ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

نهضت مشروطه در استان مرکزی

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

ویرایش در تاریخ ‏۲۰ فروردین ۱۳۹۱، ساعت ۱۵:۵۶ توسط 192.168.110.133 (بحث)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری, جستجو

1ـ نهضت مشروطه

همزمان با شروع نهضت مشروطه، در شهرهاى استان مركزى نيز همچون ديگر شهرهاى كشور نهضت مشروطيت جنب و جوش خاصى در بين اهالى به وجود آورد و مردم دسته دسته به تشكيل انجمنهاى سرى و غير سرى اقدام مى‏نمودند.

نخستين انجمنى كه از همه حساستر بود و تقريبا هسته مركزى مشروطه خواهان در استان را تشكيل مى‏داد، انجمنى «آدميت» بود سرى كه رياست آن با آقا اسدالله پروين و زير نظر بزرگان شهر اراك اداره مى‏شد.

علاوه بر تشكيل انجمن‏هايى از اين قبيل، عده‏اى از آزادى‏خواهان در مركز استان فعاليت‏هاى وسيعى را در جهت اين نهضت ملى آفريدند و از تهديدها نهراسيدند.

شيخ على نخستين، حاج ميرزا عبدالعظيم، ميرزا حبيب الله طاهرى و ديگر علما و بزرگان استان هر يك خدمات شايانى در راه آزادى و به بار نشستن نهضت مشروطيت نمودند.

پس از پيروزى نهضت مشروطه در سال 1285 ه .ش، در ولايت عراق (استان مركزى) نيز انجمن «ولايتى» تأسيس شد كه رياست آن با آقا نورالدين بود. حاج ميرزا محمد على خان مجتهد افتخار، حاج ملا على امام جماعت، حاج ابوالقاسم كاشانى و حاج ميرزا محمد رضا تاجر كاشانى در اين انجمن عضويت داشتند و به كارهاى مربوطه رسيدگى مى‏كردند تا اينكه مجلس شورا به توپ بسته شد و اين انجمن هم تعطيل گرديد و مشروطه طلبان تحت تعقيب و آزار و اذيت قرار گرفتند.

اما در استان مركزى آقا نورالدين بزرگترين مجتهد استان به پيروى از استاد خود آيت الله خراسانى طرفدار آزادى خواهان و طالب حكومت مشروطه بود و با بودن ايشان در صف مشروطه خواهان اين دسته از تعرض ديگران مصون و سر و صداى ولايت عراق از ديگر ولايات كمتر بود.

در چنين شرايط دشوار و آشفته‏اى، سالار الدوله عموى احمدشاه قاجار به دعوى تاج و تخت برخاست. وى عده زيادى از عشاير و ايلات مسلح را به دور خود جمع كرد و از اين پس خود را ابوالفتح شاه قاجار خواند و اعلاميه‏هايى مبنى بر موافقت با مشروطه منتشر كرد، ولى در مجلس، مشروطه خواهان كه شتابزدگى و ناپختگى او را ديدند، اعلاميه‏هايى بر ضد او انتشار داده و او را ياغى و متمرد خواندند.

وى پس از جمع كردن نيرو با اردوى مفصلى عازم فتح تهران شد و در مسير خود در ايالت عراق (استان مركزى كنونى) در نامه‏اى به مجتهد وقت حاج آقا نورالدين چنين نوشت: «مسلم است برادران عراقى‏ام نيز مانند كردستان و كرمانشاه و همدان از طرف من قبول حكومت مرا نموده و دولتخواهى خود را به عالميان جلوه خواهند داد و اگر به تسامح و تأمل شوند با كمال بى‏ميلى مجبور مى‏شوم به پيش قراولان كه متجاوز از شش هفت هزار نفر و در اطراف همدان هستند امر دهم به عراق بيايند، البته حضرتعالى با آن عوالم حسن نيت و خيرخواهى اهالى عراق را ملتفت و متنبه خواهيد فرمود كه بى‏جهت خود را دچار صدمه و خسارت نسازند».

البته حاج آقا نورالدين به اين نامه جواب نداد و كوچكترين روى موافقى نسبت به قضيه نشان نداد.

در تاريخ پانزده شهريور ماه 1290 ه .ش سالار الدوله با نيروى خود سلطان آباد عراق را تصرف كرد و مبلغى از ثروتمندان و مشروطه خواهان جريمه گرفت.

وى سپس به همراه دوازده هزار نيرو وارد منطقه ساوه در اين استان گرديد و نيروهاى خود را براى ورود به تهران آماده كرد.

با رسيدن اين خبر به مركز، هزار و سيصد سوار بختيارى كه پيشقراولان قواى دولتى را تشكيل مى‏دادند از طريق قم وارد منطقه ساوه گرديدند.

سالار الدوله در دامنه كوه نيل ساوه خيمه و خرگاه سلطنتى برپا كرده بود و خوانين بختيارى چون عده دشمن را خيلى بيشتر از عده خود ديدند به مشورت نشستند و پس از تبادل نظر تصميم گرفتند، صبح روز بعد به يك جنگ كوچك آزمايشى مبادرت نمايند تا از نحوه عمليات حريف اطلاع حاصل كنند و ضمنا اردوى اعزامى تهران و ساير سوارهاى بختيارى هم از اصفهان برسند.

صبح زد و خورد شروع شد و جنگ تا مقارن غروب ادامه داشت. اول شب طرفين دست از جنگ كشيدند ولى پاسى كه از شب گذشت عده‏اى از بختيارى‏ها به طرف كوه نيل حمله برده و يكى از باغات دامنه كوه را اشغال كردند.

روز بعد مجددا جنگ شروع شد، ولى چون جمعيت سالار الدوله، مواضع مرتفع كوهستانى را در دست داشتند بختياريها در دشت كارى از پيش نبردند تا اينكه خبر رسيد كه نيروى كمكى تهران وارد آسيابك شده و صبح به ساوه خواهد رسيد.

طبق تصميم متخذه صبح روز بعد، بختياريها به يك حمله دسته جمعى مبادرت نمودند و يكهزار و دويست نفر بختيارى به دوازده هزار نفر سوار و پياده سالار الدوله يورش آوردند.

جنگ شديدى درگرفت و نزديك بود بختياريها عقب نشينى كنند كه خوانين هر يك به وسايل مقتضى آنها را تشجيع نموده، ابتكار عمليات را در دست گرفتند.

عده سالارالدوله كاملاً متوجه دامنه كوه نيل بودند كه اردوى كمكى تهران به سركردگى غلامحسين خان سردار محتشم و جعفر قلى خان سردار بهادر و يپرم خان رسيدند و دشمن را مورد حمله قرار دادند.

چون اردوى سالار الدوله از هر طرف محاصره و مورد حمله واقع شد سالار الدوله هم براى اينكه به دست خوانين نيفتد، نقدينه و جواهرات و اوراق و اسناد خود را باقى گذاشت و فرار كرد.

صبح روز بعد كه قرار شد مقتولين را به دفن برسانند معلوم شد «كشته از بس كه فزون است كفن نتوان كرد» زيرا آنچه پارچه سفيد در شهر ساوه موجود بود حتى عمامه و شال اشخاص معمم را مورد استفاده قرار دادند و باز هم كفايت نكرد و ناگزير عده‏اى را بدون كفن با همان لباس خون آلود به خاك سپردند.

اردوى بختيارى سه روز در منطقه ساوه توقف كرد و سرانجام تصميم گرفته شد جهت تعقيب سالار الدوله از راه نوبران، عازم همدان شوند. لازم به يادآورى است كه در هنگامه مشروطيت، تعدادى از شهرهاى اين استان همچون اراك، محلات، دليجان و نراق در زير حملات سركشان و سارقانى همچون نايب حسين كاشى و رجب لُر قرار داشت و آنها با يارانشان كه نزديك صد نفر مى‏شدند به غارت كاروانيان و آزار مردم اين نواحى مى‏پرداختند و هر چند در دليجان با شكست مواجه شدند ولى به علت ناامنى در حمل مواد خوراكى و آذوقه



منابع