نهضت مشروطه در استان اردبیل
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
مدیر سیستم (بحث | مشارکتها) |
|||
(یک ویرایش میانی توسط یک کاربر نشان داده نشدهاست) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
+ | در اواخر پادشاهى ناصرالدين شاه قاجار نارضايتى مردم از حكومت استبدادى افزايش يافت. سرانجام ناصرالدين شاه ترور شد و فرزند او مظفرالدين شاه به سلطنت رسيد. | ||
+ | |||
+ | او مردى بيمار و ناتوان بود و بدين دليل امور مملكت را به عين الدوله كه مردى مستبد و ظالم بود واگذار نمود. | ||
+ | خشونتهاى عين الدوله و عمال دولتى و زمينه سازىهاى انگليسىها در ايران به منظور نفوذ هر چه بيشتر، سبب شعله ور شدن آتش قيام مردم گرديد. شورش و قيام عليه عينالدوله در شهرستانها اوج گرفت. | ||
+ | |||
+ | سيد محمد طباطبايى طى نامه مشروحى كه به مظفرالدين شاه نوشت، او را مورد ملامت و سرزنش قرار داده و از عواقب بحران بر حذر داشت و صريحا متذكر شد، علاج درد فقط برقرارى حكومت مشروطيت است. | ||
+ | به دنبال مهاجرت كبرى علما به قم و تحصن عدهاى از قزاقان و صاحب منصبان در سفارت انگليس، عاقبت مظفرالدين شاه ناگزير شد تمام خواسته متحصنين را بپذيرد و در 13 مرداد ماه سال 1285 ه .ش فرمان مشروطيت را صادر كرد. | ||
+ | |||
+ | تشكيل اولين انجمن ولايتى اردبيل با اختلاف شديد دسته حيدرى و نعمتى شروع شد و ساعد الملك، كه از مستبدان بنام و نزديكان محمد عليشاه و در مسند حكمرانى اين ولايت بود با تشديد اختلاف بين اين دو دسته بناى آن را متزلزل گردانيد و از اين اختلاف به سود خود بهرهبردارى مىكرد. | ||
+ | سرانجام مردم به نيّات پليد او پى بردند و شكايت او را به محمد عليشاه نمودند و تعدادى در تلگرافخانه به بست نشستند. | ||
+ | |||
+ | پافشارى مردم براى عزل ساعد الملك به نتيجه رسيد و محمد عليشاه با همه علاقهاى كه به وى داشت او را معزول و به تهران فرا خواند. | ||
+ | متعاقب آن تلگرامهايى از انجمن ايالتى به عنوان آقا ميرزا علىاكبر مخابره شد و از او درخواست گرديد كه انجمن ولايتى را برپا گرداند. | ||
+ | ميرزا علىاكبر كه از دسته نعمتى بود مردم را در مسجد گرد آورد و تلگرافها را براى آنان خواند و در صدد تشكيل انجمن ولايتى برآمد. | ||
+ | انجمنى كه بدينسان شكل گرفت بيشتر بر مبناى صنفى بود و رؤساى اصناف به عضويت آن برگزيده شدند. | ||
+ | |||
+ | دسته حيدريها از اين امر مكدر گشتند و مقدمات تأسيس انجمن ديگرى را در قسمت حيدرى شهر فراهم ساختند. | ||
+ | اين دسته بنديها و طرف گيرىها، كه پايه و مايه آن غير از مشروطيت بود، باعث اختلافات وسيعى گرديد كه هر روز وسيعتر مىگشت تا اينكه دستههايى از عشاير به منظور كمك به دستهها وارد شهر شدند و به قتل و غارت پرداختند و تعدادى نيز به قتل رسيدند. | ||
+ | سرانجام روشنفكران بىطرف از اين كار بستوه آمدند و به دارالشورى در تهران و انجمن ايالتى در تبريز، تلگرافها كردند و از نابسامانيها شكايت نمودند. | ||
+ | |||
+ | انجمن ايالتى آذربايجان هيأتى را به سرپرستى حاج اسماعيل اميرخيزى را با دو تن ديگر بدانجا فرستاد. اينان به اردبيل رسيدند به دستيارى تقى خان رشيد الملك كه به فرمانروايى آنجا آمده بود، هر دو انجمن را به هم زده ويك انجمن ديگر تأسيس كردند. رشيدالملك كسانى را كه سبب درگيرى و كشمكش شده بود، چوب زد و از شهر بيرون كرد. | ||
+ | |||
+ | چون عشاير كمكم از شهر بيرون رفتند. انجمن جديد از شش عضو شامل سه نفر از طرف حيدريها و سه نفر از طرف نعمتىها برگزيده شدند. | ||
+ | از طرف حيدرىها، حاج ميرزا فخر الدين شيخ الاسلام، ميرزا ابراهيم ارباب و حاج ميرزا ابراهيم صادقى و از جانب نعمتىها حاج ميرزا يعقوب برادر آقا ميرزا علىاكبر، حاج محمد حسين حبيب اللهى و حاج محمد على حريرى بودند. | ||
+ | رياست انجمن را به شيخ الاسلام از حيدرى، و معاونت آن را به حبيب اللهى از نعمتى دادند و بدين طريق تكميل مودت نمودند. حكمران نيز در اين انجمن نمايندهاى داشت كه از جانب او به كارهاى انجمن و ادارات و مراجعات مردم رسيدگى مىنمود كه در آن زمان امير ناصر امينى به اين سمت انتخاب گرديد. | ||
+ | |||
+ | در اين زمان برخورد مسلحانهاى بين عشاير و افسران روس در تاريخ بيست و سوم فروردين ماه در بيله سوار رخ داد كه منجر به كشته شدن يك افسر روس در دوسالدات گرديد، و متعاقب آن افسران و سالداتهاى روس چندين مرتبه به منطقه بيله سوار تاختند و محل گمرك و صدها خانه را ويران و دهها نفر از اهالى روستاها و عشاير منطقه را به قتل رساندند. | ||
+ | |||
+ | در عين حال نيروهايى روس در سر مرز مستقر شده و در خواست قاتلان دويقلازف و دوسالدات را به همراه بيست هزار منات تاوان خسارت را داشتند. | ||
+ | اين حادثه منجر به بركنارى رشيد الملك گرديد و به جاى آن امير معزز گروسى به جاى وى منصوب شد، وى كه از نوكران صميمى محمد عليشاه و تربيت يافته مكتب استبداد بود و در اردبيل دست به كارهاى دژخيمانهاى زد، و با پيروى از محمد عليشاه، در تهران دست به قتل و شكنجه آزاديخواهان گشود. | ||
+ | |||
+ | او در اردبيل به تعقيب و آزار مشروطه خواهان پرداخت و ميرزا محسن امامزاده، پسر حاج ميرزا هادى امام و ملا امام وردى مشكينى را با شديدترين وجهى به قتل رساند. | ||
+ | اين همه سختگيريها باز نتوانست فكر آزادى را از مخيله مشروطه خواهان اين ناحيه بدور سازد و ارتباط محرمانه آنها را از ديگر مجاهدان مشروطيت قطع نمايد، بلكه در عوض روابط سرّى آنان را بيش از پيش محكمتر ساخت. | ||
+ | |||
+ | آمدن مجاهدان به اردبيل | ||
+ | |||
+ | گروهى از مجاهدان آزادىخواه كه در رشت گرد آمده بودند به آستارا آمدند تا از آنجا به اردبيل وارد شوند. در اين زمان رشيد الملك به جاى امير معزز حكمرانى اردبيل را به عهده داشت و اطلاع يافته بود كه مجاهدان به آستارا آمدهاند، به اين خاطر سواران فولادلو، يورتچى و خلخال را براى سركوبى مشروطهخواهان به آستارا گسيل داشت و در جنگى كه بين دو طرف رخ داد چون رشيد الملك نتوانست كارى از پيش ببرد به اردبيل بازگشت. | ||
+ | از آن طرف مجاهدان به سركردگى ميرزا غلامخان محمدى به صورت انفرادى وارد اردبيل شدند و با لباسهاى مبدل در خانه آقا مير طاهر اردبيلى، كه از سران مجاهدان اردبيل به شمار مىآمد، منزل كردند. | ||
+ | |||
+ | از طرف ديگر خبرهايى كه از فشار قواى انقلابى بر نيروى محمد عليشاه از تهران مىآمد آنها را در برخورد | ||
+ | مسلحانه با مستبدين دليرتر ساخت و بدين ترتيب آزاديخواهان شروع به سنگربندى نمودند. | ||
+ | مجاهدين از تازه ميدان تا جلوى بقعه شيخ صفى را گرفتند و مستبدين مسجد جمعه را ستاد فرماندهى خود قرار دادند. جنگ به شدت آغاز گرديد و بازار كه مركز تجارت و اقتصاد شهر بود به دست مجاهدين افتاد و براى مردم اين امكان فراهم گشت كه قسمتى از مال التجاره و اجناس را به خانههاى خود منتقل كنند. | ||
+ | |||
+ | مردم كه دل خونى از مستبدين و عشاير مزدور آنها داشتند دسته دسته به يارى مجاهدان برخاستند و به خانه آقا مير طاهر كه در آن موقع ستاد عمليات آنان بود، روى آوردند كه اين كار نيروى آزاديخواهان را بيشتر گردانيد و باعث پيشروىهاى آنها گرديد. | ||
+ | در اين ميان خبر سقوط تهران، به دست آزادىخواهان به اردبيل رسيد و بيش از پيش موجب تقويت روحيه مجاهدان و تزلزل وضع مستبدين گرديد به نحوى كه عشاير فرار كردند و سران استبداد به اتفاق رشيد الملك به كنسولگرى روس رفته و متحصّن شدند. | ||
+ | با تحصن رشيد الملك در كنسولخانه، سردار مفخم اسكندر خان كشيكچى باشى، به حكومت اين ولايت منصوب گشت و روز شنبه چهارم شعبان 1327 ه .ق وارد شهر گرديد و مردم به گرمى از او استقبال نمودند. | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
[[رده:نهضت مشروطه]] | [[رده:نهضت مشروطه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ فروردین ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۲۸
در اواخر پادشاهى ناصرالدين شاه قاجار نارضايتى مردم از حكومت استبدادى افزايش يافت. سرانجام ناصرالدين شاه ترور شد و فرزند او مظفرالدين شاه به سلطنت رسيد.
او مردى بيمار و ناتوان بود و بدين دليل امور مملكت را به عين الدوله كه مردى مستبد و ظالم بود واگذار نمود. خشونتهاى عين الدوله و عمال دولتى و زمينه سازىهاى انگليسىها در ايران به منظور نفوذ هر چه بيشتر، سبب شعله ور شدن آتش قيام مردم گرديد. شورش و قيام عليه عينالدوله در شهرستانها اوج گرفت.
سيد محمد طباطبايى طى نامه مشروحى كه به مظفرالدين شاه نوشت، او را مورد ملامت و سرزنش قرار داده و از عواقب بحران بر حذر داشت و صريحا متذكر شد، علاج درد فقط برقرارى حكومت مشروطيت است. به دنبال مهاجرت كبرى علما به قم و تحصن عدهاى از قزاقان و صاحب منصبان در سفارت انگليس، عاقبت مظفرالدين شاه ناگزير شد تمام خواسته متحصنين را بپذيرد و در 13 مرداد ماه سال 1285 ه .ش فرمان مشروطيت را صادر كرد.
تشكيل اولين انجمن ولايتى اردبيل با اختلاف شديد دسته حيدرى و نعمتى شروع شد و ساعد الملك، كه از مستبدان بنام و نزديكان محمد عليشاه و در مسند حكمرانى اين ولايت بود با تشديد اختلاف بين اين دو دسته بناى آن را متزلزل گردانيد و از اين اختلاف به سود خود بهرهبردارى مىكرد. سرانجام مردم به نيّات پليد او پى بردند و شكايت او را به محمد عليشاه نمودند و تعدادى در تلگرافخانه به بست نشستند.
پافشارى مردم براى عزل ساعد الملك به نتيجه رسيد و محمد عليشاه با همه علاقهاى كه به وى داشت او را معزول و به تهران فرا خواند. متعاقب آن تلگرامهايى از انجمن ايالتى به عنوان آقا ميرزا علىاكبر مخابره شد و از او درخواست گرديد كه انجمن ولايتى را برپا گرداند. ميرزا علىاكبر كه از دسته نعمتى بود مردم را در مسجد گرد آورد و تلگرافها را براى آنان خواند و در صدد تشكيل انجمن ولايتى برآمد. انجمنى كه بدينسان شكل گرفت بيشتر بر مبناى صنفى بود و رؤساى اصناف به عضويت آن برگزيده شدند.
دسته حيدريها از اين امر مكدر گشتند و مقدمات تأسيس انجمن ديگرى را در قسمت حيدرى شهر فراهم ساختند. اين دسته بنديها و طرف گيرىها، كه پايه و مايه آن غير از مشروطيت بود، باعث اختلافات وسيعى گرديد كه هر روز وسيعتر مىگشت تا اينكه دستههايى از عشاير به منظور كمك به دستهها وارد شهر شدند و به قتل و غارت پرداختند و تعدادى نيز به قتل رسيدند. سرانجام روشنفكران بىطرف از اين كار بستوه آمدند و به دارالشورى در تهران و انجمن ايالتى در تبريز، تلگرافها كردند و از نابسامانيها شكايت نمودند.
انجمن ايالتى آذربايجان هيأتى را به سرپرستى حاج اسماعيل اميرخيزى را با دو تن ديگر بدانجا فرستاد. اينان به اردبيل رسيدند به دستيارى تقى خان رشيد الملك كه به فرمانروايى آنجا آمده بود، هر دو انجمن را به هم زده ويك انجمن ديگر تأسيس كردند. رشيدالملك كسانى را كه سبب درگيرى و كشمكش شده بود، چوب زد و از شهر بيرون كرد.
چون عشاير كمكم از شهر بيرون رفتند. انجمن جديد از شش عضو شامل سه نفر از طرف حيدريها و سه نفر از طرف نعمتىها برگزيده شدند. از طرف حيدرىها، حاج ميرزا فخر الدين شيخ الاسلام، ميرزا ابراهيم ارباب و حاج ميرزا ابراهيم صادقى و از جانب نعمتىها حاج ميرزا يعقوب برادر آقا ميرزا علىاكبر، حاج محمد حسين حبيب اللهى و حاج محمد على حريرى بودند. رياست انجمن را به شيخ الاسلام از حيدرى، و معاونت آن را به حبيب اللهى از نعمتى دادند و بدين طريق تكميل مودت نمودند. حكمران نيز در اين انجمن نمايندهاى داشت كه از جانب او به كارهاى انجمن و ادارات و مراجعات مردم رسيدگى مىنمود كه در آن زمان امير ناصر امينى به اين سمت انتخاب گرديد.
در اين زمان برخورد مسلحانهاى بين عشاير و افسران روس در تاريخ بيست و سوم فروردين ماه در بيله سوار رخ داد كه منجر به كشته شدن يك افسر روس در دوسالدات گرديد، و متعاقب آن افسران و سالداتهاى روس چندين مرتبه به منطقه بيله سوار تاختند و محل گمرك و صدها خانه را ويران و دهها نفر از اهالى روستاها و عشاير منطقه را به قتل رساندند.
در عين حال نيروهايى روس در سر مرز مستقر شده و در خواست قاتلان دويقلازف و دوسالدات را به همراه بيست هزار منات تاوان خسارت را داشتند. اين حادثه منجر به بركنارى رشيد الملك گرديد و به جاى آن امير معزز گروسى به جاى وى منصوب شد، وى كه از نوكران صميمى محمد عليشاه و تربيت يافته مكتب استبداد بود و در اردبيل دست به كارهاى دژخيمانهاى زد، و با پيروى از محمد عليشاه، در تهران دست به قتل و شكنجه آزاديخواهان گشود.
او در اردبيل به تعقيب و آزار مشروطه خواهان پرداخت و ميرزا محسن امامزاده، پسر حاج ميرزا هادى امام و ملا امام وردى مشكينى را با شديدترين وجهى به قتل رساند. اين همه سختگيريها باز نتوانست فكر آزادى را از مخيله مشروطه خواهان اين ناحيه بدور سازد و ارتباط محرمانه آنها را از ديگر مجاهدان مشروطيت قطع نمايد، بلكه در عوض روابط سرّى آنان را بيش از پيش محكمتر ساخت.
آمدن مجاهدان به اردبيل
گروهى از مجاهدان آزادىخواه كه در رشت گرد آمده بودند به آستارا آمدند تا از آنجا به اردبيل وارد شوند. در اين زمان رشيد الملك به جاى امير معزز حكمرانى اردبيل را به عهده داشت و اطلاع يافته بود كه مجاهدان به آستارا آمدهاند، به اين خاطر سواران فولادلو، يورتچى و خلخال را براى سركوبى مشروطهخواهان به آستارا گسيل داشت و در جنگى كه بين دو طرف رخ داد چون رشيد الملك نتوانست كارى از پيش ببرد به اردبيل بازگشت. از آن طرف مجاهدان به سركردگى ميرزا غلامخان محمدى به صورت انفرادى وارد اردبيل شدند و با لباسهاى مبدل در خانه آقا مير طاهر اردبيلى، كه از سران مجاهدان اردبيل به شمار مىآمد، منزل كردند.
از طرف ديگر خبرهايى كه از فشار قواى انقلابى بر نيروى محمد عليشاه از تهران مىآمد آنها را در برخورد مسلحانه با مستبدين دليرتر ساخت و بدين ترتيب آزاديخواهان شروع به سنگربندى نمودند. مجاهدين از تازه ميدان تا جلوى بقعه شيخ صفى را گرفتند و مستبدين مسجد جمعه را ستاد فرماندهى خود قرار دادند. جنگ به شدت آغاز گرديد و بازار كه مركز تجارت و اقتصاد شهر بود به دست مجاهدين افتاد و براى مردم اين امكان فراهم گشت كه قسمتى از مال التجاره و اجناس را به خانههاى خود منتقل كنند.
مردم كه دل خونى از مستبدين و عشاير مزدور آنها داشتند دسته دسته به يارى مجاهدان برخاستند و به خانه آقا مير طاهر كه در آن موقع ستاد عمليات آنان بود، روى آوردند كه اين كار نيروى آزاديخواهان را بيشتر گردانيد و باعث پيشروىهاى آنها گرديد. در اين ميان خبر سقوط تهران، به دست آزادىخواهان به اردبيل رسيد و بيش از پيش موجب تقويت روحيه مجاهدان و تزلزل وضع مستبدين گرديد به نحوى كه عشاير فرار كردند و سران استبداد به اتفاق رشيد الملك به كنسولگرى روس رفته و متحصّن شدند. با تحصن رشيد الملك در كنسولخانه، سردار مفخم اسكندر خان كشيكچى باشى، به حكومت اين ولايت منصوب گشت و روز شنبه چهارم شعبان 1327 ه .ق وارد شهر گرديد و مردم به گرمى از او استقبال نمودند.