ضرب المثلها در استان قزوین
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
اگر عروس پس از ورود به خانه داماد، انگشتش را به كلانه در بكند، مىگويند مادر داماد پس از يك ماه مىميرد.
اگر زن حامله هنگام بلند شدن دست چپ را روى زمين بگذارد مىگويند بچه دختر است و اگر دست راست را بگذارد مىگويند پسر است.
اگر بچهاى بر خلاف معمول دندان اول را از بالا در بياورد، سر پدر و مادرش را خواهد خورد، يعنى يكى از آنها خواهد مرد.
در خانهاى كه زن حامله باشد تنور درست نمىكنند و بد مىدانند.
اگر دو پسر را با هم ختنه كنند، براى آنكه عدد جفت نباشد به همراهشان يك گوسفند نيز قربانى مىكنند. وقتى گربهها با هم دعوا مىكنند، گوشه فرش را بر مىگردانند و معتقدند كه بارى (بار ميوه يا حبوبات و غيره) به آن خانه مىرسد.
اگر شب بسم الله نگفته آبجوش را به زمين بريزند، بچههاى اجنه مىميرند و پدر و مادر بچه او را ديوانه خواهند كرد.
بايستى يك نفر مرد پهلوى زائو باشد. يا سوزنى به يقه زائو مىزنند، يا كاردى را به پياز مىزنند و بالاى سر زائو مىگذارند كه زائو از آسيب آل در امان باشد. اگر يكى از اينها نباشد آل جگر زن را مىكند و مىبرد. اگر بچه دير پا بگيرد، او را سوار سگ مىكنند و دور حياط مىگردانند و مىگويند پاهايش باز مىشود. اگر نوك كفش كسى به پشت كفش ديگرى بخورد، هر دو نفر انگشت كوچك خود را در يكديگر مىكنند و فشار مىدهند و معتقدند كه اگر اين كار را نمىكردند ميان آنها نزاع مىشد.
وقتى كه موى سر مىريزد و يا يك تار مو جلو صورت آويزان مىشود. نشانه اين است كه يا همسفرى مىآيد و يا از مسافر نامهاى مىرسد.
اگر شب دوشنبه مرغ يا خروس بى وقت بخوانند، علامت دولت است. سوار شدن كفشها روى هم علامت پيش آمدن مسافرت است. شب آب به كسى نمىدهند، مىگويند روشنايىمان مىرود.
دلمان تاسَ تانَ گردَش:
برايت دلتنگ شدهام.
چرا اون وَر جوب واسدادى تان فحش مِديتان:
اَلُمْبَهى گُردو تكانى:
خطاب مادر عصبانى به پسرش كه قد بلندى دارد.
دل بلبل يه جِنجِقه ست ـ نگسَلَد بالام، نگسَلَد بالام.
قزوينىهاى بَله به گوش، اره به كمر چه كنيمان.
رفتيم تاپاله جمع كنيم گاوها ريدن تو آب.
رفتيم دزدى مهتاب درآمد.