ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

فیلسوفان و عارفان استان سیستان و بلوچستان

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

(تفاوت بین نسخه‌ها)
پرش به: ناوبری, جستجو
 
 
(یک ویرایش میانی توسط یک کاربر نشان داده نشده‌است)
سطر ۱: سطر ۱:
  
 +
ابو سليمان سجستانى
 +
 +
ابوسليمان، محمد بن طاهر بن بهرام سجستانى، فيلسوف قرن چهارم و از معاصران عضدالدوله ديلمى بوده است. وى رسايلى را به نام عضدالدوله در فلسفه نوشته است. آثار او عبارت است از: مقاله فى مراتب قوى الانسان، كيفية الانذرات.
 +
وى در سال 391 ه .ق در گذشته است.
 +
 +
ابوالفضل بستى
 +
 +
ابوالفضل بستى، از محدثان و علماى مشهور سيستان بود. بستى را از مروجان طريقت دانسته‏اند كه پس از شيخ احمد غزالى به هدايت مريدان پرداخت. او داراى آثارى همانند شرح شفا بوده است.
 +
 +
خواجه معين الدين، محمد بن حسن سجزى
 +
 +
خواجه معين الدين، شيخ الشيوخ طريقت، در سيستان متولد شد و در خراسان نزد شيخ عثمان هارونى تعليم يافت. وى مدتى به بلخ، غزنين و لاهور سفر كرده و در هندوستان به هدايت مريدان پرداخت. او را صاحب كشف و كرامات دانسته‏اند.
 +
معين الدين در سال 633 ه .ق وفات يافته است..
 +
 +
از سروده‏هاى اوست:
 +
 +
اگر در آتش عشقت بسوختم چه عجب كه كوه تاب نياورد اين تجلى را
 +
معين به چشم خرد حسن دوست ننمايد ببين به ديده مجنون جمال ليلى را
  
 
{{منابع}}
 
{{منابع}}
 
[[رده:فیلسوفان و عارفان]]
 
[[رده:فیلسوفان و عارفان]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ فروردین ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۴۰

ابو سليمان سجستانى

ابوسليمان، محمد بن طاهر بن بهرام سجستانى، فيلسوف قرن چهارم و از معاصران عضدالدوله ديلمى بوده است. وى رسايلى را به نام عضدالدوله در فلسفه نوشته است. آثار او عبارت است از: مقاله فى مراتب قوى الانسان، كيفية الانذرات. وى در سال 391 ه .ق در گذشته است.

ابوالفضل بستى

ابوالفضل بستى، از محدثان و علماى مشهور سيستان بود. بستى را از مروجان طريقت دانسته‏اند كه پس از شيخ احمد غزالى به هدايت مريدان پرداخت. او داراى آثارى همانند شرح شفا بوده است.

خواجه معين الدين، محمد بن حسن سجزى

خواجه معين الدين، شيخ الشيوخ طريقت، در سيستان متولد شد و در خراسان نزد شيخ عثمان هارونى تعليم يافت. وى مدتى به بلخ، غزنين و لاهور سفر كرده و در هندوستان به هدايت مريدان پرداخت. او را صاحب كشف و كرامات دانسته‏اند. معين الدين در سال 633 ه .ق وفات يافته است..

از سروده‏هاى اوست:

اگر در آتش عشقت بسوختم چه عجب كه كوه تاب نياورد اين تجلى را معين به چشم خرد حسن دوست ننمايد ببين به ديده مجنون جمال ليلى را


منابع