فیلسوفان و عارفان استان سمنان
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
بايزيد بسطامى
ابو يزيد طيفور بن عيسى بن سروشان بسطامى ملقب به «سلطان العارفين»، از عارفان نامى و مشهور ايران در قرن دوم و سوم هجرى است. در سال 131 يا 188 ه .ق در شهر بسطام، از توابع قومس در محله موبدان و در خاندانى زاهد، متقى و مسلمان چشم به جهان گشود. نقل مىكنند كه جدّ او (سروشان) زرتشتى بوده و سپس به دين اسلام درآمده است.
سنايى غزنوى شاعر قرن پنجم و ششم هجرى در توصيف شخصيت بايزيد، چنين سروده است:
قرنها بايد كه تا از لطف حق پيدا شود بايزيدى در خراسان، يا اويسى در قرن
زندگانى بايزيد مبهم و در آن خلط و مزج فراوان راه يافته است و شطح و مأثورات صوفيه را به وضوح، و صراحت و تفصيل براى نخستين بار در كلامش آورده است. همين گفتار با روش او در تصوف كه شباهت تام و تمام به روش ملامتيه دارد، موجب شده است كه مردم بسطام با او مخالف باشند.
نقل مىكنند چون كارش بالا گرفت، سخن او در حوصله اهل ظاهر نمىگنجيد، حاصل آنكه، هفت بار از بسطام بيرونش كردند. وقتى كه او را بيرون مىكردند، پرسيد: جرم من چيست؟ پاسخ دادند: تو كافرى. گفت: «خوشا به حال مردم شهرى كه كافرش من باشم!»
وى از اقران احمد خضرويه و ابوحفص و يحيى معاذ است و شقيق بلخى را نيز ديده و با او صحبت داشته است.
در احوالات وى درك صحبت امام صادق عليهالسلام نيز ذكر شده است و در اغلب مآخذ صوفيه، مثل كتاب النور من كلمات ابى الطيفور نوشته ابوالفضل محمد بن على سهلكى صوفى كه از مهمترين و قديمترين آنهاست، مذكور مىباشد. ولى با توجه به اينكه شهادت امام صادق عليهالسلام در سال 148 ه .ق و فوت بايزيد را در سال 261 ه .ق نوشتهاند و تفاوت اين دو، 113 سال مىباشد، در حالى كه عمر بايزيد را بيشتر از 80 سال ننوشتهاند، سخن فوق در نزد برخى مورد خدشه قرار گرفته است. از اين رو برخى معتقدند شايد وى به خدمت امام على بن موسى بن جعفر الصادق رسيده باشد و كاتبان از روى سهو اسم امام صادق را ذكر كرده باشند.
در احوال بايزيد منقول است كه به قبرستان بسيار مىرفت، يك شب كه از گورستان مىآمد جوانى از بزرگ زادگان ولايت، بربطى در دست مىزد، چون به بايزيد رسيد بايزيد لاحول كرد. چون بربط بر سر بايزيد زد، بربط و سر بايزيد هر دو بشكست. جوان مست بود و ندانست كه او كيست. بايزيد به زاويه خويش باز آمد، توقف كرد تا بامداد يكى از اصحاب بخواند و گفت بربطى به چند دهند؟ بهاى آن معلوم كرد و در خرقهاى بست و پارهاى حلوا با آن يار كرد و بدان جوان فرستاد و گفت، آن جوان را بگوى كه بايزيد عذر مىخواهد و مىگويد دوش آن بربط بر ما زدى، و بشكست. اين زر در بهاى آن صرف كن و عوضى باز خر. و اين حلوا از بهر آن، تا غصه شكستن آن از دلت برخيزد. جوان چون بدانست، بيامد و از شيخ عذر خواست و توبه كرد و چند جوان با او توبه كردند.
شطحيات بايزيد
شهرت عمده بايزيد به دليل شطحياتى است كه از او در حالات و غلبات شوق و توحيد نقل شده است و او در حقيقت از اولين كسانى است كه شطحياتى از خود بر جاى گذارده، گرچه سخنان شطحآميز بيش از بايزيد، از ابراهيم ادهم و رابعه عدويه، نقل شده است، اما در شطحيات بايزيد، بىپروايى و شور نهفته است.
در تمامى اين شطحيات، بايزيد عاشق و معشوق را يكى ديده است و سپس معزه «سبحانى ما اعظم شأنى» سرداده كه در حقيقت او چون ناى است كه حق در آن چنين مىدمد.
بنابر قول سهلكى و روايت عطار، عبارت اخير در خلوت بر زبان بايزيد رفت و در حال بسط، اما چون به خود آمد و مريدان حكايت كلام او كردند، شيخ گفت: خداى عز و جل شما را خصم باد اگر يك بار ديگر بشنويد، مرا پاره نكنيد و گفت: «بايزيد اين است كه مىبينيد، آن با يزيد نبود». اما با اين كه او خود اذعان داشت كه سخنانش بر اقتضاى حال مىآيند ولى هر كس را چنان كه اقتضاى وقت خويش است، ادراك مىكند و اين سخنها را كه از غلبه حال و قوت سكر به ظهور آمده، بر حسب ظاهر نه قبول بايد و نه رد.
با اين همه عدهاى در مقام رد و گاه تكفير با يزيد بر مىآمدند و اين دعاوى را رعونت آميز مىخواندند.
همچنين نقل است كه گفت: مردى در راه حج پيشم آمد.
ـ گفت: كجا مىروى؟ ـ گفتم: به حج. ـ گفت: چه دارى؟ ـ گفتم: دويست درم.
ـ گفت: بيا به من ده كه صاحب عيالم و هفت بار گرد من در گرد كه حج تو اين است.
ـ گفت: چنان كردم و بازگشتم.
اين رمز و راز والاى انسانى را جلال الدين محمد بلخى (مولوى) شاعر قرن هفتم هجرى، در كتاب مثنوى خود چنين به نظم آورده است:
بايزيد اندر سفر جستى بسى تا بيايد خضر وقت خود كسى ديد پيرى با قدى همچون هلال بود در وى فرّ و گفتار رجال
شيخ ابوالحسن خرقانى
شيخ ابوالحسن على بن احمد خرقانى (يا على بن جعفر)، عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجرى، از چهرههاى درخشان عرفان ايرانى است كه در سال 351 يا 352 ه .ق در قريه خرقان قومس، از توابع بسطام متولد شده است.
در منقولات و حكايات آمده است كه شيخ ابو سعيد ابىالخير، ابوعلى سينا و ناصر خسرو قباديانى به خرقان رفتهاند و با وى صحبت داشته و مقام معنوى او را ستودهاند.
وفات شيخ خرقانى در روز سه شنبه دهم محرم الحرام سال 425 ه .ق در سن 73 سالگى، در قصبه خرقان اتفاق افتاده و مزارش در قصبه مذكور واقع است.
آن شنيدى داستان بايزيد كه ز حال بوالحسن پيشين شنيد روزى آن سلطان تقوى مىگذشت با مريدان جانب صحرا و دشت بوى خوش آمد مر او را ناگهان در سواد رى ز سوى خارقان
از مريدان و شاگردان معروف وى، خواجه عبدالله انصارى عارف قرن پنجم هجرى است كه سالها در خرقان زيسته و از انفاس شيخ، كسب فيض نمود. نقل است كه بوعلى سينا به آوازه شيخ، عزم خرقان كرد، چون به وثاق شيخ آمد، شيخ به هيزم رفته بود. پرسيد كه شيخ كجاست، زنش گفت: آن زنديق كذاب را چه مىكنى؟ همچنين بسيار جفا گفت شيخ را، چونكه زنش منكر او بودى.
بوعلى عزم صحرا كرد تا شيخ را ببيند، شيخ را ديد كه همى آمد و خروارى درمنه بر شيرى نهاده است. بوعلى از دست برفت، گفت: شيخا اين چه حالتست؟ گفت: آرى تا ما بار چنان گرگى (زن) نكشيم شيرى چنين بار ما نكشد.
گلچينى از كلام شيخ
ـ هر كس كه در اين سراى آيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد، چه آن كس كه به درگاه بارى تعالى به جان ارزد، البته بر خوانِ بوالحسن به نان ارزد. ـ الهى چه بودى كه دوزخ و بهشت نبودى تا پديد آمدى كه خداپرست كيست.
ـ هرگز با كسى صحبت مداريد كه شما گوئيد خدا و او گويد چيز ديگر.
ـ اندوه طلب كن تا آب چشمت پديد آيد، كه حق تعالى گريه بندگان را دوست دارد.
ـ وارث رسول خدا صلىاللهعليهوآله آنكس بود كه به فعل رسول اقتدا كند، نه آن بود كه روى كاغذ سياه كند.
ـ روشنترين دلها آن بود كه در آن خلق نبود.
ـ بهترين كارها آن بود كه در آن انديشه مخلوق نبود.
ـ حلالترين نعمتها آن بود كه به جهد تو بود.
ـ بهترين رفيقان آن بود كه زندگانيش با حق بود.
ابو عبدالله داستانى
محمد بن على از مشايخ صوفيه، در سال 357 ه .ق در شهر بسطام تولد يافت. از شيخ سهلكى منقول است كه مىگفت: وقتى در بسطام آن قدر ملخ آمد كه تمام كشتها و درختها از بسيارى آن سياه شد، مردم دست به خروش و گريه و زارى برآوردند و شيخ از من پرسيد: چه غوغا است كه در ميان خلايق است؟ گفتم: ملخ بسيارى آمده و بر كشتها و درختها نشسته و اهالى بسطام زياده رنجه دل و پريشان خاطر مىباشند، شيخ از جاى برخاست و به بام بر شد و روى به آسمان كرد و لبها بجنبانيد، در حال ملخها برخاستند و نماز ديگر يك ملخ بر جاى نمانده بود و هيچكس را يك شاخ و خوشه از ميوه و كشت، به زيان نرفته و فاسد نگرديده بود، مردمان را رفع آن بليه به واسطه توجه شيخ، فراغت حاصل گرديد. وفات وى در ماه رجب 417 ه .ق در شهر بسطام بوده است.
شيخ ابوجعفر دامغانى
ابو جعفر دامغانى از ادييان، مورخان و عارفان در اواخر قرن سوم هجرى است. او عارفى صاحب كرامت و داراى زهد و تقوى بوده است. از كلمات آن عارف كامل است كه گفته: اگر خواهيد درجه پاكان و نيكان را دريابيد خود بينى را از سر نهيد و الا در ضلالت و گمراهى خواهيد ماند تا زمانتان به سر رود.
ـ از او پرسيدند كه مرد نيك كيست؟ گفت: آن كس كه حد خود بداند و خود را بشناسد، و پاى از اندازه گليم خود بيرون ننهد. ـ گفته است مرد سالك را پنج چيز به مقامات عاليه رساند:
اول؛ قناعت به آنچه او را رسد و ترك آرزوها و امانى.
دوم؛ افتادگى به نزد بزرگان تا سبب گردد او را تأييد و توفيق يزدانى.
سوم؛ ترك آرزوهاى نفسانى به جهت فيوضات روحانى.
چهارم؛ دورى نمودن از اهل جهل و نادانى.
پنجم؛ تقوى و پرهيزكارى به جهت مقامات دو جهانى.
كتاب الدولة الديلميه از ايشان به يادگار مانده است.
شيخ علاء الدوله سمنانى
شيخ ركن الدين ابوالمكارم، احمد بن محمد بن احمد سمنانى بيابانكى ملقب به علاء الدوله، عارف نامى و مشهور ايران در ذى الحجه سال 659 ه .ق در بيابانك سمنان متولد شد.
وى در كودكى به فرا گرفتن فقه و حديث و ادب پرداخت و از رشيدبنابىالقاسم و غير او سماع حديث و روايت كرد. در جوانى ملازم ارغون يكى از خوانين مغول بود.
در سال 683 ه .ق زمانى كه بين لشكر ارغون با لشكر امير اليناق، در حوالى قزوين، جنگ درگرفته بود، ناگهان شيخ علاء الدوله را جذبهاى از جذبات حق دست داد، لباس فاخر دولتى را به يكسو افكند و خرقه صلاح پوشيد و به توبه و عبادت و رياضت پرداخت.
وى در بغداد مصاحب شيخ نور الدين عبدالرحمن اسفراينى از مشايخ تصوف بوده و ظاهرا خرقه ارشاد از او گرفته است.
شيخ علاء الدوله مكرر به زيارت خانه خدا نايل آمده و دائم به تلاوت قرآن و انواع رياضت اشتغال داشته و عاقبت در سمنان در خانقاه سكاكيه منزوى شد و تمام ثروت و دارايى خود را وقف فقرا و صوفيه كرد.
وى در شب جمعه 22 ماه رجب سال 736 ه .ق در سن 77 سالگى وفات يافت و در روستاى صوفى آباد سمنان مدفون گرديد. رباعى زير از اوست:
صد خانه اگر به طاعت آبادكنى به زان نبود كه خاطرى شادكنى گربنده كنى ز لطف آزادى را بهتر كه هزار بنده آزاد كنى
خواجوى كرمانى شاعر معروف، از مريدان شيخ علاء الدوله سمنانى بوده و سالها در صوفى آباد سمنان به جمعآورى اشعار شيخ و درك فيض از محضر وى پرداخته بود و در وصف او اين شعر را سروده است:
هر كو به ره على عمرانى شد چون خضر به سر چشمه حيوانى شد از وسوسه غارت شيطان وارست مانند علاء الدوله سمنانى شد صدر الدين حمويه و سراج الدين قزوينى نيز از وى اخذ طريقت نمودهاند.
مصنفات او را بالغ بر 300 تصنيف ذكر كردهاند. برخى از اين آثار به قرار زير است:
1ـ مطلع النقط و مجمع اللقط. در تفسير بعض سور قرآن مجيد به مشرب عرفان.
2ـ سرّ البال فى اطوار سلوك اهل الحال. رسالهاى است به فارسى كه در سال 701 ه .ق در 37 صفحه نگاشته است.
3ـ سلوة العاشقين و سكة المشتاقين. رسالهاى است به فارسى در 38 صفحه.
4ـ مشارع ابواب القدس و مراتع الانس. در حكمت و كلام.
5ـ مناظر المحاضر للناظر الحاضر. در وقايع غدير خم و تفسير بعضى از آيات قرآن. (713 ه .ق)
6ـ العروة لاهل الخلوة و الجلوة. در حكمت الهى به ذوق عارفان. اين كتاب از مهمترين آثار شيخ است كه در سال 721 ه .ق نگاشته است. برخى از فصول و ابواب آن به زبان فارسى و برخى ديگر به زبان عربى است.
اشرف سمنانى
اشرف سمنانى از عارفان و دانشمندان بنام درسال 680 ه .ق به دنيا آمد. وى از مشايخ مورد احترام و با كرامت سلسله تصوف (چشتيه) است و آوازه شهرت او بخصوص در هندوستان زياد است و داراى تأليفات و تصنيفات متعددى در علم حكمت و عرفان و كلام مىباشد.
وى پسر سلطان ابراهيم حاكم سمنان بود و چون پدرش وفات يافت به جاى او بر تخت سلطنت نشست و پس از چند سال حكومت، تارك دنيا گشت و به فقرا و صوفيه پيوست.
نقل مىكنند كه در زمان حكومتش، روزى حضرت خضر عليهالسلام پيش وى تشريف آورد و او را ترغيب به ترك دنيا و روى آوردن به معنويت كرد و او را امر كرد كه دست از كار سلطنت بردارد و در نزديكترين فرصت در هندوستان به خدمت شيخ علاء الدين بنگالى حاضر شود كه او تو را به خدا رساند. سيد اشرف همين گونه عمل كرد و خود را به شيخ علاء الدين بنگالى رساند و در محضر او كسب فيض نمود و لقب جهانگيرى را شيخ علاء الدين به وى اعطاء نمود. سيد اشرف پس از يك سفر طولانى مدت و پس از زيارت عتبات عاليات و زيارت خانه خدا و ديدار با اعاظم تصوف و عرفان به شهر سمنان برگشت. سرانجام وى در روز 27 محرم سال 800 ه .ق، وفات يافت و در باغ روح آباد مدفون گرديد.
برخى از آثار او عبارتند از: بشارت المريدين (در تصوف). سلوة العاشقين. سكينة المشتاقين. لطايف اشرفى. (در عرفان). مكتوبات.
شيخ سكاك
شيخ حسن سكاك سمنانى از بزرگان عرفا و مشايخ صوفيه است. وى در سمنان خانقاهى ساخت كه شهرت عجيبى كسب كرد و بعد از ترك ملازمت ارغونخان مغول، به اين خانقاه آمد و پس از تعمير آن، به رياضت و عبادت در آن پرداخت.
شيخ سكاك از اصحاب شيخ حسن بستى بوده است. از خانقاه وى فعلاً آثارى برجاى نيست، تنها محلهاى در نزديكى پير علمدار سمنان به نام سكاكيه ناميده مىشود و احتمال مىرود كه خانقاه سكاكيه در آن محل بوده است.
وى مردى مجد و مجتهد در مقام فيض و مقبول اولياء روزگار بوده و از اقران ابوسعيد ابى الخير، شيخ ابوالحسن خرقانى و ابوعبدالله داستانى بوده است. تاريخ زندگانى او معلوم نيست اما طبق شواهد موجود، در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم هجرى مىزيسته است.
حاج ملا على سمنانى
حاج ملا على سمنانى مشهور به «حكيم الهى» از علماى بزرگ و حكماى جليل القدر در سال 1253 ه .ق در سمنان متولد گرديد.
تحصيلات اوليه را از سمنان آغاز كرد و سپس به كربلا و نجف عزيمت نمود و از آنجا به تهران و سپس اصفهان و در نهايت به سبزوار رفت و از محضر درس ملا هادى سبزوارى كسب فيض نمود و پس از رسيدن به سر حد كمالات معنوى و علمى، به سمنان بازگشت.
وى در حكمت و نجوم، سرآمد معاصران خود بود و نظرياتش در مسائل دينى و اجتماعى غير قابل خدشه بوده است.
يكى از خصوصيات بارز وى، ساده نويسى و پرهيز از تكلّفات كلامى بود. از جمله نظريات ايشان، عدم اعتقاد به معاد جسمانى بوده است. به همين خاطر از وى درخواست شد تا براى مناظره و مباحثه با علماى طراز اول از قبيل حاجى ملا على كنى به تهران بيايد و در حضور ناصرالدين شاه با همديگر مناظره نمايند. منقول است كه دلايل وى چنان محكم و مستدل بود كه مخالفين از عهده پاسخ برنيامدند.
گويند حاجى ملا على، نوكر نداشت و همه كارها را خودش انجام مىداد. گذران زندگى را از راه كشاورزى تأمين مىكرد. هرگز نمىگذاشت مردم به دنبالش راه بروند و هميشه بدون تشريفات به مسجد مىرفت.
در احوال اين حكيم فرزانه آوردهاند كه روزى رهگذرى در كوچه به ايشان رسيد و گفت: آقا يك استخاره بفرماييد. حكيم از او سؤال كرد چه كارهاى؟ گفت: سلمانى. حاجى عمامه از سر برداشت و در كنار گذر ايستاد و گفت: بيا سر و صورتم را اصلاح كن. سلمانى گفت: آقا در كوچه و برزن كه نمىشود سر و صورت را اصلاح كرد. در عين حال اسباب و لوازم سر و صورتش در دكان است. حاجى لبخندى زد و گفت: تو كه اسباب كارت را همراه ندارى، من هم حال آن حال و توجه خاص را ندارم كه استخاره كنم. استخاره حال و توجه مخصوص مىخواهد، فرصتى ديگر بيا تا با خدا راز و نيازى نماييم و صلاح كار از او بخواهيم.
وفات ايشان در سال 1333 ه .ق در شهر سمنان اتفاق افتاد و آرامگاهش در كنار فلكه شاه (علمدار) واقع است.
آقا ميرزا ابوطالب سمنانى (محبوبعلى)
آقا ميرزا ابوطالب سمنانى (محبوبعلى) فرزند حاجى آقا (آقا سيد حسن)، فرزند در سال 1277 ه .ق در سمنان متولد شد و پس از طى تحصيلات مقدماتى، نزد حاج ملا على سمنانى رسيد و از محضر او كسب فيض نمود.
در سال 1332 ه .ق از طرف حاج ملاسلطانعلى، قطب طريقه نعمت اللهى گنابادى، اجازه دستگيرى فقراى سلسله مذكور را يافت و به محبوبعلى ملقب گرديد. وى سردسته مشروطه خواهان سمنان بود و در زمان حمله ارشد الدوله و تركمنها به سمنان، خانه و اثاثيه وى را غارت شد و او رانيز دستگير نمودند، ولى به علت مقام روحانىاش، از كشتن او صرف نظر كردند و او را آزاد ساختند.
ميرزا ابوطالب در سال 1341 ه .ق برابر با فروردين 1302 ه .ش در سمنان وفات يافت و در قبرستان پير نجمالدين نيز مدفون گرديد.
شيخ محمد فانى
شيخ محمد، متخلص به فانى و ملقب به ظفر على در فروردين 1247 ه .ش در سمنان ديده به جهان گشود.
تحصيلاتش را در سمنان و تهران سپرى ساخت و از محضر علماى بزرگى نظير ملاعبدالرسول مازندرانى، ميرزا حسن آشتيانى، حاج ملاعلى سمنانى و ميرزا شمس الدين حكيم الهى بهرهمند گرديد و پس از تكميل تحصيلات، به زادگاه خويش بازگشت و به وعظ و تدريس مشغول شد.
فانى از علما و اعاظم حكما و عرفاى عصر خويش بود و بر علوم ادبى و معانى و بيان تسلط كامل داشت و در فلسفه و منطق و رياضيات و نجوم نيز مهارت خاصى داشت، چندان كه از ايشان منقول است:
«آنچه را كه از اول امثله تا آخر جفر خواندهام، همه را حاضرالذهن دارم».
علاوه بر اين، وى داراى طبع شعرى نيز بود و از شعراى خوش ذوق سمنان به شمار مىرود.
ديوان قصايد و غزليات وى در سال 1329 ه .ش به اهتمام دكتر نورالحكماء به طبع رسيد.
وى در فروردين ماه سال 1331 ه .ش نداى حق را لبيك گفت و به ديدار معبود شتافت.