ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

دوره پهلوی اول در استان خوزستان

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

پرش به: ناوبری, جستجو

واقعه شيخ خزعل

در ابتداى روى كار آمدن رضا خان حكمرانى عبادان، محمره، فلاحيه، هويزه، اهواز و سرپرستى همه عشاير عرب همچنين سرپرستى ايل‏هاى لر كه در خوزستان سكونت داشتند توسط دولت قاجار به شيخ خزعل سپرده شده بود و اغلب ادارات تحت فرمان وى بودند و حكمران كه از مركز حكومت مى‏آمد در شوشتر و دزفول بايد به دلخواه او رفتار مى‏كرد.

همه زمين‏هاى خوزستان از هنديجان تا دامنه‏هاى پشتكوه و از كنار شط العرب تا نزديكى‏هاى شوشتر و دزفول كه بيش از دو سوم خاك خوزستان است، همگى از آن شيخ بود.

در اين زمان شيخ خزعل كه در اوج قدرت بود خود را «امير عربستان» مى‏خواند و كوشش داشت كه از هر جهت خود را فرمانرواى خوزستان گرداند. به عبارت ديگر براى استقلال خوزستان مى‏كوشيد و براى رسيدن به اين آرزو با بيگانگان و دشمنان ايران به ويژه با بزرگان عراق و شيخ كويت در نهان سازش‏هايى مى‏كرد.

با روى كار آمدن رضاخان ابتدا روابط شيخ خزعل و رضاخان خوب بود، اما رضاخان كه دنبال بهانه مى‏گشت، ابتدا كليه ماليات و عوارض گمركى معوقه از سال 1292ـ1299 ه .ش كه در حدود 500 هزار تومان برآورد شده بود را از وى درخواست نمود.

سپس دولت مركزى به بهانه‏هاى مختلف لشكرى به فرماندهى باقرخان به خوزستان فرستاد. گرچه اين لشكركشى در صورت ظاهر به منظور جلوگيرى از اغتشاشات داخلى و آزادى عبور نفت در خوزستان بود ولى شيخ خزعل نسبت به اين اقدام اعتراض كرد.

در اين زمان رضاخان درخواست تسليم شيخ خزعل را از دولت انگليس كرده بود و تهديد كرد كه چنانچه اين كار در زمان نزديك صورت نگيرد به خوزستان لشكركشى خواهد كرد. رضاخان با جمع‏آورى چهل هزار نفر نيرو از شمال كشور به پيروزى خود اطمينان داشت.

در مقابل وضعيت شيخ نيز مستحكم بود و او مى‏توانست يك نيروى 25 هزار نفرى از اعراب را فراهم كند. علاوه بر اينكه از سوى لرستان نيز حمايت مى‏شد. از طرف ديگر قواى دولت مركزى نيز براى آمدن به خوزستان بايد مسافت زيادى را طى مى‏كردند.

در اين هنگام در مهمترين تلگرام مخابره شده به لورين (كنسول بريتانيا در اهواز)، از سوى بريتانيا دستور داده شد تا شرايط تسليم شيخ خزعل به رضاخان را فراهم سازد و دست از حمايت او بردارد.

موقعى كه رضاخان در اواخر سال 1303 ه .ش تصميم گرفت شيخ خزعل را از فرمانروايى خوزستان بركنار نمايد، هر چند كه شيخ خزعل تقاضاى كمك از انگلستان كرد، هرگز به درخواست او جوابى داده نشد. زيرا انگلستان گمان مى‏كرد كه اگر به كمك شيخ خزعل بشتابد، امكان دارد رضاخان طبق معاهده 1921 ميلادى (1300 ه .ش) به روسيه رو بياورد.

شيخ خزعل پس از اطمينان از حركت رضاخان به سوى خوزستان، ابتدا اعراب خوزستان را به جهاد عليه متجاوزين به حقوق اعراب خوزستان دعوت كرد، سپس «عربستان آزاد و مستقل» را اعلام كرد. شيخ خزعل براى مقابله با حركت رضاخان در اواسط سال 1303 ه .ش، با كمك امير مجاهد بختيارى، كميته‏اى به نام قيام سعادت تشكيل داد و رياست نظامى كميته را نيز بر عهده سرهنگ رضاقلى خان ارغون گذاشت.

سرهنگ ارغون قبلاً در خدمت ارتش ايران و مأمور خوزستان بود و پس از اينكه خزعل از اطاعت حكومت مركزى سرپيچى كرد، رياست نظامى قيام سعادت را به عهده گرفت.

طراحان اصلى قيام سعادت (كنفدراسيون جنوب) ديپلمات‏هاى زبردست انگليسى بودند. آنها مقادير معتنابهى سلاح در اختيار شيخ خزعل گذاشته و او را براى پذيرفتن نقش شيخ مستقل خوزستان آماده كردند و منظور آنان اين بود كه حريف (شوروى) را فريب داده و بالنتيجه مقدمات انقراض سلسله قاجاريه و تشكيل سلسله پهلوى را به نحو مطلوب و بدون سر و صدا با مخالفت همسايه شمال ايران فراهم كرده باشند.

در اين جهت خزعل را كه به وابستگى مشهور بود به دستور و اشاره مستقيم ديپلمات‏هاى بريتانيا عليه حكومت مركزى وادار به طغيان كردند تا به شوروى‏ها اين طور وانمود شود انگليسى‏ها قصد تجزيه خوزستان را از ايران داشته و مى‏خواهند اين منطقه زر خيز را به وسيله شيخ خزعل از ايران مجزا نمايند.

وبيل كنسول انگليس مى‏گفت بايد بختيارى‏ها هم در قيام «شيخ خزعل» بر عليه سردار سپه شركت و كمك نمايند و قول صريح داد كه هر مقدار پول و مهمات نياز داشته باشد خواهد رساند كه ناگهان كنسول انگليس «بيل» از اهواز عزيمت و پس از چندى كنسول جديد «مونى پنى» وارد اهواز شد. كميته قيام سعادت مورد اعتراض رضاخان قرار گرفت و «مونى پنى» در ديدار با سران قيام سعادت گفت صلاح شما در تسليم به حضرت اشرف است و لاغير.

ابتدا شيخ خزعل خان، باقرخان را از پادگان شوشتر اخراج كرد و عشاير منطقه را مطلع نمود كه رضاخان قصد اخراج آنها را از خوزستان دارد. سپس نامه‏هايى به شيخ احمد الجابر امير كويت نوشت و از او درخواست ارسال اسلحه به خوزستان نمود. بعد نامه‏هاى متعددى به علماى اعلام ايران در داخل كشور و مقيم كشور عراق نوشت و آنها را از تصميم رضاخان مطلع ساخت.

سپس او يادداشتى به دبير كل جامعه ملل متحد نوشت و نامه‏هايى نيز به مخالفين سياسى داخلى و خارجى رضاخان ارسال داشت و آنها را از تصميم رضاخان مطلع كرد. اما هيچ كمكى از جانب آنان دريافت نشد، البته علت اصلى عدم دخالت علماى اعلام و ساير شخصيت‏هاى برجسته سياسى آن روز نيز روشن است و آن چيزى جز وابستگى سياسى شيخ خزعل به دولت استعمارگر انگليس نبود.

شيخ وقتى عدم حمايت عشاير را از خود ديد، ناچار با حالت تضرع از فيليه به اهواز عزيمت و به دست بوسى رضاخان كه با عده قليلى به اهواز آمده بود نائل شد.

رضاخان چند روزى در قصر فيليه خرمشهر مهمان شيخ خزعل مى‏شود و پس از قول مساعدت و ابقاى شيخ در مقام خود، به عتبات عاليات مى‏رود. پس از چندى در تاريخ 29 فروردين 1304 ه .ش، حكمران وقت سرتيپ فضل الله خان زاهدى، شيخ و پسرش را در عرشه كشتى‏اش دستگير و آنها را به اتفاق حكمران اهواز به تهران اعزام نمود.

پس از اين رويداد، نماينده شيخ خزعل در خرمشهر قراردادهاى امضا شده بين شيخ و سر پرسى كاكس را براى دولت انگليس فرستاد. اما «چمبرلن» نخست وزير محافظه‏كار وقت انگليس فكر مى‏كرد كه عمر اين قراردادها به سر رسيده و دولت انگليس در شرايط فعلى نمى‏تواند به شيخ خزعل كمك نظامى بكند. عاقبت يازده سال پس از احضار او به تهران در تاريخ 15/1/1315 شمسى در بستر خود توسط مأمورين دولتى در تهران به قتل رسيد.

ب) حوادث سياسى از روى كار آمدن رضاشاه تا شهريور 1320

جنگ مفاتيل

مردم خوزستان كه سال‏ها در زير سلطه شيخ خزعل بودند ناگهان پس از رفتن وى با چهره خشن حكومت نظامى رضاخان مواجه شدند و بى‏بند و بارى و سنگدلى مأمورين قزاق را در تهاجم به شرف و حيثيت و كشف پرده عفاف از زنان و مخدوش ساختن كرامت فرهنگ اسلام خويش را به چشم خود ديدند، سكوت را در برابر رضاخان جايز نشمردند لذا بلوا و آشوب سراسر خوزستان را فرا گرفت.

در سال 1303 ه .ش حكومت محلى خوزستان در دست «سرتيپ زاهدى» بود قواى دولت مركزى به فرماندهى تيمسار «همايونى»، تيمسار «فرج الله» و تيمسار «فيروزى» وارد دشت ميشان شدند.

«سرتيپ زاهدى» حاكم نظامى خوزستان طى حكمى از اهالى منطقه خواست مقررات زير را انجام دهند:

1ـ تحويل سلاح‏هاى غير مجاز به دولت مركزى.

2ـ پوشش جديد لباس پهلوى (فرنگى) به جاى پوشاك محلى (عربى).

3ـ مصادره زمين‏هاى زير تسلط شيوخ منطقه و مالكين آنها به نفع دولت (خالصه).

بدين سان طى يك دعوتنامه رسمى از تمام سران قبايل و شهروندان دشت ميشان و در رأس آنها حاكم محلى «حويزه»، «مولا عبدعلى» و «مولا نصر الله» بخشدار هويزه انجام موارد فوق از آنها خواسته شد و آنان موافقت كردند. اما پس از بازگشت از اهواز به دشت ميشان تعدادى از سران قبايل منطقه و در رأس آنها «شيخ محيى الزيبك» از ساير شيوخ خواست كه با اين درخواست‏ها مخالفت كنند.

به دنبال آن حاكم هويزه و مولا نصر الله به همراه نماينده اعزامى حكومت مركزى با شيخ ديدار كردند اما او زير بار نرفت و نقشه ترور آنان را كشيد كه اين توطئه توسط نماينده دولت محلى آقاى «عامرى» كشف شد و مولا بركات و مولا سرحان از سران مخالفين به كشور عراق متوارى شدند.

با تسلط كامل نيروهاى نظامى و انتظامى حكومت محلى در منطقه آنان هرگز دست از مظالم خويش برنداشتند و عاقبت مردم شهر و روستاى دشت ميشان به قواى رضاخان يورش بردند و در بخش «بستان» حاكم محلى بنام «غفورى» را به قتل رساندند.

سپس گروه گروه متشكل شده و به رهبرى «شيخ محيى الزبيك» به سوى پادگان «المفاتيل» واقع در روستاى «هونل» هجوم آورده و قواى دولتى را در اين محل قلع و قمع كردند و يك سرگرد ارتش قزاق را به هلاكت رساندند. شعارهاى مردم در اين حمله اين بود:

«ليگال انسويلك هيبه» (شخصيت پوشنده عقال بايد محفوظ و مصون بماند).

در پى اين درگيرى «شيخ محيى الزبيك» مردم نيرومند قبيله «مشرفه» دستگير و تا زمان وفاتش در زندان كارون اهواز باقى ماند.

در پى جنگ المفاتيل هيئتى متشكل از سران عشاير و ريش سفيدان محلى به نمايندگى از سوى مردم جهت ملاقات با مراجع تقليد شيعيان حضرات آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى و آيت الله حسين نائينى به نجف اشرف اعزام شدند تا از آيات عظام بر عليه رضاخان استمداد جويند و از محضر آن مراجع بزرگوار كسب تكليف نمايند. آن دو وقتى به خدمت مراجع رسيدند عرض كردند كه شخص ظالم به نام رضاخان پهلوى بر ما حكومت مى‏كند كه عزادارى اباعبدالله الحسين عليه‏السلام را ممنوع ساخته، دستور كشف حجاب از بانوان را داده و شرف مردم را لكه دار نموده است.

در پاسخ علما حكم تكفير و جهاد بر عليه رضاخان را صلاح ندانسته و آنان را به صبر و شكيبايى دعوت كردند.

همچنين از محدوده خرمشهر، آبادان، شادگان و اهواز كه بر اثر ظلم رضاخان در منطقه ساكنين اين شهرستان‏ها به ستوه آمده بودند پيام‏هايى توسط معتمدين محلى به علماى اعلام نجف فرستاده و استمداد خواستند كه پاسخ علماى نجف همان بود.

از طرف ديگر رضاخان كه از تحركات و ايستادگى عشاير و مردم به شدت عصبانى شده بود براى ايجاد رعب هر چه بيشتر دستور داد تا با آتش توپخانه و هواپيماهاى جنگى اهالى بى‏دفاع منطقه دشت ميشان را سركوب نمايند.

در پايان اين ماجراجويى با وساطت جمعى از سران عشاير و شخصيت‏هاى برجسته محلى آن درگيرى‏ها پايان يافت و امان نامه‏اى براى قيام كنندگان صادر شد. اما پس از مدتى تعداد زيادى از سران قبايل و شخصيت‏هاى برجسته مردمى منطقه توسط دولت دستگير و سپس به صورت دسته جمعى همراه با افراد خانواده خود در شرايط بسيار سخت و تحقيرآميز از راه لرستان به تهران و گرگان تبعيد كردند.

تبعيد شدگان پس از گذشت سيزده سال در اثناء جنگ جهانى دوم و سقوط حكومت ظالمانه رضاشاه به موطن خويش بازگشتند. از سوى ديگر رضا شاه جهت تنبيه سران قبايل بنى طرف، از پناهندگان عراقى حمايت به عمل آورد و براى تثبيت قدرت دولت به آنها حكم شيخوخيت و فرمانروايى بر طوايف دشت ميشان را داد.

واقعه كشف حجاب

با استقرار و تثبيت سلطنت پهلوى دوره اجراى سياست‏هاى نوين استعمار انگليس فرا رسيد و سياست مذهب زدايى و استحاله فرهنگى از طريق اشاعه فرهنگ تجدد گرايى غربى در دستور كار هيأت حاكمه قرار گرفت.

خواسته استعمار كه عامل اصلى اعمال چنين سياست‏هايى بود و برخى عوامل داخلى و تلاقى اين عوامل با خواسته‏هاى نفسانى و شهوترانى افرادى چون تيمور تاش و همفكران او و علاقه‏مندى رضاشاه به تجدد طلبى، باعث اجراى قانون اتحاد شكل در سراسر كشور گرديد.

به موجب اين قانون كه در سال 1307 نظامنامه آن به تصويب هيئت دولت وقت رسيد، كليه اقشار جامعه ملزم به استفاده از لباس متحدالشكل و كلاه پهلوى شدند.

به دنبال اجراى اين قانون در استان خوزستان به دليل تناقض اين قانون با فرهنگ ملى و مذهبى مردم، مقاومت‏هايى در برابر آن صورت گرفت.

بحث از كشف حجاب در ايران همزمان با گسترش دامنه نوگرايى در روزهاى پس از مشروطه (1285 ه .ش) به طور جدى مطرح گرديد.

با به قدرت رسيدن رضاشاه، در كنار آن رسيدن اخبار تركيه در سال‏هاى 1302 و 1303 ه .ش موضوع را جدى‏تر كرد.

با اين حال رسميت كشف حجاب تا سال 1314 ه .ش به تأخير افتاد و در اين فاصله يعنى ميان سال 1307 كه قانون يكسان سازى لباس ايرانيان اجرا شد تا دى ماه 1314 كه برداشتن چادر و كشف حجاب رسميت پيدا كرد تبليغات فراوانى براى كشف حجاب صورت پذيرفت.

پس از اين تبليغات در 17 دى ماه 1314، در مراسمى در دانشسراى دختران در تهران كشف حجاب با سخنرانى رضاشاه رسميت پيدا كرد.

در اين سخنرانى او اظهار داشت:

«بسيار مسرور است از اينكه مى‏بيند زنان به حقوق و مزاياى خود نايل شدند.»

پس از آن دستگاه‏هاى دولتى در صدد اجراى كشف حجاب برآمدند و همراه با آغاز كشف حجاب در تهران، به سرعت مأمورين حكومتى در ديگر استان‏ها دست به كار شده و با ترتيب جشن‏هاى متعدد از ماموران دولتى، تجار و ديگر اقشار براى شركت در اين جشن‏ها همراه با همسرانشان دعوت به عمل مى‏آوردند. از سوى ديگر در مدارس دخترانه، دختران و معلمان را مجبور به ترك حجاب مى‏نمودند. يكى از اسناد منتشره كه گوياى وضعيت عمومى استان خوزستان است چنين آمده است:

وزارت پست و تلگراف و تلفن

گزارش 18/10/16 [13] خرمشهر

«بر حسب دعوت قبلى اداره معارف ديروز عصر به مناسبت جشن ساليانه نهضت بانوان جشن باشكوهى در سالن دبيرستان سرافت منعقد و اكثر روساى ادارات، تجار با خانم‏هاى خود حضور داشته و نطق‏هاى جالبى داير به اهميت اين روز فرخنده از طرف يكى از خانم‏هاى آموزگار و نماينده معارف ايراد، چند پرده نمايش اختصاصى داده شد. پس از صرف چاى و شيرينى در ساعت 7 بعدازظهر ... مجلس جشن خاتمه يافت».صحت پور از سوى ديگر مساله كشف حجاب براى زنانى كه حتى در منزل از چادر و عبا استفاده مى‏كردند حتى از نزديكان نامحرم خود رو مى‏گرفتند كار آسانى نبود. لذا بسيارى از زنان در خانه‏هاى خود باقى مانده و از خانه خارج نمى‏شدند و يا فقط شب‏ها از خانه خارج مى‏شدند و زنانى كه مى‏خواستند از منزل خارج شوند عبا و چادر را به كنار نهاده و از روپوش‏هاى بلند و مقنعه و روسرى بلند استفاده مى‏كردند.

با اين حال رژيم به اين حد قانع نشده و پليس به زور روسرى و مقنعه‏ها را از سر زنان برداشته و پاره مى‏كردند لذا بين زن‏ها و پليس درگيرى‏هاى متعدد، در اهواز به وجود آمد.

از اين رو بسيارى از مردم متدين براى حفظ حريم خانواده خود، شهر و ديار خود ترك و از طريق خرمشهر و دشت آزادگان و به سوى عراق مهاجرت نمودند.

در زمينه مهاجرت مردم به عراق در ضمن سندهاى متعدد چنين آورده شد:

تلگراف اهوازوزارت داخله، نمره 1740، مورخ 8/11/14

داخله ـ از خرمشهر اهالى به طور قاچاق در نتيجه تجدد و تربيت نسوان [كشف حجاب] به خاك عراق رفته‏اند، فورا دستور مراقبت فوق العاده به حكومت و شهربانى محل داده شد. اطلاعات حاصله شهربانى ايالتى حاكى از آن است چند نفرى قصد رفتن داشته ممانعت، ولى حكومت محلى اطلاع مى‏دهد چند خانوار كه هويت و اسامى آنها نامعلوم است از خرمشهر و توابع به ترتيب غير معلومى به عراق رفته و قونسول بصره هم خبر مذبور را تائيد كرده است».

11053 دادمرز

اسناد ديگر نيز حاكى از آن است كه عده ديگرى نيز از ترس كشف حجاب از منطقه دشت ميشان (دشت آزادگان) به سوى عراق عزيمت نموده‏اند. رژيم علاوه بر مبارزه مستقيم با پديده حجاب، براى بد گمان كردن مردم به زنان محجبه فواحش را مجبور به استفاده از چادر نموده و فواحش را كه از چادر استفاده نمى‏نمودند به شهربانى احضار كرده و آن را تنبيه مى‏نمود.

كفيل فرماندهى لشكر نمره 6 خوزستان12/11/14[13]

«مطبق راپرت واصله ستوان يكم شاهرخى افسر آن قسمت با نصرت نام معروفه بدون حجاب به سينما رفته، چون اين طور مقرر گرديده كه كليه زنهاى معروفه بايستى با چادر بوده باشند على هذا مقتضى است قدغن فرماييد ستوان يكم مزبور را توبيخ و شديدا مواخذه نمايند كه چرا مقررات جاريه را ننموده؟ و علاوه بر آن اكيدا دستور داده شود كه افسران مزبور به هيچ وجه حق ندارند با اين قبيل زنهاى معلوم الحال در معابر و مجامع عمومى رفت آمد نمايند».

كفيل

با اين حال تا سقوط رضاخان در شهريور 1320 ه .ش اين تعديات ادامه داشت اما با به قدرت رسيدن محمدرضا شيوه كشف حجاب تغيير كرد و خشونت و زور، جاى خود را به تبليغات فريبنده و فرهنگى داد.



منابع