك جزء، ساتراپ مى‏گفتند. در زمان اردوان آخرين پادشاه اشكانى، شاد شاپور استاندار ساتراپ و در حقيقت پادشاه اصفهان بود كه اردشير بابكان پس از تسلط بر مدائن و غلبه بر اردوان، شاد شاپور را در اصفهان كشت و اصفهان را تصرف كرد.

در زمان اردوان چهارم، اردستان مدتى پايتخت اين شاه ايران بود، از اين نظر او را اردوان يعنى اردبان گفته‏اند. قنات خسروشاه در اردستان و زواره مربوط به اشك 33 يعنى خسرو اشكانى مى‏باشد كه در سال 107 م. به سلطنت رسيد و در سال 132 م. از دنيا رفت.

دوره ساسانيان

برخى از محققين معتقدند كه منطقه يهوديه اصفهان در زمان يزدگرد اول ساخته شده است. ملكه شوشن دخت، زن يهودى يزدگرد اول در ايجاد يك كلنى كليمى نشين به نام يهوديه در نزديكى جِىْ نقش اساسى داشته است.

در دوره ساسانيان ايران به چهار استان پهناور (پاذگُس) به نامهاى اپاختر، خراسان، نيمروز و خورودان تقسيم شده بود. در اين تقسيم بندى اصفهان جزو منطقه نيمروز بود.

فيروز پادشاه ساسانى و پدر بزرگ خسرو انوشيروان كه مدت 24 سال سلطنت كرد (از 459 تا 483 .م)، تصميم به انتقال پايتخت از تيسفون به اصفهان گرفت و براى تهيه مقدمات اين كار، فرمانى به نام «آذر شاپوران) فرزند «آذر مانان» پهلوان معروف روستاى هُرِستان از دهات ماربين اصفهان صادر نمود مبنى بر اقدام سريع در اتمام «باروى جِىْ» و او اين بارو را با چهار دروازه بزرگ و برج‏ها و كنگره‏ها و جان پناه‏هاى متعدد به اتمام رسانيد، ولى به علت كشته شدن او در جنگ با هياطله در محدوده گرگان، اين تصميم، جامه عمل به خود نپوشاند. تا اين كه در زمان كى‏قباد، شهر ديگرى به نام «ايران وينارت كواد» بنا گرديد و به محدوده اصفهان افزوده گرديد.

يكى از وقايع اين دوره در استان اصفهان، ازدواج قباد با يك دختر دهقان اردستانى است كه از اين ازدواج، انوشيروان عادل متولد گشت.

رفيعى مهر آبادى به نقل از حمزه اصفهانى چنين مى‏نويسد:

«پس از آنكه قباد از محبس رهايى يافت و از طريق فارس به قصد سرزمين خراسان حركت كرد چون به ديه اردستان رسيد به هم‏خوابگى زن متمايل گرديد و دستور دادند تجسس كنند،

دخترى را كه شايسته هم‏خوابگى او باشد انتخاب كنند. دختر دهقانى والاتبار را يافتند كه داراى نژادى بزرگ و از دودمان فريدون و صورتى زيبا بود و به همسرى قباد درآمد».

در ادامه مى‏نويسد:

«و پس از زفاف، دختر دهقان، به خسرو انوشيروان آبستن گرديد و قباد راه خود را در پيش گرفت و به طرف خراسان عزيمت نمود. چون قباد برگشت خسرو چهارساله بود».

انوشيروان چون به حكومت رسيد، دستور داد چهل كوشك رفيع در اردستان بسازند.

در دوره ساسانيان، اصفهان محل سكونت و قلمرو نفوذ واسپوهران يا اعضاء هفت خانواده بزرگ ايرانى كه مشاغل عمده و مناصب سلطنتى داشته‏اند، بوده است. در اين دوره اين چنين مرسوم بوده كه حكمرانى مهمترين ناحيه ايران را به وليعهد كشور مى‏داده‏اند.

در اين دوره اصفهان و ارمنستان بر ساير نقاط ايران ترجيح داشته‏اند. وليعهد ايران در ضمن اينكه حكمران ناحيه‏اى از ارمنستان بوده، حكمرانى اصفهان را نيز به عهده داشته است.

در اين دوره اصفهان مركز تجمع سپاه و به منزله دژ مستحكمى به شمار مى‏رفته است و يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانى پس از شكست جلولا، تصميم داشت كه مدتى را در اصفهان سپرى كند ولى حمله اعراب و پيشرفت سريع آنان، مانع انجام اين مقصود گرديد و يزدگرد به خراسان پناه برد و در آنجا به قتل رسيد.

شاپور ساسانى وقتى نصيبين را از روم گرفت اهالى آنجا به سبب مقاومتى كه در مقابل او كرده بودند ترسيده و شهر را تخليه و مهاجرت نمودند. جهت سكناى آنجا چندين هزار خانوار از اصفهان كوچانيده و به آنجا برد

دوره اسلامى

اصفهان در سال 21 ه .ق به دست اعراب مسلمان فتح گرديد. حافظ ابونعيم اصفهانى چندين روايت در فتح اصفهان آورده است.

در بين اين روايات آنچه بيشتر به واقعيت نزديك است و با تاريخ ابن اثير نيز هماهنگ مى‏باشد، به اين شرح است:

«عمر، عبدالله بن عبدالله بن عِتْبان را مأمور اصفهان نمود و ابوموسى را نيز به كمك او فرستاد».

از جمله كسانى كه مأمور اصفهان شدند، عبدالله بن ورقاء رياحى و عبدالله بن حارث بن ورقاء اسدى بودند. عبدالله بن عبدالله با سپاه خود و آنان كه از سپاه نعمان با او بودند به سوى سپاه اصفهان رفت. حكمران اصفهان در رأس سپاه بود و پيشاپيش آنها شهربراز جادويه، پير بزرگ حركت مى‏كرد. مسلمانان در يكى از روستاهاى اصفهان با پيشقراولان اصفهان برخورد كردند و سخت جنگيدند. سپاه اصفهان شكست خورد و شهر براز پير كشته شد. در اين زمان پادشاه اصفهان فادوسفان بود كه با سپاهى به رويارويى لشكر عرب آمد.

پادشاه اصفهان به عبدالله فرمانده سپاه عرب گفت كه ياران مرا مكش و من نيز ياران تو را نمى‏كشم. من با تو همآورد مى‏شوم اگر تو را كشتم، يارانت بازگردند و اگر مرا كشتى، يارانم تو را به سلامت بگذارند.

عبدالله و فادوسفان با هم نبرد كردند. عبدالله از زين به زمين افتاد، فادوسفان از ادامه نبرد خوددارى كرد و گفت تو را مردى به تمام يافتم. آنها با هم صلح كردند و قرار شد كه اصفهان هر ساله جزيه بدهد و هر كه از اين شرايط سرباز زند، هرجا كه خواهد، رود و زمينش از آن مسلمانان باشد.

ابن اثير گويد كه آنگاه كه اصفهان تسليم مسلمانان شد، سى نفر از رجال اصفهان قبول جزيه نكرده و به كرمان رو آوردند.

همين كه عمر از دنيا رفت، مردم شهر جى پيمان شكستند و اعراب مقيم شهر را كشتند و بر آن حال بودند تا خليفه سوم مجددا اصفهان را فتح نمود و اين شهر تا سال 41 ه .ق در ابواب جمعى بصريان بود.

پس از شهادت حضرت على عليه‏السلام و روى كار آمدن معاويه، وى اصفهان را از بصريان گرفت و به كوفيان داد.

از آن زمان به بعد، اصفهان به مدت سه قرن و نيم تحت سلطه و نفوذ خلفاى مدينه و بغداد بود.

در زمان بنى اميه، مكرر جمعيت‏هايى بر ضد آنها قيام نمودند كه آنها را خوارج مى‏ناميدند. به خصوص در زمان حجاج و خلافت هشام، اين جماعت اصفهان را محاصره و به آنجا اردوكشى نمودند و خرابى بسيار به وجود آوردند، تا اينكه ابومسلم مروزى از اصفهان خروج كرد و امر بنى‏اميه را خاتمه داد.

در زمان حجاج، خوارج ازارقه در بيشتر نقاط ايران دست به طغيان برداشته بودند. مهلب بن ابى صفره آنها را در اصفهان شكست داد و فرمانده ازارقه به نام «زبير» در اصفهان كشته شد.

ازارقه، «قطرى بن فجاة مازنى» (ابونعامه) را به فرماندهى خود برگزيدند و با او بيعت كردند و چون در اصفهان قدرت مقاومت نداشتند، به كرمان رفتند.

دوره زياريان

پس از رو به ضعف نهادن علويان گيلان و طبرستان، بعضى از سرداران ايشان در نواحى مختلف براى خود تشكيل حكومت دادند.

در اوايل سده چهارم، على بن بويه ملقب به عماد الدوله به اصفهان آمد و به طور مصادره و ماليات، مبلغ هنگفتى جهت تجهيزات و تأسيس حكمرانى خود از مردم اصفهان گرفت.

در سال 319 ه .ق مرداويج كه تابع حكمرانان علوى مازندران بود، علم طغيان برافراشت و خود را مستقل خواند و فرمانرواى رى شد. او ابتدا ماكان كاكى، سردار ديلمى را از بين برد و طبرستان را ضميمه قلمرو خود نمود. فرزندان بويه نيز كه تا اين زمان، در خدمت ماكان بودند، به خدمت مرداويج درآمدند. در اين سال ايالت جبال را نيز فتح كرد و اصفهان هم ضميمه قلمرو او گرديد.

با آمدن مرداويج به اصفهان، عمادالدوله به شيراز فرار كرد. مرداويج ضمن ورود به اصفهان، جهت تداركات سلطنت خود، مبالغ هنگفتى از اصفهان گرفت.

خليفه عباسى، المقتدر بالله، حكومت مرداويج بر نواحى فتح شده را، مشروط به تخليه اصفهان، پذيرفت. اما با قتل خليفه، مرداويج اصفهان را در قلمرو خود نگاه داشت.

در سال 322 ه .ق خليفه، القاهر بالله، مرداويج را بر سر كارش باقى گذاشت، با اين شرط كه اصفهان را ترك گويد.

مرداويج امر خليفه را اطاعت كرد و به برادرش وشمگير، حاكم اصفهان، فرمان داد تا شهر را به فرستاده خليفه واگذارد. لكن در همين ايام القاهر بالله، از خلافت بركنار شد و مرداويج بار ديگر اصفهان را در قلمرو خود گرفت.

او پس از فتح همدان، با چهل هزار سپاهى به اصفهان آمد و در زيباترين ساختمان‏هاى اصفهان سكنى گزيد. به دستور او جشن سده باشكوهى در اصفهان برگزار شد.

سرانجام مرداويج در روز سيزدهم بهمن سال 323 ه .ق در گرمابه اصفهان، بر اثر توطئه سران و غلامان ترك او، به قتل رسيد.

دوره آل بويه (ديالمه)

پس از قتل مرداويج، حسن بن بويه (ركن الدوله)، اصفهان را فتح كرد. اما در سال 327 ه .ق وشمگير زيارى اصفهان را از چنگ او خارج ساخت. در نتيجه حسن به اصطخر گريخت و پس از آن كه وشمگير سپاهيان خود را براى كمك به ماكان، به گرگان فرستاده بود، از فرصت استفاده كرد و به همراه برادرش، على عمادالدوله، اصفهان را فتح نمود. از اين زمان به بعد، اصفهان در قلمرو آل بويه قرار گرفت و ركن الدوله در بسط و توسعه آن كوشيد.

حسن تا سال 366 ه .ق حيات داشت و دوره حكومت 44 ساله او، از دوره‏هاى شهرت ديالمه محسوب مى‏شود. در اواخر عمر خود، ابوشجاع پناه خسرو عضدالدوله را وليعهد خود معرفى نمود و همدان و رى و قزوين را به فرزند ديگرش، ابوالحسن على فخرالدوله و اصفهان را به ابو منصور بويه مؤيد الدوله، پسر سومش، واگذار كرد. حسن در محرم سال 366 ه .ق در شهر رى از دنيا رفت.

سه سال پس از مرگ حسن، بين فخرالدوله و عضدالدوله اختلاف افتاد. فخر الدوله كه تاب مقاومت نداشت، ممالك خويش را رها كرد و به گرگان رفت. عضد الدوله نيز ممالك او را گرفت و ضميمه اصفهان كرد و به برادرش مؤيد الدوله واگذار نمود. در سال 372 ه .ق عضدالدوله از دنيا رفت و مؤيد الدوله، حاكم اصفهان، در تمام عراق عجم و گرگان و طبرستان مستقل شد و همه اين ممالك را به تدبير و كفايت وزير نامى‏اش، صاحب ابوالقاسم اسماعيل بن عباد، معروف به صاحب بن عباد، اداره مى‏كرد. در سال 373 ه .ق مؤيد الدوله فوت نمود و فخرالدوله به حكومت رسيد. او نيز صاحب بن عباد را به وزيرى خود انتخاب كرد. صاحب بن عباد در سال 385 ه .ق از دنيا رفت.

در سال 387 ه .ق فخرالدوله نيز وفات نمود، و همسرش سيده خاتون متصدى امور مملكت شد. سيده خاتون، حكومت اصفهان را به پسر دايى خود ابوجعفر محمد بن دشمن زيار ملقب به علاء الدوله، واگذار كرد. ابو جعفر و فرزندان او به كاكويه شهرت يافته‏اند. حكمرانان كاكويه از سال 398 تا 443 ه .ق در اصفهان حكومت كردند و سرانجام به وسيله سلاجقه منقرض شدند و بعضى از امراى اين خاندان، در عهد سلاجقه، مطيع دولت آنها بودند.

در عهد حكمرانان كاكويه، شهر اصفهان توسعه يافت و بر امكانات آن افزوده شد. شيخ الرئيس ابو على سينا فيلسوف شهير ايرانى، مدتى وزارت علاء الدوله را به عهده داشت و در ضمن اشتغال به امر وزارت، تدريس هم مى‏كرد.

دوره غزنويان

در سال 420 ه .ق، مجدالدوله ديلمى، به علت ترس از لشكريان خويش به سلطان محمود غزنوى متوسل شد و محمود كه منتظر چنين فرصتى بود، على حاجب را به رى فرستاد و دستور داد كه مجدالدوله را دستگير نمايد. على حاجب، مجدالدوله را در رى اسير نمود، اموالش را متصرف شد و كتب او را سوزاند و بدين ترتيب دولت ديالمه منقرض شد.

در اين زمان علاء الدوله كاكويه در اصفهان حاكم بود. چون ديد كه محمود رى و قزوين را متصرف شده، در اصفهان به نام محمود غزنوى خطبه خواند. اما سلطان مسعود غزنوى به اصفهان حمله برد و در اين حمله شهر اصفهان غارت شد و بسيارى از عمارات آن ويران گرديد.

دوره سلجوقيان

در سال 438 ه .ق طغرل سلجوقى به عزم تسخير اصفهان، شهر را محاصره نمود. ابو منصور فرامرز كاكويه نبيره علاء الدوله در مقابل او سخت مقاومت كرد و طغرل از فتح اصفهان درگذشت و قرار شد كه ابو منصور هر سال، مبلغى به ديوان سلاجقه بفرستد و به نام طغرل خطبه بخواند.

طغرل بار ديگر در سال 442 ه .ق اصفهان را محاصره كرد و پس از يكسال محاصره، در محرم سال 443 اصفهان را تسخير نمود و دولت ديالمه كاكويه را از اين شهر برانداخت و ابومنصور فرامرز را به حكومت يزد و ابرقو منصوب كرد.

طغرل مدت دوازده سال اين شهر را اقامتگاه اصلى خود قرار داد و در مواقع ديگر نيز غالبا يكى دو ماه متوالى در اصفهان اقامت مى‏كرد. وزير او عميدالملك كندرى نيشابورى بود. عميدالملك در زمان آلب ارسلان، جانشين طغرل، كشته شد. در زمان آلب ارسلان، خواجه نظام الملك، مقام وزارت را به عهده داشت و شهر اصفهان مورد توجه خاص اين دو بود. در اين زمان اصفهان محل اقامت وليعهد بود.

در عهد ملكشاه سلجوقى، اصفهان به عنوان پايتخت انتخاب شد و به منتهاى عظمت و توسعه خود رسيد. مردم اصفهان در اين دوره، بسيار ثروتمند شده بودند.

ملكشاه در سال آخر سلطنت خود (485 ه .ق)، به همراه خواجه نظام الملك به سوى بغداد حركت كرد كه در حدود كرمانشاه، وزيرش با ضربه كارد يكى از فدائيان اسماعيلى كشته شد. يك ماه بعد نيز ملكشاه درگذشت.

پس از ملكشاه بر اثر زد و خورد بين فرزندانش، به اصفهان خرابى بسيار وارد شد.

در سال 495 ه .ق سلطان محمد، در رى، از بركيارق (فرزندان ملكشاه) شكست خورد و به اصفهان فرار كرد. بركيارق با اردويى مركب از صد و پانزده هزار نفر پياده و سواره شهر را محاصره كرد و در شهر قحطى حاصل شد. فقرا و ضعفا را از شهر بيرون كردند، حيوانات سوارى و غيره را خوردند. قيمت‏ها به شدت افزايش يافت و گندم ده من به يك دينار رسيد. محاصره شهر هشت ماه طول كشيد. سرانجام، سلطان محمد از شهر فرار كرد. بعد از رفتن او جماعت غارتگر با همدستى رعايا، به شهر هجوم آوردند. در زمان سلطنت سلطان محمد سلجوقى (501 ه .ق)، باطنيان اسماعيلى از درگيرى‏هاى دائمى بين سلطان محمد و بركيارق، استفاده نموده، به تبليغات علنى و آزار مخالفين خود در اصفهان و ديگر شهرها پرداختند. باطنيان هر روز جماعتى از مردم را محبوس يا مقتول مى‏نمودند.

نقل است وقتى مخفى‏گاه آنها كشف شد، حدود چهارصد الى پانصد نفر را آنجا ديدند كه بعضى كشته، بعضى چهار ميخ به ديوار باز دوخته و دو سه تن نيز هنوز رمقى در بدن داشته‏اند.

به دنبال اين واقعه، سلطان محمد، اسماعيليه را مورد تعقيب قرار داد و مخفى‏گاه آنها را كه در خارج شهر اصفهان در ناحيه لنجان بر فراز دز كوه (شاهدز) بود، تصرف و پيشواى آنها را در اصفهان به نام احمد بن عبدالملك عطاش دستگير نمود و به قتل رساند.

در سال 590 ه .ق دولت سلاجقه عراق با قتل طغرل سوم، آخرين پادشاه سلجوقى، سقوط كرد و در سال 592 ه .ق سلطان تكش بن ايل ارسلان، چهارمين سلطان خوارزمشاهيان، اصفهان را فتح كرد.

دوره خوارزمشاهيان

اصفهان در دوره خوارزمشاهيان از شهرهاى آباد و از مراكز مهم تجارى ايران بوده است. اما در اين دوره، اختلاف بين دو خاندان صاعدى و خجندى، ويرانى‏هايى را در اين شهر به وجود آورد.

آل صاعد، خاندانى از معاريف اصفهان بودند كه رياست حنفيان آن شهر در قرن ششم هجرى با آنها بوده است. آل صاعد غالبا با آل خجند كه رئيس شافعيان اصفهان بودند، رقابت داشته‏اند.

اختلاف و رقابت بين اين دو خاندان، غالبا منتهى به مبارزات بين حنفيان و شافعيان مى‏شده است. در جريان اين جنگها، قتل و غارت‏هايى واقع مى‏گرديده و هر بار محله‏اى در اصفهان زير و رو مى‏شده است.

دوره مغول

در سال 633 ه .ق مقارن حكومت اوكتاى قا آن، جانشين چنگيز، نزاع شافعى‏ها و حنفى‏ها بالا گرفت. شافعى‏ها با وجود آن كه تا اين تاريخ، هنوز مغولان بر اصفهان مسلط نشده بودند، با آنها ساختند و قرار گذاشتند كه دروازه‏هاى شهر را به روى ايشان بگشايند، به شرط آن كه پس از ورود به شهر، تنها از حنفى‏ها قتل عام نمايند.

ولى مغولان پس از ورود به شهر، از شافعيه و حنفيه به طور مساوى قتل عام كردند و شهر اصفهان را كه تا اين تاريخ از دستبرد آن قوم خون خوار، محفوظ مانده بود، با خاك يكسان كردند.

در اواخر قرن هفتم هجرى (حدود 690 ه .ق)، پس از آن كه از طرف اتابك افراسياب لر، اصفهان تصرف شده بود، تاتار به آنها حمله كرد، در نتيجه آنها به فيروزان (شهرى در شش فرسخى غرب اصفهان) فرار كردند. تاتارها پس از فتح فيروزان، شهر را با خاك يكسان كردند و عده فراوانى را به اسارت گرفتند، به گونه‏اى كه پس از آنكه شيرازيان و اصفهانيان محض غيرت، تعداد زيادى از اين اسرا خريدند و آزاد كردند، باز پنج هزار پسر و دختر در اسيرى باقى ماندند.

در زمان آباقا خان مغول، خواجه بهاءالدين به حكومت اصفهان منصوب شد. او هزاران تن از مردم اصفهان را كشت و به كلام ناملايمى خاندانى را برانداخت.

پس از وفات او ميان خود اصفهانى‏ها نزاعى رخ داد. تعداد كشتگان اين نزاع هفتاد نفر بيشتر از كشته‏هاى بهاءالدين بوده است.

دوره آل مظفر

چون دولت مغول رو به ضعف گذاشت، در اطراف ايران سلسله‏هاى مستقلى تشكيل يافت و رشته وحدت گسيخته شد. آل مظفر مهمترين اين سلسله‏ها بودند كه قسمت اعظم ايران را در دست داشتند. سر سلسله اين دودمان، «امير مبارز الدين محمد» فرزند امير مظفر مى‏باشد.

در سال 757 ه .ق امير مبارزالدين به شيخ ابواسحق حمله نمود و شيخ ابواسحق در اصفهان متحصن و محاصره شد. مردم شهر از گرسنگى و قحطى و تلفات زياد تسليم شدند. بنابراين، امير جلال الدين مير ميران، رئيس اصفهان به كاشان فرار كرد و شهر اصفهان تسخير شد و ابواسحق دستگير شد و به شيراز فرستاده شد و در آنجا به قتل رسيد.

در سال 759 ه .ق فرزندان امير مبارزالدين، در اصفهان چشمان پدر خود امير مبارزالدين را ميل كشيدند.

آل مظفر با قتل شيخ ابواسحق به حكومت خاندان اينجو در اصفهان خاتمه دادند. خان سلطان برادرزاده شيخ ابواسحق كه همسر سلطان محمود آل مظفر بود، براى انتقام خون عمويش، بين شاهزادگان مظفرى اختلاف و نفاق مى‏انداخت.

اين اختلاف و برادركشى دولت آنها را بر باد داد. تا اينكه سلطان محمود به اين قضيه پى برد و فرمان قتل همسرش را صادر نمود. قبر اين زن در بنايى به نام «گنبد سلطان بخت آغا» جنب مناره‏هاى در دشت قرار دارد.

دوره تيموريان

تيمور لنگ در سال 789 ه .ق در نتيجه بى‏اعتنايى زين العابدين به دعوتش، به اصفهان حمله كرد. امير تيمور به موجب نامه‏اى از زين العابدين، پسر و جانشين شاه شجاع، خواسته بود تا به خدمت او درآيد. از اين رو، به قصد تنبيه زين العابدين، روانه اصفهان شد.

علماى اصفهان از تيمور امان خواستند و تعهد كردند كه مالى به اين عنوان تسليم تيمور كنند. تيمور پذيرفت و جمعى از امراى خود را براى وصول آن مال به شهر فرستاد.

اين جماعت در تحصيل مال، به مردم اصفهان تعدى بسيار كردند و از تعرض به عرض و ناموس اهالى نيز خوددارى ننمودند. مردم به خشم آمده و محصلان و گماشتگان تيمور را به بدترين وضع كشتند.

تيمور نيز بعد از اين ماجرا به شهر حمله كرد و هفتاد هزار نفر را از دم تيغ گذراند و به امر او در اصفهان با سرهاى كشته‏شدگان، مناره‏ها ساختند.

تيمور در سال 795 ه .ق شاه منصور پادشاه مظفرى را از پاى درآورد و پس از قتل او ساير افراد خاندان مظفرى را اسير و تبعيد نمود. ابتدا سلطان شبلى و سلطان زين العابدين را به سمرقند فرستاد، سپس فارس را به پسر خود، عمر شيخ، سپرد و با خاندان مظفرى عازم اصفهان شد كه همه آنها را در مهيار اصفهان به قتل رساند.

در سال 850 ه .ق سلطان محمد بايسنقر، نواده امير تيمور بر حكومت هرات و سلطنت ميرزا شاهرخ بن تيمور قيام كرد. شاهرخ به قصد سركوبى او روانه عراق شد.

شاهرخ پس از ورود به اصفهان جمعى از سادات و اكابر و علماى اصفهان را به اتهام معاونت و يارى با سلطان محمد، توقيف و تبعيد نمود و سرانجام آنها را به دار آويخت.

چندى بعد شاهرخ از دنيا رفت و سلطان محمد مجددا به اصفهان مراجعت كرد.

دوره جانشينان تيمور در قرن نهم هجرى يكى از ادوار درخشان تاريخ ايران است.

از اين دوره آثار بسيارى به جاى مانده است كه بيانگر توسعه عمران و آبادانى در اين دوره است. از جمله اين آثار مى‏توان به عمارت معروف به «تالار تيمورى» اشاره كرد كه از شاهكارهاى اين دوره به شمار مى‏رود.

دوره قراقويونلوها

در اواخر دوره تيمورى، اصفهان قلمرو نفوذ تركمانان قراقويونلو گرديد. اصفهان در زمان آق قويونلوها رونق گذشته خود را بازيافته بود.

در اواخر سلطنت جهانشاه قره‏قويونلو، ويرانى شهر و قتل و عام اصفهان، به واسطه عدم اطاعت ساكنين، روى داده است. به طورى كه در حدود 879 ه .ق / 1474 م. فقط 61 شهر مسكون بوده است. در سال 872 ه .ق، اوزون حسن رئيس آق قويونلوها، جهان شاه را در جريان جنگى، غافلگير و مقتول ساخت و حكمران قسمت‏هاى مهمى از نواحى غربى و مركزى ايران گرديد و در اصفهان مسجد جامع را تعميراتى نمود. در زمان جانشينان اوزون حسن نيز در اصفهان بناهايى ساخته شد.

دوره صفويه

در اوائل دوران حكومت صفويه، شهر اصفهان بزرگ و پرجمعيت بود و حاكم آن شخصى به نام مرادخان بوده است. او ياراى مقابله با شاه اسماعيل را نداشت و بدين سبب شهر به دست شاه صفوى افتاد.

شاه اسماعيل مدت يكسال در اصفهان در انتظار حمله ازبك‏ها كه در آن موقع خراسان را گرفته بودند، ماند و بعد از يك سال به تبريز برگشت و اصفهان را براى مدتى به فراموشى سپرد.

در سال 1000 ه .ق، پايتخت صفويه از قزوين به اصفهان انتقال يافت. شاه عباس، پنجمين پادشاه اين سلسله طى 42 سال سلطنت باشكوه خود، پايتخت را از هر جهت تزيين نمود.

در زمان او تحولات عظيم اقتصادى در كشور و به خصوص در اصفهان به وقوع پيوست. طولى نكشيد كه اين شهر داراى ششصد هزار سكنه گرديد و در مدت كمى، از حيث تجمل و شكوه و ثروت و ابنيه و قصور عالى، بر تمام شهرهاى بزرگ آسيا و اروپا برترى پيدا كرد. احداث ميدان عظيم نقش جهان، عمارت هفت طبقه عالى قاپو، مسجد بى نظير شيخ لطف الله، خيابان چهار باغ و... از شاهكارهاى اين دوره به شمار مى‏روند.

در جمادى الثانى 1038 ه .ق، شاه صفى در اصفهان به سلطنت نشست.

او در سال سوم سلطنت خود، تمام شاهزادگان صفوى و خويشاوندان خود اعم از برادر و عمو و عموزاده و نوادگان دخترى شاه عباس را كور كرد و يا از بين برد. بسيارى از مردان نامى ايران را كه به جدش شاه عباس اول خدمت كرده بودند كشت. همسر خود كه مادر يگانه فرزندش، شاه عباس دوم بود در حال مستى، شكم دريد. مادرش را با ساير زنان حرم زنده به گور كرد و فرزندش را نيز دستور داد كه كور كنند.

شاه صفى در دوازدهم صفر سال 1052 ه .ق در كاشان درگذشت و شاه عباس دوم به سلطنت رسيد. او نيز پس از 25 سال و 15 روز حكومت، از دنيا رفت.

پس از شاه عباس دوم، فرزندش شاه سليمان در سال 1077 ه .ق به سلطنت رسيد.

شاه سليمان از پادشاهان ضعيف النفس و عياش صفويه بود. وزير او شيخ على خان زنگنه بود كه تا سال 1101 ه .ق با كفايت، مملكت شاه سليمان را اداره كرد.

شاه سليمان در سال 1106 ه .ق از دنيا رفت و پس از او سلسله صفويه در آستانه انقراض قرار گرفت. در سال 1135 ه .ق كه آخرين سال حكومت صفويه بود، فتحعلى خان قاجار با هزار سوار درصدد دفع افغانها برآمد، اما به سبب آنكه مورد سوء ظن شاه سلطان حسين واقع شد، اصفهان را واگذاشت و به استرآباد رفت. در سال 1135 ه .ق محمود افغان به طرف اصفهان حركت كرد. شاه سلطان حسين سپاهى مركب از 18 هزار سپاهى و 24 عراده توپ آماده كرد و دوازده هزار تفنگچى به خدمت گرفت و به اتفاق آنها از شهر بيرون شد. درگيرى بين سپاه ايران و افغان با حمله ايرانيان آغاز شد.

در اين جنگ لشكر ايران شكست خورد و با كشته شدن قوللر آغاسى، سردار نگهبانان شاهى، جنگ به پايان رسيد. در اين جنگ 1700 تن از ايرانيان و 130 تن از افغانان كشته شدند.

سه روز پس از اين درگيرى، محمود با تمام قوا به طرف اصفهان حركت كرد، و تا حد زاينده رود پيش آمد و چندين دهكده در اين مسير ويران شد و هر كس را ديدند كشتند.

محمود جلفا را اشغال كرد و ارمنيان را به هفتاد هزار تومان جريمه نمود و مأموران نيز براى اخذ اين جريمه، به جلفا رفتند و از هر خانه آنچه جواهر، مرواريد، طلا، نقره، پارچه‏هاى زرباف بود، گرفتند. همچنين آنها 62 دختر از جلفا بردند كه بعدا پنجاه تن را بازآوردند و دوازده تن را به عنوان زنان خويش نگاه داشتند.

محمود شهر را محاصره كرد و همه راه‏ها را بر آن بست و بدين ترتيب، ساكنان شهر دچار قحط و غلا شدند. در جريان اين آشفتگى‏ها، سه تن از خان‏ها يعنى فرج الله خان از همدان، شاهوردى خان (برادر عليمردان خان والى لرستان) و زنگنه خان، با پنج هزار سپاهى به طرف اصفهان حركت كردند.

نصر الله سلطان «كور»، از طرف محمود، با 4 هزار سپاهى به مبارزه با آنها پرداخت. صبحگاه در حالى كه سپاه ايران در خواب بود، سپاهيان سلطان كور بر آنها تاختند و 1500 تن از آنها را كشتند و باقى فرار كردند.

پس از آن، قاسم خان بختيارى نيز از راه نجف آباد با 8 هزار نفر براى كمك به شاه حركت كرد. آنها نيز به وسيله سلطان كور، سركوب شدند و 3 هزار تن از آنان كشته و بقيه نيز متوارى شدند.

قحط و غلا در شهر بسيار شديد شد. گندم هر منى 8 تومان، برنج 10 تومان، روغن هر منى 12 تومان و تخم مرغ هر دانه‏اى 200 دينار شد. مردم از شدت گرسنگى به خوردن گوشت سگ و گربه و پوست و فضولات جانوران و حتى كفش كهنه روى آوردند.

شاه سلطان حسين سرانجام خود را تسليم كرد. محمود به شهر آمد و داخل كاخ شاهى شد و شاه سلطان حسين را در قصر منزل داد و سه تن از زنان او را نيز به او داد.

اما پس از چندى محمود، سلطان حسين را به سوى قندهار فرستاد ولى در بين راه به خاطر بيمارى و گريه و زارى شاه سلطان حسين، او را دوباره به اصفهان برگرداندند.

محمود يكى از دختران شاه را به ازدواج خود درآورد و ساير دختران، خواهران و زنان حرم او را در ميان امرا و يوزباشان تقسيم كرد.

در اين ميان، طهماسب ميرزا، پسر شاه سلطان حسين، از اصفهان به قزوين فرار كرد. محمود هشت هزار سپاهى روانه قزوين نمود. لشكريان محمود، قزوين را تصرف نمودند اما طهماسب ميرزا به زنجان و از آنجا به تبريز فرار كرد. پس از چندى، مردم قزوين عليه آنها شوريدند و با يارى نيروهاى قاجار، آنها را از قزوين بيرون راندند. افاغنه شكست خورده، در حين عقب نشينى، قصد داشتند وارد كاشان شوند، كه دروازه‏هاى كاشان را به روى خود بسته ديدند و كاشانى‏ها نيز با آنها به جنگ پرداختند.

دوره افشاريه

واپسين روزهاى تسلط افاغنه در ايران، مواجه با قيام شاه طهماسب دوم صفوى شد كه به كمك نادر قلى افشار، مشهد و هرات را گرفته و قدرتى يافته بود. اشرف افغان در واكنش به اين اقدام شاه طهماسب، راه خراسان را در پيش گرفت اما در مهماندوست دامغان شكست خورد و به اصفهان بازگشت.

نادر قلى، اشرف را تعقيب كرد. اشرف در مورچه خورت اصفهان به مقاومت پرداخت، اما شكست خورد. سپس به اصفهان رفت و ضمن قتل شاه سلطان حسين، خزاين دربار را غارت و از آنجا راهى شيراز شد. پس از چندى در مسير قندهار، به دست يكى از رؤساى بلوچ به قتل رسيد و سرش را به همراه پاره الماس درشتى كه بر بازويش بسته بود، به اصفهان نزد شاه طهماسب دوم فرستادند.

در عصر نادرشاه، از توسعه شهر اصفهان كاسته شد. نادرشاه در سال 1141 ه .ق اصفهان را از افغانها پس گرفت و چون به خراسان بيشتر علاقه نشان مى‏داد، پايتخت را به مشهد منتقل نمود، لذا اصفهان اهميت گذشته خود را از دست داد. نادر شاه آن قدر ماليات و خراج از اصفهان گرفت تا حدى كه شهر در آستانه سقوط قرار گرفت.

در نهايت زمانى كه محصلين جهت دريافت وجهى به جلفا آمدند، اهالى با ساز و رقص و شادى به استقبال آنها آمدند و بر خلاف گريه و زارى كه سابق مى‏كردند، خوشحال بودند و مى‏گفتند چون غير از جان چيز ديگرى نداريم و لابد شما زير شكنجه آن را خواهيد گرفت، خوشحاليم كه مى‏ميريم و آسوده مى‏شويم.

دوره زنديه

در سال 1160 ه .ق نادرشاه افشار به قتل رسيد. پس از قتل او سرداران مشهورش براى احراز مقام پادشاهى، قيام كردند. در سال 1164 بين ابوالفتح خان، على مردان خان بختيارى و كريم خان زند قراردادى منعقد شد. به اين ترتيب كه چون هنوز مردم اصفهان به خاندان صفويه ارادت مى‏ورزيدند، ابو تراب طفل هشت ساله ميرزا مرتضى صدرالممالك را كه دخترزاده شاه سلطان حسين بود، به سلطنت برگزينند و امور كشورى و لشكرى را بين خود تقسيم كنند و بر اثر اين تصميم، ابوتراب به عنوان شاه اسماعيل سوم، به پادشاهى انتخاب شد.

زمانى كه كريم خان زند رقباى خود را از ميان برداشت و سلطنت خود را با عنوان وكيل الرعايا در شيراز شروع كرد، شاه اسماعيل سوم همچنان با عنوان پادشاهى در آباده مقيم بود و مورد احترام خاص كريم خان بود. كريم خان سالى دو بار لباسهاى فاخر جهت او مى‏فرستاد و هميشه در رعايت احترام وى مى‏كوشيد تا اينكه شاه اسماعيل در سال 1187 ه .ق وفات يافت.

در اين دوره چون پايتخت كشور به شيراز انتقال يافت، شهر اصفهان از اهميت و اعتبار افتاد و از جمعيت آن به شدت كاسته شد. در دوره زنديه دو قحطى در اصفهان به وجود آمد. يكى در سال 1172 ه .ق، كه در اين سال در جلفا پانصد نفر و در شهر اصفهان دوازده هزار نفر تلف شدند. قحطى در اين سال به حدى بود كه مردم اطفال خود را مى‏فروختند و يا مى‏كشتند. نان يك من، نه هزار دينار شده بود.

در سال 1202 نيز يك قحط سالى ديگرى در اصفهان حاصل شد. در اين سال نان كم ياب شده بود، مردم علف يا تخم آن را مى‏خوردند، بعضى اطفال اسم نان را فراموش كرده بودند و از مادرها به جاى نان، تخم علف مى‏خواستند. گندم يك من، سه قران و دويست دينار شده بود.

دوره قاجاريه (1209ـ1344 ه .ق)

پيش از پادشاهى آقا محمد خان قاجار، فرمانروايانى كه به خاندان قاجار وابستگى نداشتند، در هر گوشه از كشور براى خود فرمانروايى خود گردان به وجود آوردند. در استان اصفهان باقر خان خراسكانى و حاج محمد سلطان پيكانى از اينگونه فرمانروايى برخوردار بوده‏اند.

در زمان زمامدارى آقا محمد خان نيز، در حالى كه بازماندگان خاندان زند با آقا محمد خان قاجار در جنگ و ستيز بودند، باقر خان خراسكانى در رمضان سال 1198 ه .ق از سوى آقا محمد خان، فرمانروايى قمشه، چهارمحال، نطنز و اردستان و كوهپايه را به عهده داشت. پس از رفتن آقا محمد خان قاجار از اصفهان، جعفر خان زند اصفهان را فتح كرد و باقرخان را كشت.

پس از كشته شدن باقرخان، حاج محمد سلطان پيكانى از فرصت استفاده كرد و خود را از كدخدايى پيكان، به فرمانروايى قمشه، گركويه و رودشت رسانيد و بعدا آقا محمد خان قاجار او را در فرمانروايى اين بلوك ابقا كرد. با كشته شدن آقا محمد خان قاجار (1211 ه .ق) و آغاز سلطنت فتح على شاه قاجار، حاج محمد حسين خان صدر اصفهانى به فرمانروايى و بيگلربيگى اصفهان منصوب شد.

او تا سال 1239 ه .ق به مدت 29 سال، حاكم اصفهان بود. در سال 1250 فتح على شاه به منظور تأديب فرزندش فرمانفرما كه والى فارس بود و از پرداخت ماليات خوددارى مى‏كرد، با سى هزار سپاهى براى وصول ماليات معوقه ولايت فارس، به كاشان رفت. فرمانفرما در حمام فين به خدمت شاه رسيد، ولى به علت عدم پرداخت تمامى ماليات، فرمان حبس فرمانفرما را صادر كرد و در حين بازگشت به تهران، در اصفهان از دنيا رفت. پس از فتح على شاه، محمد شاه قاجار به حكومت رسيد. او براى رسيدن به سلطنت به مبارزه با حسين على ميرزا فرمانفرما، فرمانرواى پارس پرداخت. محمد شاه با سپاهى به اصفهان آمد و در جنوب قمشه با سپاهيان فرمانفرما جنگيد و آنها را شكست داد. در زمان محمد شاه، منوچهر خان معتمد الدوله فرمانرواى اصفهان بود.

در سال 1264 ه .ق سليمان خان به حكومت اصفهان رسيد. يك سال بعد او بركنار شد و غلام حسين سپهدار جانشين او گرديد. در زمان او شورش‏هايى در اصفهان به وقوع پيوست.

از جمله اين شورش‏ها، مى‏توان به شورش احمد ميرزاى صفوى اشاره كرد كه در سال 1265 اتفاق افتاد و با به دار آويختن يكى از شورشيان به نام ميرزا عبدالحسين و گريختن احمد ميرزا به قم، پايان يافت. جنبش آقا محمد ينگ آبادى و يارانش نيز در اين سال آغاز شد. فرمانرواى اصفهان به مبارزه با آنها پرداخت اما كارى از پيش نبرد و نيروهايش در درگيرى با آقا محمد شكست خوردند.

در سال 1266 غلام حسين سپهدار به تهران رفت و چراغ على خان زنگنه به جاى او منصوب شد و مأمور سركوبى و فرونشاندن شورش‏ها شد. اما او نيز موفق به سركوبى اين شورش‏ها نشد. در سال 1268 اميركبير در حمام فين كاشان كشته شد.

در سال 1283 فتح على خان صاحب ديوان فرمانرواى اصفهان بود. در اين سال ناصرالدين شاه فرزند خود مسعود ميرزا ظل السلطان را به اصفهان فرستاد. او تا سال 1285 در اصفهان بود و در سال 1291 مجددا به حكومت اصفهان درآمد و تا زمان مشروطه در آنجا حكومت كرد. در دوره حكومت او آثار باستانى اصفهانى به ويرانى كشيده شد. در سال 1285 ظل السلطان سپاهى را به سركوبى آقا محمد ينگ آبادى فرستاد و در دژ وحش بين دو سپاه درگيرى رخ داد. در اين نبرد، ياور فرمانده سپاه ظل السلطان كشته شد و سپاه ظل السلطان شكست خورده به اصفهان برگشت. در سال 1288 اصفهان دچار قحطى شد و اين قحطى تا سه سال ادامه داشت. در اين زمان مردم علف صحرا را مى‏خوردند، قيمت آرد يك من، سه قران شده بود و آدم خورى در اين زمان باب شد.


منابع