دوره پهلوی اول در استان تهران
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
كودتاى سياه
با پايان جنگ جهانى اول، طرح تسلط نو استعمارى بر سرزمين ايران از سوى قدرتمندترين دولت استعمارى وقت طراحى شد و كودتاى سوم اسفند 1299 رضاخان مير پنج با نقشه و رهنمود چند تن از افسران انگليسى از جمله ژنرال آيرون سايد، ژنرال دنسترويل و كلنل اسمايس به ثمر نشست.
نيروى قزاق كه تحت فرماندهى رضاخان مير پنج در شب سوم اسفند 1299 ه .ش با تبانى قبلى مقامات ژاندارمرى، از طريق دروازه قزوين وارد تهران شدند به شهربانى و كلانترىها حمله برده، افراد پليس انتظامى و كلانترىها در برابر تهاجم كودتاگران اندك مقاومتى از خود نشان دادند. نيروى قزاق نخست اداره پليس را هدف حملات قرار داد و چند گلوله توپ بدانجا شليك كرد سپس شهربانى را به اشغال درآورده، در زندآنهارا باز كرده و زندانيان را آزاد نمودند.
سحرگاه روز سوم اسفند، رئيس نظميه با احمد شاه تماس گرفت و او را در جريان مذاكرات شبانه خود با فرماندهان كودتاگر قرار داد، از سوى احمد شاه دستور يافت كه شهربانى براى حفظ نظم تهران با نيروى قزاق همكارى نمايد.
با به قدرت رسيدن رضاخان وى براى كنار گذاردن مدعيان، به رياكارى و تظاهر به ديندارى و حفظ شعائر مذهبى ـ البته در حدّ يك نظامى ـ پرداخت و به اين وسيله توانست نظر مساعد بسيارى از مردم تهران و شهرستانها و نيز روحانيون داخل و خارج را نسبت به خود جلب كند. شركت در عزادارى ماه محرم نمونه اين نمايشهاى مذهبى بود.
از جمله در محرم سال 1341 ه .ق / پاييز 1300 ه .ش، روضهخوانى مفصلى در قزاقخانه برپا شد و سردار سپه و افسران قشون به عنوان صاحب مجلس از واردين پذيرايى مىكردند و در يك اقدام بىسابقه احمد شاه هم در عزادارى قزاقخانه شركت كرد.
در روز عاشورا نيز دسته قزاقها در حالى كه رضاخان و كليه افسران در ميانشان بودند، در بازار به راه افتادند و با ساير دستههاى عزادار همراه شدند. اين نمايش و تظاهر براى عامه مردم بسيار جالب توجه بود به گونهاى كه سردار سپه را دعا مىكردند. در شام غريبان، دسته قزاقها در حالى كه سردار سپه در جلوى آنها بود با بازوبندهاى مشكى و سر برهنه هر يك شمعى به دست گرفته و با خواندن نوحه در مراسم سوگوارى شركت كردند.
پس از تاجگذارى رضاشاه در چهارم ارديبهشت 1305، مرحوم حاج آقا نورالله قرآنى به شاه جديد هديه داد و فرمود:
«اكنون كه پادشاه مملكت اسلامى شدهاى قرآن كتاب آسمانى و كلام ربانى را به تو هديه مىكنم كه او را نصبالعين خود قرار داده و به دستوراتش عمل كنى و برخلاف آن نروى».
پس از آنكه كابينه فروغى نقش اساسى خود را در انتقال قدرت از قاجار به پهلوى به خوبى ايفا كرد، رضاشاه به منظور آنكه تا حدّى به قول و قرارهايش عمل كند سعى كرد تا چهرهاى محبوب برگزيند. از اين رو علىرغم ميل باطنى خود، در هنگام تشكيل كابينه مستوفى الممالك (16 خرداد 1305)، سيد حسن مدرس در روى كار آمدن اين كابينه دخالت داشت به گونهاى كه وزرا به ميل او انتخاب مىشدند.
در تهران نيز در پى اعتراض عدهاى از ملّيون و مدرس انجمن انتخابات منحل و يك انجمن مركزى انتخابات تحت رياست ميرزا حسين خان مشيرالدوله (پيرنيا) تشكيل يافت و نظيمه نتوانست از آزادى مردم جلوگيرى كند. در اين مجلس نيز مدرّس با كسب 13634 رأى نماينده اول تهران بود. از نه نفر كانديداهاى طرفدار مدرّس كه اعضاى فراكسيون اقليت در مجلس پنجم بودند هفت نفر از تهران و يك نفر (حسن زعيم) از كاشان به مجلس ششم راه يافتند.
اين مجلس در نوزدهم تير ماه 1305 افتتاح شد و رياست سنى آن به عهده سيد حسن مدرّس بود. عليرغم تلاشهاى مدرّس، بجز تعدادى از نمايندگان تهران، بقيه اكثرا طرفدار رضاشاه بودند و مدرس در اين مجلس هم در اقليت ماند و سعى كرد تا با اعتبارنامه نمايندههاى وابسته به دربار مخالفت كند كه همين مسئله موجب شد تا نقشه قتل او طراحى و اجرا گردد، هر چند اين ترور موفق نبود.
بنا بر نوشته ابراهيم خواجه نورى [در اين زمان] مدرّس از مسجدى در خيابان چراغ گاز كه متولّيش بود، براى آموزش گروهى مسلح با هدف كشتن شاه در مراسم گشايش دوره جديد مجلس (هفتم) (اول آذر 1307) استفاده مىكرده است.
با همين بهانه بود كه مدرس در شانزدهم مهر 1307 دستگير و راهى خراسان شد. رژيم رضاشاه از بيم هيجان و سر و صداى مردم، مدرّس را به خواف ـ شهرى دور افتاده كه بيشتر مردم آن از اهل سنّت بودند ـ تبعيد كرد و وى را به شهادت رساند.
اتحاد شكل لباس
از ميان سياستهاى فرهنگى دوران رضاشاه، تغيير پوشش مردان و زنان از جايگاه ويژهاى برخوردار بود. اين سياست كه از آغاز تأسيس سلسله پهلوى در ايران به مرحله اجرا درآمد، بيشترين توان و نيروى دستگاههاى اجرايى و پليس را به خود اختصاص داد و اين نشاندهنده اهميت اجراى اين سياست در نزد حكومت جديد بود.
نخستين گام در اين راه در مرداد 1306 ه .ش برداشته شد و هيئت وزيران به پيروى از شاه در پانزدهم مرداد تصويب نامهاى گذراند و به موجب آن كارمندان دولت و شاگردان مدارس موظف به پوشيدن لباس متحد الشكل (كت و شلوار و كلاه لبهدار) نمود. هر چند تشويق و تبليغ استفاده از لباس و كلاه جديد همراه با دستورالعملهاى دولتى چند صباحى دنبال شد، ولى لازم بود تا با تصويب قانونى در اين باره، اين سياست فرهنگى از پشتوانه قانونى نيز برخوردار گردد و جلوى هرگونه بهانهجويى سدّ شود.
بنابراين در ششم دى ماه 1307 «قانون متحد الشكل نمودن البسه اتباع ايران در داخله كشور» به تصويب مجلس هفتم رسيد.
در گام بعدى از اوّل فروردين 1314 ه .ش امر صادر شد مردها كلاه فرنگى (شاپو) بر سر بگذارند.
استفاده از كلاه تمام لبهدار (شاپو) همانند كلاه پهلوى از اعضاى كابينه دولت و نمايندگان مجلس آغاز شد.
در اوايل خرداد 1314 رضاشاه هيئت دولت را احضار و به آنها گفت: ما بايد صورتا و نسبتا غربى بشويم و بايد در قدم اول كلاهها تبديل به شاپو بشود و پسفردا كه افتتاح مجلس شوراست همه بايد با شاپو حاضر شوند و در مجالس كلاه را به عادت غربىها بايد بردارند.
اين قانون با شدت و حدّت سراسر استان به اجرا درآمد. به طورى كه سالنامه پارس در اين باره چنين مىنويسد:
«از اواسط خرداد 1314 تمايل شديدى در استعمال كلاه تمام لبه در مركز و ولايات به ظهور رسيد كه به فاصله يك هفته تمام اهالى تهران كلاههاى سابق را به كلاه تمام لبه تبديل و لباس بينالمللى خود را تكميل كردند. اهالى ولايات نيز در اين طريقه به اهالى تهران تأسى كرده در ظرف يك ماه در تمام مملكت كلاه تمام لبه، تعميم يافت.»
كشف حجاب
نخستين نداى كشف حجاب و آزادى زنان را مىبايست در نهضت مشروطيت جستجو نمود. در روزنامههاى مشروطهخواهان، سخنان روشنفكران مشحون از حمله به وضعيت زنان و حجاب مىباشد.
اگرچه اين ندا در ميان امواج خروشان مخالفت علماء و مردم به فراموشى سپرده شد اما با گشايش مدارس دختران از سوى اروپائيان زمينههاى كشف حجاب در ايران فراهم شد.
استعمار اروپايى با هجومى فراگير به سوى آسيا و خاورميانه اين حركت را به طور فراگير در افغانستان (1306 ه .ش)، تركيه، مصر، سوريه و ديگر كشورهاى عربى (1309 ه .ش) و ايران (1314 ه .ش) همزمان با هم آغاز كرد.
در برخى از كشورها با موفقيت نسبى روبرو شد اما در ايران كه همزمان با قانون تغيير لباس 1306 زمزمههاى آن آغاز شده بود در 17 دى ماه 1314 به بار نشست. در جشن دانشسراى عالى دختران، همسر و دختران رضاشاه و ديگر وابستگان دربار بدون حجاب در برابر چشمان حيرت زده مردم ظاهر شدند.
رضاشاه آن روز (17 دى ماه) را روز «آزادى زن و كشف حجاب» ناميد.
وى طى سخنانى اظهار داشت كه:
«بسيار مسرور است از اينكه مىبيند زنان به حقوق و مزاياى خود نايل شدهاند».
على اصغر حكمت وزير معارف از چهرههايى كه در كشف حجاب نقشى فعال داشت در مورد تبعات اين واقعه آورده است:
«بلافاصله بعد از مراسم 17 دى در تهران دو امر پيش آمد كه يكى به حد افراط و ديگرى به حد تفريط بود. از يك طرف بعضى از زنهاى معلومالحال به كافهها و ... هجوم آورده ... و از طرف ديگر مأمورين شهربانى و پليسها در تهران و فرمانداريها و بخشداريها در شهر و قصبات مملكت بر حسب دستور وزارت كشور به زنان بىخبر مزاحم شده و آنها را به اجبار وادار به كشف حجاب مىكردند و حتى چادر و نقاب آنان را پاره مىكردند».
صدرالاشراف نيز در خاطرات خود آورده است:
«در اتوبوس زنان با حجاب را راه نمىدادند و در معابر پاسبانها از اهانت و كتك زدن به زنهايى كه چادر داشتند با نهايت بىپروايى و بىرحمى فروگذار نمىكردند».
در تهران همزمان با گسترش بىحجابى، زنان ديندار شيوه مبارزه منفى را پيشرو ساختند و خود را در خانهها محبوس ساختند و برخى از زنان مانند سابق با چادر در خيابانها به رفت آمد مىپرداختند.
حتى با تمام تلاش نيروهاى نظامى رضا شاه، باز هم زنان بدون چادر به علل عكسالعملهاى اجتماعى ساير مردم به راحتى نمىتوانستند در خيابانها حاضر شوند. هر چند كه پليس دستور محرمانه حمايت از زنهاى بىچادر را دريافت كرده بود، ولى باز هم دور از نظر پليس در كوچه خلوت زنهاى بىچادر غالبا در معرض اهانت لفظى يا حمله با چوب و سنگ واقع مىشدند و زنان عوام از دادن نسبتهاى زشت و بدحرفى به زنان بىحجاب و به اصطلاح پيشتاز آزادى كوتاهى نداشتند. زنان بىحجاب هرگاه در محلات پايين شهر سكونت داشتند، ناچار مىشدند از خانه با چادر خارج شده و در كوچههاى بالاى شهر چادر را در كيف دستى پنهان كنند و هنگام بازگشت به منزل دوباره نزديك منزل چادر به سر كنند.
هرچند بعد از سقوط رضاشاه اين قانون به شكل ديگرى در دوران محمدرضا شاه ادامه پيدا كرد و محمدرضا نه تنها كشف حجاب را پيگيرى جدى مىكرد بلكه كشف لباس را ترويج مىنمود و عريانى را تبليغ، و عملاً همانند پدر با استفاده از راديو، تلويزيون، سينما، روزنامه و مجلات در مبارزه با زنان محجبه در مدارس، دانشگاهها و ادارات همان محدوديتها را به وجود آورد.