ÌÓÊÌæ ÇÑÊÈÇØ ÈÇ ãÇ ÎÇäå  

ضرب المثلها در استان سمنان

از ویکی اطلس فرهنگی ایران

(تفاوت بین نسخه‌ها)
پرش به: ناوبری, جستجو
جز (۱ نسخه)
 
(یک ویرایش میانی توسط یک کاربر نشان داده نشده‌است)
سطر ۱: سطر ۱:
 +
 +
ـ آدَمْ باريكّلا ژومو كُشِه، خَر بى هَمْ سَرَه بارى.
 +
 +
آدم را بارك الله مى‏كشد، خر را هم سربارى.
 +
 +
ـ اِسْبِى چَشَهْ.
 +
 +
سفيد چشم است.
 +
 +
اصطلاحى است كه از سر خشم در مورد افراد وقيح و بى ملاحظه مى‏گويند.
 +
 +
ـ اُشْتُرى كوجَه خايره كوژو لوشُه خاى بو.
 +
 +
شتر كجايش خوبست كه لب و لوچه‏اش خوب باشد.
 +
 +
كنايه از افراد زشت و بى قواره يا بد اخلاق است.
 +
 +
ـ اُشْتُرى كو عِلفْ مگى، گِرْيَه دِر ازْ ماكِرِه. يا
 +
 +
ـ شتر اگر علف هخواه و ايد گردنش كج كنه.
 +
 +
شترى كه علف مى‏خواهد، گردن دراز مى‏كند.
 +
 +
كنايه از كار و تلاش بجاى توقع استعانت از ديگران.
 +
 +
ـ اِنْقَدِرْ بى عُرضه يَه كو روآ گوشت ژو پيا ماره.
 +
 +
آن قدر بى عرضه است كه گربه گوشت از او مى‏گيرد.
 +
 +
در مورد افراد بى عرضه و دست و پا چلفتى به كار مى‏رود.
 +
 +
ـ او سينه كِرْچيمون.
 +
 +
آب سينه كرده‏ايم.
 +
 +
در موردى كه تلاش بى‏ثمر انجام مى‏گيرد، بكار مى‏رود.
 +
 +
(سينه كردن: جلو انداختن، به جلو راندن).
 +
 +
ـ اوِ وسنين وَچَهْ و مهربونى. بچه هوو و مهربانى؟
 +
 +
در مورد مشاهده چيزهاى عجيب و نوظهور بكار مى‏رود.
 +
 +
ـ اَينى سَرى سُفرِه دوست مگِره.
 +
 +
سر سفره ديگرى دوست مى‏گيرد.
 +
 +
كنايه از بخشش از كيسه ديگران است.
 +
 +
اى يَه سالَه بخو نون و تره، اى يَه عمرى بخو نون و كره.
 +
 +
يك سال بخور نان و تره، يك عمر بخور نان و كره.
 +
 +
كنايه از صرفه جويى و عاقبت انديشى است.
 +
 +
ـ باله هر چى كارى ها كِرِه، جوهِر ميره.
 +
 +
بيل هر چه كار كند، جوهر مى‏گيرد.
 +
 +
در مقام تشويق افراد به كار و تلاش گفته مى‏شود.
 +
 +
ـ بُرْمَه جِنَه.
 +
 +
گريه كن است، پيوسته مى‏گريد.
 +
 +
در مورد افرادى كه پيوسته از فقر و فلاكت مى‏نالند.
 +
 +
ـ بلا كو رى دَرَه، نَمَدينَه ژوپى دَرَنْ.
 +
 +
بلا كه در راه است كفش‏هاى نمدى هم به پايش هست.
 +
 +
كنايه از ناگهانى بودن آن است.
 +
 +
ـ بُهارى هِوا، شى يَه جِنييونْ دَعْوا.
 +
 +
هواى بهارى و دعواى زن و شوهر.
 +
 +
همچنانكه هواى بهارى متغيير است، دعواى زن و شوهر هم بزودى به آشتى تبديل مى‏شود.
 +
 +
ـ به خرس هنگن برو آهنگرى كن.
 +
 +
به خرس مى‏گويند برو آهنگرى كن.
 +
 +
كنايه از محول كردن كار به اشخاص ناوارد است.
 +
 +
ـ به تنبل گفتن برو به سايه، گفت سايه خودش هميايه.
 +
 +
به تنبل گفتند به زير سايه برو، گفت سايه خودش مى‏آيد.
 +
 +
اشاره به آدمهاى تن پرور كه از خود تحركى ندارند.
 +
 +
ـ اگه به عروسى نرفتم به بمش برفتم.
 +
 +
اگر به عروسى نرفتم به بامش (براى تماشا) كه رفته‏ام.
 +
 +
اشاره به كسى كه كارى را انجام نداده باشد ولى از چگونگى انجام دادن آن مطلع باشد.
 +
 +
در گذشته رسم بود براى تماشاى عروس به پشت‏بامها مى‏رفتند.
 +
 +
ـ تو گو (گاو) باش، شاخ بزن.
 +
 +
كنايه از اينكه اگر توان انجام كارى را دارى معطل نكن، شروع كن.
 +
 +
ـ تا سنگ نزنى كلوخ هنخورى (نمى‏خورى).
 +
 +
در جواب اعتراض مى‏گفتند مى‏شود كه مقابله به مثل كرده‏ام.
 +
 +
ـ تا كل بر آرا كن، عروسى تمم همباشه.
 +
 +
تا كچل برود آرايش كند عروسى تمام مى‏شود.
 +
 +
اشاره به آدمهاى بى دست و پاست كه تا بخواهند كارى را شروع كنند، وقت آن تمام شده است.
 +
 +
ـ چرا به خرابه بخفتم (بخوابم) كه خو (خواب) آشفته بوينم (ببينم).
 +
 +
كنايه از اينكه نبايد خود را بى ملاحظه به خطر اندازيم و مقدمات بيچارگى خود را فراهم كنيم.
 +
 +
ـ چلو كباب هيچى، آفتابه لگن هفت دست.
 +
 +
كنايه از توجه به ظواهر و غفلت از اصل و اساس.
 +
 +
ـ خر تو كرده (تب كرده)، سگ سينه پهلو.
 +
 +
در مقام اعتراض به كسى گفته مى‏شود كه خود را به تمارض مى‏زند و ناز و غمزه بيجا مى‏كند.
 +
 +
ـ چنار از ميون (ميان) خودش آتيش هنگيره (مى‏گيرد).
 +
 +
كنايه از اينكه هر رازى توسط خودى‏ها افشاء مى‏شود.
 +
 +
ـ خودش سنده (پست)، حرفهايش گنده (بزرگ).
 +
 +
به آدم فرومايه كه حرفهاى بزرگ مى‏زند گفته مى‏شود.
 +
 +
ـ خانه‏اى كه دو كيوانو (زن خانه‏دار)، خاكش تا سر زانو.
 +
 +
مسئوليت انجام كار را بايد به يك نفر واگذار كرد، در غير اين صورت نظم كار به هم مى‏ريزد.
 +
 +
ـ آدم چش در شلوا، امبا آدم اسم بد در نشُوا
 +
 +
چشم انسان در بيايد ولى نام انسان بد در نياد.
 +
 +
بد نامى را عيبى بزرگ مى‏دانند.
 +
 +
ـ اين چش بيرى، اُون چش سُوندانه
 +
 +
يكى از چشم‏ها را بگيرى، چشم ديگر سو ندارد.
 +
 +
كنايه از اتحاد و همبستگى است.
 +
 +
ـ بزى كه اجليش دگزده، چوپون نون خُنه
 +
 +
بزى كه اجلش برسد، نانهاى چوپان را مى‏خورد.
 +
 +
در جايى به كار مى‏رود كه كسى خطايى در ارتباط با مقام بالاتر انجام دهد كه منجر به نابوديش شود.
  
  
 
{{منابع}}
 
{{منابع}}
 
[[رده:ضرب المثل‏ها]]
 
[[رده:ضرب المثل‏ها]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۵:۵۹

ـ آدَمْ باريكّلا ژومو كُشِه، خَر بى هَمْ سَرَه بارى.

آدم را بارك الله مى‏كشد، خر را هم سربارى.

ـ اِسْبِى چَشَهْ.

سفيد چشم است.

اصطلاحى است كه از سر خشم در مورد افراد وقيح و بى ملاحظه مى‏گويند.

ـ اُشْتُرى كوجَه خايره كوژو لوشُه خاى بو.

شتر كجايش خوبست كه لب و لوچه‏اش خوب باشد.

كنايه از افراد زشت و بى قواره يا بد اخلاق است.

ـ اُشْتُرى كو عِلفْ مگى، گِرْيَه دِر ازْ ماكِرِه. يا

ـ شتر اگر علف هخواه و ايد گردنش كج كنه.

شترى كه علف مى‏خواهد، گردن دراز مى‏كند.

كنايه از كار و تلاش بجاى توقع استعانت از ديگران.

ـ اِنْقَدِرْ بى عُرضه يَه كو روآ گوشت ژو پيا ماره.

آن قدر بى عرضه است كه گربه گوشت از او مى‏گيرد.

در مورد افراد بى عرضه و دست و پا چلفتى به كار مى‏رود.

ـ او سينه كِرْچيمون.

آب سينه كرده‏ايم.

در موردى كه تلاش بى‏ثمر انجام مى‏گيرد، بكار مى‏رود.

(سينه كردن: جلو انداختن، به جلو راندن).

ـ اوِ وسنين وَچَهْ و مهربونى. بچه هوو و مهربانى؟

در مورد مشاهده چيزهاى عجيب و نوظهور بكار مى‏رود.

ـ اَينى سَرى سُفرِه دوست مگِره.

سر سفره ديگرى دوست مى‏گيرد.

كنايه از بخشش از كيسه ديگران است.

اى يَه سالَه بخو نون و تره، اى يَه عمرى بخو نون و كره.

يك سال بخور نان و تره، يك عمر بخور نان و كره.

كنايه از صرفه جويى و عاقبت انديشى است.

ـ باله هر چى كارى ها كِرِه، جوهِر ميره.

بيل هر چه كار كند، جوهر مى‏گيرد.

در مقام تشويق افراد به كار و تلاش گفته مى‏شود.

ـ بُرْمَه جِنَه.

گريه كن است، پيوسته مى‏گريد.

در مورد افرادى كه پيوسته از فقر و فلاكت مى‏نالند.

ـ بلا كو رى دَرَه، نَمَدينَه ژوپى دَرَنْ.

بلا كه در راه است كفش‏هاى نمدى هم به پايش هست.

كنايه از ناگهانى بودن آن است.

ـ بُهارى هِوا، شى يَه جِنييونْ دَعْوا.

هواى بهارى و دعواى زن و شوهر.

همچنانكه هواى بهارى متغيير است، دعواى زن و شوهر هم بزودى به آشتى تبديل مى‏شود.

ـ به خرس هنگن برو آهنگرى كن.

به خرس مى‏گويند برو آهنگرى كن.

كنايه از محول كردن كار به اشخاص ناوارد است.

ـ به تنبل گفتن برو به سايه، گفت سايه خودش هميايه.

به تنبل گفتند به زير سايه برو، گفت سايه خودش مى‏آيد.

اشاره به آدمهاى تن پرور كه از خود تحركى ندارند.

ـ اگه به عروسى نرفتم به بمش برفتم.

اگر به عروسى نرفتم به بامش (براى تماشا) كه رفته‏ام.

اشاره به كسى كه كارى را انجام نداده باشد ولى از چگونگى انجام دادن آن مطلع باشد.

در گذشته رسم بود براى تماشاى عروس به پشت‏بامها مى‏رفتند.

ـ تو گو (گاو) باش، شاخ بزن.

كنايه از اينكه اگر توان انجام كارى را دارى معطل نكن، شروع كن.

ـ تا سنگ نزنى كلوخ هنخورى (نمى‏خورى).

در جواب اعتراض مى‏گفتند مى‏شود كه مقابله به مثل كرده‏ام.

ـ تا كل بر آرا كن، عروسى تمم همباشه.

تا كچل برود آرايش كند عروسى تمام مى‏شود.

اشاره به آدمهاى بى دست و پاست كه تا بخواهند كارى را شروع كنند، وقت آن تمام شده است.

ـ چرا به خرابه بخفتم (بخوابم) كه خو (خواب) آشفته بوينم (ببينم).

كنايه از اينكه نبايد خود را بى ملاحظه به خطر اندازيم و مقدمات بيچارگى خود را فراهم كنيم.

ـ چلو كباب هيچى، آفتابه لگن هفت دست.

كنايه از توجه به ظواهر و غفلت از اصل و اساس.

ـ خر تو كرده (تب كرده)، سگ سينه پهلو.

در مقام اعتراض به كسى گفته مى‏شود كه خود را به تمارض مى‏زند و ناز و غمزه بيجا مى‏كند.

ـ چنار از ميون (ميان) خودش آتيش هنگيره (مى‏گيرد).

كنايه از اينكه هر رازى توسط خودى‏ها افشاء مى‏شود.

ـ خودش سنده (پست)، حرفهايش گنده (بزرگ).

به آدم فرومايه كه حرفهاى بزرگ مى‏زند گفته مى‏شود.

ـ خانه‏اى كه دو كيوانو (زن خانه‏دار)، خاكش تا سر زانو.

مسئوليت انجام كار را بايد به يك نفر واگذار كرد، در غير اين صورت نظم كار به هم مى‏ريزد.

ـ آدم چش در شلوا، امبا آدم اسم بد در نشُوا

چشم انسان در بيايد ولى نام انسان بد در نياد.

بد نامى را عيبى بزرگ مى‏دانند.

ـ اين چش بيرى، اُون چش سُوندانه

يكى از چشم‏ها را بگيرى، چشم ديگر سو ندارد.

كنايه از اتحاد و همبستگى است.

ـ بزى كه اجليش دگزده، چوپون نون خُنه

بزى كه اجلش برسد، نانهاى چوپان را مى‏خورد.

در جايى به كار مى‏رود كه كسى خطايى در ارتباط با مقام بالاتر انجام دهد كه منجر به نابوديش شود.



منابع