ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

فرق مذهبی استان قزوین

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

پرش به: ناوبری, جستجو

اسماعيليه

اسماعيليه شاخه‏اى از مذهب شيعه است كه در ميانه قرن دوم هجرى شكل گرفت. پيروان اين فرقه مى‏گويند كه پس از امام جعفر صادق عليه‏السلام پسر بزرگش اسماعيل كه در زمان حيات پدر درگذشت، وارث مقام امام است.

برخى از آنها معتقدند كه اسماعيل از دنيا نرفته و خبرت مردن او از روى تقيه و از بيم آنكه مبادا دشمنان قصد جان او را كنند، اظهار شده است. آنها اسماعيل را مهدى موعود امت مى‏دانند و امامت را در وى پايان يافته مى‏بينند.

برخى از اسماعيليه نيز بر اين عقيده‏اند كه اسماعيل مرده و فرزندش بعد از او به امامت رسيده است و در واقع امام غائب همان فرزند اسماعيل است.

دولت اسماعيليه در ايران در سال 483 ه .ق با تسخير قلعه الموت پايه‏گذارى شد و به زودى به قدرت سياسى نيرومندى مبدل گرديدند. اينان در طول حيات خود به مبارزه با قدرت‏هاى حاكمه وقت چون خلفاى بغداد، سلاجقه، خوارزمشاهيان و آل باوند و غيره پرداختند.

مركز حكومت اسماعيليان شهر قزوين بود و پس از آنكه حسن صباح به قلعه الموت دست يافت، توانست تا سال 654 ه .ق بسيارى از مناطق از جمله شهر قزوين را تحت تأثير خود قرار دهد.

حسن صباح در بين كشاورزان و بينوايان شهرى و روستايى قزوين تبليغات وسيعى انجام داد و دامنه قدرت خود را تا سوريه هم گسترش داد.

اسماعيليان در منطقه قزوين عليه حكومت‏هاى وقت فعاليت‏هاى زيادى را انجام مى‏دادند. از جمله به علت مخالفت مفتى قزوين با اسماعيليان، در زمان سلطان محمود غزنوى، وى به دست فدائيان الموت كشته شد.

در دوره سلجوقيان نيز ميان اسماعيليان و حكومت جنگ و درگيرى‏هايى رخ داد و از سوى حكومت لطمات بسيارى بر اسماعيليان وارد آمد.

پس از آنكه اسماعيليه بار تكليف شريعت را برداشت، اهل تسنن قزوين سخت بر اسماعيليان شوريدند. در اين زمان جلال الدين حسن رهبر اسماعيليه، براى تثبيت موقعيت اسماعيليه و كاستن از مخالفت علماء اهل سنت قزوين، از علماء قزوين خواست كه كتب اسماعيليه را بررسى كنند. علماء قزوين نيز بسيارى از كتب اسماعيليه را بر خلاف اصول اسلام دانستند و به دستور رهبر اسماعيليه آن كتب را سوزاندند.

سرانجام در سال 654 ه .ق قلعه الموت توسط هلاكو خان مغول تسخير شد و به حضور گسترده اسماعيليان در قزوين پايان داده شد.

آيين نقطوى

آيين نقطوى از آيين هايى است كه در قرن نهم هجرى در جامعه ايران از بستر آيين حروفيه سر بر آورد. فضل‏الله استرآبادى با بيان خاص خويش از رموز حروف، تفسير نوينى را از قرآن بيان نمود. اما با مخالفت علماء روبرو گشت و عاقبت به فرمان تيمور گردن زده شد. محمود پسيخانى گيلانى، از پيروان فضل، در سال 800 ه .ق آيين نقطويه را بنيان نهاد.

محمود، آفرينش و پيرايش همه چيز را از خاك مى‏دانست و آن را نقطه مى‏خواند، لذا آنان را نقطويه خوانده‏اند. از ديگر اعتقادات آنان مى‏توان ازتناسخ و پرستش انسان كامل نام برد.

اعتقاد ديگر آنان آيين اباح گرى يعنى مباح دانستن منهيات بود. اين اعتقاد آنان را در نزد علماى مذاهب به «ملحد» مشهور ساخت.

محمود همانند فضل خود را مهدى موعود امت مى‏خواند كه پيامبر اسلام مژده آمدن او را داده است. او مى‏گفت دين اسلام بر افتاده و دور عرب به پايان رسيد و از پس اين دين، دينى است كه او آورده است و حال دور، دور عجم است.

با مرگ محمود در سال 831 ه .ق آيين نقطويه در بخشهايى از ايران گسترش پيدا كرد تا آنجا كه قدرت‏هاى سياسى را در وحشت فرو برد.

با به قدرت رسيدن صفويه در ايران و افزون‏طلبى قزلباشان، شاهان صفوى براى مقابله با قدرت دراويش قزلباش و سران نظامى آنان، از فشارهاى سياسى به پيروان نقطويه كاسته و از نيروى سياسى ـ مذهبى آنان براى موازنه قدرت استفاده مى‏كردند. از سوى ديگر آيين نقطوى كه شكل سياسى پيدا كرده و بازورگويى حاكمان قزلباش در مناطق مختلف به مبارزه برخاسته، افراد بسيار را به سوى خود جلب كرد.

از مهمترين رويدادهاى نقطويان در دوران شاه عباس اول، در قزوين، ماجراى درويش خسرو نقطوى و درويش يوسفى تركش دوز است. درويش خسرو از مردم درب كوشك قزوين بود كه پس از فراگيرى آيين نقطوى به قزوين آمد و جمعى از نقطويان را گرد خود آورد و در مسجد رحل اقامت افكند و به ترويج آيين نقطوى پرداخت.

سرانجام كار درويش خسرو و پايان كار نقطويان در عالم آراى عباسى، چنين آمده است:

«و بعد از معاودت از سفر لرستان (شاه عباس) جناب درويش خسرو را حاضر ساخته و علما را جمع نموده بتفحص حال او پرداختند خمهاى شراب در تكيه‏اش يافت شد به ظهور پيوست كه از وسعت مشرب و بد اعتقادى رسوم شرع را منظور نمى‏دارد جهة ترويج شريعت عزا حكم به قتلش فرموده از جهاز شتر به حلق آويخته و در تمامت شهر قزوين گردانيدند.»

با وجود اقدامات شديد شاه عباس بر عليه نقطويان و قتل درويش خسرو، نقطويان به روستاها پناه برده و در پنهانى زندگى مى‏كردند.

در سال 1041 ه .ق پيروان آيين نقطوى بر گرد درويش رضا، در كافورآباد گرد آمدند.

او نيز همانند اسلافش دعوى مهدويت داشت. او با جمعى از اصحاب خود به سوى شهر حركت نمود و در شاهزاده حسين فرود آمد.

در اين هنگام لشگريان به سوى آنان تاخته و در شاهزاده حسين جمعى از آنان را كشته و بسيارى را اسير نمودند.

پس از اين رويداد، هفت سال بعد هوا خواهان درويش رضا در قزوين شورش نموده كه بوسيله سپاهيان صفويه قتل عام شدند.

درگيرى‏هاى مذهبى

در طول قرن‏هاى يازدهم تا سيزدهم شاهد موضع گيرها و درگيرهاى متعدد مذهبى ميان مذاهب و فرقه‏هاى مختلف در اين منطقه هستيم. اساس اين برخوردها، همزمان با اوج‏گيرى نزاع ميان مكتب اصولى و اخبارى و ظهور فرقه «بابيه» و ميدان دارى چهره سرشناس و جنجالى «قره‏العين» (از بنيان گذاران فرقه ضاله بابيه) مى‏باشد كه باعث شهادت ملا محمد تقى برغانى، مشهور به شهيد ثالث گرديد.

درگيرى اصوليين و اخباريين

قزوين در زمان صفويه در بين سالهاى 921 ـ 1006 ه .ق پايتخت آنان قرار گرفت و مكتب دينى ـ علمى قزوين نضج گرفت.

با شروع قرن دوازدهم و پيدايش مكتب اخبارى، اين تفكر بر حوزه‏هاى علمى شيعه از جمله قزوين سايه افكند. در آن زمان شهر قزوين به وسيله رودخانه بازار (خيابان مولوى كنونى) به دو قسمت تقسيم مى‏شد. در بخش شرقى شهر اصولى‏ها ساكن بودند و ساكنان بخش غربى را اخبارى‏ها تشكيل مى‏دادند. رهبر فرقه اخبارى، ملاخليلاى قزوينى (متوفى 1089 ه .ق) از اخبارى‏هاى تندرو و رهبر اصوليها، ملا محمد ملائكه (پدر شهيد ثالث) بود. اختلاف فكرى ميان اخبارى‏ها و اصولى‏هاى قزوين تا آنجا بود كه هر فرقه براى خود محله‏اى جداگانه داشتند. اخبارى‏ها در هنگام برداشتن كتب اصول با پارچه‏اى به آن كتاب دست مى‏زدند تا دست آنها نجس نشود. با ورود شيخ يوسف بحرانى (از رهبران و پايه گذران اخباريه معتدل) به قزوين ميان او و شيخ محمد ملائكه (از رهبران اصوليون قزوين) مناظراتى در حضور علماء صورت پذيرفت. اين مناظره در قزوين آشوب بزرگى بر پا كرد و نزاع به ميان مردم كوچه و بازار كشيده شد. اخبارى‏ها با حمله به خانه ملا محمد ملائكه، خانه و كتابخانه وى را به آتش كشيدند اما وى از اين درگيرى جان سالم به در برد.

با اين شورش و درگيرى ميان مردم قزوين، حكومت براى آرام نمودن مردم و بازگشت آرامش به شهر ملا محمد را به برغان (كه به صورت پادگان بوده است) تبعيد كرد. شيخ يوسف بحرانى نيز پس ازاين حوادث به نشانه اعتراض قزوين را به سوى عتبات عاليات در عراق ترك كرد.

از ديگر رهبران اصولى‏ها در قزوين كه نقش قابل توجهى در برخورد با ملا خليلا (رهبر اخبارى‏ها) از خود ايفاء كرد، مى‏توان از شيخ محمد كاظم طالقانى نام برد.

درگيرى شيخيه و متشرعه

شيخ احمد احسايى از چهره‏هاى بحث انگيزه مذهبى در نيمه اول قرن سيزدهم هجرى به شمار مى‏رود.

شيخ احمد احسايى (1166ـ1241 ه .ق) با تفسير خاص از اصول اسلام، تأويل و تفسير ويژه خود از آيات، مكتب جديدى را بنيان گذارى نمود كه بعدها در شهرهايى از ايران، عراق و هند منشاء درگيرى‏هاى مذهبى، قتل‏ها و كشتارهاى دست جمعى را فراهم آورد و فرقه نوظهور «بابيه» از بستر آن سربيرون آورد. هم اكنون نيز فرقه (شيخيه) داراى پيروانى در شهرهايى چون كرمان، مى‏باشد.

درگيرى‏هاى ميان شيخيه و متشرّعه همزمان با ورود شيخ احمد احسايى به قزوين و اقامت وى در منزل يكى از پيروان او نضج گرفت.

با ورود شيخ احمد احسايى به قزوين و جمع شدن پيروان او در قزوين، ملامحمد برغانى از معروفترين علماء قزوين، از شيخ تقاضاى مناظره نمود. مناظره با حضور شيخ و ملا تقى برغانى و بسيارى ديگر از علماء مانند ملا آقاى حكمى و ملا يوسف حكمى برگزار شد.

با پافشارى شيخ احمد احسايى بر عقايد خود، ملا تقى برغانى (مشهور به شهيد ثالث) احسايى را تكفير نمود. در اين حكم ساير علماء ايران و عراق از شهيد تبعيت كردند. احسايى مجبور به ترك قزوين شد و به سوى مشهد عزيمت نمود. در تمامى شهرها، او با استقبال سردى حتى از سوى پيروان خود مواجه شد؛ ناچار راه زادگاه خود احساء (شهرى در عربستان) را در پيش گرفت و در نزديكى مدينه در سال 1241 ه .ق جان سپرد و در قبرستان بقيع مدفون گرديد.

درگيرى متشرعه و بابيه

با مرگ شيخ احمد احسايى در راه مدينه شاگرد وى سيد كاظم رشتى جانشين وى شد. او با دعوت از قره‏العين (دختر ملا محمد صالح برغانى) به كربلا در صدد تحكيم فرقه شيخيه بر آمد. اما قبل از رسيدن قره‏العين، سيد كاظم در كربلا درگذشت و قره‏العين رهبرى فرقه شيخيه را بر عهده گرفت و به تدريس مبانى دينى شيخيه در كربلا پرداخت. با ظهور محمد على باب و جنجال وى در عراق و ايران قره‏العين؛ به سوى او گرايش پيدا كرد و سپس از طرف دولت عثمانى به بغداد فرستاده شد. سرانجام به امر سلطان عثمانى به ايران تبعيد شد. با ورود او به ايران پيروان وى به گرد او جمع شدند و با ورودش به قزوين، مناظرات فراوانى بين او و عمويش ملا محمد تقى برغانى صورت پذيرفت و عاقبت وى از عموى خويش جدا گرديد.

ملا محمد تقى با تشديد مبارزات بر عليه بابيه و شيخيه بر كينه آنان نسبت به خويش افزود تا آنكه سرانجام در سال 1264 ه .ق در نيمه شبى در محراب عبادت به وسيله سيد صالح شيرازى از پيروان شيخيه و جمعى از بابيه (بنابر مشهور به تحريك قره‏العين از رهبران شيخيه و بابيه) مورد حمله قرار گرفت و زخمى شد و پس از دو روز به شهادت رسيد و در جنب مسجدش (مسجد شهيد) مدفون گرديد.

پس از شهادت وى قاتلان شهيد دستگير و به سزاى عمل ننگين خويش رسيدند. قره‏العين نيز به وسيله پيروان بابيه از خانه حاكم قزوين كه در آن محبوس بود نجات يافت.

درگيرى‏هاى حيدرى و نعمتى

از ديرباز همه ساله در دهه محرم و به ويژه در روزهاى تاسوعا و عاشورا مردم قزوين چون ديگر شيعيان ايران مراسم مذهبى بر پا مى‏دارند.

در دوران قاجاريه اين مراسم از شور و هيجان بسيارى برخوردار بود و گاه به درگيريهاى شديد ميان دسته‏هاى عزادارى مى‏انجاميد. در دوران قاجار نظير برخى ديگر از شهرها مردم محله‏هاى قزوين به دوگروه حيدرى و نعمتى تقسيم مى‏شدند. چنانكه محله‏هايى چون: آخوند ومغلاوك جزء محله‏هاى نعمتى و محله‏هاى راه روى و گوسفند ميدان جزء محله‏هاى حيدريها به شمار مى‏آمدند.

اين دسته‏ها اغلب در موقع حضور در تكيه‏هاى بزرگ و معتبر براى پيش و پس رفتن با هم درگير مى‏شدند و كار به زد وخوردهاى شديد مى‏كشيد. يك سال پيش از مشروطيت ميان حيدريها و نعمتى‏ها درگيرى صورت مى‏گيرد كه كار به استفاده از اسلحه گرم نيز مى‏رسد، در نتيجه فردى كشته مى‏شود و يك چشم ولى خان بهتوئى كه از سردسته‏هاى حيدريها به شمار مى‏رفت كور مى‏شود.

يكى از عواملى كه موجبات درگيرى ميان حيدريها و نعمتى‏ها را در روز عاشورا در قزوين سبب مى‏گشت، ماجراى مربوط به طوق خانه امام جمعه بود. در خانه امام جمعه قزوين تيغه‏اى قرار داشت نظير سرنيزه به طول حدود 50 سانتى‏متر و عرض 3 سانتى‏متر كه بر روى آن مهرى بيضى شكل به نام امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام نقش بسته بود.

اين تيغه را در جعبه‏اى مخصوص نگهدارى مى‏كردند و شب عاشورا آن را براى زيارت مردم بيرون مى‏آوردند (اعتقاد بر اين بود كه اين تيغه به نيزه سيدالشهداء تعلق داشته و بر اساس داستانى كه ساخته شده بود، سرانجام به قزوين رسيده است) و اعتقاد داشتند كه اين تيغه در روز عاشورا به حركت در مى‏آيد.

روز عاشورا هر سال جمعى از نوكرهاى امام جمعه و باباشملهاى محله آخوند و مغلاوك بالاى بام كاروانسراى مشرف به محله آخوند مى‏رفتند و آن تيغه را به سر چوب بسيار بلندى مى‏بستند كه در نتيجه سر چوب سنگين مى‏گشت و با حركت‏هايى كه به آن داده مى‏شد تيغه بالا و پايين مى‏رفت. افرادى كه چوب را در دست داشتند چنين وانمود مى‏كردند كه تيغه و چوب مى‏خواهد از دستشان بگريزد اين در حالى بود كه جمعيت بسيارى از سينه زنان و قمه زنان و زنجير زنان و انبوهى از مردم در محوطه پايين قرار داشتند و با شور و هيجان و فريادهاى شاسين واسين (شاه حسين واى حسين) از برابر طوق مزبور مى‏گذشتند.

نگهدارندگان طوق از نعمتى‏ها به شمار مى‏آمدند و هميشه بيم آن بود كه حيدرى‏ها از پائين محله و راه رى بيايند تا طوق را از آنها بگيرند. به اين ترتيب همه ساله با بيرون آوردن طوق امكان برخورد و درگيرى ميان دو گروه وجود داشت.



منابع