ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

نهضت مشروطه در استان هرمزگان

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

ویرایش در تاریخ ‏۲۰ فروردین ۱۳۹۱، ساعت ۱۶:۱۲ توسط 192.168.110.133 (بحث)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری, جستجو

1ـ تسلط بيگانگان و نهضت مشروطه

از سال 1498 كه «واسكو دوگاما» راه هندوستان را از طريق تنگه‏ى «اميدنيك» كشف نمود، توجه اروپائيان به سوى سواحل خليج‏فارس جلب گرديد و از اين تاريخ به بعد جنگ قدرت و تجارت بين رقيبان اروپايى در اين منطقه آغاز گرديد. در ابتدا پرتغالى‏ها، سپس هلندى‏ها و پس از آن انگليسى‏ها پا به عرصه قدرت گذاشتند.

در سال 1898 م. / 1316 ه .ق، با انتخاب لرد كرزن به عنوان نايب السلطنة هندوستان، سياست انگلستان در درياى پارس در مسير اجراى مقاصد استعمارى تحرك بيشترى يافت، به طورى كه مدعى تمامى خليج‏فارس شد.

با ورود ناوگان روسيه به خليج‏فارس در سال 1905 م. / 1323 ه .ق، هنگامى كه مظفر الدين شاه قاجار، در راه سفر اروپا، در مسكو بود شايع گرديد كه دولت ايران جزيره قشم را به دولت روسيه تزارى يا فروخته و يا اجاره خواهد داد.

به دنبال آن مأمورين انگليسى در جزاير اقدام به برافراشتن پرچم انگليسى نمودند.

در آغاز نهضت مشروطيت مردم منطقه كه ساليان سال طعم اسارت و ذلّت نيروهاى بيگانه پرتغالى، هلندى و انگليسى را چشيده بودند و نفرت عميقى از آنان بر دل داشتند و به علت ضعف و سستى حكومت‏هاى ايران و حمايت آشكار و پنهان بعضى از عوامل داخلى حكومت، نتوانسته بودند در مبارزه با آنان موفق باشند، با شروع نهضت مشروطه به هواخواهى از مشروطه خواهان برخاستند.

در اوايل ماه مه 200 نفر از اهالى به قنسولخانه اعليحضرتى پناهنده شدند. مقصودشان از اين تحصن تظلم از حاكم آن محل و نجات از تعديات او بود. به قنسول اعليحضرتى سفارش شد كه در امور ايشان مداخله ننمايد و متحصنين پس از 3 يا 4 روز اقامت در قنسولخانه خارج گرديدند.

در سال 1907 دولت انگليس بنابر قرارداد 1907 با روس، ايران را در بين خود تقسيم نمودند و علاوه بر حضور در دريا، در خشكى نيز خط انگليس مناطق تحت سلطه خود را از سرحد افغان و گزيك و بيرجند تا بندرعباس گسترش داد.

با پيروزى مشروطه و ضعيف شدن قدرت حكومت مركزى غارت و دزدى و هرج و مرج همه جا را فرا گرفت و در راه كرمان و بندرعباس دو قافله غارت گرديد و در يك مورد 4 نفر مكارى كشته شدند. تجار تلگراف كردند كه ديگر جنس فرستاده نشود تا اوضاع راهها بهتر گردد. در اين زمان پست بندرعباس نيز به سرقت رفت.

جنبش ملى مشروطيت به طرق زياد بر منافع انگلستان تأثير منفى گذاشت. از يك سوى در راههاى تجارتى نا امنى بوجود آمده بود و از سوى ديگر به سبب رفتار و نگرش ضد اجنبى انجمن‏ها و روزنامه‏هاى محلى به تدريج اقتدار مقامات رسمى دولت تضعيف شد و باعث شد تا بر خلاف سابق در رفتارشان با انگليس‏ها كمتر موضعى آشتى جويانه داشته باشد و به مجرد تماس يكى از حكمرانان محلى در جنوب با انگليسى‏ها، يكى از اعضاء انجمن‏ها بلافاصله پيام كتبى به پارلمان ملى ارسال مى‏دارد و يا اينكه عليه او در يكى از روزنامه‏هاى محلى مبادرت به چاپ مقاله‏اى سراسر فحش و توهين مى‏كند. بعد از چند روز هم حكمران از پارلمان و يا دولت مركزى تلگرافى دريافت مى‏دارد كه از او خواسته شده تا ضمن اينكه رضايت گروهها را جلب كرده توضيحات لازمه را هم در اين خصوص ارائه نمايد.

اين آزادى باعث شد تا در جنوب ايران نيرويى به نام «حزب ايران جوان» بوجود آمد كه سخت تحت تأثير تبليغات مليون بود و روزنامه‏هاى محلى در چارچوب اصول اقتصادى «سرزمين ايران براى ايرانيان» با شور و حرارت زياد مردم را پند و اندرز مى‏دادند و چون تنها نفوذ آشكار خارجى در منطقه نفوذ بريتانياى كبير بود فشار تمام اين حملات تبليغاتى و نشريات متوجه آن دولت بود. به گفته سر پرسى كاكس، انعكاس آن بر جوانان در بندر لنگه و بندرعباس به مراتب از بوشهر بيشتر بود.

در اين زمان (1909 ه .ق) اوضاع بندر لنگه در سرتاسر سال آشفته بود و گروه‏هاى سنى و شيعه با يكديگر خصومت مى‏ورزيدند. مقارن پايان سال اوضاع بندر لنگه بسيار آشفته شد.

در اين سال سيد عبدالحسين لارى نهضت را در لار آغاز كرده بود و موفقيت‏هاى چشمگيرى بدست آورده و همواره تهديد مى‏كرد كه بندر لنگه را مورد حمله قرار دهد.

سال 1909 به سبب خيزش ميهن پرستان ايرانى در سرتاسر ايران عليه استبداد صغير و محمدعلى شاه سالى فراموش نشدنى بود. در سرتاسر سال به علت مقاومت سيد عبدالحسين لارى در مقابل استبداد خسارات سنگينى بر بندر لنگه وارد آمد.

نظر به اينكه بندر لنگه يكى از بنادر مهم لارستان است، و از طرفى افراد مؤثر و با نفوذى از لارستانى‏ها در آن سكونت دارند به طور طبيعى رخدادهاى لارستان در اين بندر تأثير مى‏گذاشت.

در اواخر ماه دسامبر يا اوايل ژانويه 1909 سيد عبدالحسين لارى به حاجعلى قلى خان، حكمران لارستان كه تصور مى‏رفت از حاميان قوام است هجوم برد و او را به سختى شكست داد.

بنابر آنچه گذشت سيد بى‏درنگ، حكمرانان و مديران گمرك لنگه و بندرعباس را مورد خطاب قرار داد و به آنها هشدار داد كه چنانچه دستوراتش را بكار نبندند به سرنوشت گراش‏هاى مقتول دچار خواهند شد.

از طرفى لارستانى‏هاى ساكن در لنگه به محض اينكه از پيروزى‏هاى سيد آگاه شدند، آنها نيز رفتارى سرسختانه در پيش گرفتند و از حكمران آنجا خواستند تا حاج على لارى، فردى رذل و انگشت نما، را از زندان آزاد سازد. در همين گير و دار يك نفر ارمنى به نام آراتون، كارمند تجارتخانه وانك هوس كه براى رسيدگى به كارهاى تجارتى به لار رفته بود، از آنجا اخراج و تمام اموالش به سرقت رفت و نامبرده با وضعى اسفناك به لنگه مراجعه كرد.

در اوايل ماه مارس اعلاميه‏هاى بيشترى از سيد (كه گفته مى‏شد از نجف ارسال شده است) به لنگه مى‏رسيد، كه به موجب آن راجع به اشغال گمرك و اخراج بلژيكى‏ها، دستورات لازم صادر شده بود. افزون بر اين سيد به مديريت هم دستور داد تا ضمن تغيير عنوان اداريش، مهر اداره را هم به «اداره پست ملى لارستان» دگرگون سازد، و از بكار بردن تمبرهاى شاه هم خوددارى نمايد. در نتيجه تمبرهايى كه از لارستان به ساير جاها فرستاده مى‏شد، داراى نقش پيشنهادى سيد بود.

در روز 25 مارس مردم لنگه از اخبار اشغال گمركات بوشهر و بندرعباس توسط مليون آگاه شدند و در نتيجه خود نيز دلگرم شدند، تا در لنگه نيز همين موضوع را پيگيرى نمايند.

حكمران لنگه از سوى مليون در سمت خود باقى ماند و اين در حالى بود كه مدير ارمنى گمرك مجبور شد بعد از واگذارى تمامى مسئوليت‏هايش در ساختمان نمايندگى سياسى انگليس در لنگه تحصن كند. در خلال اين مدت ناوهاى جنگى ردبرست، فاكس، اسفينكس و لارنس از بندر لنگه ديدار كردند.

در ماه‏هاى مارس و آوريل تمامى اين شناورها به فاصله‏هاى زمانى بسيار كوتاه در لنگه پديدار گشتند. بر اساس گزارش‏هاى موجود به علت زد و خورد و دزدى‏هايى كه در پس كرانه‏ها رخ داد اوضاع لنگه در بقيه سال، ناآرام و غير عادى بود.

در ماههاى اكتبر و نوامبر بستك نيز براى مدتى صحنه ناآرامى‏ها بود و غلامحسين وراوى قائم مقام سيد با پيروان خود بدانجا حمله برده و صولت الملك حاكم موروثى بستك و از هواداران قوام را از آنجا اخراج كرد و غلامحسين وراوى، پسر صولت الملك را به عنوان حكمران منصوب كرد و خود همراه با غنايم آنجا را ترك گفت. چون حكمران جديد، محمد ولى خان، نتوانست موقعيتش را حفظ كند، به لنگه رفت و پدرش سرانجام دوباره به بستك بازگشت.


منابع