ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

شعرا و ادیبان استان گلستان

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

ویرایش در تاریخ ‏۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۱۱:۳۹ توسط 172.16.1.19 (بحث)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری, جستجو

ابو سليك گرگانى

از شعراى بزرگ قرن سوم هجرى و معاصر فيروز مشرقى و منوچهرى بوده‏است. منوچهرى او را از شعراى بزرگ خراسان و مداح سلاطين صفارى معرفى كرده ‏است. اشعار ابوسليك مملو از ظرافت و هنرنمايى است آن چنان كه در طى قرون، بعد از 1100 سال هنوز موسيقى عاميانه تاجيك «شش مقام» قسمتى به نام «ترانه بوسليك» دارد.

او از جمله اولين سخن سرايان پارسى گوى قرون اوليه هجرى است.

از اشعار اوست:

خون خود گر بريزى بر زمين به كه آب روى ريزى در كنار بت پرستيدن به از مردم پرست پندگير و كاربند و گوش دار

ابوالهيثم

خواجه ابوالهيثم احمد بن حسن جرجانى يكى از حكما و فضلاء اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم هجرى است. ناصر خسرو حجت خراسان از او قصيده‏اى در كتاب جامع الحكمتين خود آورده كه مشتمل بر هشتاد و هشت بيت است.

او مذهب اسماعيلى داشت و قصيده او مشتمل بر سؤالاتى در همين وادى است.

يكى است صورت هر نوع را و نيست گذار چرا كه هيئت بر صورتى بود بسيار ز بهر چيست كه جوهر يكى و نه عرض است بده نرفت و نه بر هشت كرد قرار

ابوالقاسم گرگانى

مى‏گويند از بزرگان صفويه زمان خود بود كه شيخ ابو سعيد ابوالخير از محضر او استفاده‏هاى شايانى برد.

من بى تو دمى قرار نتوانم كرد احسان تو را شمار نتوانم كرد گر بر تن من زبان شود هر سر مو يك شكر تو از هزار نتوانم كرد

ابوالحسن محمد بن اسماعيل لامعى بكرآبادى گرگانى

او ملقب به بحر المعالى و از شاعران نامدار در حدود سال‏هاى 411 ه .ق متولد شد. او درباره وطن و اجداد خود آورده است:

هست بكرآباد از گرگان جاى و وطنم زآن نكو شهر و زآن فرخ بنيادم من هست آباد و گرانمايه يكى كوى درو هم از آن كوى گرانمايه آبادم من

جد من هست اسماعيل و محمد پدرم بوالحسن ابن سليمان را دامادم من

لامعى قدرت فراوانى در وصف، تنوع مضامين و معانى و تشبيهات گوناگون، وصف طبيعت داشت. او در شعرش مفردات و عبارات عربى را زياد به كار مى‏برد و در سبك خود تا حدودى از شيوه فرخى و منوچهرى تقليد مى‏نمود. كاملترين مجموعه اشعار لامعى كه مشتمل بر 1240 بيت است در سال 1319 ه .ش توسط سعيد نفيس ويرايش و طبع گرديد.

فخر الدين اسعد گرگانى

فخر الدين اسعد گرگانى، متخلص به فخرى از مثنوى سرايان بزرگ و تواناى اواخر قرن پنجم و مطلع قرن ششم هجرى بود. بزرگترين شخصيت منطقه گرگان در دوران سلجوقى است كه شهرت جهانى يافته است. او قصه ويس ورامين را با بيانى شيرين و شارعانه و ريزه‏كارى‏هاى بسيار سرود. او شاهكار خود «ويس رامين» را از سال 446 آغاز و تا سال 455 به پايان رساند. اين مثنوى شامل 8900 بيت است.

داستان ويس ورامين بيشتر وقايعش در شمال ايران از مرو تا همدان و نخجيرگاه گرگان اتفاق مى‏افتد. همچنين از فتوحات طغرل در خوارزم، خراسان، طبرستان، رى، اصفهان و كرمان ياد شده است. چند بيتى از داستان ويس ورامين:

چو صافى كرد خوارزم خراسان فرود آمد به طبرستان و گرگان سپهدارى به مكران رفت و گرگان يكى ديگر به موصل رفت و خوزان گزيده هر چه در ايران بزرگان از آذربايجان و ز رى و گرگان

بسيارى از شعرا بعد از وى به پيروى از او به داستان سرايى پرداخته‏اند و هم اكنون يك نسخه خطى قديمى و نفيس از ويس ورامين گرگانى در كتابخانه پاريس موجود است.

ابو سعيد گرگانى

ابو سعيد گرگانى از شاعران خوش ذوق نيمه اول قرن ششم هجرى بود. از او ديوان اشعارى به يادگار باقى مانده كه در سال 1296 ه .ق چاپ و منتشر شد. سپس به كوشش پروفسور چاپكين روسى در سال 1304 ه .ش مجددا تصحيح و منتشر گرديد.

از اشعار اوست:

آن قوم كه ايشان ره احرار سپردند احوال جهان باطل و بازيچه شمردند محنت زدگان را به كرم دست گرفتند چون دست گرفتند بر آن پاى فشردند ايشان هم رفتد و جهان جمله به مشتى زين ناكسان نامردم نامرد سپردند

ابن حسام استرآبادى

ابن حسام از شاعران قرن هفتم هجرى و معاصر سعدى بوده است. زندگى را از طريق زراعت گذراند. بعد از مرگش شاگردان وى اشعارش را جمع كردند.

اين ابيات از اوست:

مرا دلى است اسير چه زنخدانش شكسته بسته‏تر از طره پريشانش ز گريه چون شره آب از سرم گذشته هنوز به ديده تا چه كند روزگار، هجرانش

خضر شاه استرآبادى

خضر شاه از شعراى قرن نهم هجرى و از بزرگان استرآباد بود. او شاعرى بلند طبع و توانا و شعر را نيكو مى‏سرود. وى به تقليد ليلى و مجنون مثنوى زيد و زينب را به نظم آورد و به سال 896 ه .ق درگذشت و در استرآباد (گرگان فعلى) روبروى مسجد جامع به خاك سپرده شد.

دردم ز حد گذشت به دربان خبر كنيد كارم به جان رسيد به جانان خبر كنيد آن خضر را كه آب حيات است در لبش از حال تشنگان به بيابان خبر كنيد

نظام الدين استرآبادى (نظام معمايى)

نظام الدين استرآبادى متخلص به حجت از قصيده سرايان زبردست عصر تيمورى و صفوى (سلطان حسين بايقرا و شاه اسماعيل) بوده كه از آغاز جوانى به سرودن پرداخت. از اثر معروف او بلقيس و سليمان نسخه‏اى خطى در كتابخانه مشهد باقى مانده است.

نظام الدين در سال 921 ه .ق در شهر استرآباد (گرگان) درگذشت. ديوان اشعار او نيز به صورت خطى در كتابخانه ملى موجود است. از اشعار اوست:

كسى ز محنت شب‏هاى من خبر دارد كه همچو صبح نهان داغ بر جگر دارد چو خس فتاده به خاكم و ليك آب سرشك اميد هست غبارم ز خاك بردارد

بدرالدين هلالى جغتايى استرآبادى

از شعرا و غزل سرايان بزرگ اواخر قرن نهم و اوايل قرن دهم هجرى در استرآباد زاده شد. هلالى در هرات به دست عبيدالله خان ازبك كه در شعرى به او توهين كرده بود كشته شد. ديوانى از او شامل 2800 بيت از قصيده و غزل باقى مانده است. سه مثنوى معروف او ليلى و مجنون، صفات العاشقين و شاه درويش است. تاريخ مرگ او را بين 929 ه .ق تا 939 ه .ق نوشته‏اند.

او سروده‏هاى اوست:

اگر از آمدنم رنجه نگردد خويت هر دم از ديده قدم سازم و آيم سويت گر بدانم كه توان بر سر كويت بودن تا توانم نروم جاى دگر از كويت اى به ابروى تو مايل همه كس چون مه عيد از هلالى چه عجب ميل خم ابرويت

مولانا صدقى استرآبادى

مولى محمد صدقى از شعراى قرن دهم هجرى اكثر ايام عمر خود را در كاشان گذراند. او استاد محتشم كاشانى بود. صدقى در 952 ه .ق در كاشان فوت كرد.

رباعى شيرين زير از اوست:

تا دور فلك گرد زمين خواهد بود با اهل دلش هميشه كين خواهد بود با شيوه بيداد قرين خواهد بود تا بود چنين بود و چنين خواهد بود

مولانا محمد ابو طالب جرجانى (حزين)

از شعراى قرن دهم هجرى و مردى فاضل و دانشمند بود و در اكثر علوم دينى وارد و در بيان مطالب استاد بود. سال‏ها در عتبات افاضه مى‏كرد و بعد به كاشان عزيمت كرد و در همانجا بود تا فوت كرد. وى اشعار زيادى در منقبت اولياى دين گفته است.

شهى كه ناد على است در بر او نهاد تاج خلافت رسول بر سر او

مولانا غريبى استرآبادى

از شعراى قرن دهم هجرى مردى بى‏بضاعت و كم مايه بود كه روزگار را به مشقت و سختى مى‏گذرانيد. مطلع يكى از قصايدش چنين است:

فرياد كه خون شدم دل غم پرورم امشب جان ميدهم و نيست كسى بر سرم امشب

قسمتى استرآبادى

ملا محمد قسمتى استرآبادى از شعراى قرن دهم هجرى و از ملازمان خاصه ميرزا بيك فندرسكى بود و نامبرده از اعيان زادگان استرآباد بود كه به هندوستان عزيمت و در سرزمين ركن ساكن شد. از اين شاعر مقدارى رباعى و يك مثنوى بنام وامق و عذرا باقى است.

دو بيت از اشعار او:

كارى نكن كه از سر كويت سفر كنم هر جا رسم ز دست غمت شكوه سر كنم آهى بر آرم از دل و بنياد حسن را چون خانه وفاى تو زير و زبر كنم

سحابى استرآبادى

سحابى از شعراى عارف و وارسته آخر قرن نهم و اوايل قرن دهم هجرى است كه گويند او در شوشتر متولد شد ولى اهل جرجان بوده است و مدت چهل سال از ايام عمر خود را در نجف اشرف به حال انزوا گذرانيد و سرانجام در سال 1010 ه .ش فوت و در همانجا به خاك سپرده شد.

او شعر نيكو مى‏سرود و غزل‏هاى شيوايى به يادگار گذاشته و در رباعيات هم استاد بود. سحابى رساله‏اى به نام عروة الوثقى از نظم و نثر دارد كه در آن رساله به آيات قرآن استشهاد كرده است. از اشعار اوست:

هر جا كه شدم كعبه بتخانه تو بودى هر در كه زدم صاحب كاشانه تو بودى در مجلس اهل دل و در محفل زهاد ذوق سخن و گرمى افسانه تو بودى

كمال الدين استرآبادى

كمال الدين متخلص به سحابى، از شاعران پرآوازه قرن دهم هجرى است كه در تذكره‏ها به غلط او را «سحابى شوشترى» و «نجفى» نوشته‏اند. وى سال‏هاى طولانى عمر خود را در نجف گذراند. او را انسانى صوفى مسلك دانسته‏اند كه در فقر مى‏زيست. تعدادى از ادبا سحابى را پيروان سبك هندى دانسته‏اند. وى در ترانه سرايى نيز تبحر زيادى داشت.

ديوان اشعارش شامل 2800 غزل و مجموعه‏اى از رباعيات و ترانه‏هاى عارفانه است. نسخه خطى مجموعه اشعار او در كتابخانه ملك تهران و كتابخانه مجلس موجود است. اثر ديگر او عروة الوثقى به نظم و نثر به يادگار مانده است.

تاريخ مرگ وى را 1010 و يا 1016 ه .ق دانسته‏اند.

دو رباعى زير منتسب به اوست:

آن لعل بكام درنيامد ما را آن باده بجام در نيامد ما را از عشق نه عقل گشت آگاه نه علم اين صيد بدام در نيامد ما را

صاحب

ملا فصيح الدين صاحب را بعضى كبود جامه‏اى و بعضى استرآبادى دانسته‏اند. مدتى از عمر را در دستگاه امير عليشير نوايى گذراند و در مرگ امير عليشير قصيده طولانى و عزايى سرود.

صاحب در 1017 ه .ق در استرآباد روى در نقاب تيره خاك كشيد.

آن چيست كز سران جهان بر سر آمده آن را كه بر سر آمده از پا درآمده هاروت وار رفته گهى سرنگون به چاه گاهى ز چه چو يوسف مصرى درآمده

مير محمد مؤمن سماكى استرآبادى

مير محمد فرزند ميرعلى حسينى سماكى استرآبادى، متخلص به «مومن» از شاعران بزرگ استرآباد است. نخست در قزوين به تحصيل پرداخت و مدتى نيز معلم پسر شاه طهماسب صفوى بود. او در حدود سال 986 ه .ق به دكن رفت و مورد توجه قطب شاه قرار گرفت. او در زمان وى منصب پيشوايى و وكالت مطلق را به عهده گرفت.

مؤمن به سال 1034 ه .ق درگذشت و در حيدر آباد مدفون شد.

از اين شاعر آثار منظومى باقى مانده: رساله‏اى در عَروض به نام مقداريه، شيرين و خسرو، ديوان اشعار (قصايد، غزليات و رباعيات)، اثبات رجعت.

از اشعار اوست:

به خود ميل دلى از جانب دلدار فهميدم الهى خير باشد سازش از يار فهميدم خدا را بگذرى بر تربت مومن كز آن مسكين به وقت جان سپردن حسرت بسيار فهميدم

محمد استرآبادى

محمد استر آبادى متخلص به «تخلص» در كوهسار از توابع استرآباد (گرگان) در دوران فتح على‏شاه به دنيا آمد. مدتها در عراق و آذربايجان زندگى كرد. شهرت او بيشتر به خاطر اشعار هجوآميز او بوده است. در ديوان 20000 بيتى او قصيده و مثنوى نيز يافت مى‏شود.

از اشعار اوست:

آراست دگر باره صبا باغ جهان را پر نكهت و گل كرد زمين را و زمان را سلطان بهار از مدد خيل رياحين از گلشن آفاق برون كرد خزان را

ملك گرگانى

سيده بيگم دختر سيد حسن كاركيا از خاندان بزرگ و سادات معروف خطه گرگان و نام او را شاه ملك و تخلص او را ملك گفته‏اند. اين شاعره داراى ذوقى سليم و طبعى توانا و پر احساس بود. اشعارى زيبا و در خور توجه مى‏سرود.

از اشعار اوست:

مرا دردى است در دل بى‏قرار از هجر يار خود چه گويى پيش بى‏دردان ز درد بى‏قرار خود به درد دل چنان گريم كه خون گردد دل خارا چون ياد آرم من سرگشته از يار و ديار خود از اين سوزى كه من دارم ز عشق او پس از مردن بخواهم سوخت آخر (سيده) لوح مزار خود



منابع