ضرب المثلها در استان قم
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
در ميان همه اقوام و ملل، با هر آيين و عقيدهاى، از ديرباز تاكنون «مَثَل» رايج بوده و هست، به طورى كه بخش عمدهاى از فرهنگ هر ملت را تشكيل داده است. مردم هميشه سعى مىكنند سخنان حكمتآميز، پند و موعظه را در قالب «مَثَل» بيان كنند؛ زيرا مثل به خاطر اختصار، فهم معانى بلند در عبارتى كوتاه، سهلالحفظ بودن، قدرت جذب بيشتر افكار و سرعت انتقال معانى تأثير بسيارى در اذهان مردم دارد. | در ميان همه اقوام و ملل، با هر آيين و عقيدهاى، از ديرباز تاكنون «مَثَل» رايج بوده و هست، به طورى كه بخش عمدهاى از فرهنگ هر ملت را تشكيل داده است. مردم هميشه سعى مىكنند سخنان حكمتآميز، پند و موعظه را در قالب «مَثَل» بيان كنند؛ زيرا مثل به خاطر اختصار، فهم معانى بلند در عبارتى كوتاه، سهلالحفظ بودن، قدرت جذب بيشتر افكار و سرعت انتقال معانى تأثير بسيارى در اذهان مردم دارد. |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۶:۰۲
در ميان همه اقوام و ملل، با هر آيين و عقيدهاى، از ديرباز تاكنون «مَثَل» رايج بوده و هست، به طورى كه بخش عمدهاى از فرهنگ هر ملت را تشكيل داده است. مردم هميشه سعى مىكنند سخنان حكمتآميز، پند و موعظه را در قالب «مَثَل» بيان كنند؛ زيرا مثل به خاطر اختصار، فهم معانى بلند در عبارتى كوتاه، سهلالحفظ بودن، قدرت جذب بيشتر افكار و سرعت انتقال معانى تأثير بسيارى در اذهان مردم دارد.
در زير به برخى از ضرب المثلهايى كه در سطح استان قم رايج مىباشد اشاره مىگردد. لازم به ذكر است كه بعضى از اين مثلها در شهرستانهاى ديگر با بيانى متفاوت به كار گرفته مىشود.
ـ آدم خوش حساب شريك مال مردم است.
ـ آخر گذر پوست به دباغخانه مىافتد.
ـ آتش كه بگيرد، خشك و تر مىسوزد.
ـ آفتابه خرج لحيمِ.
ـ آنقدر مار خورده كه افعى شده.
ـ از هر دستى كه بدهى از همان دست مىگيرى.
ـ با زبانش مار را از لانه درمىآورد.
ـ اين شترى است كه درِ خانه همه مىخوابد.
ـ از حول حليم توى ديگ افتاد.
ـ هر چه سنگه مال پاى لنگه.
ـ ميوه خوب نصيب شغال مىشود.
ـ عقل مردم به چشم آنهاست.
ـ با آل على هر كه در افتاد ور افتاد.
ـ ديوارى از ديوار ما كوتاهتر پيدا نكردى.
ـ براى كسى بمير كه برايت تب كند.
ـ برادريم، كيسهمان جداست.
ـ با سيلى صورت خود را سرخ نگه مىدارد.
ـ با يك گل بهار نمىشه.
ـ با يك تير دو نشانه زدن.
ـ بگذار خود را جا كنم، آن وقت ببين چهها كنم.
ـ بار كج به منزل نمىرسد.
ـ پا را به اندازه گليم خودت دراز كن.
ـ پيش قاضى، ملّق بازى.
ـ كارد دسته خودش را نمىبرد.
ـ تا تنور گرم است نون را بچسبان.
ـ توبه گرگ مرگ است.
ـ توى دعوا نان و حلوا تقسيم نمىكنند.
ـ اول چاه را بكن بعد منار را بدزد.
ـ اين گوى و اين ميدان.
ـ اين تو بميرى از آن تو بميرىها نيست.