فرق مذهبی استان یزد
از ویکی اطلس فرهنگی ایران
مدیر سیستم (بحث | مشارکتها) |
|||
(یک ویرایش میانی توسط یک کاربر نشان داده نشدهاست) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
+ | فرقه بابيه | ||
+ | |||
+ | آئين بابىگرى متأثر از برخى عقايد درباره مهدويت به خصوص نظرات شيخ احمد احسايى (متوفى 1242 ه .ق) است. او از نخستين عالمان شيعى بود كه درباره نزديكى ظهور امام غائب(عج) سخن گفت بعد از او شاگردش سيد كاظم رشتى مطلب را روشن تر بيان كرد. دعوى بابيت را شيخ احمد احسايى و سيد كاظم رشتى به صورت مبهم و نيمه پنهان بيان كردند. | ||
+ | |||
+ | چون سيد كاظم رشتى براى خود جانشينى معين نكرد اين سخن بر زبان افتاد كه امام به زودى ظهور خواهد كرد و نظريه شيخ احمد احسايى كه گوهر وجود امام غايب در كالبدى ديگر پيدا مىشود راه را براى همه مدعيان مهدويت باز كرد. | ||
+ | |||
+ | سيد علىمحمد باب (1236ـ1266 ه .ق) دو سه سالى در حوزه درسى سيد محمد تحصيل كرد و توجه شاگردان سيد كاظم را به خود جلب كرد و بعد از مرگ سيد كاظم 18 تن از شاگردان او كه نزد بابيان به حرف حى (ح = 8 و ى = 10) مشهورند با وى بيعت كردند، او نخست خود را باب امام زمان ناميد و سپس ادعاى ذكريت (مقام ذكر و فواد بالاترين مراحل سير و سلوك است) نمود. به هر صورت هر كدام از اين 18 تن در شهرستانى به تبليغ پرداختند و جمعى به آئين باب درآمدند. خود باب نيز از عراق به مكه رفت و چنان كه بابيان گفتهاند در آنجا دعوى مهدويت خود را علنى ساخت (چون در اخبار ظهور مهدى(عج) آمده است كه او در ابتدا در مسجدالحرام خود را معرفى مىكند) سپس به بوشهر بازگشته و رحل اقامت افكند. فعاليت بابيان علماى شيعه و دولت قاجار را نگران ساخت لذا باب را به شيراز منتقل كردند. | ||
+ | |||
+ | در شيراز بابيان نام او را در اذان ذكر مىكردند. فعاليت بابيان، دولت قاجار را بر آن داشت كه باب را سرانجام دستگير و در آذربايجان در قلعه چهريق نزديك باكو زندانى كنند. با زندانى شدن باب پيروان او در شهرهاى مختلف مازندران، زنجان و تبريز سر به شورش برداشتند و مشكلاتى براى دولت ايجاد كردند. | ||
+ | |||
+ | باب نيز از زندان چهريق به تبريز منتقل شد و سپس محاكمه و علما حكم به قتل وى دادند و در سال 1266 ه .ق به دار آويخته و تيرباران گرديد. | ||
+ | عقايد بابيان مجموعهاى آميخته و درهم از تعاليم صوفيان و باطنيان و غلات شيعه و مبتنى بر تأويل نادرست آيات و احكام و تفسير و تبديل قوانين و سنن اسلامى است اگرچه قسمتى از اين عقايد از مبادى اسلامى سرچشمه گرفته اما عده زيادى از پيروان او به ميرزا حسين على سهبا الله گرايش پيدا كردند و با ظهورش بهائيت فرقه خود را مذهبى مستقل در برابر اسلام مىداند و در ايران اين مذهب در حكم الحاد درآمده و موقوف شده است. | ||
+ | |||
+ | در سال 1318 ه .ق جلال الدوله به حكومت يزد منصوب شد. در سال سوم حكومت وى ابن ابحر يكى از مبلغين فرقه بابيه به جهت تبليغ وارد يزد شد و يكى از بستگان جلال الدوله به نام ميرپنج نيز ميل به بهائيت داشت و آن دو خرده خرده شاهزاده را به بابيگرى دعوت كرده و متمايل به اين مذهب كردند و در دو سه جلسه جلال الدوله اظهار بابيگرى كرد و مزرعه ته دشت را عباس آباد نام گذارد و در تقويت اين فرقه كوتاهى نكرد تا كار به جايى رسيد كه مؤذنى در مسجد محله فهادان كه در واقع پايتخت حضرات بابى بود اذان مىگفت تا رسيد به اشهد ان محمدا رسول الله يكى از حضرات بهائيه گفته بود تا كى اين حرف را مىگوئى؟ عنقريب وصله به سينه شماها خواهيم دوخت در اين هنگام سيدى كه اين حرف را شنيده بود بى اختيار شد و سيلى به بابى زد و آن بابى توسط ابن ابحر به جلال الدوله عارض شد و به دستور جلال الدوله سيد مورد ضرب و شتم و حبس قرار گرفت. | ||
+ | |||
+ | در اين زمان سيد به تحريك مردم پرداخت و پسر امام جمعه از نجف اشرف بعد از فوت پدرش به سمت يزد آمد (البته مردم يزد چون اخبارى بوده نه احولى و اخبارى را عقيده بر اين بود كه نماز جمعه و عيدين حق امام معصوم است و غير از امام دوازدهم احدى حق برپايى نماز جمعه و عيدين را ندارد و امام جمعه نزد آنان مرغوب نبود و از امام جمعه گريزان بودند) ولى در اين سفر محض غرض با جلال الدوله كه استقبال بسيارى از امام جمعه به عمل آوردند و با رسيدن ايشان به شهر يزد بساط روضه خوانى مفصلى برپا شد. | ||
+ | |||
+ | در اين هنگام جلال الدوله كه متوجه خطر شده بود دستور جمع آورى خيمه عزادارى را داد كه باعث شورش همگانى شد و مردم رو به سوى دار الحكومه گذارده و اين شعر را مىخواندند: | ||
+ | |||
+ | قباى آبى نمىخيم حاكم بابى نمىخيم | ||
+ | |||
+ | قباى آبى بركنيد حاكم بابى در كنيد | ||
+ | |||
+ | و در شهر بابى كشى شروع شد و تا ظهر بيست نفر بابى كشته شد. اين آشوب يك هفته ادامه يافت. | ||
+ | |||
+ | در اردكان نيز بابى كشى انجام شد و در روز يكشنبه دوم ماه ربيع الثانى سال 1321 دست به اقدام خشونتآميز زده و دوازده نفر از بهائيان را به درك واصل نموده و ديگران را متوارى ساختند و خطيرة القدس را به آتش كشيدند و چند منزل مسكونى را همراه با اموال بهائيان سوزاندند و اجساد معدومين را در باغى در صدر آباد اردكان دفن نمودند. | ||
+ | |||
+ | پس از اين قيام حكومت يزد در صدد دستگيرى عاملين حادثه برآمده و آقاى شيخ على را مدت سه سال از اردكان تبعيد و حاج ملا عباس نداف (از عوامل نفوذى علما در بهائيت منطقه) نيز مدتى مخفى گرديد و سپس پياده به كربلا مشرف شد و در آن مكان شريف به حضور حضرت آيت الله العظمى حاج سيد محمد كاظم يزدى مرجع بزرگ شيعيان جهان رسيد و جريان كار را نقل كرد و آن حضرت نامهاى به عنوان مظفرالدين شاه قاجار مىنويسد و در آن نامه دستور مىدهد كه: «جلو اين فرقه خبيثه را بايد در اسرع وقت بگيرى وگرنه خودم به ايران مىآيم و كار آنها را يكسره مىكنم». | ||
+ | |||
+ | حاج ملا عباس نامه را شخصا به شاه قاجار تحويل مىدهد و مظفرالدين شاه حاكم وقت يزد را عزل نموده و شخص ديگرى به حكومت يزد منصوب مىنمايد و حاج ملا عباس با سربلندى به اردكان باز مىگردد. | ||
+ | |||
+ | پس از كشتار بهائيان در سال 1321 ه .ق تا مدتها بهائيت از منطقه متوارى شد تا آنكه پس از سى سال و در كشف حمايت رژيم پهلوى بار ديگر به منطقه بازگشت. آنان دسته دسته و محرمانه وارد اردكان شدند و شروع به ساختن خطيرة القدس و تشكيل محافل سرى نمودند و مردم تصميم به مبارزه منفى با آنان گرفتند. خود بهائيان كه از اين قضيه مىترسيدند طبق شكايتى كه به عنوان رياست شهربانى يزد چنين نوشتند: «... آقاى رئيس هر كس براى خريد ثمر باغهاى اينجانبان حاضر مىشود يك عدد اشخاص معين شرور شبانه آن مشترى را تهديد به ضرب مىنمايند و خريدار از ترس آنان جرئت خريد ندارد و اموال و ساكن و باغات و محصولات بى سرپرست آنان دستخوش مطامع و اهواء تجاوزكاران قرار گرفته...». | ||
+ | |||
+ | اما متأسفانه اين مبارزه منفى فايدهاى چندان نداشت لذا براى بار دوم مردم دست به يك قيام زدند و با آتش زدن خطيرة القدس و بعضى از خانههاى بهائيت و كتك زدن آنان، آنان را متوارى نمود. | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
[[رده:فرق مذهبی]] | [[رده:فرق مذهبی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ فروردین ۱۳۹۱، ساعت ۱۷:۲۶
فرقه بابيه
آئين بابىگرى متأثر از برخى عقايد درباره مهدويت به خصوص نظرات شيخ احمد احسايى (متوفى 1242 ه .ق) است. او از نخستين عالمان شيعى بود كه درباره نزديكى ظهور امام غائب(عج) سخن گفت بعد از او شاگردش سيد كاظم رشتى مطلب را روشن تر بيان كرد. دعوى بابيت را شيخ احمد احسايى و سيد كاظم رشتى به صورت مبهم و نيمه پنهان بيان كردند.
چون سيد كاظم رشتى براى خود جانشينى معين نكرد اين سخن بر زبان افتاد كه امام به زودى ظهور خواهد كرد و نظريه شيخ احمد احسايى كه گوهر وجود امام غايب در كالبدى ديگر پيدا مىشود راه را براى همه مدعيان مهدويت باز كرد.
سيد علىمحمد باب (1236ـ1266 ه .ق) دو سه سالى در حوزه درسى سيد محمد تحصيل كرد و توجه شاگردان سيد كاظم را به خود جلب كرد و بعد از مرگ سيد كاظم 18 تن از شاگردان او كه نزد بابيان به حرف حى (ح = 8 و ى = 10) مشهورند با وى بيعت كردند، او نخست خود را باب امام زمان ناميد و سپس ادعاى ذكريت (مقام ذكر و فواد بالاترين مراحل سير و سلوك است) نمود. به هر صورت هر كدام از اين 18 تن در شهرستانى به تبليغ پرداختند و جمعى به آئين باب درآمدند. خود باب نيز از عراق به مكه رفت و چنان كه بابيان گفتهاند در آنجا دعوى مهدويت خود را علنى ساخت (چون در اخبار ظهور مهدى(عج) آمده است كه او در ابتدا در مسجدالحرام خود را معرفى مىكند) سپس به بوشهر بازگشته و رحل اقامت افكند. فعاليت بابيان علماى شيعه و دولت قاجار را نگران ساخت لذا باب را به شيراز منتقل كردند.
در شيراز بابيان نام او را در اذان ذكر مىكردند. فعاليت بابيان، دولت قاجار را بر آن داشت كه باب را سرانجام دستگير و در آذربايجان در قلعه چهريق نزديك باكو زندانى كنند. با زندانى شدن باب پيروان او در شهرهاى مختلف مازندران، زنجان و تبريز سر به شورش برداشتند و مشكلاتى براى دولت ايجاد كردند.
باب نيز از زندان چهريق به تبريز منتقل شد و سپس محاكمه و علما حكم به قتل وى دادند و در سال 1266 ه .ق به دار آويخته و تيرباران گرديد. عقايد بابيان مجموعهاى آميخته و درهم از تعاليم صوفيان و باطنيان و غلات شيعه و مبتنى بر تأويل نادرست آيات و احكام و تفسير و تبديل قوانين و سنن اسلامى است اگرچه قسمتى از اين عقايد از مبادى اسلامى سرچشمه گرفته اما عده زيادى از پيروان او به ميرزا حسين على سهبا الله گرايش پيدا كردند و با ظهورش بهائيت فرقه خود را مذهبى مستقل در برابر اسلام مىداند و در ايران اين مذهب در حكم الحاد درآمده و موقوف شده است.
در سال 1318 ه .ق جلال الدوله به حكومت يزد منصوب شد. در سال سوم حكومت وى ابن ابحر يكى از مبلغين فرقه بابيه به جهت تبليغ وارد يزد شد و يكى از بستگان جلال الدوله به نام ميرپنج نيز ميل به بهائيت داشت و آن دو خرده خرده شاهزاده را به بابيگرى دعوت كرده و متمايل به اين مذهب كردند و در دو سه جلسه جلال الدوله اظهار بابيگرى كرد و مزرعه ته دشت را عباس آباد نام گذارد و در تقويت اين فرقه كوتاهى نكرد تا كار به جايى رسيد كه مؤذنى در مسجد محله فهادان كه در واقع پايتخت حضرات بابى بود اذان مىگفت تا رسيد به اشهد ان محمدا رسول الله يكى از حضرات بهائيه گفته بود تا كى اين حرف را مىگوئى؟ عنقريب وصله به سينه شماها خواهيم دوخت در اين هنگام سيدى كه اين حرف را شنيده بود بى اختيار شد و سيلى به بابى زد و آن بابى توسط ابن ابحر به جلال الدوله عارض شد و به دستور جلال الدوله سيد مورد ضرب و شتم و حبس قرار گرفت.
در اين زمان سيد به تحريك مردم پرداخت و پسر امام جمعه از نجف اشرف بعد از فوت پدرش به سمت يزد آمد (البته مردم يزد چون اخبارى بوده نه احولى و اخبارى را عقيده بر اين بود كه نماز جمعه و عيدين حق امام معصوم است و غير از امام دوازدهم احدى حق برپايى نماز جمعه و عيدين را ندارد و امام جمعه نزد آنان مرغوب نبود و از امام جمعه گريزان بودند) ولى در اين سفر محض غرض با جلال الدوله كه استقبال بسيارى از امام جمعه به عمل آوردند و با رسيدن ايشان به شهر يزد بساط روضه خوانى مفصلى برپا شد.
در اين هنگام جلال الدوله كه متوجه خطر شده بود دستور جمع آورى خيمه عزادارى را داد كه باعث شورش همگانى شد و مردم رو به سوى دار الحكومه گذارده و اين شعر را مىخواندند:
قباى آبى نمىخيم حاكم بابى نمىخيم
قباى آبى بركنيد حاكم بابى در كنيد
و در شهر بابى كشى شروع شد و تا ظهر بيست نفر بابى كشته شد. اين آشوب يك هفته ادامه يافت.
در اردكان نيز بابى كشى انجام شد و در روز يكشنبه دوم ماه ربيع الثانى سال 1321 دست به اقدام خشونتآميز زده و دوازده نفر از بهائيان را به درك واصل نموده و ديگران را متوارى ساختند و خطيرة القدس را به آتش كشيدند و چند منزل مسكونى را همراه با اموال بهائيان سوزاندند و اجساد معدومين را در باغى در صدر آباد اردكان دفن نمودند.
پس از اين قيام حكومت يزد در صدد دستگيرى عاملين حادثه برآمده و آقاى شيخ على را مدت سه سال از اردكان تبعيد و حاج ملا عباس نداف (از عوامل نفوذى علما در بهائيت منطقه) نيز مدتى مخفى گرديد و سپس پياده به كربلا مشرف شد و در آن مكان شريف به حضور حضرت آيت الله العظمى حاج سيد محمد كاظم يزدى مرجع بزرگ شيعيان جهان رسيد و جريان كار را نقل كرد و آن حضرت نامهاى به عنوان مظفرالدين شاه قاجار مىنويسد و در آن نامه دستور مىدهد كه: «جلو اين فرقه خبيثه را بايد در اسرع وقت بگيرى وگرنه خودم به ايران مىآيم و كار آنها را يكسره مىكنم».
حاج ملا عباس نامه را شخصا به شاه قاجار تحويل مىدهد و مظفرالدين شاه حاكم وقت يزد را عزل نموده و شخص ديگرى به حكومت يزد منصوب مىنمايد و حاج ملا عباس با سربلندى به اردكان باز مىگردد.
پس از كشتار بهائيان در سال 1321 ه .ق تا مدتها بهائيت از منطقه متوارى شد تا آنكه پس از سى سال و در كشف حمايت رژيم پهلوى بار ديگر به منطقه بازگشت. آنان دسته دسته و محرمانه وارد اردكان شدند و شروع به ساختن خطيرة القدس و تشكيل محافل سرى نمودند و مردم تصميم به مبارزه منفى با آنان گرفتند. خود بهائيان كه از اين قضيه مىترسيدند طبق شكايتى كه به عنوان رياست شهربانى يزد چنين نوشتند: «... آقاى رئيس هر كس براى خريد ثمر باغهاى اينجانبان حاضر مىشود يك عدد اشخاص معين شرور شبانه آن مشترى را تهديد به ضرب مىنمايند و خريدار از ترس آنان جرئت خريد ندارد و اموال و ساكن و باغات و محصولات بى سرپرست آنان دستخوش مطامع و اهواء تجاوزكاران قرار گرفته...».
اما متأسفانه اين مبارزه منفى فايدهاى چندان نداشت لذا براى بار دوم مردم دست به يك قيام زدند و با آتش زدن خطيرة القدس و بعضى از خانههاى بهائيت و كتك زدن آنان، آنان را متوارى نمود.