ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

شعرا و ادیبان استان سمنان

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

ویرایش در تاریخ ‏۲۸ فروردین ۱۳۹۱، ساعت ۱۵:۴۳ توسط 192.168.110.133 (بحث)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری, جستجو

منوچهرى دامغانى

ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد منوچهرى دامغانى از شاعران بزرگ قرن پنجم هجرى است. وى در حدود سال 400 ه .ق در شهر دامغان تولد يافت. دوران كودكى و اوايل دوران جوانى را در دامغان و بعد در رى گذرانده است و سپس به غزنين رفت. از حدود سال 421 ه .ق، ارتباط منوچهرى با دربار غزنويان شروع شد و در سال 426 ه .ق زمانى كه سلطان مسعود غزنوى (فرزند سلطان محمود غزنوى) از نيشابور به جانب گرگان و مازندران لشكر كشيد، منوچهرى را از رى به درگاه خويش در مازندران فرا خواند و او كه ظاهرا تا اين زمان بوسيله امراى دولت غزنوى در رى با دربار مسعود ارتباط داشت، پياده از رى به مازندران رفت و به خدمت پادشاه غزنوى رسيد و به قول خودش از فراق سلطان، رهايى يافت:

اى فراق تو دل ما بندگان را سوخته صد هزاران شكر ايزد را كه رستم از فراق

منوچهرى در سنين جوانى توانست پيشرفت زيادى در شعر و شاعرى داشته باشد و اشعار نغزى مى‏سرود و به همين خاطر مورد حسد و كينه ديگران واقع شده بود.

استفاده از اصطلاحات علم نجوم و طب و تضمين شعر شعراى عرب، خود دليل احاطه و تسلط كامل او به زبان فارسى و عربى و علوم متداول آن زمان بود. استفاده از تشبيهات تازه و بكر و بسيار عالى در اشعارش، از موضوعاتى است كه وى را در بين تمام شعراى هم عصر خودش، ممتاز كرده است.

مسأله ديگرى كه در اشعار منوچهرى بدان بر مى‏خوريم نوع خاصى از شعر است به نام مسمّط كه بدون ترديد از ابتكارات خود اوست و ما قبل از وى در اشعار فارسى به اين وزن و سبك بر نمى‏خوريم و اصولاً مسمّط در شعر، با نوع خاصى كه منوچهرى ابداع كرده است، فرق دارد.

منوچهرى مردى عشرت طلب و عياش بود و به خاطر كمى سن و جوانى، در منتهاى شادى و سرزندگى مى‏زيست.

در شراب دوستى و عشرت افراط مى‏كرد و از ابراز احساسات و ميل شديد خود به لذائذ دنيوى، هيچ امتناع نمى‏كرد. ولى با اين وجود در راه خوش گذرانى هيچ گاه به فسق و تجاهر نگراييد و به اعمال قبيح يا سخنان ركيك رونياورد، به طورى كه در اشعار او حتى يك كلمه ناموزون يا ركيك مشاهده نمى‏شود. حتى در هجوياتش هم رعايت ادب و عفت را نموده است.

وفات وى را سال 432 ه .ق ذكر كرده‏اند.

خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است باد خنك از جانب خوارزم وزان است آن برگ رزان بين كه بر آن شاخ رزان است گويى به مثل پيرهن رنگ رزان است دهقان به تعجب سرانگشت گزان است كاندر چمن و باغ، نه گل ماند و نه گلنار

ابن يمين

امير محمود بن امير يمين الدين طغرايى فريومدى معروف به «ابن يمين» از مشهورترين شاعران قطعه سراى زبان فارسى در قرن هشتم هجرى است.

وى از شعراى شيعه مذهب ايرانى است و به همين علت از نهضت سربداران در خراسان استقبال نمود و در سلك پيروان اين نهضت در آمد. اما در جريان جنگى كه بين خواجه وجيه الدين مسعود سربدار و شيخ حسن جورى شيخ بزرگ مذهبى سربداران با ملك معزالدين ابوالحسين محمد كرت، در ميان زاوه و خواف، (سال 743 ه .ق)، در گرفته بود و منتهى به كشته شدن شيخ حسن جورى گرديد، ابن يمين نيز دستگير شد و به اسارت رفت. در اين جنگ، ديوان خطى و منحصر به فرد او مفقود گرديد.

وى سالهاى آخر عمر را در مولد خود فرومد به سر برد و به كار زراعت اشتغال داشته است و عاقبت در روز هشتم جمادى الاخر سال 769 ه .ق، جهان را بدرود گفت و در قريه فرومد (فريومد) مدفون گرديد.

گويند ابن يمين در دم مرگ مشغول دعا و نماز بوده و رباعى زير را بعد از مرگ او بر روى سجاده عبادت و در كنار جسم بى جان وى يافته‏اند: منگر كه دل ابن يمين پر خون شد بنگر كه از اين جهان فانى چون شد

مصحف به كف و چشم بره روى بدوست با پيك اجل خنده زنان بيرون شد

علاوه بر اين اشعار ابن يمين به ويژه قطعات آن حاوى نكات نغز و نصايح سوزمندى است كه بيانگر علوّ طبع و دقت او در معانى است.

ترغيب مخاطب به تبعيت از عقل و خرد، قناعت و پرهيز حرص و آز، پرهيز از معاشرت بابدان و دورى جستن از دنائت و رذالت و... از ويژگى‏هاى برجسته شعر ابن يمين است. ديوان اشعار وى مشتمل بر تعداد كثيرى از قطعات و رباعيات او با تصحيح و مقدمه استاد سعيد نفيسى در سال 1318 ه .ش به طبع رسيد.

همچنين رساله بديعى درباره ابن يمين و زندگانى و آثار او به قلم رشيد ياسمى در سال 1303 ه .ش چاپ شده است.

ابن يمين، مسلمان و شيعه دوازده امامى بوده و از قصايد غرايى كه در مدح خاندان رسالت و ائمه اثنى عشر سروده است، حسن عقيدت و مراتب ارادتش به اين خاندان، آشكار مى‏گردد.

مقتداى اهل عالم چون گذشت از مصطفى ابن عم مصطفى رادان على مرتضى آن على اسم و مسمى كز علو مرتبت اوج گردون باجنابش ارض باشد باسما آن كه نسبت خرقه را يكسر به در گاهش برند سالكان راه حق از اولياء واتقياء

فروغى بسطامى

ميرزا عباس بسطامى متخلص به فروغى فرزند آقا موسى بسطامى از شاعران بزرگ قرن سيزدهم هجرى، در سال 1213 ه .ق در عتبات تولد يافت.

دوران كودكى را در بسطام به سر برد و بعدا مدتى در سارى اقامت گزيد و در اوايل سلطنت فتحعلى شاه قاجار به تهران عزيمت نمود و به تحصيل علوم ادبى پرداخت.

فروغى در ابتدا به مدح شاهان و شاهزادگان قاجار مى‏پرداخت ولى پس از آنكه به تصوف و عرفان متمايل شد و عزلت گزيد و باقى عمر را در رياضت و اعتزال و آمد و شد، به مجلس عرفا گذرانيد و به سرودن غزلهاى دل انگيز عرفانى پرداخت.

فروغى را بايد از بزرگترين غزل سرايان متصوف عهد اخير به شمار آورد. توجه او به تصوف باعث شد كه غزلهاى دلپذير وى با افكار بلند عارفانه همراه باشد و تعداد اشعارش را بالغ بر بيست هزار بيت ذكر كرده‏اند.

غزل‏هاى ناب، يك دست و پرشور او داراى حال و هواى ويژه‏اى است و انسان با خواندن هربيتى از آنها، خود را در دريايى ژرف از شگفتى‏هاى عالم هستى و فارغ از هرگونه تعلق مادى، خواهد يافت. در غزل‏هاى او موجى از احساس عميق شاعرانه ديده مى‏شود كه با بيانى بسيار فصيح و جان بخش ادا شده است و اين خود بيانگر روح بلند و طبع شيوا و پر احساس اوست كه بى اختيار هر شنونده‏اى را تحت تأثير قرار مى‏دهد.

وى در سال 1274 ه .ق در تهران دار فانى را وداع گفت.

غزل معروف «مردان خدا» اثرى گران سنگ از فروغى بسطامى به شمار مى‏رود:

مردان خدا پرده پندار دريدند يعنى همه جا غير خدا هيچ نديدند هر دست كه دادند از آن دست گرفتند هر نكته كه گفتند همان نكته شنيدند يك طايفه را بهر مكافات سرشتند يك سلسله را بهر ملاقات گزيدند مرغان نظر باز سبك سير، فروغى از دامگه خاك بر افلاك پريدند يك فرقه به عشرت در كاشانه گشادند يك زمره به حسرت سر انگشت گزيدند جمعى به در پير خرابات خرابند قومى به برشيخ مناجات مريدند يك جمع نكوشيده رسيدند به مقصد يك قوم دويدند و به مقصد نرسيدند

يغماى جندقى

ميرزا ابوالحسن فرزند ابراهيم قلى متخلص به يغماى جندقى از شاعران پر آوازه عصر قاجاريه، در سال 1196 ه .ق در دهكده خور جندق و بيابانك پا به عرصه وجود نهاد. بعد از كسب مقدمات ادب، چندى در ايران و عراق به سياحت گذراند و سرانجام به دربار محمد شاه قاجار (1250ـ1264 ه .ق) راه يافت.

وى مردى وارسته و در عين حال بى‏باك بود به طورى كه خود وى نيز گفته است:

تاكنون كم سى گذشت از روزگار شاعرى كافرم يك حرف اگر مدح كسم در دفتر است

با وجود رواج بازار مداحى در آن دوره از شاهان و شاهزادگان قاجار مدح نكرد. يغما بيشتر عمر خود را در سمنان گذراند و سپس مدتى در تهران و كاشان اقامت كرد و آخر عمر خود را نيز در جندق و بيابانك به سر برد.

از آثار او مثنوى «خلاصة الافتضاح» و مثنوى «صكوك الدليل» است كه بر وزن شاهنامه سروده است.

همچنين داراى اشعار جدى و هزل زياد است و غزلياتى دارد به نام «سرداريه» كه با تخلص سردار سروده است و ديگرى قصابيه است كه با تخلص قصاب سروده است.

علاوه بر اين، او نوع جديدى ازمرثيه سرايى را ابداع كرده است كه به آن نوحه سينه زنى مى‏گويند.

از مراثى معروف يغماست:

مى‏رسد خشك لب از شط فرات اكبر من نوجوان اكبر من سيلانى بكن اى چشمه چشم تر من نوجوان اكبر من كسوت عمر تو تا اين خم فيروزه نمون لعلى آمد به خون

وى سرانجام در سال 1276 ه .ق در سن 80 سالگى دار فانى را وداع گفت و در زادگاه خود، خور نزديك مقبره سيد داود مدفون گرديد.

مشتاق سمنانى

حسين مشتاق سمنانى از شاعران پر آوازه خطه قومس در اواخر دوره قاجاريه، در سال 1271 ه .ق در سمنان متولد شد.

تحصيلات قديمه را در همان شهر نزد اساتيد زمان آموخت و سپس به شغل علاّفى در بازار سمنان پرداخت.

طبع شعرى وى باعث شد كه به دستگاه حكومت قاجار راه يابد و تا آخر عمر، به مدت 30 سال در ديوان خانه سمنان، به خدمت اشتغال ورزد. ذوق سرشار و طبع روان او در شعر، انسان را به تعجب وا مى‏دارد. تشبيهات بديعه و معانى بكر و تازه، در اشعارش زياد به چشم مى‏خورد. به طورى كه از اشعارش استفاده مى‏شود، از علم موسيقى و فلسفه نيز بى‏بهره نبوده و در خط نستعليق، شكسته و نسخ، استاد بوده است.

مرگ، او در سال 1326 ه .ق، در سمنان اتفاق افتاده است.

از وى قصيده معروفى در يكصد و چهل بيت در مدح امام زمان(عج) به يادگار مى‏باشد.

عبدالله صالحى سمنانى

عبدالله صالحى سمنانى فرزند على اكبر از جمله شاعران صاحب نام در سال 1285 ه .ش در شهرستان سمنان ديده به جهان گشود.

تحصيلات ابتدايى را در سمنان به پايان رساند. سپس در محضر شيخ محمدخانى به كسب علوم قديمه پرداخت. وى در اقسام فنون و قالب‏هاى شعرى طبع آزمايى كرد و آثارى از خود بر جاى گذاشته است.

استاد مهرداد اوستا در وصف او نوشته است:

استاد صالحى به نام يك شاعر ميهنى و ملى شايد يكى از بزرگترين آرمانهايش، اعتلاى نام و آوازه ايران و فرهنگ و هنر و اين كشور باشد. او هرگز نام آزاد مردانى را كه در راه آزادى و افتخار اين سرزمين جان باخته‏اند، از خاطر نزدوده است. مردمى وآزادگى او يكى از واقعى‏ترين امتيازهاى اوست، ستايش از آزادى و عدالت و بيزارى از بيداد و ستمگرى و درك احساس تهيدستان و محرومان از دل مشغولى‏هاى اين شاعر گران قدر بود. از اشعار اوست:

تو شادمان كه زدى تير خويش به هدف وليك غافل از آنى چه بر شكار گذشت به غير باده پناهى نمى‏توان جست در آن ديار كم غم هست و غمگسارى نيست


منابع