دوره پهلوی اول در استان کهگیلویه و بویراحمد
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
كشمكش بين حكومتهاى مركزى و عشاير كه در تمامى اعصار گذشته پيده جدال و كشمكش را فراهم نموده بود، حاكى از ظلم و ستمى است كه حكومتهاى وقت نسبت به اين سلحشوران روا مىداشتند و براى به اطاعت درآوردن آنها از هيچ كوششى خوددارى نمىكردند.
حكومت پهلوى بنا به عللى از جمله داشتن خوى نظامى گرى و مردمى نبودن و عدم برداشت صحيح از مسأله جامعه عشيرتى در اغلب نقاط كشور خصمانه با ايلات و عشاير برخورد مىنمود كه مىتوان اهم آنرا سركوب شاهسونهاى آذربايجان در سال 1302، لرستان سالهاى 1302ـ1303، شيخ خزعل 1303، شورش تركمنها سال 1302، سركوب طوايف بلوچستان 1307 و بالاخره سركوب شورش عشاير جنوب در فاصله سالهاى 1307 را نام برد.
جنگ دو رگ مدو و تامرادى از سهمگينترين جنگهاى رضاشاه با عشاير منطقه در بين سالهاى 1307ـ1309 بود كه باعث اضمحلال قدرت عشاير و استقرار نيروهاى نظامى در منطقه تا خلع سلاح و تخته قاپو كردن آنها انجاميد كه بدان مىپردازيم:
جنگ دو رگ مدو
در سال 1300 ه .ش يعنى يك سال بعد از كودتا، مردم ممسنى بر عليه مالكيت حاج معينالتجار بوشهرى قيام مىكنند و نمايندگان وى را با خفت از منطقه ممسنى مىرانند، حاج معينالتجار كه خود يكى از بازرگانان عمده ايران و نماينده مجلس مشروطه در دوره اول بود، در زمان رضا شاه يكى از طرفداران سرسخت آن رژيم محسوب مىشد و بهمين دليل قواى دولتى را تحريك و به منطقه گسيل داشت.
خوانين منطقه نيز كه خود را صاحب اين سرزمين مىدانستند، آتش ستيز را هر چه بيشتر شعلهور مىساختند تا از اين آب گل آلود، حاصل دسترنج زارعين و دامپروران را از كف حاج معينالتجار خارج و خود صاحب آن گردند. اين مسئله مقدمه شورش در سال 1300 و 1307 گرديد.
امامقلى خان، فئودال معروف منطقه رستم طى تماسهايى پى در پى با خوانين بويراحمد و كلانتران و كدخدايان منطقه ممسنى (بكش، جاويد، دشمن زيارى، فهليان) پرچمدار اين شورش مىشود. رضا شاه كه از جريان اطلاع حاصل مىكند، بدون فوت وقت لشگركسى به منطقه را آغاز مىكند.
امامقلى خان در برابر تعرض قواى دولتى مقاومت چندانى نشان نداد و بتدريج كوشك [كوشكك] و تل اسپيد را تخليه كرد و به سمت نوكك عقب نشينى كرد و از ديگر طوايف و خوانين منطقه تقاضاى كمك كرد. با پيوستن سرتيپ خان به اين عده، تفنگچيان بويراحمدى نيز دستشان باز شد و نيروهاى عشايرى قدرت بيشترى يافتند.
بالاخره، نيروهاى دولتى دست به حمله زدند، اما در ارتفاعات «دو رگ مدو» پس از برجاى گذاشتن تلفات فراوان وادار به عقب نشينى شدند و ياور حسين قلى خان در اين حمله كشته شد. پس از اين شكست سهمگين باقى مانده نيروهاى دولتى به تل اسپيد و بعد فهليان، مركز اردو عقب نشينى كردند.
پس از جنگ دورگ مدو، امام قلى خان با وساطت جعفر قلى خان سردار اسعد بختيارى و سردار فاتح بختيارى تسليم بلاشرط گرديد و بويراحمدىها به تنهايى در مقابل دولت مركزى قرار گرفتند.
جنگ تامرادى
در سال 1309 ه .ش امير لشكر شيبانى كه از افسران تحصيل كرده و دوره ديده و مطلع بر جنگهاى چريكى بود پس از سركوب ديگر نقاط ناآرام فارس تمام قواى موجود را براى قلع و قمع عشاير بويراحمد و ممسنى بسيج كرد وى با نقشهاى ماهرانه از دو محور گرمسير و سردسير، يكى از طريق باشت و نوگك و ديگر از خطه اردكان به ياسوج، بويراحمد را مورد حمله قرار داد.
در محور گرمسيرى، فوج گارد ناصرى و يك گردان نظامى به فرماندهى سرتيپ على محمد خان بهزادى و عدهاى چريك بويراحمد گرمسيرى تحت فرمان مظفر خان آروئى قلعه باشت را كه تا آن زمان در تصرف بويراحمدىها بود تصرف و به سوى نوگك پيشروى كردند و در آن حوالى متمركز شدند.
در محور سردسيرى حدود دوازده هزار سرباز (يك لشكر) تحت فرماندهى امير لشكر شيبانى با عدهاى چريك قشقايى به سركردگى ناصر خان پسر صولت الدوله قشقايى و كوهمرهاى و ايلات عرب خمسه كه سپاه نظامى را همراهى مىكردند پيش مىرفتند.
با اين تجهيزات و نفرات قواى نظامى از طريق گردنه شول و سنگر به سوى شهر اردكان (سپيدان) رفتند تا از طريق راههاى كوهستانى آن منطقه به منطقه بويراحمد وارد شوند.
بويراحمدىها با كسب خبر از حركت قواى نظامى، كليه امكانات چريكى خود را بسيج كردند و ضمن آمادگى عدهاى از چريكهاى زبردست و آشنا به رزمهاى شبانه، به سركردگى قائد لهراسب براى پيشگيرى از حركت قواى دولتى به منطقه بويراحمد، به اردكان رفتند.
قواى دولتى مدت دو روز در خارج شهر اردكان و در گردنههاى سينه بزى اقامت نمود و در خلال اين مدت به استراحت پرداخت.
عدهاى از محترمين و روحانيون شهر اردكان از جمله ميرزا ابوالحسن خان امام جمعه و سيد محمد على معين الاسلام و سيد عطاء الله انوار نزد امير لشكر شيبانى رفته و به منظور جلوگيرى از خونريزى تقاضاى صلح با بويراحمدىها كردند، ولى ظاهرا نه عشاير دل به اين وساطت دادند و نه مقامات، لذا تلاش آنها به جايى نرسيد.
بويراحمدىها كه در ارتفاعات مشرف بر اردو موضع گرفته بودند با آمادگى و تجهيز كامل رزمى مقارن نيمه شب 26 تير ماه، شبيخون را آغاز كردند و تمام مواضع و چادرهاى نظاميان را به تير بستند، به طورى كه حدود بيست نظامى و يك افسر كشته شدند.
با اين وضع تغيير چندانى در روحيه فرماندهان نظامى روى نداد و آنها به طرف بويراحمدىها حركت كردند. بويراحمدىها با تصرف ارتفاعات و مكانهاى جنگى قواى دولتى را زير فشار حملات مكرر قرار دادند، در نتيجه اين حملات چندين سرباز و درجهدار كشته شدند. اين حمله نيز نتوانست مانع حركت قواى نظامى به طرف بويراحمد شود.
فرماندهان نظامى با كسب خبر از آمدن قواى شكر الله خان بويراحمدى از مناطق سردسير و گرمسير براى كمك به قواى سرتيپ خان و استقرار آنها در منطقه سپيدار و بابكان، طبق نظر سرلشكر شيبانى منطقه ياسوج و دشت ريم را ترك و به سوى تنگ تامرادى و ارتفاعات آن حركت كردند تا در آنجا با قواى چريكى بويراحمدىها درگير شوند.
بويراحمدىها كه از نظاميان بهتر به جنگهاى چريكى و نيز موقعيتهاى جغرافيايى منطقه آشنا بودند، با يك نيرنگ جنگى به سوى ارتفاعات تنگ تامرادى عقب نشستند و نظاميان به گمان اينكه بويراحمدىها در حال فرار و عقب نشينى مىباشند به تعقيب آنان پرداختند.
ستونى از نظاميان به فرماندهى سرهنگ معينى به منظور دستيابى به ارتفاعات مهم جنگى تنگ تامرادى با افراد هنگ نادرى به طرف بخشى از آنجا حركت مىكند و عدهاى نظامى كه از هنگهاى رضاپور و گردان پهلوى و غيره بودند از جناحين آنجا و عدهاى كه شامل گروهانهاى مخابرات و مهندسى بود به سوى تنگ سرازير مىشوند.
در اين احوال بويراحمدىها كه در ارتفاعات تمامى نقل و انتقالات اف راد نظامى را زير نظر داشتند، با نزديك شدن ستونهاى منظم نظامى آنها را زير باران گلوله گرفتند.
در اين روز كه روز اول نبرد خونين تنگ تامرادى بود جنگ شديدى روى داد و عدهاى از نظاميان كشته و مجروح شدند و سرگرد محمد افشار فرمانده گردان فوج نظامى رضاپور مجروح گرديد و بعد از چندى درگذشت.
روز بعد جنگ با شدت بيشترى ادامه يافت و گروهانى كه تحت فرماندهى سرهنگ زنديه بود متلاشى و نابود شد.
بويراحمدىها كه در اين جنگ با ضربات سنگين توپخانه و مسلسلهاى سبك و سنگين نظاميان روبرو بودند محتاطانه جنگ مىكردند و با ضربات دقيق خود ستونهاى نظامى را كه از جناحهاى مختلف حمله مىنمودند از پاى در مىآوردند و آنان را مجبور به عقب نشينى مىكردند.
شيبانى كه در اين جنگ غافلگير شده بود با تهران تماس حاصل كرد و مرتب گزارش نظامى و عمليات انجام شده را به آگاهى رضا شاه و فرماندهان عالى مىرسانيد و جواب مقاومت تا پيروزى را دريافت مىكرد.
بويراحمدىها با تصرف و كشتار افراد گروهان مهندسى و مخابراتى ارتباط قواى نظامى را با تهران قطع كردند و موجبات ترس و دلهره رضا شاه و افسران عالى رتبه او را فراهم آوردند. افراد نظامى كه غالبا دسته دسته كشته و مجروح مىشدند در اثر شدت تشنگى و ضربات سنگين بويراحمدىها كه ركن جنگى آنها قايد لهراسب بود به ستوه درآمده و گروه گروه تسليم مىشدند.
حسين مكى در كتاب تاريخ بيست ساله چنين آورده است: «در مركز در تمام طول مدت عمليات رضاشاه شخصا بيدار و نگران بودند. حتى در شبى كه ارتباط به علت تير خوردن تلگرافچى و نقص دستگاه بى سيم قطع شد رضا تا صبح راه رفتند و سيگار كشيدند و صبح روز بعد قصد حركت به منطقه عمليات را داشتند كه دوباره بى سيم تعمير و ارتباط برقرار گرديد و شيبانى چنين گفت: قشون ما به جايى رسيده كه پاى قشون نادر هم به آنجا نرسيده است».
با برقرارى تماس مجدد و تعمير بىسيمها، از شيراز درخواست بمباران منطقه جنگى شد. بلافاصله چند هواپيماى شكارى وارد ميدان كارزار شد و با شناسايى محل، بويراحمدىها را به رگبار مسلسل بستند.
بويراحمدىها چون به تمام موارد جنگى از جمله حمله هواپيماها را پيش بينى كرده بودند، با استتار خود در زير درختان مانع از شناسايى هواپيماها شده و از ضربات تيرهاى آنها در امان ماندند و تلفات مهمى به آنها وارد نشد. دولت پس از شكست نيروهاى خود در جنگ چهار روزه تنگ تامرادى، راه مسالمت در پيش گرفت.
جعفر قلى خان، سردار اسعد بختيارى، كه آن زمان وزير جنگ بود به منظور حل قضيه و پايان غائله به منطقه بويراحمد فرستاده شد. در اين سفر كه چهار صد سوار نظامى و چريك بختيارى سردار اسعد را همراهى مىكرد، قشون بختيارى طى سه روز به كهگيلويه وارد شدند و در مرز ممسنى (منطقه امير ايوب) مستقر گرديد.
با استقرار اردوى دولتى، امام قلى خان از قلعه نوگك و سرلشگر شيبانى از ساخلوى نظامى فهليان و شكر الله خان و سرتيپ خان از بويراحمد احضار گرديدند.
در اين جلسه كه سرلشكر شيبانى حضور داشت موافقت شد خوانين ممسنى و بويراحمد به طور موقت تا پايان غائله و برقرار شدن امنيت در تهران اقامت داشته باشند و پس از آنكه امنيت برقرار شد به محل باز گردند. شكر الله خان و امام قلى خان به اتفاق سردار اسعد به تهران حركت كردند و غائله بويراحمد به طور نسبى پايان يافت.
پس از خاتمه جنگ تامرادى سرهنگ جهانبانى به عنوان اولين حاكم نظامى در تل خسرو مستقر گرديد. فشار و سركوبى بى رحمانه مردم ايلات كوه گيلويه و بويراحمد (در جهت خلع سلاح) آغاز شد.
جهانبانى بلافاصله بعد از استقرار در تل خسرو، مبادرت به كشتار مردم نمود و عدهاى زيادى را اعدام نمود وى در سال 1311 در ميدان تير تل خسرو ضمن سخنرانى به حاضران گفت: «اميدوارم اين آخرين اعدام باشد و مردم فكر نكنند كه من در بهبهان و تل خسرو هستم و از چگونگى اعمال آنها بى خبرم بايد بدانيد كه من در خواب و بيدارى، همه وقت در روح و جسم و قلب شما هستم و همه چيز را به موقع خواهم فهميد».
سرهنگ جهانبانى از سياست كشتار و تطميع هر دو استفاده مىكرد، اگر مردم عادى و فقير را از بابت اتهام سرقت يك گوسفند اعدام مىكرد به بعضى از سران ايل بذل و بخششهاى فراوانى مىنمود. و از سال 1311 حكام نظامى تأكيد و تهديد كردند كه از تلفظ كلمه خان چه به صورت پسوند و چه پيشوند اسامى افراد خوددارى شود.
ميان سالهاى 1310 تا 1315 ه .ش كه دولت تدريجا حاكميت بر منطقه بويراحمد را پيدا كرد، هر روز عدهاى به اتهام راهزنى و سرقت و با شركت در جنگهاى تامرادى و دو رگ مدين زندانى يا اعدام مىشدند و در اوايل سال 1313 شكر الله خان و سرتيپ خان از خوانين بويراحمد كه به حال تبعيد در تهران بودند به اتهام توطئه ترور شاه اعدام شدند.
در طول اين مدت بويراحمد دستخوش تحولات گوناگون و پى در پى شد. سرهنگ جهانبانى كه به دستور رضا شاه در تل خسرو اقامت داشت براى جلوگيرى از شورش عمومى و قيام وسيع مردم بويراحمد دست به آبادانى و عمران زد و ساخت و سازهاى زير بنايى را در بسيارى از نقاط انجام داد. جهان آباد، منصور آباد، امير آباد، دولت آباد، دشتروم، تل خسرو و شهركها و روستاهايى بودند كه به وسيله او در منطقه بويراحمد بنا نهاده شدند.
نبرد ايل بهمئى با قواى دولتى
در شرايطى كه ايل بويراحمد تحت فشار حكومت پهلوى از مقاومت عمومى باز ايستاده بود در سال 1316 ه .ش در بخش ديگرى از منطقه كهگيلويه يعنى در ايل بهمئى شعله مقاومت و مبارزه با سياستهاى رضا شاه بر افروخته شد.
ايل بهمئى همواره منتظر فرصت براى قيام بر ضد دولت رضا شاه و دولت نيز همواره در صدد تدبير و چاره انديشى براى سركوبى اين ايل بود. دولت مركزى به دليل اينكه ايل بهمئى را خطرى بالقوه مىديد كه در صورت فرصت يافتن براى دست زدن به عمليات هماهنگ با بويراحمد بر ضد دولت، مىتواند بحرانى جدى به وجود بياورد، در صدد از بين بردن حسين خان رئيس ايل برآمد، زيرا حسين خان با توجه به سابقه مبارزهاش با حكومت پهلوى، همواره عاملى تهديد كننده تلقى مىشد.
در راستاى نيل به اين هدف، دولت يكى از عمال خود به نام نايب شمس الله خان را مأمور كرد تا با حسين خان طرح دوستى بريزد و خود را به او نزديك كند و در فرصتى مناسب حسين خان را به قتل برساند.
اين حيله مؤثر واقع شد و حسين خان به دست نايب به قتل رسيد. پس از حسين خان فرزندش محمد على خان خليلى اداره ايل را بر عهده گرفت.
محمد على خان نيز در صدد ادامه راه پدر و مبارزه با دولت رضا شاه بود كه در سال 1313 ه .ش دستگير و به تهران تبعيد گرديد. در غياب محمد على خان برادر كوچكش، غلامحسين خان، زمام امور بهمئى گرمسير را به عهده داشت. سركوبى ايل بهمئى به دستگيرى و تبعيد محمد على خان خليلى محدود نگرديد.
در همين سال سرهنگ قادر پناه حاكم نظامى كهگيلويه شخصا به مناطق مختلف كهگيلويه سركشى نموده و ضمن استقرار در لنده مركز بخش ثلاث، اقدام به احضار خوانين طيبى، دشمن زيارى و بهمئى كرد.
خدا كرم خان كه از اوايل سلطنت رضا شاه و در زمان حيات پدر خود (سرهنگ خان) زمام امور بهمئى علاء الدينى را به دست گرفته بود، منتظر فرصت براى مبارزه با دولت بود.
در سال 1313 ه .ش خدا كرم خان يكى از كسانى بود كه سرهنگ قادر پناه او را به لنده احضار كرد كه بعد از حضور آنها را زندانى كرد. دولت مركزى با دستگيرى و تبعيد محمد على خان و زندانى كردن خدا كرم خان به طور موقت توانست مانع قيام ايل بهمئى شود. در دورانى كه خدا كرم خان در زندان بود، قادر پناه از حكومت كهگيلويه بركنار و سرهنگ زنده دل جانشين او شد. در دوره حكومت زنده دل (1314 ه .ش) خدا كرم خان موفق شد از زندان فرار كند و به ميان ايل خود برود و زمام امور بهمئى علاء الدينى را به دست بگيرد.
در سال 1315 سرهنگ زنده دل از حكومت كهگيلويه عزل و سرهنگ عبدالحسين ثقفى به جاى وى منصوب شد. ثقفى مأموريت داشت كه به هر صورت خدا كرم خان را تسليم كند. او با ارسال چند نامه و اعزام چند فرستاده، خدا كرم خان را تهديد و دعوت به تسليم كرد، ولى نتيجهاى نگرفت در نتيجه آماده سركوبى اين ايل شد.
در اوايل خرداد 1316 ه .ش نيروهاى دولتى به سوى قلعه علاء، مقر خدا كرم خان هجوم مىبرند. خان بهمئى قلعه علاء را براى مقاومت مناسب نديد و نيروهاى خود را در كوههاى اطراف قلعه مستقر كرد.
سرهنگ ثقفى در قلعه علاء مستقر شده بود و سروان مختار بخشدار نظامى ثلاث مأموريت يافته بود كه در نواحى «شون بچه» و «سرله» و ساير مناطق اطراف آن به اعمال سياست تخته قاپو مبادرت ورزد.
كاظم خان برادر خدا كرم خان طبق نقشه قبلى با مختارى همكارى مىكرد. خدا كرم خان با كمك كاظم خان نقشه عمليات را طراحى كرد.
نيروهاى بهمئى با تظاهر به كمك در امر تخته قاپو، گروه گروه به نزديكى اردو آمدند. از آن طرف كاظم خان در فرصتى مناسب مختارى را به قتل رساند و خدا كرم خان و نيروهايش كه در كمين نشسته بودند به اردوگاه حمله كردند و تقريبا همه نيروهاى نظامى را خلع سلاح و يا به قتل رساندند.
در جريان عمليات، بىسيم نظاميان به دست نيروهاى بهمئى افتاد و بدين ترتيب ارتباط سرهنگ ثقفى با واحد ستون مختار قطع گرديد. خدا كرم خان پس از اين پيروزى فرصت را مغتنم شمرد و كاظم خان را مأمور كرد تا با استفاده از آشنائىاش با ثقفى وارد اردوگاه او شود و او را به قتل برساند كه اين مأموريت نيز با موفقيت انجام شد و متعاقب اين موضوع، حمله خدا كرم خان به ستون تحت فرماندهى سرهنگ ثقفى مقتول، شروع شد.
نبرد ميان طرفين حدود سه شبانه روز ادامه داشت و سنگرهاى نظاميان يكى پس از ديگرى به تصرف نيروهاى بهمئى درآمد. سرانجام نيروهاى دولتى شكست خوردند و تعداد بسيارى از آنها به قتل رسيدند و بقيه فرار كردند. خدا كرم خان و نيروهايش مجددا به قلعه علاء و مناطق اطراف آن تسلط يافتند. پس از شكست قواى دولتى يك ستون نظامى به فرماندهى سرهنگ مختارى عازم منطقه بهمئى شد.
علاوه بر قشون اعزامى از خوزستان، قشون ديگرى به فرماندهى سرهنگ على زره پوش كه در تل خسروى مستقر بود، عازم منطقه بهمئى شد.
سرهنگ زره پوش علاوه بر نيروهاى نظامى، تعداد زيادى از نيروهاى بومى منطقه بويراحمد را نيز براى سركوبى خدا كرم خان به همراه آورده بود.
در نتيجه برترى قواى نظامى و شدت تهاجم آنان، موجب بروز ترديد و تزلزل در نيروهاى هوادار خدا كرم خان شد و آنها را به سوى تسليم كشاند و خدا كرم خان مشروط بر گرفتن تأمين نامه مكتوب در پشت جلد كلام الله مجيد براى خود، و گرفتن برگه عفو عمومى براى كليه افراد ايل، در 17 بهمن 1316 ه .ش خود را به نيروهاى دولتى معرفى كرد. وى در راه انتقال به اهواز توسط نيروهاى دولتى از پشت سر مورد هدف گلوله قرار گرفت و كشته شد.
بعد از كشتن خدا كرم خان، تعداد زيادى از سران طوايف بهمئى علاء الدينى و بستگان خدا كرم خان كه حدود 70 نفر بودند را در محلى كه قبلاً اطراف آن را مسلسل گذارى كرده بودند، گرد آوردند و تمام آنها را به رگبار بستند.
همزمان اين قتل عام، در قلعه علاء، حدود 25 نفر از بستگان خدا كرم خان از جمله فضل الله فرزند او را در قلعه مُمبى اعدام كردند و حدود دويست نفر را هم دستگير و به اهواز فرستادند كه بيشتر آنها در زندان جان سپردند.
با سركوب كامل شورشها مأموران دولتى مستقر در منطقه برخوردهاى تند و زنندهاى به عنوان اتحاد شكل با مردم انجام مىدادند آنان با بريدن قباى بلند مردان و پاره كردن آن، به اندازه كت از آن باقى مىگذاشتند و مردم را وادار مىكردند كه كت و شلوار بپوشند. لباس سنتى را دور بريزند و كت بپوشند. چوخا و زناره را فراموش كنند و فرهنگ خود را از ياد ببرند. در جهت كشف حجاب، گيسو گذاشتن براى زنان ممنوع بود. لچك و چارقد به سر كردن جرم بود. چادر سر كردن خلاف قانون بود. طرح اسكان عشاير با شدت مأموران دولتى به اجرا گذاشته شد.
زنان نمىتوانستند موى سر خود را كوتاه كنند زيرا براى آنها ننگ بود. آنان لباس سنتى شان جمالشان بود. مچ پا و سر و گردن شان را كسى نديده بود. خجالت مىكشيدند رفع حجاب كنند. به مردان نگاه مىكردند. مردان شكست خورده ناتوان و خلع سلاح شده بودند. تا زنى مأموران را مىديد جيغ مىكشيد خود را پنهان مىكرد و به ديگران خبر مىداد و اگر نمىتوانست مخفى شود، پيش از رسيدن مأموران لچك و چارقد از سر خود بر مىداشت آنها را مخفى مىكرد. نه تنها چادر و چارقد، كه اسب و گاو هم براى مردم كوچ رو ممنوع شده بود و مردم از ترس در فصل پاييز و بهار شبانه، اسبها و گاوها را جابجا مىكردند و آنها را در چراگاههاى كوهستانى دور از ديد مأموران رها مىكردند و دورا دور مواظب بودند و آنها را از چشم ماموران دولتى مخفى مىكردند.
اواخر تابستان شبانه آنها را به سوى گرمسير كوچ داده و در روستاهاى گرمسيرى باز هم در كوهها آنها را رها مىكردند. مردم دره شورى اسبها و گاوها خود را نزد دوستان ده نشين خود در مناطق كوهستانى و دور افتاده، جاهايى كه پاسگاه امنيه نداشت به امانت مىسپردند.