شعرا و ادیبان استان یزد
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
وحشى بافقى
محمد وحشى بافقى (مولانا كمال الدين و به قولى شمس الدين) متخلص به «وحشى» به سال 939 ه .ق در بافق به دنيا آمد. نوجوانى بيش نبود كه به محضر سخنور تواناى بافق «شرف الدين على بافقى» راه يافت و در محضر او زانوى شاگردى به زمين زد. سرانجام به انجمنهاى ادبى راه يافت و توانست از محضر سخنوران توانمند روزگار خود چون نجاتى بافقى و همتى بافقى بهرهها ببرد. كمال الدين تازه پا به دوران شباب گذاشته بود كه يك باره زادگاه خويش را رها كرد و همراه برادرش به يزد آمد.
چندى نيز در اين شهر از محضر استادان و سخنوران آن كسب فيض كرد و سپس راهى كاشان شد و چند سالى در آنجا روزگار گذرانيد. پس از چندى به واسطه حسادت چند تن از شعراى آن ديار كاشان را ترك كرد و از آنجا راهى عراق (اراك كنونى) و سپس بندر جرون (هرمز كنونى) شد. دوران زندگانى اين سخنور شوريده و اين شاعر نامور بزرگ سده دهم در ايران مصادف با پادشاهى شاه تهماسب صفوى، شاه اسماعيل دوم صفوى و شاه محمد خدابنده صفوى فرزند بزرگ شاه تهماسب بود اما هرگز به دربار صفوى روى نياورد. وحشى از آغاز كودكى تا پايان زندگى هيچ گاه روى خوش و آسايش نديد و هماره در گوشهاى از يزد به بينوايى و تنگدستى، سوختگى و آشفتگى روزگار گذرانيد. اما با اين همه تنگدستى بلند نظر و شكيبا بود و كمتر به پايتخت و دربار شاهان صفوى رفت و بر بالاى همت بلند خود مردانه ايستاد.
هر چند در سال مرگ وحشى اختلاف است اما اكثريت بر اين باورند كه او در سن 52 سالگى و به سال 991 ه .ق از كالبد تن رها و پيكرش در محله پير برج يزد در مُغاك خاك نهاده شده است.
بعدها در زمان آخرين پادشاه صفويه ساختمان و گنبدى بر مزار او ساخته شد كه به دليل احداث خيابان ويران شده است.
دلا وحشى صفت يك حرف بشنود در لباس از من مكش سر در گريبان غم از اندوه و عريانى
ببين آب روان را با وجود آن روان بخشى كه از عريان تنى مىلرزد از باد زمستانى
طراز يزدى
عبدالوهاب طراز يزدى به سال 1224 ه .ق در يزد به دنيا آمد، پدرش حاجى عبدالكريم از زرتشتيانى بود كه تازه اسلام آورده و به كار معمارى مىپرداخت.
دوران تحصيل را در مدرسه خان سپرى كرد و جوانى بيش نبود كه در محفل هنروران و سخنوران يزد راه مىيابد و نامش در رديف سه سخنور نامى دوره قاجار يزد ثبت مىشود.
طراز در فنون گوناگون خوشنويسى قلم مىزد و در اين دوران آثار مرقعات چندى به يادگار نهاد كه برخى زينت بخش گنجينههاى ايران از جمله گنجينه ملى پارس شيراز است. اما اوج و شكوه هنر وى كه نشان از ارزشهاى والاى او دارد، مىتوان در ديوان طراز كه به خط شكسته ممتاز خود در گنجينه كتب خطى كتابخانه مركزى استان قدس رضوى مشهد قرار دارد، ديد.
در يكى از جلسات كه با حضور محمدشاه در دربار برقرار بوده، طراز با گفتن لطيفهاى ميرزا آقاسى را كه هم شخصيت منصورى بوده و هم چهره كريهى داشته از خود مىرنجاند. پس از آن جلسه، طراز بىدرنگ از پايتخت فرار كرده و ميرزا آقاسى فرمانى براى تنبيه طراز به حكام مسير راه تهران تا يزد مىدهد و چون طراز در نايين آفتابى مىشود، اين حكم به وسيله حاكم نايين اجرا گشته و اين شاعر هنرمند را به چوب مىبندد.
گفته مىشود برخى از دوستانش او را به يزد آورده و به قولى، خود به يزد آمده، سه روز بعد در رحمت آباد يا به قولى طراز آباد پشتكوه كه خودش آباد كرده، در سن 37 سالگى به سال 1261 ه .ق رخت از دنيا برمىبندد.
محمد على وامق يزدى
محمد على متخلص به وامق و ساقى از اديبان و شاعران خطه يزد در سال 1200 ه .ق در كرمان متولد شد و در يزد رشد و نما نمود.
پدر و مادر وى از يزديانى بودند كه به كرمان مهاجرت كرده بودند. در مدرسه صفدر خان به تحصيل پرداخت و در همان جوانى به شعر و شاعرى روى آورد و در اواخر عمر نيز در روستاى فهرج اقامت نمود و به زراعت مشغول گرديد.
از او در حدود 15 هزار بيت شعر در چهار ديوان بر جاى مانده است. در يك ديوان به ساقى تخلص نموده و در تمامى اشعارش در مدح عبدالرضا خان مىباشد. سه ديوان او شامل ديوان قصايد و مقطعات، ديوان غزليات و رباعيات و ديوان قصايد و رباعيات و غزليات نو مىباشد.
وى سرانجام در سال 1262 ه .ق ديده از جهان فرو بست و به ديار باقى شتافت.
از اوست:
گه دردكشان به دوش مستم ببرند گه صافدلان حق پرستم ببرند خاك در ميخانه شدم نيست عجب گر همچو قدح دست به دستم ببرند
رشحه اصفهانى
آقا محمدباقر فرزند علىاصغر متخلص به رشحه در سال 1203 ه .ق در اصفهان متولد گرديد و در اوائل عمر به منظور تجارت به يزد رفت. كمكم مال التجاره خود را از دست داد و مدرسه نشين شد و بدنبال كسب فضايل دينى مشغول گرديد.
با صاحبان فضل و كمال نشست و برخاست داشت. در شعرشناسى صاحب نظر گرديد و از شعراى نامى يزد گرديد.
او در شعر پيرو آذر بيگدلى بود. از او كتابى به نام «تذكره منظوم رشحه» به جاى مانده است كه در آن به شرح حال شاعران معاصر خود پرداخته است.
وى سرانجام در سال 1266 ه .ق در يزد دار فانى را وداع گفت.
از اوست:
به سختى مىدهم جان بى رخ يار بسى شرمندهام از روى ياران خجل زانم كه روز حشر داور نبيند در گناه شرمساران
حيدرى يزدى
آقا سيد ابوالحسن سيد حيدرى از سادات ميبد است. او اغلب اوقات خود را صرف كسب اخلاق معنوى و ضبط احاديث نبوى و آل اطهار عليهالسلام مىنمود. او واعظى فصيحالبيان بود و بسيار خوش محاوره و شيرين كلام بود و اشعارى در مدح و مراثى ائمه عليهالسلام مىسرود. او در جوانى به يزد عزيمت و در آنجا سكونت نمود.
سيد حيدرى در سال 1267 ه .ق از دنيا رفت و جنازهاش را به نجف منتقل نموده و در آنجا به خاك سپردند. اشعار زير از اوست:
هر چند به زير طاق اين هفت صدف غواص قضا گرفته گوهر بر كف از حق مگذر كه نيست ديگر ممكن چون گوهر نور بخش درياى نجف
حبيب يزدى
ابوالقاسم متخلص به حبيب شغلش مسگرى و از اهل يزد، معاصر با فتحعلى شاه قاجار بوده است. وى در سال 1225 ه .ق متولد شد و در سال 1285 ه .ق از دنيا رفت. در تاريخ سرايى ذوق خاصى داشته و شاعرى شيرين بيان بوده است.
حبيب در اغلب فنون شعر استاد بوده است. اشعار زير از اوست:
كشت ما را كرنش بى جا و مدح بى محل مىتوان وا مدحمت اما چسان وا كرنشم آن هيكل عالى كه تو ديدى همه جل بود وان جوز منقح كه شكسته همه كل بود آن صيت عدالت همه آواز دهل بود در بى ثمرى همچو درخت سر پل بود
رياضى يزدى
ملا ميرزا محمدباقر فرزند حاج حسينعلى تاجر اصالتا از هرات يزد مىباشد. ميرزا محمد از اول عمر مشغول تحصيل شد و به حكمت تمايل بيشترى نشان مىداد و از فنون حكمت به رياضى علاقه بيشترى داشت و بنابراين به تحصيل اين علم بسيار كوشش نمود و در شعر نيز به همين مناسبت به «رياضى» تخلص مىكرد.
پس مدتى زندگى در يزد، به تهران رفت و در آنجا با بزرگان معاشرت نمود و در شعر شهرت كسب كرد و به حكيم رياضى معروف گرديد.
او در سال 1292 ه .ق در تهران دار فانى را وداع گفت. ابيات زير از اوست:
از من چه خطا سر زد كز ضربت چوگانها خود بى سر و پا گردم چون گوى به ميدانها خون شد دل و مىجوشد، با غير چو مىنوشد پيمانه و مىپوشد چشم از همه پيمانها
شيداى يزدى
ميرزا ابوالحسن متخلص به شيدا از سادات يزد، داراى زبانى فصيح و بيانى شيوا بود. او فردى فاضل و دانشور و داراى حافظه قوى بود. در اكثر اوقات به كسب علم مشغول بود و با علما همنشين و هم صحبت بود. اما در اواخر عمر به مرض ماليخوليا مبتلا گرديد و خانه نشين شد و پس از چندى دوباره به اجتماع وارد شد ولى بيمارى او درمان نگرديد ولى با وجود ديوانگى، اشعارى درباره ائمه اطهار عليهالسلاممىسرود و كمتر سخن ناهنجارى را به زبان جارى مىكرد.
شيدا در سال 1299 ه .ق ديده از جهان فرو بست و به ديار باقى شتافت. او داراى ديوانى است كه نزديك سه هزار بيت را شامل مىشود. ابيات زير از اوست:
لذت از زندگى برد آن كس كه ورا نيست دانش و فرهنگ هم ندارد ز طعن مردم باك هم نمىباشدش هراس از ننگ اى بسا عاقل صاحب خرد دانشمند كه بر او مىگذرد تنگ جهان گذران وى بسا جاهل بى دانش خالى ز خرد كه به كام دل او هست به گردش دوران
فرخى يزدى
محمد فرخى يزدى از نامورترين شاعران و آزادى خواهان ايران در سال 1267 ه .ش در يزد به دنيا آمد. در نوجوانى به علت سرودن شعرى از مدرسه اخراج شد. وى در جوانى سر از حزب دموكرات درآورد و به جرم سرودن شعرى لبهاى او دوخته و در زندان افكنده شد.
او در حدود سال 1290 ه .ش به تهران رفت و روزنامهاى را منتشر كرد و با نشر مقالات آتشين و انتقادآميز به جنگ استبداد رفت. فرخى در دوره هفتم از سوى مردم يزد به وكالت مجلس شوراى ملى برگزيده شد و در جناح اقليت مجلس با هيئت حاكمه به مبارزه پرداخت. وى با تعطيل روزنامه طوفان از سوى دولت ناچار از راه مسكو به برلن رفت.
فرخى در سال 1312 در كنار ديگر آزادى خواهان به مخالفت با قرار داد 1919 .م (وثوق الدوله) پرداخت. او در طول مبارزات سياسى خود يك بار از قصد ترور جان سالم بدر برد و يك بار در زندان نيز دست به خودكشى زد كه توفيقى نيافت تا اينكه در سال 1318 ه .ش در زندان به قتل رسيد.
از اشعار اوست:
آن زمان كه بنهادم سر به پاى آزادى دست خود ز جان شستم از براى آزادى تا مگر به دست آرم دامن وصالش را مىروم به پاى سر در قفاى آزادى
از ديگر اشعار اوست:
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم هر ملتى كه مردم صاحب قلم نداشت در پيشگاه اهل خرد نيست محترم آنكس كه فكر جامعه را محترم نداشت
ميرزا جواد وكيلى (ناجى)
ميرزا جواد وكيلى فرزند حاج ملا حسين در سال 1279 ه .ش در شهر بافق بدنيا آمد. او علوم مقدماتى را در مكتب خانهها و مدارس بافق فرا گرفت. پس از فراگيرى علوم مقدماتى و تكميلى، به شعر و ادب روى آورد. وى در شعر به ناجى تخلص مىنمود.
او سرانجام پس از عمرى تلاش شعرى و ادبى در سال 1364 ه .ش دار فانى را وداع گفت و در صحن مطهر امام زاده عبدالله بافق مدفون گرديد.
ناجى در زمان حيات خود موفق به طبع و انتشار اشعار خود نگرديد. پس از مرگ او مجموعه اشعارش، شامل 61 غزل (به سبك عراقى و هندى) و 35 رباعى در سال 1365 منتشر شد. از اشعار اوست:
افسوس كه در زمانه دلسوزى نيست يك دم ز مراد چرخ پيروزى نيست از مادر دهر چشم اميد مدار بى مهرى اين عجوزه امروزى نيست
بيدل يزدى
احمد خان فرزند محمد تقى خان متخلص به بيدل، از شعراى بنام يزد بود. او حدود 60 سال زندگى كرد و در مدت عمر خود در خدمت علما و فضلا بود و از مجالست با آنها بهره مىبرد. او فردى خوش صحبت و شيرين زبان و بذله گو بود. برخى از اشعار او عبارتند از:
گرچه از بيداد جانان طاقت جان طاق بود باز جان ديدار جانان را به جان مشتاق بود به ترك يار به دل گفتم استخاره كنم دلم نمىشنود جان من چه چاره كنم شبى گذشت به من دوش از غمش كه رواست هزار جان دهم امروز و يك نظاره كنم
بيدل ترك يزدى
بيدل از شعراى يزدى است كه سالها قبل از تولد او، اجدادش به اين سرزمين آمدهاند. اجداد او از تركانى هستند كه به يزد مهاجرت كردهاند. شغل او شتربانى (جمالى) و مسافرت بود. او گاهى نيز به تجارت و گاهى به زراعت مشغول بود. او به سرودن غزل علاقه داشت و در اين راه تلاش نمود و سرانجام در اين زمينه به مهاجرت خاصى دست يافت.
در ذيل يك نمونه از غزلهاى او آورده مىشود:
چو غير كوى تو عشاق را پناهى نيست ز دست جور تو ما را گريز گاهى نيست به خوبرو نظر پاك اگر گناه بود عجب نه مدعيان را اگر گناهى نيست به يك نگاه تمام است كار من از تو ولى چه چاره مرا جرأت نگاهى نيست مشو به رغم من خسته، ماه محفل غير كه شمع روى ترا تاب دود و آهى نيست
تمناى يزدى
ميرزا محمد حسن فرزند حاجى محمد رضاى تاجر هراتى است. مادرش از سادات موسوى و از يك خانواده تاجر يزدى است. در ابتداى جوانى در كسب كمالات كوشش نمود و در مصلاى صفدر خان هم نشين و هم صحبت باميران و فدايى بود و به آنها بسيار نزديك شده بود. او شاعرى خوش سليقه و نيكو طبع بود. او به شغل تجارت مشغول بوده است.
او در شعر به تمنا تخلص مىكرده است. ابيات زير از اوست:
پرسم ره ميخانه ز زهاد تمنا جويم ره مسجد ز خدا بى خبرى چند ز شوق صحبت گل شاد بلبل غافل از آنچه در دل بى رحم باغبان گذرد چه الفتى است دلم را به زلف او يا رب ميان اين دو پريشان مگر قرارى هست
جلالى بافقى
جلالى بافقى از شعراى بنام يزد مىباشد. نام او على رضاست و اصالتا بافقى است اما در يزد نشو و نما نموده است. در ابتداى عمر خويش به كلاه دوزى مشغول شد. پس از مدتى كوتاه اين شغل را رها كرد و به تحصيل مراتب شعرى همت نمود و با شعرا هم صحبت گشت. او بسيار با وقار و كم گفتار بود و با تأنى سخن مىگفت.
در جوانى دار فانى را وداع گفت. از او حدود هزار بيت شعر به يادگار مانده است. از اوست:
ز خون ناحقم جرمى بود گر آن جفاجو را به محشر هم به خون ناحقم يا رب ببخش او را فغان كز بس به سويش قاصدى هر دم فرستادم به هر بيگانه كردم آشنا آن طفل بد خو را