پیشینه تاریخی استان سیستان و بلوچستان
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
محتویات |
وجه تسمیه
سيستان در عهد داستانى نيز محل نشؤ و نماء قهرمان حماسى شاهنامه، رستم است و در دوره هخامنشيان، جزء قلمرو حكومتى كورش هخامنشى محسوب مىشد.
نام بلوچستان در كتيبههاى ميخى داريوش هخامنشى در بيستون و تخت جمشيد «ماكسا» يا «مگه» ذكر شده و استان چهاردهم ايران بوده است.
به اين سرزمين در زمان ساسانيان، «گوسبون» مىگفتند. هردوت نيز اين بخش از سرزمين ايران را مكيا و يا ميگيان خوانده است.
اين نامها تا قبل از ظهور اسلام در ميان مردم مشهور بوده است در قرن اول هجرى هنگام فتح بلوچستان به وسيله اعراب اين ناحيه به مكران مشهور بوده است و جغرافى نويسان مسلمان نيز آن را با همين نام ضبط كردهاند.
برخى مكران را مركب از دو واژه فارسى «ماهى» و «خواران» يعنى ماهى خواران دانستهاند كه به تدريج به مكران تبديل شده است.
برخى در معناى مكران آوردهاند: مك به معناى درخت خرماست وران نيز به معناى كوه يعنى جاى كوهستانى كه داراى درخت خرما است.
برخى بر اين باورند كه در گذشتههاى دور در سرزمين بلوچستان با تلاق وجود داشته است و ارنيا يا ايرنيا در زبان سانسكريت به معناى باتلاق است و از تركيب اين واژه با مكه تلفظى پديد آمده كه به مرور زمان به مكران «سرزمين باتلاقها» اطلاق شده است.
ماركوپولو از سرزمين بلوچستان به نام «كسماكوران» و يا «كسمه كوران» ياد نموده است.
كلمه بلوچستان از زمانى به اين سرزمين اطلاق شده كه بلوچها در آن سكنى گزيدهاند. بلوچستان از كلمه «بلوچ» و پسوند «استان» به معناى جا و مكان تشكيل شده و به معناى جا و منطقهاى است كه بلوچ در آن سكونت دارند.
مورخان قديم يونان، سرزمين واقع در مسير سفلاى هيرمند را «درانگيانا» «زرنگاى» و «سرنگاى» مىخوانند كه از نام قوم درانگابى گرفته شده است. نام بومى اين منطقه زرنگ بوده است و پس از هجوم سكاها به «سكستانه» تبديل شده است. سكاها مردمى از گروه هند و اروپايى بودهاند كه به اين سو از سرزمين ايران كوچ كردهاند. سكستان يا سگستان نام ديگر اين ناحيه است. سيستان در منابع جغرافىنويسان عرب، به صورت سجستان نيز آمده كه از كلمه فارسى سگستان و يا سيستان مأخوذ است. سيستان نيز خود از سگستان اخذ شده است.
نويسنده تاريخ سيستان مىگويد كه سيستان از كلمه سيوستان مشتق شده و سيو به معناى مرد است بدين جهت سيوستان يعنى سرزمين مردان.
سيستان، نيمروز هم ناميده شده كه به معناى سرزمين جنوبى است، چون در جنوب خراسان واقع است. سيستان را زاده هيرمند نيز گويند همچنانكه مصر را زاده نيل گفتهاند.
مؤلف تاريخ سيستان بناى اين شهر را به گرشاسب نسبت داده است.
رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف
قبل از اسلام
دوره كيانيان
سيستان و بلوچستان در عهد باستانى در زمان كيانيان، در زمان سلطنت كيخسرو جزء سرزمين آنان بوده است و بسيارى از سربازان سپاه كيخسرو را بلوچها تشكيل مىدادند.
فردوسى در شاهنامه به قوم بلوچ و حضور مردان آنان در سپاه كيخسرو و شجاعت و دلاورى آنان اشاره كرده است: سپاهى ز گردان كوچ و بلوچ سگاليده جنگ مانند قوچ كسى در جهان پشت ايشان نديد برهنه يك انگشت ايشان نديد
دوره مادها و هخامنشيان
سرزمين سيستان و بلوچستان در جنوب شرقى ايران، در روزگار مادها، در زمان سلطنت آستياگ يا ايشترويگو (585 ـ 550 .م) يكى از ساتراپىهاى (استانهاى) شرقى آن دولت بوده و به نام سرزمين پاريكانيان جشيان آسيايى از آن ياد شده است. در دوره هخامنشى بلوچستان جزء ساتراپى چهاردهم اين سلسله بوده و وسعت قلمرو هخامنشى از سوى شرق تا دره رودخانه سند ادامه داشته است.
در سالهاى 545 ـ 540 ق.م، ايالات شرقى ايران از جمله مكران به وسيله كورش فتح گرديد. داريوش در حدود سال 513 ق.م براى تسخير پنجاب و سند از كناره شرقى فلات ايران و از طريق مكران به هندوستان لشگر كشى كرده و با فتح پنجاب و سند يك ولايت به نام هندوش (سند) به قلمرو ايران افزود. داريوش، دريا سالار يونانى خود به نام اسكولاخ را مأمور تحقيق كنارههاى درياى پارس (درياى مكران و خليج پارس) از مصب رود سند كرد.
دوره سلوكيان
اسكندر پس از فتح و به آتش كشيدن تخت جمشيد، مركز حكومت هخامنشيان در تعقيب داريوش به سوى همدان و رى رفت. با كشته شدن داريوش او به سوى سرزمين تپوريها (طبرستان، وركان و گرگان) رفت، سپس پارت، هرات، سيستان را فتح كرد. اما فتح سيستان براى او به آسانى ميسر نگشت بلكه پيش قراولان لشگر او به فرماندهى لئن ناتوس، سردار معروف، وارد خاك بلوچستان شدند. دلاوران بلوچ مبارزهاى بىامان را عليه قواى يونانى و مقدونى او آغاز كردند تا آنجا كه لشگريان اسكندر پراكنده شدند. اسكندر پس از تحمل رنجهاى فراوان باقيمانده سپاه خود را به پورايا چهره، ايرانشهر امروزى، رساند و به شكرانه سلامت خود هفت شبانه روز جشن گرفت و در اين نواحى به قتل و غارت فراوانى دست زد.
اسكندر در سال 323 ق.م در بابل در گذشت و حكومت او آشفته گرديد تا اينكه حدود سال 317 ق.م آنتى گون فرمانرواى مطلق شرق از جمله بلوچستان گشت و پس از غارت خزاين اسكندر به غرب بازگشت. در زمان سلوكيان آنتيوخوس سوم، آخرين پادشاه سلوكى به بهانه حمايت از مصر با سلوكيان وارد جنگ شد و سرانجام در سال 190 ق.م در ماگنزى واقع در آسياى صغير، سلوكيان را شكست سختى داد. در اين زمان پارس و خوزستان بر اثر ضعف دولت سلوكى متحد شدند و از آن دولت جدا گرديدند سيستان بلوچستان، رخج و افغانستان جنوبى، هم جزو دولت پارت، اشكانى شد.
در سالهاى 200 تا 160 ق.م دمتريوس از پادشاهان يونانى به حكومت رسيد و در زمان وى كشور باختر به نهايت وسعت خود رسيد و از مغرب به كرمان و خراسان و از مشرق به رود سند و جنوب درياى عمان توسعه يافت چنانكه تمام افغانستان و بلوچستان كنونى و قسمتى از پنجاب و سند آن كشور را تشكيل مىداد. در زمان پهلوها وخش يكى از رؤساى سكايى و پارتى كه در سيستان بود در سيستان و بلوچستان و رخج حكومت مستقلى را تشكيل داد. در دوره اشكانى، به ويژه در دوره سلطنت مهرداد اول، سرزمين بلوچستان جزء قلمرو دولت اشكانى بوده است.
دوره ساسانيان
اردشير ساسانى در سال 226 .م تاجگذارى كرد و عنوان پادشاهى ايران را اختيار كرد. وى مدت 18 سال فرمانروايى از كرانه جيحون، شرق افغانستان و بلوچستان تا مغرب بابل و سرزمين كنونى عراق را به متصرفات خود افزود. اردشير كشور را به 23 ناحيه مستقل تقسيم كرد كه سيستان و بلوچستان نيز يكى از آنها بود و حكمران هر منطقه را شاه مىگفتند، همانند سكستان شاه در سيستان، قيقان شاه در سند و ناحيهاى از بلوچستان. بلوچها در زمان پادشاهى اردشير سر به شورش برداشتند، اردشير با آنان به نرمى رفتار كرد و آنان با گذشت زمان آرام شدند. با مرگ اردشير در سال 241م پسرش شاپور اول به سلطنت رسيد. وى پس از صلح با امپراتور روم به شرق ايران لشگر كشى كرد و سلطنت پادشاه كوشان را كه بر نواحى كابل، بلوچستان وينجاب حكومت داشت منقرض نمود و به جاى او شاهزادهاى را به سلطنت برگزيد كه تابع دولت ايران باشد.
شاپور اول در كتيبه كعبه زرتشت كه به سال 262 .م نقر شده از حدود مرزهاى ايرانشهر چنين ياد كرده است: «من خدايگان ايرانشهر، اين شهرها را زير فرمان دارم: پارس، پارت خوزستان، ميشان، سكستان، تورستان، مكران (بلوچستان) و...».
عاقبت شاپور در سال 274 .م درگذشت. در زمان پادشاهى انوشيروان، بلوچها به اقوام مجاور خود تجاوز كرده و موجب هرج و مرج شدند. انوشيروان نيز پيكار شديدى با بلوچها نمود و آذر ماهان را كه مردى بزرگ بود به حكومت سيستان و كرمان منصوب كرد. فردوسى نيز نبرد نوشيروان و بلوچها را در شاهنامه چنين آورده است: به كار بلوچ ارجمند اردشير بكوشيد با كار دانان پير نبرد سودمندى به افسوس رنگ نه از بند و رنج و نه پيكار و جنگ در اواخر دوره سلطنت ساسانيان «چاچ» پادشاه هندوى سند، از هرج و مرج داخلى ايران استفاده نموده و به جنوب بلوچستان رفت و در كنار رودخانهاى چند اصله درخت خرما غرس كرد و لوحهاى نيز مبنى بر اين كه در اين زمان چاچ اين نقطه سرحد هند مىباشد، در آنجا نصب نمود.
دوره اسلام
در اواخر خلافت عمر در سال 23 ه .ق، مكران يعنى جنوب بلوچستان دستخوش تهاجم سپاهيان اعراب گرديد؛ حكم بن عمرو تغلبى، شهاب بن مخارق و دو سردار ديگر، فرمانرواى محلى را شكست دادند و تقريبا به كنار سند رسيدند دشواريهاى ارضى و فقر نسبى ناحيه تا چندين دهه اعراب را از تاخت وتاز در ناحيه سند باز داشت. صحار عبدى هنگامى كه يك پنجم سهم خليفه از غنايم مكران را براى عمر آورد به او خبر داد كه اين ناحيه هيچ جاذبهاى ندارد كه سپاهيان اسلام خود را در آنجا درگير سازند. نخستين لشكركشى سپاه اسلام به سيستان در سال 30 ه .ق در زمان خلافت عثمان بود كه بنابر روايتى عبدالله بن عامر مجاشع مأمور تسخير سيستان شد. در اين هنگام ربيع بن زياد حارثى سفر جنگى تمام عيارى براى گرفتن سيستان آغاز كرد ربيع به رزالق يا جالق، در 5 فرسنگى زرنگ رسيد دهقانان در مقابل او تسليم و قرار داد صلح بستند اما در پاى دروازه زرنگ نبرد خود خونينى بين مسلمانان و ايرانيان در گرفت و شمار فراوانى ازمسلمانان در اين نبرد كشته شدند. با استقرار حكومت بنى اميه، معاويه سيستان را در حوزه فرمانروايى زياد ابن ابيه قرار دارد. در دوران اموى سيستان شاهد شورشهاى متعدد مردم بر عليه دست نشاندگان اموى همچنين شورش خوارج در اين منطقه بوده است.
دوره عباسيان
با فروپاشى حكومت اموى و به قدرت رسيدن عباسيان، ابومسلم نمايندگانى را به سيستان فرستاد نمايندگان ابو مسلم يكى پس از ديگرى در شورشها كشته شدند و بيش از 4 سال سيستان در دست شورشيان بود تا اينكه منصور خليفه عباسى، ابو داود خالد بن سليمان را به سوى سيستان روانه ساخت. سرانجام وى موفق شد دوباره سيستان را به تحت سلطه عباسيان قرار دهد. در دوره عباسى، خوارج شورشهاى متعددى را بر عليه خليفه سامان دهى نمودند.
دوره طاهريان
در پايان سال 205 ه .ق طاهربن حسين، ذواليمينين، صاحب شرطه بغداد توانست با دسيسهاى استاندارى خراسان را بدست آورد، و بدين ترتيب استيلاى پنجاه ساله خاندان طاهرى در ايران آغاز شد. طاهريان در هنگام قدرت از قومس تا حدودى از هند را در زير سلطه خود داشتند و حاكمان سيستان نيز به وسيله آنها انتخاب مىشدند. سيستان و بلوچستان در دوره طاهريان ناحيه مستقلى نبود و از نظر سازمان ادارى جزء ايالت سند به شمار مىرفت.
دوره صفاريان و سامانيان
با قدرت يافتن عياران در سيستان، يعقوب ليث و برادرانش پا به عرصه گذاشتند و يعقوب توانست پايههاى قدرت خاندانش را در سيستان استوار سازد و استيلاى خلافت بغداد را در اين ولايت از ميان بردارد. استقرار امپراتورى پهناور اما مستعجل صفارى در مشرق عالم اسلام كه سيستان مركز آن بود،نخستين شكاف بزرگى بود كه در تماميت ارضى خلافت عباسى پديد آمد. بامرگ يعقوب، برادرش عمروليث جانشين وى گرديد اما در جنگ سختى از امير اسماعيل سامانى شكست خورد و امير اسماعيل او را اسير و به خليفه بغداد تحويل داد و حكومت را بدست آورد ولى تا مدتها والى كرمان و بلوچستان از سوى صفاريان انتخاب مىشدند. سامانيان تا سال 379 ه .ق بر مكران، سيستان و بلوچستان حكومت كردند. در سال 338 ه .ق عمادالدوله (ديلمى حاكم مكران و كرمان)، طبق وصيت خود در، حضور بزرگان كشور «عضدالدوله» را به جانشينى خود انتخاب كرد.
در آغاز امر بزرگان كشور به او وفادار بودند. اما اين آرامش ديرى نپاييد و در سال 357 ه .ق فرستاده او به نام ياسع بن محمد اسماعيل در كرمان و بلوچستان شورش كرد و ادعاى استقلال نمود. عضدالدوله با شنيدن اين خبر پسر ارشد خود ابوالفوارس را به سوى كرمان فرستاد. بوالفوارس بر ياسع غلبه كرد و شورش كرمان را خواباند. عضدالدوله، ابوالفوارس را به فرمانروايى بلوچستان و كرمان منصوب كرد، و سردار معروف خود كوركر را به نيابت او گماشت. در سال 360 ه .ق نيز جنگ سختى ميان كوركر و سپاهيان حاكم خراسان كه براى تصرف بلوچستان و كرمان اقدام كرده بودند، صورت پذيرفت.
عضدالدوله، عابدين على را به يارى كوركر فرستاد دو سپاه در جيرفت رو در روى يكديگر قرار گرفتند در اين نبرد 5000 تن از قبايل نافرمان كشته و اسير شدند. سپاهيان عضدالدوله بلوچهايى را كه با سپاه خراسان همراهى كرده بودند تا جزيره هرمز تعقيب كردند و گوشمالى سختى به آنان دادند و تا سال 422 ه .ق سرزمين بلوچستان از نواحى تحت تسلط آل بويه به شمار رفته و حكمرانانى از سوى آنان بلوچستان را اداره مىكردند.
دوره غزنويان
در سال 393 ه .ق سلطان محمود غزنوى، خلف بن احمد صفارى، فرمانرواى سيستان را دستگير كرد و سپاهى را براى سركوب بلوچها فرستاد. سلطان محمود قبل از حركت، امير لشگر را به حضور خود طلبيد و اظهار داشت براى ورود به بلوچستان تنگهاى وجود دارد كه به دليل تسلط بلوچها نمىتوان از آن گذشت لذا قبل از ورود به تنگه چندبار سيب تهيه و آن را به زهر آلوده كن، امير لشگر نيز چنان كرد و چند بار سيب را زهر آلود پيش از ورود سپاه خود به همراه چند سرباز به تنگه فرستاد. بلوچها سربازان را گرفته و سيبها را خوردند. فرداى آن روز سربازان سلطان محمود از روى جنازه بلوچها عبور كردند اما نتوانستند به مركز بلوچستان دست يابند. در سال 422 ه .ق با مرگ محمود سلطان مسعود (جانشين محمود) به بلوچستان حمله كرد. در اين نبرد عده زيادى از بلوچها كشته شدند و قواى مسعود سه شبانه روز شهر نيز (تيس) و پيرامون آن را غارت كردند و ابوالعسكر را به حكومت آنجا گماشت. در سال 422 ه .ق بر اساس منشورى كه خليفه عباسى، القائم براى سلطان مسعود فرستاد سرزمين بلوچستان را همانند، نواحى ديگر جزء قلمرو مسعود محسوب كرد.
دوره سلجوقيان
در دوران سلجوقيان، ملك قاورد سلجوقى از 442 تا 466 ه .ق بر بلوچستان و كرمان سلطنت كرد و براى آبادانى آن كوشش فراوان كرد. وى در سال 466 به دستور ملكشاه با زهر مسموم شد. بلافاصله به چشمان سلطان شاه، پسر قاورد ميل كشيده شد. اما چشمان وى از ديدن محروم نشد و با لباس مبدل همراه چند تن از نزديكان خود به كرمان گريخت و به جاى پدر بر تخت نشست و بر بلوچستان و كرمان فرمانروايى داشت. در دوران سلجوقيان بين سلجوقيان در تصاحب بلوچستان نزاعهايى رخ داد و با مرگ طغرل، در سال 562 ه .ق تا سال 608، بلوچستان از حكومت كرمان خارج شد و هر كدام از نواحى آن حاكم مستقل داشت. اما در سال 607 ه .ق سلطان محمد خوارزمشاه، ملك شجاع را به حكومت كرمان گماشت. وى در سال 608 ه .ق به بلوچستان لشگر كشيد و بمپور را تسخير كرد و در سال بعد به مكران رفت و كيج و بندر تيس و توابع آن را تصرف كرد. در حمله مغولان به ايران نيز مكران مورد هجوم قرار گرفت و جغتاى مغول با بىرحمى به قتل و غارت بلوچستان پرداخت. در حدود سال 650 ه .ق به سبب ظلم و ستم مغولان، گروهى از بلوچها به رهبرى ميرچاكر به بلوچستان شرقى و حدود پنجاب مهاجرت كردند.
دوره تيموريان
تيمور لنگ در سال 795 ه .ق پسر زادهاش، امير زاده پير محمد را به حكومت فارس و امير ايدكو را به حكومت كرمان فرستاد. پير محمد در اوايل سال 799 ه .ق امير جلال الدين را به معاونت اميرايدكو منصوب و مامور تصرف بلوچستان كرد. وى به آنجا لشگر كشيد و آبادىهاى فراوانى را غارت كرد اما نتوانست بلوچستان را تسخير كند. از اين رو امير ايدكو از كرمان به سوى بلوچستان رفت و كيج و مكران را مورد تاخت و تاز قرار داد و سرانجام آن را تسخير كرد و غنيمت فراوان بدست آورد. پس از ايدكو، سلطان اويس به حكومت كرمان منصوب شد. وى تا سال 824 ه .ق بر كرمان و بلوچستان حكومت كرد اما در همين سال در اثر حركت شاهرخ به سوى كرمان در مقابل او تسليم شد و به قلعه «اختيار الدين» در هرات تبعيد شد. از اين پس، بلوچستان تا وفات شاهرخ در سال 855 ه .ق تحت حكمرانى او قرار داشت. در سال 855 ه .ق جهان شاه فرزند قرايوسف بادانى از سلسله قراقويونلوها آن ديار را تسخير و مردم را قتل عام نمود و تا سال 873 ه .ق حكومت كرمان و بلوچستان در دست اين سلسله بود.
دوره صفويه
در دوران حكومت صفويه شاه اسماعيل سپاه معروف قزلباش مركب از هفت ايل استاجلو، افشار، روملو، تكلو، ذوالقدر، شاملو و قجر (قاجار) را به وجود آورد (و در سال 907 ه .ق در تبريز تاجگذارى كرد) و مذهب رسمى ايران را شيعه اعلام نمود. پس از در گذشت شاه اسماعيل در سال 930 ه .ق شاه طهماسب به سلطنت رسيد و سرزمين بلوچستان و نواحى كيج و مكران به تصرف قزلباشها در آمد. اما جانشين او نتوانست آن منطقه را حفظ كند. شاه عباس در اواسط سال 1017 ه .ق فرمان تصرف بلوچستان را صادر كرد و پس از تصرف فقط به گرفتن ماليات از آن اكتفا كرد. در سال 1022 ه .ق ملك شمس الدين، حاكم مكران عليه دولت مركزى قيام كرد، از اين رو شاه عباس، گنجعلى خان را به حكومت كرمان گماشت و مأمور قلع و قمع او كرد. سپاه گنجعلى خان و ملك شمس الدين در مقابل يكديگر قرار گرفتند. شمس الدين در اين جنگ شكست خورد و به قلعه بمپور پناه برد. گنجعلى خان قلعه را محاصره و ملك شمس الدين را دستگير و به پايتخت اعزام كرد و حكومت مكران را به ملك ميرزا از اعقاب صفاريان سپرد. شاه عباس نيز به پاس پيروزى گنجعلى خان حكومت سيستان و مكران را ضميمه حكومت او نمود. در سال 1031 ه .ق گنجعلى خان از حكومت كرمان و سيستان معزول و به حكومت قندهار منصوب شد و حكومت بلوچستان از كرمان جدا شد.
در زمان حكومت شاه سليمان عشاير مكران عليه حكومت مركزى قيام كردند. در اواخر حكومت صفويه شخصى كه خود را بزرگترين فرزند شاه حسين مىخواند مدتى بر اراضى ساحلى ميان بندرعباس و حدود شمالى مكران حكومت كرد. از ديگر مدعيان سلطنت، مردى به نام محمد ميرزا بود كه ادعاى فرزندى شاه سلطان حسين را نمود و در بلوچستان سر به شورش برداشت و در صدد تسخير بلوچستان بر آمد ولى اشرف افغان سپاهى را مأمور سركوبى او كرد. سپاه محمد ميرزا از افغانها شكست خورد و خود در كسوت درويشان به هند گريخت.
دوره افشاريه و زنديه در سال 1148 ه .ق نادر قلى افشار به سلطنت رسيد. او در سال 1149، پير محمد خان «بيگلر بيگى» هرات را براى تسخير مكران فرستاد. امير محبت خان و امير امتياز خان پسران عبدالله خان بلوچ با پير محمد جنگيدند در اين نبرد قواى بلوچ مغلوب شدند و پسران عبدالله خان نيز متوارى شدند و به سوى نادر در هرات رفتند و اظهار پشيمانى كردند نادر آنها را بخشيد و حكومت بلوچستان را به محبت خان سپرد. باعقب نشينى نادر در حدود كركوك، مردم بيشتر نقاط كشور شورش كردند. بلوچها نيز از دادن ماليات و فرستادن سرباز به اردوى نادر اجتناب كردند. با كشته شدن نادر در سال 1160 ه .ق در خبوشان، احمد خان درّانى، حاكم هرات به بلوچستان حمله و آنجا را تصرف كرد.
با مرگ احمد خان در سال 1186 ه .ق بلوچستان و مكران ميان سرداران بلوچ تقسيم شد و بر هر ناحيه، خانى حكومت مىكرد. در سال 1179 ه .ق كريم خان زند به عنوان سردار ايران تمام نواحى كشور به جز خراسان را تحت حكومت خود قرار داد. در اثر عدم توجه كريم خان به بلوچستان، انگلستان با خيال فتح هندوستان از راه دريا در بلوچستان نفوذ كرد و ابتدا از راه جنگ و ستيز وارد شد اما بزودى راه و روش خود را تغيير داد و از طريق نفوذ در خانها و سران بلوچستان، راه خود را براى نفوذ در اين منطقه و جلوگيرى از لشگركشى روسها به هندوستان هموار كرد.
دوره قاجاريه
آقا محمد خان قاجار پس از جنگهاى متعدد با رقباى خود، در سال 1201 ه .ق به سلطنت رسيد و تهران را به پايتختى برگزيد. با مرگ او در سال 1212، برادر زاده وى، فتحعلى شاه به سلطنت رسيد. در سال 1218 ه .ق ابراهيم خان ظهيرالدوله، حاكم كرمان و بلوچستان شد. او چندين بار به بلوچستان لشگر كشى كرد و در هر بار ناحيهاى را به تصرف خود در آورد. پس از مرگ فتحعلى شاه محمد ميرزا وليعهد ثانى با كمك افرادى از جمله آقاخان محلاتى به سلطنت رسيد. آقاخان به پاس خدمات خود به محمدشاه به حكومت كرمان و سيستان برگزيد شد. وى پس از دو سال حكومت بر كرمان و سيستان از حكومت عزل و به تهران فراخوانده شد. آقاخان از آمدن به تهران خوددارى كرد و در قلعه بم متحصن شد. آقاخان در سال 1255 ه .ق از قواى دولتى شكست خورد و حاكم بلوچستان فيروز ميرزا او را امان داد و بعداز مدتى به تهران آمد و به حرم حضرت عبدالعظيم پناهنده شد و مورد عفو محمدشاه قرار گرفت. وى پس از چندى اجازه سفر مكه را گرفت اما زن و فرزند خود را به نجف فرستاد و خود پس از مدت سه ماه با تهيه سپاه شبانه از محلات به سوى كرمان حركت كرد و با جعل فرمان حكومت كرمان و بلوچستان به زورگويى پرداخت. لذا فضل على خان قراباغى از سوى حكومت مأمور دستگيرى او شد. او پس از شكست به سوى بندرعباس فرار كرد و پس از تجهيز و سلاح توسط مأموران انگليسى مجددا به كرمان حمله كرد، اما پس از شكست دوباره، به قندهار گريخت.
در اين ميان حبيب الله خان شاهسون فرمانده توپخانه كه مأمور جنگ با آقاخان بود به بلوچستان لشگر كشيد و به قلعه بمپور حمله كرد و عده زيادى را كشت و عدهاى از زنان و دختران بلوچ را اسير كرد. او عدهاى از اسيران را به سربازان خود بخشيد و عدهاى را در شهرهاى مختلف فروخت. محمدشاه قاجار كه از بيدادگرىها و رفتار وحشيانه امير توپخانه خود ناراحت شد. او را به تهران احضار و عباسقلى خان را براى دلجويى مردم بلوچستان فرستاد. اين حادثه تلخ چنان مردم بلوچ را تحت تأثير قرار داد كه هر غير بلوچ را قجر مىخواندند و اكنون نيز معروف است كه ظلم فلانى از قجر بدتر است.
ميرزا تقى خان امير كبير نيز در دوران صدارت خويش توانست اعتماد بلوچها را به خود جلب كند. در دوران امير كبير على رغم ميل دولت انگليس سيستان و بلوچستان امن گرديد و كشاورزى و تجارت رونق پيدا كرد و حاكميت دولت در آنجا برقرار گرديد. اما به صورت كلى در سراسر دوران قاجاريه، سيستان و بلوچستان شاهد درگيرى و جنگهاى متعدد بين حاكمان سيستان و بلوچستان با سرداران و خانهاى بلوچ بوده است و در دورههاى مختلف به علت سوء رفتار و مديريت حاكمان قاجار، استيلا و نفوذ دولت كاهش و گاه قطع شده است تا آنجا كه براى گرفتن ماليات از رؤساى بلوچ كمك مىخواستند. با كشته شدن امير كبير در حمام فين كاشان، ناصرالدين شاه، فيروز فرمانفرما، والى كرمان را مأمور فتح بلوچستان نمود، فيروز قلعه بمپور را محاصره و عده بىشمارى را در قلعه ايرانشهر اعدام نمود.
در سال 1041 ه .ق دولت پرتقال بمبئى را به چارلز دوم پادشاه انگليس بخشيد. در اين هنگام انگليس بر آن شد كه براى جلوگيرى از نفوذ روسيه به هند و افغانستان لشگركشى كند. هنگام عبور انگليسىها از گردنه بولان بلوچستان موانعى از سوى مهراب خان حاكم بلوچستان پيش آمد كه منجر به لشگر كشى آنان به بلوچستان شد. آنان كلات را گرفته و مهراب خان و چهارصد نفر از سپاهيانش را كشتند. دو سال پس از اين شكست مردم بلوچستان حاكم گماشته انگليسىها را اخراج كردند. در سال 1247 ه .ش دولت استعمارگر انگليس عدهاى سرباز هندى را به پنجگور فرستاد. انگليسىها قصد تصرف بلوچستان را داشتند كه ناصرالدين شاه با آنان كنار آمد و قرار شد مرزهاى ايران و هندوستان تعيين شود. در كشاكش جريان مختلف سياسى در كشور و بلوچستان سرانجام در سال 1287 ه .ق نيمى از بلوچستان جدا و به خاك پاكستان فعلى ضميمه شد. در اين دوره برده فروشى در بلوچستان رواج يافت و انگليسىها على رغم مخالفتهاى ظاهرى خود با تجارت برده، بردگان فراوانى را در نواحى چابهار به فروش رسانده و اين تجارت پر سود تا اوايل قرن بيستم در سيستان و بلوچستان رواج داشت. با به قدرت رسيدن رضاشاه، در سال 1304 تا 1307 ه .ش دوست محمدخان بار كزايى در قلعه بمپور و ايرانشهر و على محمدخان و نوشيروان خان، منطقه سراوان را تحت نفوذ خود داشتند.
رضاشاه در سالهاى اول قدرت خود، متعرض دوست محمدخان نشد اما با استحكام قدرت خود، نمىتوانست نفوذ فرد ديگرى را در بلوچستان تحمل كند لذا در سال 1307 با انتقال تيپهاى مختلف به مراكز مهم و استراتژيك سيستان و بلوچستان، دوست محمدخان را به تهران احضار كرد وى از رفتن به تهران امتناع كرد. وعده زيادى از تفنگ چيان خود را به سروان به كمك عيدوخان گسيل داشت. تا از ورود نيروهاى دولتى جلوگيرى كند. ولى از آنجا كه وسيله دفاعى آنان فقط تفنگ بود در مقابل قواى دولتى شكست خورده و متوارى شدند و قواى دولتى نيز قلعه زنگيان، بمپور و شهر سراوان را تصرف كردند و در حوالى سرباز، دوست محمد خان را اسير و به تهران اعزام كردند. وى در تهران تحت نظر شهربانى وقت به حال تبعيد به سربرد. اما در يك فرصت مناسب به بهانه شكار به سوى ورامين رفت و با كشتن يكى از محافظين خود به سوى بلوچستان گريخت اما در بين راه در حوالى سمنان دستگير و به تهران اعزام شد و سپس به حكم دادگاه نظامى به اعدام محكوم شد. دولت نيز با استقرار نيروى در بلوچستان حاكميت خود را باز يافت. در سال 1310 جمعه خان اسماعيل زايى در سيستان و بلوچستان سر به طغيان برداشت اما به وسيله قواى دولتى سركوب و او وطايفهاش به شيراز تبعيد شدند.
پس از به قدرت رسيدن محمدرضا در شهريور 1320 ه .ش و تقسيم اراضى، ضربهاى سهمگين به كشاورزى سيستان و بلوچستان وارد آمد. در اين دوران گاه اسدالله علم و پسر عمويش اميرحسين خريمه به تحريك سران قبايل و خانهاى بلوچستان مىپرداختند و قبايل نيز گاه به راهزنى و غارت مردم مىپرداختند.