فرق مذهبی استان خوزستان
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
فرق مذهبى
خوارج
در دوره اموى به علت سياست تبعيض نژادى و ظلم امويان همواره در قلمرو حكومتى آنها از جمله خوزستان درگيرىها و نبردهايى رخ مىداد.
خوزستان به سبب نزديكى با كانون خلافت، جايگاه مناسبى براى ناراضيان بود و از اين جهت تبديل به كانون اغتشاش شده بود كه هر چند گاه به دست خوارج مىافتاد.
خوارج با شعار عدالت خواهى به اسلام راستين و تشويق مردم به ندادن ماليات و خراج به حكام اموى توانسته بودند توجه برخى از مردم در شهرهايى مانند اهواز، رامهرمز و شوشتر را به خود جلب كنند.
در سال 67 ه .ق در عراق و خوزستان تودههاى بدوى و روستايى عرب و ايرانى كه در زير پرچم خوارج بنام «ازرقى» متحد شده و دست به شورش زدند.
ازرقيان مىگفتند كه هر حاكمى كه از احكام صدر اسلام چنانكه خوارج آن را درك مىكردند، يعنى «مساوات اجتماعى تمام مسلمانان» عدول كند، كافر است و جهاد با وى واجب است.
در دوره بنى اميه شهرهاى اهواز، رامهرمز و شوشتر محل تاخت و تاز خوارج بود. خوارج با شعارهاى عدالت و مساوات چنين تبليغ مىكردند كه آنها طرفدار اسلام راستين هستند و با خلفا به سبب دورى از اسلام مىجنگند و بدين طريق عدهاى از روستائيان را دور خود جمع نمودند.
يكى از خوارج كه توانست مدتى در منطقه خوزستان قدرت را بدست گيرد و ضرباتى به حكومت بنى اميه وارد سازد شبيب خارجى بود.
او شوشتر را پايتخت خود قرار داد. حجاج بن يوسف مأمور سركوبى او گرديد و سرانجام با غرق شدن شبيب در رودخانه، غائله خوارج نيز پايان يافت.
سهليه
فرقه سهليه يا سالميه فرقهاى از متكلمان صوفى هستند كه از نظر فقهى پيرو مالك بن انس مىباشند. اين مذهب در قرن سوم و چهارم هجرى بين عدهاى از مالكيان در بصره رواج داشت. مؤسس اين فرقه سهل تسترى است.
برخى نام فرقه را به سهل تسترى نسبت مىدهند و آن را سهليه مىنامند و برخى نام اين فرقه را به شاگرد سهل به نام ابو عبدالله محمد بن سالم نسبت مىدهند و آن را سالميه مىنامند.
اين مكتب در نيمه دوم قرن سوم خوزستان را تحت پوشش قرار داد و هواداران زيادى در آبادان پيدا كرد.
اين مكتب بر امر مجاهده پايهگذارى شده و هدف اصلى اين مكتب مقاومت در برابر خواهشهاى نفس است و پيروان آن با رياضتكشى به تربيت نفس مىپرداختند. در اين مكتب توبه فرض است و در هر ساعت عاصى و غير عاصى بايد توبه كنند.
پيروان اين مكتب معتقدند كه انسان از چهار عنصر يا اصل تركيب شده است. اين عناصر عبارتند از: حيات، روح، نور و طين.
به عقيده اين مكتب روح برتر از نفس است و پس از مرگ باقى است.
آنها همچنين معتقدند كه هر آيه 4 معنى دارد: 1ـ معنى لفظى يا ظاهرى،2ـ معنى رمزى يا باطن،3ـ معنى اخلاقى،4ـ معنى قياسى.
آنها همچنين بر اين عقيدهاند كه اسلام مؤمنان، كامل و مقبول است بدين شرط كه همه رو به سوى قبله كنند و كلمه ايمان به تنهايى بيان كننده موافقت زبانى (قول)، مطابقت رفتار (عمل)، پاكى قصد (نيت) و برخوردارى درونى از راستى (يقين) است.
اين با نظر شيعه و معتزله مخالف است كه ايمان را امرى باطنى مىدانند و براى صحت آن عمل ظاهرى و ديگر امور را هم لازم مىشمارند.
تعاليم مكتب سهليه عبارتند از: 1ـ گرسنگى، 2ـ شب زندهدارى، 3ـ سماع، 4ـ رياضت.
برخى از اصول عقايد اين مكتب عبارتست از:
1ـ خداوند پيوسته آفريدگار بوده و افعال او «قديم» است و در همه جا حاضر و ناظر است و به خصوص در زبان هر قارى قرآن تجلى مىفرمايد.
2ـ ابليس در آغاز كار، كافر شد و سرانجام به اطاعت خداوند درآمد.
3ـ خداوند در روز قيامت به صورت آدمى ديده مىشود و در ميان خلق تجلى مىفرمايد.
معروفترين شاگردان اين مكتب عبارتند از: ابو محمد جريرى، حسين بن منصور حلاج، ابو عبيدالله عبادانى و ديگر افراد كه اسامى آنها در تاريخ مضبوط است.
مشعشعيان
نهضت مشعشعيان يا آل مشعشع به وسيله سيد محمد پسر فلاح از شاگردان احمد بن فهد حلبى و عالم بزرگ شيعه به منصه ظهور رسيد.
محمد حركت خود را با مقدمهاى صوفيانهاى آغاز كرد، آنگاه شروع به اظهار بعضى دعاوى نمود «من مهديم، بزودى ظهور خواهم كرد» و «عنقريب عالم را خواهم گشود و شهرها و ديهها را ميان ياران و پيروانم تقسيم خواهم نمود».
اين ماجرا در سال 840 ه .ق و اواخر زندگى ابن فهد بود. در آن هنگام آرزوى بزرگ محمد بن فلاح آن بود كه با آگاهى از علوم غريبه، به نيرويى مادى دست يابد و در راه تاييد ادعاى خود به كار گيرد كه به اضافه نيروى شخصيت و نسب سيادتش بدان وسيله نيز اطمينان مردم را جلب نمايد و ترس از دل پيروان بزدايد كه با بدست آوردن كتاب ابن فهد در علوم غريبه به آن دست يافت و به اين ترتيب بلافاصله به حويزه رفت و از طريق شعبده و تردستى كه بدان معرفت داشت، عشيرهاى عرب پراكند در بطائح را به سوى خود كشيد.
اين موفقيت قبايل ديگر را در پيوستن بدو تشويق نمود. پس از اين كاميابىها، محمد بن فلاح خود را مشعشع و پيروان را مشعشعين ناميد.
معنى مشعشعه به وسيله محمد بن فلاح تحول جديدى يافته و ملازم شده بود با امر الهى يا عنايت خدايى كه پس از مشكلات و رياضات و آزمايشات ظاهر مىشود اما درباره منطقهاى كه محمد بن فلاح براى نشر دعوت عالميانهاش اختيار كرد و از جمله عوامل مساعد پيروزى نهضت وى بود بايد گفت ناحيه موسوم به بطائح، يك رشته زمينهاى باتلاقى بود كه از واسط تا خوزستان ادامه داشت و افراد بىپناه ولى ماجراجو در آنجا به سر مىبردند و عليرغم داشتن روحيه صوفيانه منتظر رهبرى براى جنگ و تعرض بودند.
جنگها ادامه داشت تا اينكه پسر محمد كه در سال 841 ه .ق به دنيا آمده بود بزرگ شد و به مولا على شهرت يافت. پس سرپرستى سپاه را به او واگذاشت و خود با كمال آرامش به اداره امور پرداخت.
بسى نگذشت كه قواى مشعشعيان بر بسيارى از شهرهاى عراق و خوزستان و فارس و زمينى از اهوار تا حلّه استيلا يافت و در بين مردم شايع شد كه اسلحه و هيچ چيز زيانمند ديگر بر تن افراد مولا على كارگر نيست.
گستاخى مولا على به حدى رسيد كه در سال 857 ه .ق پس از تصرف نجف، محجر ضريح امام على ابن ابيطالب عليهالسلام را سوزانيد، به اين دستاويز كه على عليهالسلام خداست و اطاعتش واجب مىباشد و نيز چنان بىباك بود كه در سال 860 ه .ق به بغداد هجوم برد و غارتگرىها كرد و مشايخ رباط سلمان را از دم تيغ گذرانيد و شمشيرهاى يادگارى در خزانه حرم را براى استفاده در جنگ برداشت و اعلام كرد كه روح على ابن ابيطالب عليهالسلام در وى حلول نموده است. يعنى اينكه خود على عليهالسلام است و همو ولى و قطب و امام و مظهر خداست و اطاعتش واجب مىباشد.
پس از جوانمرگ شدن مولا على (سال 861 ه .ق) سرپرستى نيروهاى جنبش را بار ديگر سازمان دهنده نخستين آن، محمد بن فلاح به عهده گرفت.
با ظهور صفويه شاه اسماعيل صفوى در سال 914 دستور قتل فياض پسر محسن فرمانرواى مشعشعى را با عنوان اينكه دعوت خدايى دارد و طرفدارانش او را مظهر على عليهالسلام مىدانند و مىپرستند و نيز به قتل دو برادر فياض، على و ايوب فرمان داد.
سرانجام اين امارت تحت الحمايه صفويان گرديد و اميران مشعشعى آلت دست آنان شدند و كار به جايى رسيد كه مشعشعيان به تدريج از اظهار غالگيرى كاستند و تبديل به اشراف ثروتمندى شدند كه فقيهان در دفاع از ايشان كتابها نوشتند و تمام گناهها را به گردن مولا على انداختند و او را نكوهيدند و آخر چنان شد كه از خود مشعشعيان، فقيهان دوازده امامى مذهب برخاستند و كتابهايى باب پسند شيعيان ميانهرو نوشتند.
اسماعيليه
اسماعيليه شاخهاى از مذهب شيعه است كه در ميانه سده دوم هجرى شكل گرفت. پيروان اين فرقه معتقدند كه پس از امام جعفر صادق عليهالسلام، اسماعيل فرزند بزرگش به امامت مىرسد و به علت مرگ اسماعيل در زمان حيات امام جعفر صادق عليهالسلام، امامت به فرزند اسماعيل، محمد منتقل شده است.
اسماعيليان در ايران و ساير نقاط به نامهاى مختلفى چون سعى، سباعى، اسماعيلى، باطنيه، اصحاب تعليم، اهل تأييد، قرمطى، ملاحده، زنادقه، حشيشيه، مزدكيه، ثنويه، اباحيه و... شناخته مىشوند.
اين جنبش بيش از آنكه يك جنبش مذهبى باشد، يك جنبش سياسى بود و پيروان آن در دين وسيلهاى براى بيان مقاصد اجتماعى خويش مىجستند و بر اين عقيده بودند كه قرآن داراى معنى باطنى است و از اين طريق آيات قرآن را به دلخواه تفسير مىكردند و آنها را در خدمت مقاصد اجتماعى خود قرار مىدادند.
جنبش اسماعيليه در آغاز بسرعت گسترش يافت و در اكثر نقاط كشور ايران نفوذ كرد. به زودى عدهاى از مبلغين اسماعيلى به خوزستان رفتند و در اهواز مستقر شدند. آنها يكى از مبلغان خود را بنام حسين اهوازى به كوفه فرستادند.
در آنجا حمدان اشعث دعوت اسماعيليه را پذيرفت و در راه گسترش اين مذهب به حسين اهوازى كمك زيادى نمود و پس از چندى حسين اهوازى امر دعوت را در عراق به حمدان معروف به قرمط واگذاشت و بدين ترتيب پيروان اسماعيليه در كوفه و عراق قرمطى ناميده شدند.
همزمان با فعاليت قرمطيان، فردى ديگر از اسماعيليه در خوزستان بنام عبدالله بن ميمون القداح در خوزستان فعاليت گستردهاى را انجام مىداد. او به مقام داعى اسماعيلى رسيد و از طرف امام مستور در خوزستان شروع به تبليغ نمود. سپس به بصره و از آنجا به اسلاميه در سوريه رفت و به تبليغ مذهب اسماعيليه ادامه داد. او مردم را به ظهور امام زمان بشارت مىداد و واضع اصول باطنيه گرديد.
بدين ترتيب مىتوان گفت خوزستان مركزى براى گسترش مذهب اسماعيليه بوده است و قرمطيان و باطنيان از تعاليم اسماعيليه اين سرزمين بوجود آمدهاند.
قرمطيان
جنبش قرمطيان در نيمه دوم قرن سوم هجرى در زمان خلافت معتضد عباسى در عراق و خوزستان و بحرين و يمن و سوريه و خراسان شكل گرفت.
موسس و بنيانگذار اين جنبش حمدان بن عثمان يا فرج بن عثمان است. در واقع قرمطيان گروهى از اسماعيليان بودند.
فرقه اسماعيليه نامهاى مختلفى چون سبعى، تعليمى، قرمطى و... داشته است.
دعوت فرقه اسماعيليه بدست محمد رواق در ميان قرمطيان به كمال رسيد. پيروان اين فرقه معتقدند كه محمد بن اسماعيل، امام هفتم و صاحب الزمان است و معتقد به قيام با شمشير و كشتار مخالفان خود از ديگر مذاهب و بويژه اهل سنت بودند.
زيارت قبور و بوسيدن سنگ كعبه و اعتقاد به ظواهر در مذهب آنان حرام است و در احكام شريعت قائل به تأويل هستند.
اقليتهاى دينى
ـ زرتشتيان
مطابق آنچه كه از اوستا معلوم مىشود زرتشت در ايران به دنيا آمده و از ميان طايفهاى از مغها برخاسته، در 30 سالگى به الهامات و وحىهاى آسمانى رسيد و در 40 سالگى رسما براى تبليغ دين جديد به مبارزه و پيكار پرداخت.
بيش از دو سال از ظهور او نگذشته بود كه توانست با تبليغ مؤثر پادشاه عصر يعنى (وشتياسب) پدر داريوش را به دين خود برگرداند و به پشتيبانى همين پادشاه بود كه زرتشت توانست همه ايران را به آئين زرتشتى آشنا كند و بدون ترس در همه جا دين خود را رواج دهد.
با ظهور زرتشت و آيين يزدان پرستى مردم خوزستان به آيين جديد گرايش پيدا كردند. باقيمانده آتشكدههاى فراوان كه در نواحى مختلف خوزستان برجاى مانده است نشانگر آن است كه پيروان بىشمارى از آيين زرتشت در اين نواحى زندگى مىكردند.
ـ مانويان
در قرن سوم ميلادى آئينى به نام آئين مانى در مرزهاى مشترك ايران (ايلام) و بابل نمايان گرديد. موسس آن مانى يا (مانس) نام داشت و نسبش از طرف مادر به اشكانيان (پارتيان) مىرسيد.
مانى وقتى به سن 27 سالگى رسيد (242 ميلادى) در روزى كه شاپور اول تاجگذارى مىكرد براى نخستين بار به انتشار دين خود پرداخت. شاپور اول گفتار مانى را پذيرفت و به اتباع خود دستور داد چنان كنند.
اينكار بر زرتشتيان سخت ناگوار آمد و موبدان اجتماع كردند تا وى را از اين عقيده منصرف سازند، ولى شاپور درخواست آنان را نپذيرفت.
با ظهور مانى و انتشار دين او، عدهاى از مردم خوزستان به دين وى گرايش پيدا كردند. مانى پس از مرگ شاپور ساسانى در حدود سال 276 م، در خوزستان، هرمزد اول مانى را به دست روحانيان زرتشتى سپرد و وى به وسيله مخالفانش در شهر جندى شاپور به دار آويخته شد و طرفداران وى نيز در خوزستان سركوب شدند.
بدين ترتيب آئين زرتشت در طول دوره ساسانى به صورت دين ملى و رسمى قرار گرفت. بر طبق سرشمارى سال 1355، زرتشتيان اين استان 464 نفر بودهاند كه در سال 1375 به 895 نفر افزايش يافتهاند.
ـ يهوديان
حضرت موسى، پيامبر بزرگ الهى دين يهود در قرن 14 ق.م به پيامبرى مبعوث شد. در دورههاى مختلف، يهوديان در اثر فشارهاى مختلف مجبور به مهاجرت به سرزمين ايران شدهاند. نخستين گروه از يهوديان در فاصله سالهاى 741ـ749 ق.م وارد ايران شدهاند و آخرين گروه از آنان در سال 79 م، وارد ايران شدهاند.
در قرن چهارم ه .ق خوزستان به ويژه اهواز از مراكز مهم يهوديان ايران محسوب مىشده و شوشتر بزرگترين مهاجر نشين يهود محسوب مىگرديد.
بنيامين تودلا، خاخام و جهانگرد يهودى (اسپانيايى) كه در حدود سال 550 ه .ق از شوشتر ديدن كرده، جمعيت يهودى اين شهر را 7000 نفر و وجود 14 كنيسه را در اين شهر گزارش كرده است.
بر اساس سرشمارى سال 1355 جمعيت يهوديان استان 893 نفر بوده كه در سال 1375 به 29 نفر كاهش پيدا كرده است.
ـ مسيحيان
حضرت عيسى عليهالسلام مقارن با سلطنت فرهاد چهارم، پادشاه اشكانى در فلسطين متولد شد. پس از آنكه به پيامبرى مبعوث گرديد دين خود را توسط حواريون به جهان و جهانيان تبليغ نمود.
پس از گذشت يك قرن از تولد مسيح، شهر «اورفا» در شمال رود فرات از مراكز مهم تبليغى دين مسيح قرار گرفت و اولين كليساى مسيحى ايران در اين شهر بنيانگذارى شد.
در لشكركشىهاى شاپور اول ساسانى (241ـ272 م) بسيارى از عيسويان از ممالك قلمرو روم از سوريه و شمال بين النهرين به ايرانشهر انتقال داده شدند.
چه در بابل و چه در خوزستان در ابتداى قرن سوم ميلادى مركز جنبش مسيحيت در ايران شهر «ريواردشير» واقع در شمال بوشهر فعلى در كنار رود تاب بود كه آيين جديد از آنجا به همه اطراف منتشر مىشد.
مقارن همان زمان در ايالت مجاور يعنى عربستان، بيت لايات (جندى شاپور بعد) يكى از مهمترين قرارگاههاى كليساى مسيحى محسوب مىشد.
در زمان شاپور دوم و بهرام پنجم و يزدگرد، مسيحيانى كه حاضر به ترك عقايد دينى خود نشدند، قتل عام شدند.
گندى شاپور، شوش، اهواز و شوشتر از شهرهاى اسقف نشين بوده است و همزمان با فتح شوش جمعيت مذهبى مسيحى در آنجا زندگى مىكردهاند كه داراى دير نيز بودهاند.
بر اساس سرشمارى سال 1355 جمعيت مسيحى استان 9637 نفر بودهاند كه در سال 1375 به 1416 نفر تنزل پيدا كرده است.
ـ صابئيان
واژه صابئين، صابئان، صابئه و صابئون از كلمه صابى گرفته شده است. در فرهنگ عميد در توضيح كلمه صابى و صابئين چنين مىنويسد:
الف) صابى كسى كه از دين خود به دين ديگرى نگرويده.
ب) صابئين فرقه مذهبى كه آنها را مشرك يا ستاره پرست و يا بت پرست مىدانند.
پيروان آيين صابى گويا قبل از مهاجرت به بين النهرين، كلده و نقاط ديگر، در سرزمين فلسطين مىزيستند.
بعضى از دستههاى مهاجر اين قوم، در حجاز، عراق و خوزستان اقامت داشتهاند.
برخى از مورخان محل آنها را هند ضبط كردهاند.
به عقيده صابئين مندايى محل نزول حضرت آدم عليهالسلام در اطراف «سرانديب» بوده است. مسيحيان آنان را پيروان حضرت يحيى «قديس يوحنا» دانسته، در قرن اول هجرى آنان «نصارى» در قرن دوم «حرانى» منصور دوانيقى و پيروان او آنان را ستاره پرست بعدها به آرانى تحريف يافته و ايرانيان آنان را سبى خواندهاند.
صاندايى نامى است كه صابئين خود را به آن مىنامند اين كلمه از واژه «من دا» گرفته شده است كه به معنى عرفان است.
مندايى يعنى عارف يا منسوب به عرفان و در حقيقت عرفان و تصوف از جمله ديگرى منحوت شده است كه به صورت «من دا أهى يه» بوده و به معناى شناخت وجود يا معرفت وجود است.
مندائيان خوزستان خود را اهل كتاب و پيرو حضرت يحيى بن زكريا عليهالسلام مىدانند. والاترين كتاب آنها «كنزاربّا» نام دارد كه از كلمه كنز يا گنج گرفته شده كه به معناى مخزن است.
آنان براى كلمه «واجب الوجود» كه حكما به خدا اطلاق مىكنند و در نزد اكثر صوفيان به حقيقت آفرينش تعبير مىشود لغات اصطلاحاتى از قبيل «ريشه اشياء»، «ميوه بزرگ»، «ظرف بزرگ»، «وجود نهايى»، «حقيقت اول»، «روشنى والا»، «موبد بزرگ» و با لفظ نطفه كه به معناى لغت نيطوفتاست مىتوان اشاره كرد.
صابئين غسل جنابت و مس ميت را انجام مىدهند و خوردن شراب، گوشت خوك، سگ، كبوتر و پرندگان چنگال دار را حرام دانسته و ختنه نمىكنند.
آنان در شبانه روز سه بار با طهارت نماز مىخوانند: 1ـ نماز فجر 8 ركعت. 2ـ نماز ظهر 5 ركعت كه در هر ركعت سه بار سجده مىكنند. 3ـ نماز شب در ساعت سوم شب خوانده مىشود.
آنان علاوه بر نمازهاى فوق الذكر، نماز نوافل نيز دارند كه يكى در ساعت دوم و ديگرى در ساعت نهم روز بجا آورده مىشود، اكثر احكام، حدود و ازدواج آنها مثل مسلمانان است.
تعميد از نخستين اسرار دين مسيح و نصرانيت است و آن شستن كودك و غيره به آب به نام پدر، پسر و روح القدس است.
تعميد نزد صابئان مندايى مقام خاصى دارد. مثلاً غذا را تا تعميد (غسل) نشود حلال نمىدانند. بر هر صابئى واجب است تا هر چه از ظروف وارد خانه خود مىكند، تعميد دهد. اين امر درباره ادوات طبخ و گوشت نيز لازم مىآيد.
تعميد در موارد ذيل انجام مىگيرد: 1ـ تطهير كودك، 2ـ پاك نمودن گناهكار و كسب بخشش براى او، 3ـ تطهير كسى كه از گوشت ذبح بيگانه و يا گوشت حرام بخورد.
بدين جهت با توجه به اهميت آب در دين صابئى و از آنجايى كه طهارت جز با غسل ارتماسى حاصل نمىشود، مشاهده مىگردد كه آنان در نزديكى آبهاى جارى اقامت مىگزينند.
در حال حاضر تعداد كل افراد صابى بنا به ادعاى خودشان، حدود 120 هزار نفر است. از اين تعداد 100 هزار نفر در عراق و قريب 20 هزار نفر در جمهورى اسلامى ايران به سر مىبرند.
بر طبق آمار سال 1364، 8 الى 9 هزار نفر از صابئين در اهواز و در كنار كارون و در محلههاى خيابان نظامى و خسروى، منطقه پل سياه اعامرى، لينهاى 4 و 5 حصير آباد ساكن بودهاند. اخيرا شروع به خريد ساير منازل اين منطقه كردهاند و در ديگر نقاط شهر اهواز به صورت پراكنده زندگى مىكنند.
در خرمشهر 6 الى 7 هزار نفر در جنوب شرقى شهر زندگى مىكردند كه پس از شروع جنگ تحميلى به صورت مهاجرين جنگى اكثرا در شيراز، اهواز و شهرهاى ديگر سكونت اختيار كردهاند.
در كنارههاى حاشيه سوسنگرد، بستان، حويزه، هور نزديك 4 هزار نفر سكونت دارند.
در تهران 20 خانواده، در كرج 10 خانواده، در شمال كشور 14 خانواده و در شيراز 40 خانواده سكونت دارند. صابئين فعلى خوزستان خود را ماندايى و اهل كتاب مىدانند. در صفحه 199 استفتائات آيت الله خامنهاى رهبر انقلاب اسلامى، آنان داراى حكم اهل كتاب شناخته شدهاند.
صابئين اكنون با استفاده از نعمت آزادى و حمايت جمهورى اسلامى آزادانه به اجراى مراسم و مناسك دينى خود مىپردازند و حتى غالبا با عقد پيمان «چرمش» در شمار عشاير عرب زندگى مىكنند. بر اين اساس از مزاياى عرف عشايرى مانند حمايت، دفاع و فصل مشترك بهره مىگيرند.
بر خلاف گذشته، پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى، صابئين خوزستان به چاپ و تكثير كتابهاى خود مانند: درفش، رشامه، براخه، صابئين اهل كتاباند و غيره مبادرت كردهاند.
صابئين بنا به مذهب خود از ورود هرچه بيگانه است جلوگيرى و ممانعت مىكنند. آنان حتى از قبول اغيار به دين خود راضى نمىشوند و از بازگشت صابيانى كه از دين خارج مىشوند، استقبال نمىكنند. به عقيده آنها صابئى بايد از نسل صابئين باشد.
در انجام عبادتها و مراسم دينى نيز باور دارند كه حتما بايد به زبان خاص مندايى باشد.
در حال حاضر نام كتابهاى صابئين بنا به نوشته سليم برنجى كه خود از مندائيان خوزستان است چنين است:
1ـ گنزاربّا، 2ـ سيد را ادنشماثا، 3ـ ادراشا اِديهيا، 4ـ سيد را اد مصوتا، 5ـ انيانى، 6ـ قلستا، 7ـ اسفر ملواشه، 8ـ الماريشايا، 9ـ تفسير پغرا، 10ـ طومار حران گوبيثا، 11ـ قماها، 12ـ الف ـ ترسرشياله.