دوره پهلوی دوم در استان سیستان و بلوچستان
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
دادشاه و نقش او در تحولات سياسى بلوچستان
با به قدرت رسيدن محمدرضا پس از شهريور 1320 ه .ش سياستهاى دولت در مورد سيستان و بلوچستان دچار تغيير شد.
بعد از حادثه سال 1307 ه .ش و شكست امير دوست محمدخان باركزهى، و اعدام او در سال 1308 ه .ش، دولت توانست دامنه نفوذ خود را در بلوچستان افزايش داده و اقتدار خود را باز يابد و تا مدتهاى طولانى، خوانين و سرداران تابع حكومت بودند. اما با تبعيد رضاخان از ايران و به قدرت رسيدن محمدرضا شاه، خوانين و سرداران دريافتند كه پادشاه جديد اقتدار و نفوذ پدر خويش را ندارد، لذا تمايل خوانين و عشاير بر اين بود كه بر قدرت خود بيفزايند و دولت نيز ناچار بود كه بر عكس سياست رضاشاه رفتار كند و استقرار و نظم و امنيت را به خانها بسپارد.
بنابراين سرداران بلوچ كه سالها به دور از صحنه سياست در بلوچستان زندگى مىكردند به يكباره در صحنه سياسى حضور يافتند و با افزايش اقتدار و نفوذ خود به ثروت و اعتبار خود افزودند.
با حضور خوانين در صحنه سياسى بلوچستان، اتحاديههاى سياسى بر اساس منافع سياسى و بافتهاى قبيلهاى كه در گذشته به شكل نا محسوس شكل گرفته بود آشكار گرديد.
اين اتحاديهها عبارت بودند از:
1ـ لاشارىها ومباركىها و ريگىها داراى اتحاديهاى بودند كه برجستهترين افراد اين اتحاديه عبارت بودند از: مير هوتى خان لاشارى، مهيم خان لاشارى و عيسى خان و اسلام خان مباركى، همچنين سردار عيدو خان، سرگرد خداد خان، مراد خان و هوشنگ خان ريگى.
2ـ اتحادى ديگر از سران طوايف باركزهى، سعيدى (بليدهاى)، سردار زهى، شيرانى و ريگىها تشكيل شده بود كه مشهورترين افراد آن بعد از سال 1330 عبارتند از: محمد عمرخان باركزهى، امير دوست محمد خان باركزهى، بهمن خان باركزهى، سردار كريم بخش سعيدى، على خان شيرانى، عبدى، يوسف سردار زهى ومولا دادسردار زهى.
اين دو اتحاديه به هنگام طغيان دادشاه به صف آرايى در مقابل يكديگر پرداختند و هر كدام به دنبال فرصتى بودند تا به منافع ديگرى لطمه وارد كنند. چون دادشاه بر عليه شيرانىها برخاسته بود، مخالفان شيرانىها به ويژه رقباى ديرين على خان، خوانين لاشارى منتظر چنين فرصتى بودند و دادشاه اين فرصت مناسب را در اختيار لاشارىها قرار داده بود. درگيرى اين اتحاديهها در بلوچستان منجر به شكلگيرى ماجراى دادشاه گرديد.
حكومت محلى بنت توسط سردار اسلام خان شيرانى تأسيس شد. با مرگ او پسرش ايوب خان به حكومت رسيد.
ايوب خان، مردم حوزه حكومتش را از ماليات معاف نمود. با قتل ايوب خان، طرفداران او يعنى سفيد كوهىها و عشاير وابسته به يارى برادران ايوب خان شتافتند و بر عليه على خان، حاكم جديد وارد جنگ شدند.
پس از پيروزى على خان، او به مبارزهاى سرسختانه عليه سفيد كوهىها كه پدر دادشاه از سران آنها محسوب مىشد دست زد و با هدايت عوامل محلى خود فردى به نام لالك را به لوگ (خانه) داد شاه فرستاد، تا با برداشتن اسلحه دادشاه، آبروى او را در ميان كوه سفيدىها لكهدار كند اما دادشاه در نيمه شب از خواب بيدار شد و لالك را در چنگ خود اسير كرد. اما لالك توانست از دست دادشاه بگريزد.
روز بعد مخالفان محلى دادشاه شايع نمودند كه لالك با زن دادشاه ارتباط نامشروع داشته، دادشاه براى از بين بردن اين تهمت زن خويش را كشت و براى گرفتن انتقام از شيرانىها به سوى لاشارىها دشمن ديرينه آنها رفت.
از آغاز فعاليت دادشاه در سال 1325 تا حادثه كشته شدن وى در دى ماه 1336 وقايع متعددى در اين دوره 11 ساله اتفاق افتاده است كه در اين درگيرهاى لاشارىها و مباركىها نقش مهمى در پشتيبانى دادشاه داشتهاند و از سوى ديگر در برخى از مواقع به خاطر تأمين منافع خود مانع از توافق ميان دادشاه و دولت شدهاند.
از سوى ديگر در اين درگيرها و حمايتها از دادشاه نمىتوان نقش اميراسدالله علم، حاكم منطقه شرق خراسان، و وزير دربار، را ناديده انگاشت.
حركت نظامى دادشاه را در طول سالهاى 1325 تا 1336 به چند دوره مىتوان تقسيم كرد:
دوره اول:
اين دوره از سال 1325 تا 1330 ه .ش را در بر مىگيرد. در اين دوره دادشاه پس از اتحاد بالاشارىها و مباركىها به اعتماد به نفس بيشترى به انتقامگيرى از مخالفين خود به سفيد كوه باز مىگردد و با تشكيل گروه نظامى درصد ضربه زدن به منافع على خان شيرانى و رعاياى وى مىپردازد.
در اين دوره نخست دادشاه براى تهيه اسلحه و به قتل رساندن لالك عامل رسوايى او به عمان مسافرت كرده و با كشتن لالك و تهيه اسلحه به بلوچستان باز مىگردد.
وى پس از درگيرى شديد با عوامل على خان، مجبور به ترك بلوچستان و سكونت در پاكستان در منطقهاى به نام اپسى كهن مىگردد و بعد از آرام شدن اوضاع مجددا به بلوچستان ايران باز مىگردد.
دوره دوم:
دوره دوم حركتهاى نظامى دادشاه و شبيخون به دهات و نيروهاى دولتى از سال 1331 آغاز و در سال 1335 ه .ش تمام مىشود. در اين دوره على خان شيرانى رقيب بزرگ اتحاديه لاشارىها و مباركى دستگير و زندانى مىشود.
وى پس از آنكه بر اثر اقدامات مخالفينش به زندان افتاد، قدرت اتحاديه سياسى و قومى آنها رو به ضعف نهاد و اهالى حوزه نفوذ شيرانىها از دادن ماليات به او خوددارى كردند و سرسختانه در مقابل او ايستادگى كردند.
در نتيجه در فاصله سالهاى 1330 تا اواخر 1332 دادشاه عامل اجرايى اهداف لاشارىها و مباركى در ظاهر آرام بود و فقط هر چندگاه به حملات انتقام جويانه عليه مخالفين خود يعنى شيرانىها و عوامل آنها دست مىزد.
انگيزه وى در اين اقدامات اغلب تسويه حسابهاى شخصى بود. اما پس از آزادى على خان در اواخر سال 1332 ه .ش دادشاه از سوى خانهاى تحريك شد و به ايجاد نا امنى و آشوب در حوزه نفوذ شيرانىها پرداخت.
از سوى ديگر نيروهاى ژاندارمرى نيز با همكارى ايادى على خان به حمله بر عليه مردم سفيد كوه، محل بستگان دادشاه پرداختند و با به آتش كشيدن و ويران كردن آن منطقه سعى در فروپاشى بستگان و افراد قبيله دادشاه نمودند.
پس از اين حمله و حملات ديگر، دادشاه به بنت رفت و با ربودن چند زن و يك پسر بچه از نزديكان على خان، حادثه ديگرى را آفريد و موجى تازه تبليغاتى عليه خود در مطبوعات كشور ايجاد كرد چنانچه در هفته نامههاى آن روز آمد كه: دادشاه زنان طايفه شيرانى را دزديده و آنها را در عمان به فروش رسانده است.
دوره سوم:
در اين دوره اوج ماجراى دادشاه بود كه همزمان با كشتار ماموران اصل چهار، در روز چهارم فروردين 1336 ه .ش آغاز شد. در روز چهارم فروردين، دو ايرانى و دو تبعه آمريكا از كارمندان اصل چهار، در تنگه سرحه واقع در جنوب بلوچستان به قتل رسيدند و زن همراه آنان نيز ناپديد شد. به دنبال انتشار خبر حادثه، دولت ايران اعلام كرد كه قاتلين، گروه دادشاه هستند. خبر كشته شدن دو آمريكايى و ناپديد شدن يك زن آمريكايى و دو ايرانى همراه آنان انعكاس وسيعى در مطبوعات داخلى و خارجى ايجاد كرد. تا آنجا كه دولت امريكا، ناو هواپيمابر خود را كه در آبهاى اقيانوس هند بود به درياى عمان اعزام كرد و هواپيماهاى شناسايى اين دو ناو به طور مرتب برفراز منطقه عملياتى به پرواز در آمد و جيمز ريچارد، فرستاده ويژه رئيس جمهور آمريكا «آيزنهاور» به ايران و پاكستان سفر كرد.
از سوى ديگر، به دستور شاه، تيمسار سرلشگر گلپيرا، فرمانده كل نيروى ژاندارمرى به همراهى سرتيپ محمد حسين پرويز به عنوان فرمانده عمليات تعقيب، تعيين و به بلوچستان عزيمت كردند.
در ابتداء جسد كويين كارول، بروستر ويلسن، مهندس محسن شمس و هراند خاچيكيان در محل درگيرى پيدا شد. ولى از آنيتا كارول، همسر كويين كارول اثرى نبود. حدس زده مىشد كه قاتلين او را با خود بردهاند و هنوز زنده است. بنابراين مقامات ايرانى و آمريكايى، اقدامات وسيع و گستردهاى را براى يافتن او آغاز كردند. علم وزير كشور، به استاندار سيستان و بلوچستان دستور داد به هر طريق ممكن با دادشاه تماس و با پرداخت هر مبلغى خانم كارول را آزاد كند.
اما پس از چند روز جستجو، جسد بىجان كارول در يك كيلومترى شمال محل حادثه پيدا شد.
همزمان با پيدا شدن جسد كارول، عمليات نظامى شديدى در بلوچستان آغاز شد و در چهاردهم فروردين درگيرى شديدى بين طرفين در نزديكى مرز پاكستان رخ داد.
در نتيجه فرزند كوچك دادشاه كشته و چند نفر نيز زخمى شدند و على رغم صدمات وارد شده، نيروهاى دادشاه توانستند وارد پاكستان شوند و دادشاه به اتفاق نيروهايش به اپسى كهن رفته و مخفى شد.
دولت پاكستان نيز احمد شاه، برادر دادشاه، را همراه با جمعى از نيروهايش دستگير كرد.
اما از سوى ديگر با زمزمههاى تحويل احمد شاه و جمع ديگرى از همراهان وى عدهاى از بلوچهاى پاكستان به رهبرى بلوچ خان به تهديد مقامات پاكستانى پرداختند، اما دولت پاكستان دستگير شدگان را تحويل دولت ايران داد.
پس از دستگيرى احمد شاه و تحويل او به دولت ايران، دادشاه كه از كمكها و پشتيبانى دولتهاى خارجى نااميد شده بود، به ايران بازگشت و با تقسيم نيروهايش به قتل و غارت مخالفين خود و نيروهاى انتظامى ادامه داد.
در اواخر آبان ماه 1336 دولت دكتر اقبال به همراه ساير اعضا كابينه براى بررسى وضعيت بلوچستان به آنجا مسافرت كردند. در اين سفر هيئت دولت به اين نتيجه رسيد كه براى سركوبى دادشاه بايست از خود بلوچها استفاده كرد.
با عدم موفقيت نيروهاى نظامى و انتظامى، ستاد بزرگ ارتشتاران تصميم گرفت كه براى دستگيرى دادشاه حاميان وى را بازداشت كند، لذا در اوايل تيرماه 1336 ه .ش قرار بازداشت خوانين مباركى و لاشارى صادر و عدهاى از آنها در ايرانشهر و عدهاى نيز در تهران دستگير شدند.
خوانين بازداشت شده پس از چند ماه بازداشت به دولت در جهت پايان دادن به ماجرا قول مثبت دادند.
لذا خوانين به حضور شاه رسيدند و قول دادند دادشاه را به نيروهاى دولتى تحويل دهند. لذا با بازگشت خوانين به بلوچستان مهيم خان لاشارى با دادشاه تماس گرفت و پيغام مىدهد كه من وزير كشور را نزد شما مىآورم تا با تو ملاقات كند. دادشاه مىپذيرد و در منطقه هشتكوه از خوانين، موسى خان برهانزهى، كريم خان مباركى، همراه با مهيم خان لاشارى با دادشاه ملاقات مىكنند و قرار مىگذارند تا چند روز ديگر براى او و نيروهايش از دولت تأمين و برادر او، احمد شاه را نيز آزاد كنند.
در بيستم دى ماه 1336 ه .ش مهيم خان همراه با عدهاى از جمله عيسى خان مباركى و گروهبانى كه درجه سرهنگى بردوش خود نصب كرده به عنوان نماينده دولت به طرف محل قرار حركت مىكنند، عدهاى از جمله عيسى خان مباركى در نزديكى محل ملاقات توقف مىكنند. اما مهيم خان همراه با نماينده دولت و ديگران به طرف محل استقرار دادشاه حركت مىكنند.
مهيم خان به محض برخورد با دادشاه، فرياد مىزند: پسر كمال تو داماد هستى و ما عروس ولى وعده ما اينجا نبود. دادشاه سراغ احمدشاه را مىگيرد. مهيم خان جواب مىدهد قدرى كسالت داشت، دادشاه گروهبان محمود، به عبارتى سرهنگ دروغين را به سوى خود مىكشد مىگويد: سرهنگ در مقابل احمدشاه گروگان است تا او را آزاد كنيد.
مهيم خان و موسى خان هر چه التماس مىكنند اثرى نمىبخشد. در اين هنگام موسى خان و يا مهيم خان به سوى دادشاه شليك و او را مىكشند. با شليك به سوى دادشاه، نيروهاى دادشاه به سوى خوانين شليك و تمامى آنها به جزء محمد عمر خان ملك نژاد كشته و يا زخمى مىشوند.
از سوى ديگر با شروع تيراندازى سردار عيسى خان و سروان خداد ريگى و سايرين به سوى محل حادثه حركت مىكنند و به دستور سروان ريگى همه به رگبار گلوله بسته مىشوند.
سرانجام بسيارى از افراد از جمله دادشاه و برادرش و از طرف ديگر مهيم خان، يوسف خان و ديگران در اين درگيرى كشته و غائله دادشاه كه در طول يك دهه نيروهاى دولتى را به خود مشغول داشته بود به پايان رسيد. جنازه دادشاه و برادرش به ايرانشهر حمل و پس از انگشت نگارى توسط امريكايىها و اثبات هويت آنها در قبرستان عمومى اين شهر به خاك سپرده شدند.
شيطنت اعراب و عراق در بلوچستان
با تشديد اختلافات ارضى ايران و عراق در حالى كه ايران در اواخر دهه 1340 و اوايل دهه 1350 ه .ش از كردها در عراق حمايت مىكرد و از اين طريق انديشه هويت ملى آريايى كردها را در برابر عربها تقويت مىنمود، حزب بعث عراق فعالانه از رؤساى طوايف ناراضى و نخبگان تحصيل كرده بلوچ، كه به سياست شاه معترض بودند، حمايت مىكرد و بلوچها را در ايجاد سازمانهاى سياسى يارى مىداد.
گرچه عراق در اين ماجرا دخالت بيشترى داشت، اما ساير كشورهاى عرب از جمله سوريه و برخى شيوخ عرب در خليج فارس نيز از بلوچهاى ناراضى ايران حمايت كردند. اين كشورها در مجموع به طرح تبليغ و انديشهاى پرداختند كه ريشه نژادى بلوچ هار ا به اعراب منتسب مىكرد.
مهمترين سازمان سياسى بلوچ ايرانى، يعنى جبهه آزاديبخش بلوچستان، تحت حمايت سياسى، مالى و نظامى حزب بعث عراق در اواخر دهه 1340 و اوايل دهه 1350 فعال شد.
اين جبهه مركز اصلى خود را در بغداد مستقر كرد و براى تبليغ مسائل قومى در بلوچستان ايران، يك برنامه راديويى تدارك ديد.
اكثر فعالان سياسى بلوچ در اين سالها در عراق و در شيخ نشينهاى خليج فارس پايگاه داشتند. آنها در پايگاههاى نظامى اين كشورها آموزش مىديدند و رهسپار بلوچستان ايران مىشدند تا عليه رژيم شاه دست به عمليات نظامى بزنند.
عبدى خان رئيس معروف يكى از طوايف بلوچ ايران، كه رهبر واقعى جبهه بود، به همراه جمعه خان بنيانگذار جبهه در بغداد زندگى مىكرد.
اين سازمان سياسى در قاهره و دمشق نيز دفتر داشت، و مقامات سورى به آن به عنوان نماينده يك حكومت ايالتى (استانى) در تبعيد، موقعيت شبهه ديپلماتيك داده بودند.
حزب بعث عراق در مبارزه با شاه تلاش كرد يك ائتلاف ضد شاه متشكل از گروههاى مختلف زبانى و مذهبى در ايران تشكيل دهد.
به اين منظور، سرلشگر محمود پناهيان عضو سابق ارتش ايران و فرقه دمكرات آذربايجان و عضو حزب توده، يك گروه سياسى به نام «جبهه ملى خلق ايران» در بغداد تشكيل دادند.
اين گروه شاخهاى با نام «حزب دمكراتيك بلوچستان» به وجود آورد و نشريهاى به نام راه اتحاد به تمام زبانهاى رايج در ايران منتشر ساخت.
جاه طلبانهترين نمونه مداخله اعراب در طرح و تشويق هويت عربى بلوچها و تمايز آنها از فارس انتشار يك كتاب 310 صفحهاى با عنوان بلوچستان، سرزمين عرب (بلوتستان: ديار العرب) به قلم روشنفكر عراقى معان شانه العجلى الحكّامى بود.
نويسنده در اين اثر تلاش كرده است تا با ارائه شواهدى يعنى بر عرب بودن بلوچها نظريه پرطرفدار در ايران و پاكستان را كه مىگويد بلوچها آريايى هستند بىاعتبار سازد.
برخى از گروههاى سياسى بلوچ از جمله «جبهه آزادى بخش بلوچستان» نيز به منظور جلب حمايت سياسى، نظامى و مالى عراق و ساير كشورهاى عرب، شعار عرب بودن بلوچها را مطرح كردند.
در مرامنامه اين جبهه آمده بود كه ما خود را بخشى از امت بزرگ عرب مىدانيم و از صميم قلب خود را در كنار برادران عرب در مبارزه آنها عليه امپرياليزم، استعمار و صهيونيزم احساس مىكنيم.
جبهه همچنين از ادعاهاى عراق و ساير كشورهاى عرب نسبت به خوزستان ايران يا به قول عربها «عربستان» حمايت كرد و ادعاهاى عراق مبنى بر تعلق كامل شط العرب به عراق را پذيرفت.
حمايت عراق از بلوچهاى ايران پس از توافق ايران و عراق، همانند ساير حمايتهاى ابزار گرايانه سياسى، در سال 1975 .م پايان گرفت و به دنبال آن اكثر اعضاى جبهه به شيخ نشينهاى عرب رفتند، و عدهاى از رهبران برجسته آن از جمله عبدى خان نيز تأمين گرفته و به ايران بازگشتند.