شعرا و ادیبان استان کهگیلویه و بویراحمد
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
غلامرضا كوه گيلويى
ركن زاده آدميت، او را چنين معرفى مىنمايد: «نامش غلامرضا از اهالى كهگيلويه فارس بود و با شيخ محمد على حزين معاصر بود و به كيمياگرى شهرت داشت. سير و سياحت زياد كرد و در آخر مقيم اصفهان شد و همان جا وفات يافت. از شعراى قرن دوازدهم هجرى است. سال فوتش معلوم نيست.
از اوست:
پيغام بوسه از تو تقاضا نكردهام مكتوب سر به مهر را وا نكردهام دارم هنوز دست به مژگان اشكبار غمنامه فراق تو انشا نكردهام».
نجات كوه گيلويى
ركن زاده آدميت از او چنين ياد مىكند: «سيد عبد المعالى كوه گيلويى معروف به مير نجات، از فضلا و شعراى قرن دوازدهم هجرى است و با شيخ محمد حزين معاصر و دوست بود.»
حزين در تذكره خود مىنويسد: «انجمن دوستان را گل هميشه بهار و عالم از نكهت خلقش گلزار، از كمال اشتهار و ظهور آثار از شرح احوال اطوار مستغنى است. انيس بى سهيم و نديمى عديم النظير بود و در انشاء ماهر و به غايت نيكو مىنوشت. شعرش از جودت و لطافت و اسلوبش از غرابت افسانه روزگار است».
شبى در انجمن اين خاكسار كه سيد سخن گزار هم از حضار بود گوينده غزالى از گفتار او خواند و اين پرده نيوش در بديهه اين دو بيتى به گوش حاضران رساند.
مطرب غزلى سرود چون آب حيات از نادره بى بدل مير نجات در سكر سماع طرب افزا گفتم قد انزل ربنا علينا بركات
با آنكه عمرش از هشتاد متراقى شده، طبع جوانش شكفته از گلزار و طرب افزاتراز خنده بهار بود.
با اين اقل الانام الفتى تمام و معاشرتى بر دوام داشت تا آنكه لواى سفر آخرت برافراشت و در خطيره علامى آقا حسين خوانسارى بالين راحت گذاشت.
شوقى
نام كوچك او جوقى و اسم پدرش ملا ابو خليل كرائى است. او در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه قاجار (1314ـ1340 ه .ق)، در حيات بود. وى شاعرى توانا و فاضلى بزرگوار و داراى اشعارى متين و موزون بود. «شوقى» سالها در شهر دهدشت اقامت داشت و پس از چندى به شهرستان بهبهان رفت و در خانه فردى خيّر به نام شاه شكرى (شكر الله) از بازماندگان شاهزادگان صفوى مقيم بهبهان، ساكن شد.
«شوقى» در بهبهان شعر معروف «دوازده امام» خود را به زبان بهبهانى سرود كه مورد استقبال مردم مسلمان شهر قرار گرفت و در پى آن شهرت فراوانى كسب كرد.
شوقى در سن هشتاد سالگى از دنيا رفت و مىگويند قبر او در بقعه بىبى خديجه شهر بهبهان قرار دارد. از اشعار اوست:
اول از حمد خداشِن كه به ذاتش خللى نى دوم از نومِ محمد كه شفيع اِمتاشِن يُه على شِن يُه ولى شِن كه پُس عَم نبى شن د وپُس دخت محمد كه حسن بيد و حسين نِن پُس مظلوم حسين نِن كه اسير كتكاشِن عابدين آن پُس بيمار حسين نِن ترجمه:
ـ اول از حمد خداوند كه به ذات او خللى نيست، دوم از نام محمد كه شفيع امتهاست.
ـ اين على است اين اولى است كه پسر عم نبى است، دو پسر دختر محمد صلىاللهعليهوآله كه حسن و حسين است. ـ پسر مظلوم حسين كه اسير كتكهاست، عابدين بيمار است كه در دنيا
ملا مأذون هابيلى
محمد ابراهيم فرزند سيد على رضا متخلص به «مأذون» از ايل قديم نوئى و از طايفه سادات شيخ هابيلى كهگيلويه و بويراحمد بود. خانواده «مأذون» همگى اهل ادب بودند و «مأذون» پس از مهاجرت از كهگيلويه، در ميان ايل قشقايى، به مقام منشىگرى و مكتب دارى خوانين قشقايى رسيد و در آن ايل سكونت اختيار كرد.
غزل زير كه با تضمينى از غزل معروف حافظ سروده شده است، از آثار مأذون به شمار مىرود و آن را زمانى سروده بود كه دزدان در تنگ تير مائين اموال او و حاجى غلامرضا ابيوردى را غارت كرده بودند:
در ره زدند دزدان حاجى غلامرضا را دل مىرود ز دستم صاحبدلان خدا را ما غافل از كمينگاه، ناگه خروش برخاست هات الصبوح هيّوا يا ايها السكارا هى بر جناب حاجى شمشير زدند و گفتند گر تو نمىپسندى تغيير ده قضا را كاين ضرب شمشير ما با قوت جوانى در وجد و حالت آرد پيران پارسا را
مأذون سرانجام پس از سالها زندگى و سرودن اشعار تركى و فارسى، در سال 1313 ه .ق در شهر شيراز وفات يافت و در بقعه شاهزاده منصور مدفون گرديد.